وبلاگ تاریخی و جغرافیایی  " ارگ ایران "

وبلاگ تاریخی و جغرافیایی " ارگ ایران "

مطالب و مقالات از وبسایت ارگ ایران www.arq.ir
وبلاگ تاریخی و جغرافیایی  " ارگ ایران "

وبلاگ تاریخی و جغرافیایی " ارگ ایران "

مطالب و مقالات از وبسایت ارگ ایران www.arq.ir

بررسی کتاب تاریخ سری مغولان

بررسی کتاب تاریخ سری مغولان در ارگ ایران اولین گوشزد این است،  ای کسانیکه تاریخ می نویسید و می خوانید،  لطف نمایید کمی بخودتان زحمت دهید و دقت کنید،  این کتاب دستتان،  در راستای دروغهای تاریخ است یا واقعیت است.  شک در دانش باعث پیشرفت علم می شود،  ولی کپی پیس کردن در مغز نابودی علم است.
بررسی کتاب تاریخ سری مغولان
بررسی کتاب تاریخ سری مغولان
تصویر کتاب تاریخ سری مغولان
 این برگه بشماره 1143 پیوست لینک زیر است:
بررسی کتاب تاریخ سری مغولان
لوگو تخصصی و تخصصی تر باشیم،  عکس شماره 1529.
بررسی کتاب تاریخ سری مغولان
بررسی کتاب تاریخ سری مغولان
      تاریخ سری مغولان به زبان مغولی و نویسنده یوان‌چائویی‌شه است،  که می گویند در ۱۲۴۰م نوشته شده‌.  کتاب می گوید درباره مغولان و لشکر کشیهای آنان در زمان حیات چنگیز است.  با بررسی این کتاب براحتی می توان توجه شد،  آنچه که کتاب می گوید اشتباه است،  و قرنها بعد نوشته شده است.
      تاریخ سری مغولان روایاتی از آغاز داستان خاندان تموچین یا چنگیز خان دارد، از هنگامی که نخستین پیشینیان مغولان از دریای تنگریس به سرچشمه رود آنان در مغولستان باختری آمدند.   رخدادهای تاریخی آنان را تا اواخر حکومت اوگتای، نخستین جانشین چنگیزخان می گوید بدون هیچ سند و ردیابی تاریخی و باستانشناسی.
      گستره جغرافیایی رخدادهای مورد گفتگو در این کتاب برخی سرزمینهای آسیای مرکزی، مغولستان، چین، افغانستان و پاکستان است.  این کتاب بدون سند،  منبعی دست اول برای تاریخ نویسان مشکوک چون عطا ملک جوینی،  برای تاریخ جهانگشای و رشیدالدّین فضل‌اللّه،  برای جامع التّواریخ گردیده است.
   مهم:  وقتی کتابی را نخوانده باشیم،  ولی از آن تعریف شنیده باشیم،  بنا به آن تعریف دید خود را می سازیم.  این کتاب تاریخ سری مغول نیز از آن دسته است،  که تا وقتی نخوانده باشیم،  بنا به نام و تعریفهای جانبی دیگران،  فکر می کنیم چه چیز مهمی است.  ولی وقتی می خوانیم،  می بینیم مقداری پرت و پلای بی سروته الکی است،  که از بنا و کل،  داستان و بی پایه است.
تاریخ را هوشیارانه و عاقلانه و تخصصی بدانیم.
بررسی کتاب تاریخ سری مغولان
فهرست بررسی کتاب تاریخ سری مغولان
       نوشته های بیشتر بررسی کتاب تاریخ سری مغولان را در جستجوی ارگ ایران بیابید،  ممکن است مطلب مورد نظر شما در برگه های دیگر باشد،  و یا در این فهرست بروز نشده باشد.
 
لینکها
 
1
 
2
کلیک کنید:
 
3
کلیک کنید:
 
4
کلیک کنید:
 
 
 
 
............
بررسی کتاب تاریخ سری مغولان
مهم دفاع از تاریخ و فرهنگ ایران
      نخستین گام برای از میان برداشتن یک ملت و کشور،  توسط استعمار و امپریالیسم،  پاک کردن حافظه تاریخی و فرهنگی آن است.  آنها کتابها و فرهنگ و تاریخ ملت و کشور هدف را از بین میبرند،  سپس تاریخ و فرهنگ و کتابهای تازه ای جعل میکنند و مینویسند،  و با قدرت انتشاراتی خود از چاپ کتاب تا فیلم و غیره،  بخورد آن ملت و جهان میدهند.  یعنی بدون جنگ،  فقط با نبرد نرم هدف را بدست می آورند.  مردم ایران،  از تاریخ و فرهنگ خود بشدت دفاع نماییم و علمی کنیم.
...............
   برچسبها:  بررسی کتاب, تاریخ سری مغولان, تاریخ سری, تاریخ مغولان.
.............
بررسی کتاب تاریخ سری مغولان
مستندهای مربوط
مستندهای بیشتر را در آپارات و نماشا لینک آن در ستون کناری ارگ ایران
دیوار چین یک دیوار مرزی و دیوار دفاعی بود یا یک پاکوب و جاده دینی، مشروح در http://www.arq.ir/295
* * * * * * * * * *
............................
    توجه 1:  اگر وبسایت ارگ ایران به هر علت و اتفاق،  مسدود، حذف یا از دسترس خارج شد،  در جستجوها بنویسید:  تارنمای ارگ ایران،  یا،  فهرست مقالات انوش راوید،  سپس صفحه اول و یا جدید ترین عکسها و مطالب ارگ ایران را بیابید.
   توجه 2:  جهت یافتن مطالب،  یا پاسخ پرسش های خود،  کلمات کلیدی را در جستجوهای ستون کناری ارگ ایران بنویسید،  و مطالب را مطالعه نمایید،  و در جهت دانش مربوطه این تارنما،  با استراتژی مشخص یاریم نمایید.
   توجه 3:  مطالب وبسایت ارگ ایران،  توسط ده ها وبلاگ و تارنمای دیگر،  بصورت خودکار و یا دستی کپی پیس می شود،  از این نظر هیچ مسئله ای نیست،  و باعث خوشحالی من است.  ولی عزیزان توجه داشته باشند،  که حتماً جهت پیگیر و نظر نوشتن درباره مطالب،  به ارگ ایران مراجعه نمایند.
   ــ  از نظرات شما عزیزان جهت پیشبرد اهداف ملی ایرانی در وبسایت بهره می برم،  همچنین کپی برداری از مقالات و استفاده از آنها با ذکر منبع یا بدون ذکر منبع،  آزاد و باعث خوشحالی من است.
پرسشهای خود را ابتدا در جستجوهای تارنما بنویسید،  به احتمال زیاد پاسخ خود را می یابید
جهت آینده ای بهتر دیدگاه خود را بنویسید،  و در گفتگوهای تاریخی و جغرافیایی و اجتماعی شرکت کنید.
برای دریافت فهرست منابع نوشته ها،  در بخش نظرات زیر برگه مورد نظر پیام بگذارید.

تاریخ سری مغولان

تاریخ سری مغولان "یوان چائوپی شه"

بخش اول

پیش نویس

      وقتی کتابی را نخوانده باشید،  ولی از آن تعریف شنیده باشید،  بنا به آن تعریف دید خود را می سازید،  این کتاب تاریخ سری مغول نیز از آن دسته است،  که تا وقتی نخوانده باشید،  بنا به نام و تعریف های جانبی دیگران،  فکر می کنید چه چیز مهمی است،  ولی وقتی می خوانید می بینید مقداری پرت و پلای بی سروته الکی است،  که از بنا و کل،  داستان و بی پایه است.  تاریخ را هوشیارانه و عاقلانه و تخصصی بدانید.

این برگه پیوست دروغ نامه هایی بنام کتاب تاریخ است.

 

مشخصات کتاب

 

‏عنوان و نام پدیدآور : تاریخ سری مغولان "یوان چائوپی شه"/ [ترجمه به‌فرانسه] پل پلیو؛ [ترجمه از فرانسه] شیرین بیانی.

‏مشخصات نشر : تهران: دانشگاه تهران، موسسه انتشارات و چاپ‌‏‏‏، ۱۳۸۲.

‏مشخصات ظاهری : ‏‏‏ ۱۲۸ص.

‏فروست : انتشارات دانشگاه تهران؛ شماره ۱۳۲۸.

‏شابک : 964-03-4799-x۸۰۰۰ریال

‏یادداشت : ‏ص. ع. به فرانسه:Chirine Bayani. Histoire secrete des mongols.

‏یادداشت : چاپ دوم: ۱۳۸۳.

‏یادداشت : نمایه

‏عنوان دیگر : یوان چائوپی شه

‏موضوع : ایران -- تاریخ -- مغولان و ایلخانیان، ۷۵۶ - ۶۱۶ق

‏شناسه افزوده : پلیو، پل، ۱۹۴۵ - ۱۸۷۸م.Pelliot, Paul، مترجم

‏شناسه افزوده : بیانی، شیرین (اسلامی‌ندوشن، ۱۳۱۷ - ، مترجم، )

‏شناسه افزوده : دانشگاه تهران. موسسه انتشارات و چاپ

‏رده بندی کنگره : DSR۹۵۲/ت‌۲ ۱۳۸۲

‏رده بندی دیویی : ‏۹۵۵/۰۶۲

‏شماره کتابشناسی ملی : م‌۸۲-۳۲۲۱۵

 

فهرست‌

 

بسم اللّه الرّحمن الرّحیم مقدمه مترجم 5

مقدمه پل پلیو 9

پیش‌گفتار 13

فصل اول 19

فصل دوم 37

فصل سوم 53

فصل چهارم 69

فصل پنجم 85

فصل ششم 101

اسامی اشخاص 117

اسامی جاها 123

اسامی قبایل و ایلات 125

اصطلاحات مغولی 127

تاریخ سری مغولان، ص: 4

 

[مقدمه‌ها]

 

اشاره

 

به نام خداوند جان و خرد

 

مقدمه‌ای کوتاه بر چاپ دوم‌

 

درحالی‌که سالیانی می‌گذشت که «تاریخ سرّی مغولان» نایاب گشته بود، اکنون توفیقی دست داد تا به تجدید طبع آن اقدام گردد؛ و محققّان و دانشجویان رشته تاریخ مغول به آن دسترسی بیابند.

کتاب حاضر از جهت اینکه اوّلین منبع دست اوّل و اساسی در مطالعات مغول‌شناسی می‌باشد، از اهمیّت ویژه‌ای برخوردار است؛ و می‌تواند گوشه‌های بسیاری از چگونگی تکوین و تشکیل حکومت مغول و زندگی تموچین- چنگیز را روشن سازد؛ و بهمین دلیل است که بعدها خود منبعی دست اوّل برای تاریخ‌نویسان معتبر این عهد، چون عطا ملک جوینی، برای تدوین «تاریخ جهانگشای» و رشید الدّین فضل الّه، برای تدوین «جامع التّواریخ» گردید. از مطالب کتاب چنین برمی‌آید که مؤلف ناشناخته آن، همواره در کنار تموچین، چنگیز بعدی قرار داشته و می‌بایست از یاران و دوستان وفادار و کارساز وی بوده باشد.

امّید است که روزی توفیق دست دهد تا بتوانم بخش دوم این اثر بسیار مفید و مهّم را نیز ترجمه و در دسترس علاقمندان و پژوهندگان این عهد قرار دهم.

شیرین بیانی

دی‌ماه 1382

تاریخ سری مغولان، ص: 5

 

مقدّمه مترجم‌

 

ایران طی تاریخ خود، سه یا چهار حادثه خطیر و مصیبت‌بار را پشت‌سر گذاشته، که یکی از آنها حمله مغول و سپس دوران حکومت این قوم بر ایران است که بر سراسر زندگی مادی و معنوی آن از جهات مختلف سایه افکنده و فصلی جدید در تاریخ این سرزمین گشوده، که آثار آن تا قرنهای متمادی، همچنان مشهود و نمودار است.

بدین ترتیب دوره مغول، یکی از مهمترین بخش‌های مطالعات تاریخ ایران را تشکیل می‌دهد، که از جهات مختلف مادی و معنوی، شایان توجه و دقت است. البته تا به امروز قسمت‌های مختلف این دوره، مورد بررسی و تحقیق دانشمندان خارجی و ایرانی قرار گرفته و از جهات مختلف و با سلیقه‌های گوناگون، فصولی از آن گردآوری و مدون شده است؛ ولی هنوز بسیار است گفتنی‌هایی که ناگفته مانده و دانستنی‌هایی که از پس پرده ابهام بیرون نیامده است.

خوشبختانه تقریبا هیچ دوره‌ای از تاریخ، از لحاظ غنای متون و منابع، به این دوره نمی‌رسد، ازاین‌رو محققان و پژوهندگان این راه، چراغ روشنی فرا راه خود دارند. یکی از این متون تراز اول و بسیار مهم، «تاریخ سرّی مغولان» یا «یوان چائوپی شه» است، که مسلما بدون در دست داشتن آن، مطالعات مغولی ناقص خواهد بود. این کتاب که کمی پس از مرگ چنگیز و به هنگام جوانه زدن حکومت مغول تدوین گشته، نه‌تنها از لحاظ تاریخی، بلکه از نظر اجتماعی و ادبی نیز بسیار مهم و باارزش است.

اهمیت آن از لحاظ سیاسی بدین علت است که چگونگی تشکیل ایلات، به هم پیوستگی آنها، تشکیل حکومت مغول توسط چنگیز خان و بسط و گسترش و خلاصه تبدیل شدن آن به حکومت جهانی، با دقت و با تمام جزییات، مورد بررسی قرار گرفته است.

چنانچه گفته شد، اهمیت اجتماعی آن نیز کمتر از ارزش سیاسی‌اش نیست؛ زیرا چگونگی زندگی ایلی از جنبه‌های مختلف مادی و معنوی، آداب و رسوم، مذهب،

تاریخ سری مغولان، ص: 6

پیوندهای خانوادگی، نفرت‌ها و انتقام‌ها و سپس اقتصاد صحرانشینی با جزییات آن شرح داده می‌شود. اسامی ایلات و قهرمانان و رؤسا، و اسامی جغرافیایی، با دقت ذکر می‌گردد؛ به قسمی که خواننده با قهرمانان تاریخ قدم‌به‌قدم پیش می‌رود و خود را در استپ شریک زندگی قبایل قرون وسطای آسیای مرکزی می‌یابد.

این کتاب که قدیمی‌ترین سند موجود در مورد چنگیز خان و فرزندان وی و چگونگی تأسیس حکومت مغول است، بی‌هیچ تردیدی مورد استفاده تاریخ‌نویسان بعدی قرار گرفته که نمونه بارز آن خواجه رشید الدین فضل الله همدانی صاحب «جامع التواریخ» می‌باشد که در اغلب موارد، مطالب آن را رونویس کرده است. از نام نویسنده بی‌خبریم؛ ولی او می‌بایست از یاران نزدیک چنگیز بوده باشد.

ارزش ادبی این اثر نیز بسیار است؛ زیرا خود اثری حماسی است و می‌توان آن را «حماسه تموچین» نامید. چگونگی تولد وی، سپس پرورش و نوجوانی‌اش، قهرمانی‌ها، شکست‌ها و فتح‌ها و عشق‌هایش، حماسه‌وار، در این اثر سروده شده‌اند. اغلب به قطعاتی برمی‌خوریم که در منتهای شدت جنگ و خونریزی و بی‌رحمی، ناگهان اثر حالتی بسیار شاعرانه می‌یابد و از شب مهتاب و رسیدن عاشق به معشوق سخن به میان می‌آید، و بار دیگر صبح ستیز آغاز می‌گردد؛ و وصف آنها همان‌گونه که اتفاق افتاده، بی‌اندکی مبالغه و با صداقت کامل صورت می‌گیرد. از شناخت «تاریخ سرّی مغولان» مدت زمان طولانی نمی‌گذرد. مع هذا این اثر امروزه جای خود را در مطالعات مغولی کاملا باز کرده و قدرش بخوبی آشکار گردیده و به زبان‌های آلمانی، روسی، فرانسه، چینی، ترکی و انگلیسی ترجمه شده است.

پلیو، دانشمند و مغول‌شناس معروف فرانسوی، با دقت خاص، نیمی از کتاب را به فرانسه ترجمه کرده است، و من این توفیق را نصیب خود ساختم که آن را از روی متن ترجمه فرانسه به فارسی برگردانم. امید است در آینده نزدیک نیم دیگر متن نیز ترجمه شود و در دسترس علاقه‌مندان قرار گیرد.

این ترجمه برای مطالعات مغول‌شناسی که به قسمتی از تاریخ ما، پیوستگی یافته، کمک مؤثری است. مسلما ترجمه چنین اثری با روح حماسی و حالت شاعرانه‌ای که دارد، بسیار دشوار است. سعی شده تا حد امکان، سبک و حالت اصلی در متن فارسی حفظ شود.

در خاتمه لازم است توضیحاتی درباره بعضی موارد ترجمه داده شود:

تاریخ سری مغولان، ص: 7

در قسمت اصطلاحات مغولی، اغلب این اصطلاحات در متن فرانسه ترجمه نشده باقی مانده بود، و دلیل آن مرگ زودرس پلیو بود، که در زیرنویس اغلب این لغات با توضیح ترجمه شده است (بجز چند اصطلاح: جااوتقوری)Ja'utquri( که نوعی عنوان است (ص 73) و الباسون‌albasun )ص 105) که این لغات در متون مغولی و لغت‌نامه‌ها یافت نشد).

توضیح دیگر درباره بعضی زیرنویس‌ها در مورد آوانویسی از چینی به مغولی است، که در ترجمه فرانسه آمده، ولی در ترجمه فارسی ذکر آنها ضرورتی نداشته و حذف شده است.

شیرین بیانی- دی‌ماه 1350

تاریخ سری مغولان، ص: 9

 

مقدمه پل پلیو

 

با وجود علاقه فراوانی که نسبت به تاریخ چنگیز خان و امپراتوری وی مبذول شده و با وجود مساعی‌ای که برای روشن شدن این موضوع به‌کار رفته، مع هذا تدوین و گردآوری آن بسیار مشکل است. منابع متنوع چینی، مغولی، فارسی، عربی، ارمنی، روسی و لاتین باید مدون شوند و مورد استفاده قرار گیرند. منابعی که بیش از همه به کار ما می‌خورد، یعنی تاریخ رسمی چینی سلسله مغولی و تاریخ فارسی رشید الدین فضل الله (جامع التواریخ) هنوز به‌طور کامل، بررسی و تدوین نشده‌اند. تاریخ رسمی چینی سلسله مغولی، که با شتابزدگی (کمتر از یک سال) گردآوری شده، در نیمه دوم قرن هجدهم، یعنی در زمان سقوط مغولان مورد تجدیدنظر قرار گرفت و تمام اسامی خاص، براساس نوعی اتیمولوژی «1» تفننی، تغییر شکل داده شد. با تغییر شکل اسامی خاص بود که مورد استفاده پ. هیسینت «2» در ترجمه «تاریخ چهار خان بزرگ اولیه» قرار گرفت.

تاریخ فارسی رشید الدین، به‌طور کامل در دسترس نیست، البته سابقا کاترمر «3» قسمت تاریخ اولین ایلخانان ایران را با ترجمه و یادداشت‌های فراوان، با روشی منقح، چاپ کرده و شرح ایلات تاریخ چنگیز خان توسط برزین «4» ترجمه و طبع گشته است. ولی این کتاب تا سال 1906 در اروپای غربی بسیار کم شناخته شده بود. در آن سال پرفسور براون «5» در تاریخ ادبیات ایران خود، فقط اسمی از آن برد. سرانجام م. بلوشه «6» بقیه تاریخ مغولان رشید الدین را برای گیب مموریال «7» چاپ کرد که فقط یک جلدش منتشر شد و فاقد ترجمه است.

______________________________

(1)- علم اللغات

(2)-P .Hycinthe

(3)-Quatremere

(4)-Berezin

(5)-Browne

(6)-M .Blochet

(7)-Gibb Memorial Found

تاریخ سری مغولان، ص: 10

منابع مغولی را باید همردیف منابع بزرگ چینی، فارسی و حتی جلوتر از آنها دانست. متأسفانه تاکنون فقط دو تاریخ مغولی قدیمی، شناخته و چاپ شده است: یکی آلتان توبچی «1» و دیگری تاریخ سننگ ستسن «2» که وقایع را تا قرن هفدهم آورده‌اند و اهمیت چندانی ندارند. تاریخ مغولی دیگری در دست می‌باشد که سندی بسیار مهم است، ولی نه مغول‌ها، بلکه چینی‌ها آن را حفظ کرده‌اند. این کتاب «یوان چائوپی شه» «3» یا «تاریخ سرّی مغولان» است، که اصل مغولی آن می‌بایستی متعلق به سال 1240 میلادی باشد. این تاریخ که تا سلطنت اگتای «4» می‌آید، باید در نیمه دوم قرن چهاردهم میلادی به زبان چینی عامیانه ترجمه شده باشد. اکنون بیش از پنجاه سال است که چین‌شناس بزرگ روسی پالادیوس «5»، در جلد چهارم کارهای هیئت ارتدوکس روسی پکن، ترجمه کامل آن را منتشر کرده است.

مورخی چون هوارث «6» پس از آنکه اثر خود را به اتمام رسانید، از این متن باخبر شد و م. بلوشه به‌کلی از آن بی‌خبر بوده است. پالادیوس خاطرنشان ساخته که نسخه‌های خطی دیگری از آوانویسی به خط چینی (و فقط یک ترجمه)، از روی متن مغولی اصلی «یوان چائوپی شه» وجود داشته است. پالادیوس بعد از ترجمه این اثر، یکی از این نسخه‌های خطی را به‌دست آورده و به م. پزدنف «7» داده و او آن را به دانشگاه پطروگراد واگذار کرده است. م. پزدنف، به کمک این نسخه خطی، فصل اول «یوان چائوپی شه» به حروف روسی را، بار دیگر به مغولی برگرداند. این اثر در سال 1880 در پطروگراد چاپ شد و اکنون نایاب است. از آن پس اغلب متذکر شده بودیم که چاپ کامل نسخه خطی متن مغولی، که به چینی آوانویسی شده، اهمیت بسیار دارد و مورد علاقه ماست. در زمان جنگ بنا به خواسته م. دولدنبورگ «8» تصمیم به چاپ این متن گرفته شد، ولی معلوم نشد کار به کجا رسید. سرانجام از سال 1908 یک چینی اهل هونان «9» به

______________________________

(1)-Altan -Tobci

(2)-Sanang -Setsen

(3)-Yuan -tchao -Pi -she

(4)-Ogtai

(5)-Palladius

(6)-Howorth

(7)-M .pozdneiev

(8)-M .d'Oldenbourg

(9)-Hou -nan

تاریخ سری مغولان، ص: 11

نام یتوهوئی «1»، آوانویسی چینی متن کامل «یوان چائوپی شه» را که نام اصلی‌اش «منگغول اون نی اوچا توبچی ان» «2» است، به چاپ رسانید که در اروپا، تا سال‌ها بعد، از این کار به کلی بی‌خبر بوده‌اند.

اخیرا از چین نسخه خطی قدیمی خوبی با آوانویسی به چینی به دست آورده‌ام که به علت غلطهای فراوان در رسم آوانویسی چینی، برگرداندن متن اصلی کامل آن به مغولی دشوار بود. من این کار را کردم و بدین ترتیب برای اولین‌بار، یک تاریخ مغولی به مغولی در دست داریم که تقریبا فردای مرگ چنگیز خان نوشته شده است.

این تاریخ مغولی به مغولی، هم از لحاظ تاریخی و هم از لحاظ فیلولوژی (علم اللغات) و فرهنگ و ادبیات، اهمیت فراوان دارد. در این متن که خیلی کاملتر از ترجمه چینی است که مورد استفاده پالادیوس قرار گرفته، از نظر تاریخی، حوادث تاریخی و تعداد زیادی اسامی خاص را می‌یابیم که قبلا هیچ‌گاه به آنها دسترسی نبوده، یا اگر در جایی آمده بوده، در سایر منابع تغییر شکل یافته است. گذشته از آن، برای اولین‌بار منبعی مهم، ما را به زندگی و افکار مغول‌ها، قبل از آنکه هیچ‌گونه نفوذ لامائی آن را دگرگون ساخته باشد، وارد می‌سازد.

اما از نظر فیلولوژی، نباید فراموش کرد که در نظر ما ادبیات مغولی از قرن دوازدهم میلادی آغاز می‌شود و پیش از این تاریخ، فقط یک نوشته کوتاه در دست است.

امروزه باید یک شعر مغولی را نیز بدان اضافه کنیم، که نسخه‌ای از آن‌که در قرن چهاردهم میلادی چاپ شده، در دست است و یک کتیبه قبر متعلق به سال 1362 که از کان سو «3» آورده‌ام. همچنین سند چاپ نشده دیگری نیز در برلن وجود دارد، ولی باید گفت هیچ‌یک از این اسناد، از نظر غنای فرهنگ لغات و موضوع، به این اثر، که دوازده یا پانزده فصل دارد و «تاریخ سرّی مغولان» را تشکیل می‌دهد، نمی‌رسد. آوانویسی چینی برحسب قواعد ثابتی انجام گردیده و لغاتی که به‌کار رفته، ارزش و استحکامی فراوان دارد که حتی خط مغولی امروزی از آن بی‌بهره است. پس می‌توان گفت از لحاظ مختلف، ما زبان مغولی «تاریخ سرّی مغولان» را با آوانویسی چینی، بهتر از یک تاریخ سرّی، به زبان مغولی، می‌توانیم مطالعه کنیم. به همین دلیل است که از متن مغولی، نه به

______________________________

(1)-ye -to -houei

(2)-Monggol -un -niuca Tobci -an

(3)-Kan -su

تاریخ سری مغولان، ص: 12

خط مغولی، بلکه از روی حروف چینی، استفاده کرده‌ام.

«تاریخ سرّی مغولان» دارای قطعات شعر حماسی ملی است، که در کتاب‌های تاریخی قرن هفدهم میلادی، بجز یک متن ناقص و مغشوش، چیزی از آن نمی‌توان یافت.

پل پلیو «1»

______________________________

(1)-Paul Pelliot

تاریخ سری مغولان، ص: 13

 

پیش‌گفتار

 

«تاریخ سرّی» یا «یوان چائوپی شه «1»»، در نیمه دوم قرن چهاردهم میلادی به چینی آوانویسی «2» شده است. این اقدام پیش از سال 1382 میلادی و احتمالا کمی بعد از 1368، یعنی قبل از دوره‌ای عملی شده که مجموعه‌ای به نام «یو آئی ئی یو «3»» تدوین شده است. تصور می‌شود این متن بدین مناسبت به چینی آوانویسی شده بوده تا در دستگاه مترجمان و مفسران حکومتی، به منزله تمرین کار مورد استفاده قرار گیرد.

کتاب از دو متن تشکیل شده است: متن مغولی، که به خط چینی آوانویسی شده و ترجمه آن نیز به چینی همراه با نوشته، سطربه‌سطر آمده است و یک ترجمه عامیانه، به زبان چینی که با متن مغولی تفاوت‌های زیادی دارد و به‌نظر می‌رسد که از روی متن دیگری ترجمه شده است. پل پلیو «4»، متن خود را از روی چندین نسخه خطی تدوین کرده، ولی متأسفانه ترجمه‌اش نیمه‌تمام مانده است. متون زیر مورد استفاده وی قرار گرفته‌اند:

متنی که در سال 1980 توسط یتو هوئی «5» چاپ شده و متنی که در لنینگراد نگهداری می‌شود و پزدنف «6» آن را بار دیگر به مغولی ترجمه کرده و نقایص بسیار دارد.

متون دیگری نیز مورد استفاده وی بوده، که یکی درLien -yu -yits'ong -Chou چاپ شده و دیگری بخصوص نسخه خطی متعلق به دوران مینگ «7» می‌باشد که بهترین آنها و متعلق به خود وی بوده است.

پلیو درصدد بود که تفسیر انتقادی نیز بر متن بیفزاید، ولی متأسفانه مطالعاتی را

______________________________

(1)-Yuan -tchao -pi -she

(2)-Transcription

(3)-Yua -yi -yi -yu

(4)-Paul Pelliot

(5)-ye -to -houei

(6)-Pozdneiev

(7)-Ming

تاریخ سری مغولان، ص: 14

که دراین‌باره انجام داده و یادداشت‌هایی که برداشته، هیچ‌کدام یافت نشده است «1». این متن را همان‌گونه که پلیو برجای گذاشته، به چاپ می‌رسانیم و چون فکر کردیم شاید بد نباشد اگر قسمت‌هایی را که او ترجمه نکرده یا دست‌نخورده بر جای گذاشته است، خود شرح دهیم، ازاین‌رو توضیحات خود را بین کروشه به متن اضافه کردیم. در این موارد متخصصان می‌توانند به متن اصلی چینی و به چاپی که هینیش «2» کرده است، مراجعه کنند.

لوئی هامبی «3»

______________________________

(1)- فرهنگ لغات متن مغولی به راهنمایی پل پلیو در سال 1903 تدوین شده که بعدا در لغت‌نامه زبان مغولی قدیمی، به چاپ رسیده است.

(2)-Haenisch

(3)-Louis Hambis

تاریخ سری مغولان، ص: 19

 

فصل اول‌

 

1- اصل و نسب چنگیز قاآن به برتاچینو «1» می‌رسد که [به خواست آسمانی] از آسمانی که در آن بالاست، آفریده شده. همسر او قوای مرال «2» (آهوی وحشی) است. او از دریا گذشت و به اینجا آمد و در سرچشمه رود انون «3»، در [کوه] بورقان قلدون «4» اردو زد. در آنجا [از ایشان] بتچی خان «5» به‌وجود آمد.

2- پسر بتچی خان، تماچه «6» [بود]. پسر تماچه، قوریچر مارگان «7» [بود]. پسر قوریچر مارگان آاوجم بورواول «8» [بود]. پسر آاوجم بورواول، سلی قاچااو «9» [بود]. پسر سلی قاچااو، یاکانیدون «10» [بود]. پسر یاکانیدون، سام سوچی «11» [بود]. پسر سام سوچی، قرچو «12» [بود].

3- پسر قرچو، بورجی گیدای مارگان «13» بود که همسری [به‌نام] منگغول جین قوآ «14» داشت. پسر بورجی گیدای مارگان، توروقولجین بایان «15» [بود] که همسرش بوروقچین قوآ «16» بود و او صاحب بورولدای سویالبی «17» جوان، و دو اسب اخته [به نام‌های]

______________________________

(1)-Borta -cino

(2)-Qo'ai -maral

(3)-Onon

(4)-Burqanqaldun

(5)-Bataci -qan

(6)-Tamaca

(7)-Qoricar -margan ، مارگان به معنی کماندار و تیرانداز ماهر است (م).

(8)-A'ujam Boro'ul

(9)-Sali -Qaca'u

(10)-Yaka -Nidun

(11)-Sam -Soci

(12)-Qarcu

(13)-Borjigidai

(14)-Mongqol jin -Qo'a

(15)-Toroqoljin -bayan

(16)-Boroqcin -qo'a

(17)-Boroldai -Suyalbi

تاریخ سری مغولان، ص: 20

دائیر «1» و بورو «2» بود. توروقولجین دو پسر داشت [به نام‌های] دووا سغر «3» و دوبون مارگان «4».

4- دووا سغر، فقط یک چشم در میان پیشانی داشت. [با این چشم] می‌توانست از دور، تا سه منزل را ببیند.

5- روزی دووا سغر با برادر کوچکش دوبون مارگان [به کوه] بورقان قلدون رفت.

دووا سغر، که از قله بورقان قلدون به اطراف می‌نگریست، از دور یک دسته افرادی را در حال کوچ کردن دید، که در طول تنگگالیک «5» به این سرزمین وارد شده بودند.

6- او گفت: «در بین این افرادی که در حال کوچ‌اند، دختر زیبایی در جلو ارابه «سیاهی» [نشسته] است. اگر هنوز متعلق به مردی نشده باشد، ما او را برای تو، دوبون مارگان، برادر کوچکم، خواستگاری خواهیم کرد». این را گفت و برادر کوچکش دوبون مارگان را فرستاد تا [برود] و ببیند.

7- هنگامی‌که دوبون مارگان به این افراد رسید، دختری واقعا زیبا و نجیب‌زاده یافت، به‌نام آلان قوا «6» که هنوز متعلق به مردی نشده بود.

8- چگونگی این دسته افراد چنین است: سابقا، دختر برقودای مارگان «7»، رئیس کول برقوجین توگون‌ها «8»، برقوجین قوآ «9» نامیده می‌شد. [این دختر] به قوریلارتای مارگان «10» از بزرگان قوری تومات «11»، داده شده بود. در سرزمین قوری‌تومات‌ها در آریق اوسون «12»، از قوریلارتای مارگان و برقوجین قوآ، این دختر که آلان قوا نامیده می‌شد، به‌وجود آمد.

9- در سرزمین قوری‌تومات‌ها، که قاقم و سنجاب و حیوانات وحشی فراوان یافت می‌شد، چون [شکار] این حیوانات را در این منطقه قدغن کرده بودند، قوریلارتای

______________________________

(1)-Dayir

(2)-Boro

(3)-Duwa -Soqor

(4)-Dubun

(5)-Tonggalik

(6)-Alan -qo'a

(7)-Barqudai -margan

(8)-Kol -Barqujin -Togun

(9)-Barqujin -qo'a

(10)-Qorilartai

(11)-Qori -Tumat

(12)-Ariq -usun

تاریخ سری مغولان، ص: 21

مارگان، که از این موضوع ناراضی بود، نام ایل خود را قوریلار «1» گذاشت و گفت: که خطه بورقان قلدون نیکو بوده، و شکار حیوانات وحشی هم نیکو بوده، و همراه با رؤسای «2» اوریانگخای «3» بورقان قلدون، [یعنی] بورقان بوسقاسن «4» و سانچی بایان «5» شروع به کوچ‌نشینی کرد. بدین ترتیب بود که دوبون مارگان، دختر قوریلارتای مارگان، از [قبیله] تومات‌ها را خواستگاری کرد و گرفت، و آلان قوا در آریق اوسون به‌دنیا آمد.

10- آلان قوا، که به نزد دوبون مارگان آمد، دو پسر به نام‌های بوگونوتای «6» و بالگونوتای «7» به‌دنیا آورد.

11- دووا سغر برادر ارشد [دوبون مارگان] چهار پسر داشت. در این زمان دیگر دووا سغر برادر ارشد [دوبون مارگان] در قید حیات نبود. چون دیگر دوواسغر در قید حیات نبود، چهار پسر وی، عمویشان دوبون مارگان را از خانواده خود ندانستند و او را خوار شمردند، از او جدا شدند، ترکش گفتند و کوچ کردند. نام ایل دوربان «8» را به خود گرفتند [و] ایل دوربان شدند.

12- آنگاه، روزی دوبون مارگان، برای شکار خارج شد [و] به سوی توقوچاق اوندور «9» رفت و در داخل بیشه، به مردی از اوریانگخای‌ها برخورد که گوزن سه ساله‌ای را کشته بود و مشغول کباب کردن ران‌ها و امعاء و احشائش بود.

13- دوبون مارگان گفت: «رفیق، از کبابت [به من هم] بده». مرد گفت: « [از آن به تو] خواهم داد» و [برای خود] پوست شکم و شش‌ها را برداشت و تمام گوشت گوزن سه‌ساله را به دوبون مارگان داد.

14- دوبون مارگان آن گوزن سه ساله را [بر پشت اسبش] نهاد و به راه خود ادامه داد. [در راه] به مردی خسته و ناتوان برخورد که پسر خود را به دنبال می‌کشید.

______________________________

(1)-Qorilar

(2)- در متن مغولی به جای رؤسا، آجات‌هاajat آمده است.

(3)-Uriangkhai

(4)-Burqan -Bosqaqsan

(5)-Sanci -bayan

(6)-Bugunutai

(7)-Balgunutai

(8)-Dorban

(9)-Toqocaq -undur

تاریخ سری مغولان، ص: 22

15- چون دوبون مارگان از او پرسید که کیست، آن مرد گفت: «من ناالیق بایااودای «1» هستم و از راه رفتن عاجز شده‌ام. از گوشت این حیوان به من بده و من این فرزندم را به تو می‌دهم.

16- با شنیدن این حرف، دوبون مارگان یک ران گوزن سه ساله را برید و به او داد و پسرش را برای خدمت در منزل [همراه] برد.

17- در این موقع دوبون مارگان از بین رفت. چون دوبون مارگان از بین رفت، آلان قوا [که بی‌شوهر مانده بود]، بدون داشتن شوهر، سه فرزند به‌دنیا آورد که به اسامی بوقوقتقی «2»، بوقاتوسالجی «3» و بودونچر مونگقاق «4» نامیده شدند.

18- دو پسری که قبل از [مرگ] دوبون مارگان به‌دنیا آمده بودند: بالگونوتای و بوگونوتای، در خفای مادرشان با خود گفتند: «مادرمان که برادران ارشد یا اصغر ندارد، و پسرعمویی هم ندارد، و با آنکه بدون شوهر است، این سه فرزند را به‌دنیا آورده. تنها مردی که در خانه هست، ماالیق بایااودای می‌باشد. آیا این سه، پسر او نیستند؟».

مادرشان آلان قوا، فهمید که آنان در خفای وی با خود چنین گفتند.

19- یک روز بهاری، که مشغول پختن گوسفند خشک شده بود، پنج پسر خود، بالگونوتای، بوگونوتای، بوقوقتقی، بوقاتوسالجی و بودونچر مونگقاق را به صف نشانید، و به هریک از آنان یک تیر چوبی کمان داد و گفت که آن را بشکنند. هریک تیر چوبی خود را گرفت و شکست و [به گوشه‌ای] انداخت. سپس پنج تیر چوبی کمان را باهم گرفت و به آنان داد و گفت: «آنها را بشکنید». هریک، یکی پس از دیگری، آن پنج تیر چوبی را گرفتند. ولی هریک، یکی پس از دیگری، موفق به شکستن آن نشدند.

20- آنگاه آلان قوا، مادرشان [چنین] گفت: «شما، دو فرزند من بالگونوتای و بوگونوتای، نسبت به من ظنین شده‌اید و با یکدیگر گفتید: «او این سه پسر را به‌دنیا آورده. اینان پسران که‌اند و چطور؟». شما ظن بردید و صحیح هم بود.

21- «هرشب مردی زرد نورانی «5» از روزن بالای خرگاه [یا] از [درز] روشن پنجره

______________________________

(1)-Na'aliq -Baya'udai

(2)-Buqu -Qataqi

(3)-Buqatu -Salji

(4)-Bodoncar -mungqaq

(5)- رشید الدین در جامع التواریخ چنین ترجمه کرده است: «شخصی اشقرانی اشهل» (م).

تاریخ سری مغولان، ص: 23

[در] وارد می‌شد [و] بر شکم من دست می‌مالید، و پرتو نورانیش در شکم من فرو می‌رفت. چون خارج می‌شد، مانند سگ زردی «1» در اشعه آفتاب [یا] ماه می‌خزید و خارج می‌شد. چه ثمر که با گفته جواب شما را بدهم؟ برای کسی که درک کند، این علامت مسلم است که [این سه پسر] می‌بایستی فرزندان آسمان باشند. چگونه شما آنان را با «مردان سرسیاه «2»» مقایسه می‌کنید؟ ایشان سلاطین همه خلایق خواهند شد، و آنگاه مردم عادی «3» به خوبی درخواهند یافت.»

22- سپس باز آلان‌قوا سخنان پندآمیز زیر را به پنج پسرش گفت: «شما پنج پسر من، از یک شکم به‌دنیا آمده‌اید. مانند پنج تیرکمان لحظه پیش، اگر هریک تنها باشید، همه‌کس به‌آسانی خواهد توانست شما را مانند این تیرهای چوبی خرد کند. اگر باهم باشید و موافق یکدیگر، چون این تیرهای چوبی متصل، چه کسی به‌آسانی خواهد توانست شما را [از بین ببرد]؟». پس آنگاه آلان‌قوا، مادر ایشان رخت از جهان بربست.

23- هنگامی که مادر ایشان آلان‌قوا، رخت از جهان بربست، برادران بزرگتر و برادران کوچکتر «4»، همه پنج [فرزند] گله و رمه، و خان‌ومان را بین خود تقسیم کردند.

بالگونوتای، بوگونوتای، بوقوقتقی و بوقاتوسالجی، هریک از چهار تن، برای خود سهمی برداشتند، ولی به بودونچر، که او را احمق و ابله خواندند، و جزء افراد خانواده محسوبش نداشتند، سهمی ندادند.

24- بودونچر، که جزء افراد خانواده محسوب نگشته بود، گفت: «ماندن در اینجا چه فایده دارد؟». سوار بر اوروق شینگقوله «5» که پشتش زخمی و دمش گر بود، شد و گفت: «اگر او بمیرد، من هم خواهم مرد. اگر او بماند، من هم خواهم ماند»، و در طول رود انون به‌راه افتاد. قدری که پیش رفت، به بالجون آرال «6» رسید. در آنجا با علف کلبه‌ای

______________________________

(1)- زرد به معنی اندیشه طلایی است و کنایه از تصاویر طلایی ربانی بودایی.

(2)- در بین طبقات اجتماعی مغول سرسیاهان، منظور توده و عامه مردم بوده‌اند، که اصطلاحا قراچوQaracu نامیده می‌شدند (م).

(3)- منظور همان قراچوها هستند (م).

(4)- برادران بزرگتر و برادران کوچکتر، در جامع التواریخ همه‌جا با اصطلاح «آقاواینی» ذکر شده است (م).

(5)-Oroq -Singqula ، نام اسب بودونچر. مغول‌ها اسبان خود را نامگذاری می‌کردند (م).

(6)-Baljun -aral

تاریخ سری مغولان، ص: 24

ساخت و مستقر شد.

25- چندی‌که بدین ترتیب روزگار گذرانید، قرقی جوانی را دید که درّاجی را گرفته بود و می‌خورد. از موی دم اوروق شینگقوله، که پشتش زخمی بود و دمش گر، طنابی ساخت و [قرقی] را گرفت و به تربیتش همت گماشت.

26- چون برای خوردن قوتی نداشت، در کمین حیوانات وحشی که در محاصره گرگ‌ها قرار می‌گرفتند، می‌نشست و آنها را با تیر می‌زد و می‌کشت و می‌خورد، [همچنین] از گردآوری [پس‌مانده] غذای گرگ‌ها، تغذیه می‌کرد؛ بدین ترتیب که در حلقوم خود و قرقی‌اش غذا می‌ریخت، یک‌سال سپری شد.

27- بهار بود [و] زمان آمدن اردک‌ها، قرقی خود را گرسنه نگه‌داشت و سپس رهایش ساخت. اردک‌ها و غازها را [به درخت‌ها] آویزان می‌کرد، به‌حدی که بوی عفونتشان از هر درخت کهنی استشمام می‌شد، بوی تند آنها از هر تنه خشک‌شده [درختی می‌آمد].

28- یک دسته افراد، از پشت [کوه] دوئیران «1» [و] در طول رود تنگگالیک کوچ کردند و آمدند. بودونچر قرقی‌اش را رها می‌ساخت [و از شکار خود] به این افراد می‌داد. روز [با آنان] شیر مادیان می‌خورد. شب به کلبه علفی‌اش بازمی‌گشت و می‌خوابید.

29- این افراد از بودونچر قرقی‌اش را خواستند، او آن را نداد. آنان از [وضع] بودونچر، و اینکه چه کسی است، سؤالی نمی‌کردند و بودونچر نیز بدون اینکه از آنان درباره چگونگی وضعشان سؤالی کند، [به نزدشان] می‌رفت.

30- بوقوقتقی، برادر ارشد وی، گفت: برادر کوچکش بودونچر مونگقاق، در طول رود انون، به راه افتاده است و به جست‌وجویش رفت، و از این افراد که در طول رود تنگگالیک کوچ می‌کردند، [درباره وی] سؤال کرد و گفت که او مردی چنین و چنان بوده و اسبی چنین و چنان داشته است.

31- این افراد گفتند: «چنین مرد و چنین اسبی که تو می‌خواهی، وجود دارند. او یک قرقی هم دارد. هر روز به نزد ما می‌آید و [با ما] شیر مادیان می‌آشامد. ما نمی‌دانیم

______________________________

(1)-Duyiran

تاریخ سری مغولان، ص: 25

شب کجا می‌خوابد. ولی هنگامی‌که باد از [جانب] شمال غربی می‌وزد، پرها و کرک‌های اردک‌ها و غازهایی را که به‌وسیله قرقی‌اش گرفته است، [به اینجا] می‌آورد، و مانند برف در طوفان پخش می‌کند. او باید در آن سمت باشد. حال وقت آمدنش است، کمی صبر کن».

32- لحظه‌ای بعد، مردی که از [کنار] رود تنگگالیک بالا می‌آمد، نمایان شد [و] پیش آمد. هنگامی‌که پدیدار گشت، خود بودونچر بود. بوقوقتقی، برادر ارشدش که او را دیده و شناخته بود، گرفتش و برد و [هر دو] در طول رود انون، راه بازگشت را پیش گرفتند.

33- بودونچر، که در پشت سر بوقوقتقی، برادر ارشدش، گام برمی‌داشت و پیش می‌رفت، گفت: «برادر بزرگ، برادر بزرگ، چه نیکوست آنگاه که یک بدن سری دارد، و یک پیراهن یقه‌ای». بوقوقتقی برادر ارشد وی، ندانست در مقابل این سخن چه کند.

34- چون او همان گفته را تکرار کرد، و برادر ارشدش ندانست چه کند و جوابی نداد، بودونچر که پیش می‌رفت، همان کلمات را گفت. برادر ارشدش گفت: «منظور از آنچه که می‌گویی و تکرار می‌کنی چیست؟».

35- پس بودونچر گفت: «این افرادی که الان [دیدی] و در کنار رود تنگگالیک می‌باشند، خرد و کلان، بد و خوب، همه یکسان‌اند. بدون سر و بدون چارق. اینان افراد ساده‌ای هستند. بر آنان حمله بریم».

36- برادر ارشدش دراین‌باره گفت: «باشد، اگر چنین است، [ابتدا] برویم خانه، برادر بزرگتر و کوچکتر، با یکدیگر مشورت کنیم. [سپس] بر آنان حمله بریم».

37- هنگامی‌که به خانه رسیدند، برادر ارشد و برادر اصغر، با یکدیگر صحبت داشتند. [سپس] سوار بر اسب شدند. بودونچر خود به‌منزله دیده‌بان و پیشتاز حمله کرد.

38- بودونچر که به‌منزله دیده‌بان و پیشتاز حمله برده بود، بر زنی دست یافت که چند ماهه آبستن بود. از او پرسید: «که هستی؟». زن گفت: «من یک ادانگقای اوریانگقاجین «1» از جارچیئوت‌ها «2» هستم» «3».

______________________________

(1)-Adangqai -Uriangqajin

(2)-Jarci'ut

(3)- مقصود از قبیله ادانگقای، اوریانگقاجین و از ایل، جارچیئوت است.

تاریخ سری مغولان، ص: 26

39- برادر بزرگتر و برادر کوچکتر که پنج نفر از آنان را اسیر کرده بودند، توانستند با گله و رمه و تدارکات و با افراد و خدمتگزاران اردو زنند.

40- آن زن که چندماهه آبستن بود، چون به نزد بودونچر آمد، پسری به‌دنیا آورد و گفت: «این پسر از قوم جت «1» است»؛ او را جدردای «2» نام نهادند. همو جدّ جدران‌ها «3» است. پسر جدردای، توگواودای «4» بود. پسر توگواودای، بوری بولچیورو «5» بود. پسر بوری بولچیورو، قراقداان «6» بود. پسر قراقداان، جاموقه «7» بود. ایشان بودند که ایل جدران نام گرفتند.

41- سرانجام این زن از بودونچر فرزندی به‌دنیا آورد. چون او زنی بود که به اسارت گرفته شده بود، آن پسر را بااریدای «8» نام نهادند. همو جدّ بارین‌ها «9» ست. پسر بااریداری، چیدوقول‌بوکو «10» بود. چیدوقول بوکو زنان بسیار داشت و تقریبا هر لحظه پسری از او به‌وجود می‌آمد. ایشان بودند که ایل مانان بارین «11» نام گرفتند.

42- [احفاد] بالگونوتای، قبیله بالگونوت «12» نام داشتند. [احفاد] بوگونوتای، ایل بوگونوت «13» نام داشتند. [احفاد] بوقوقتقی، ایل قتقین «14» نام داشتند. [احفاد] بوقوتوسالجی، ایل سلجیئوت «15» نام داشتند. [احفاد] بودونچر، ایل برجیقین «16» نام

______________________________

(1)-jat افرادی که متعلق به ایل معینی نبوده‌اند، نسبت به آن ایل بیگانه و در اصطلاح مغول جت خوانده می‌شدند (م).

(2)-Jadaradai

(3)-Jadaran

(4)-Tugu'udai

(5)-Buri -Bulciuru

(6)-Qara -qada'an

(7)-Jamuqa

(8)-Ba'aridai

(9)-Ba'arin

(10)-Ciduqul boko ، بوکو به معنی قهرمان است (م).

(11)-Manan -Ba'arin

(12)-Balgunut ، در متون فارسی بالقونوت هم آمده است (م).

(13)-Bugunut ، در متون فارسی بوقونوت هم آمده است (م).

(14)-Qataqin

(15)-Salji'ut

(16)-Borjigin

تاریخ سری مغولان، ص: 27

داشتند.

43- از زن [دیگری] که بودونچر گرفته بود، [پسری] به‌دنیا آمد، که او را باریم‌شی اوراتو قبیچی «1» نام نهادند. بودونچر [دختری را به صیغه] گرفت که مانند ندیمه مادر قبیچی بهادر «2» بود، و او پسری به‌دنیا آورد که جااورادای «3» نامیده شد. اصولا جااورادای، اجازه داشت در قربانگاه حضور یابد.

44- هنگامی‌که بودونچر از بین رفت، [قبیچی بهادر] گفت: «پیوسته مردی [به‌نام] آدانگقا اوریانگقدای «4» در خانه بود. شاید [این‌جا اورادای] از او باشد» و جااورادای را از قربانگاه بیرون کرد. [او] جااورائیت «5» نام گرفت، و همو جدّ جااورات‌هاست «6».

45- پسر قبیچی بهادر، مانان تودون «7» بود. پسران مانان تودون عبارت بودند از:

قاچی کولوک «8»، قاچین «9»، قاچی او «10»، قاچوله «11»، قارالدای «12»، قاچی اون «13»، و ناچین بهادر «14» که روی‌هم هفت تن‌اند.

46- پسر قاچی کولوک، قایدو «15» بود که از نومولون آکا «16» به‌دنیا آمده بود. پسر قاچی اون، نویاگیدای «17» نامیده شد. چون وی ذاتا علاقه داشت حرکات و رفتاری شبیه رفتار اشراف داشته باشد، احفادش ایل نویاکین «18» نام گرفتند. پسر قاچی اون، برولاتای «19»

______________________________

(1)-Barim -Si'uratu -Qabici

(2)-Qabici -ba'atur

(3)-Jawuradai

(4)-Adangqa -Urianqadai

(5)-Jawurayit

(6)-Jaurat

(7)-Manan -Tudun

(8)-Qaci -KuluK

(9)-Qacin

(10)-Qaci'u

(11)-Qacula

(12)-Qaraldai

(13)-Qaci'un

(14)-Nacin -ba'atur

(15)-Qaidu

(16)-Namulun ، آکا عنوانی است که به زن‌ها داده می‌شد و در مقابل آقا، به معنی خانم و بانوست (م).

(17)-Noyagidai

(18)-Noyakin

(19)-Barulatai

تاریخ سری مغولان، ص: 28

نامیده می‌شد. چون وی هیکلی درشت و قامتی کشیده داشت و بسیار اکول بود، احفادش ایل برولاس «1» نام گرفتند. چون قاچوله بسیار اکول بود و احفادش ایل برولاس نام گرفته بودند، ایشان را یاکا برولا «2» (برولاهای بزرگ) و اوچوگان برولا «3» (برولاهای کوچک) نامیدند. در بین برولاس‌ها، اشخاصی چون آردامتو برولا «4» (برولای توانا)، تودوان برولا «5» و غیره وجود داشته‌اند. به پسران قارالدای نیاموخته بودند که چگونه برنج را با دست خود بخورند. به همین علت ایشان را ایل بوداات «6» نام نهادند. پسر قاچی اون، ادارکیدای «7» نامیده می‌شد. چون بین ایشان برادران ارشد و برادران اصغر، مناقشه وجود داشت، ایل آدارگین «8» نام گرفتند. پسران ناچین بهادر، اورو اودای «9» و منگقوتای «10» بودند.

هم آنها بودند که ایل اورواوت «11» و منگقوت «12» نام گرفتند. از زن دیگری که ناچین بهادر گرفته بود، دو پسر به‌دنیا آمد که شیجو اودای «13» و دوقو لادای «14» نامیده شدند.

47- قایدو، سه پسر داشت: بای شینگقور دوقشین «15»، چرقای لینگقو «16» و چااوجین اورتاگای «17». پسر بای شینگقور قشین، تومبینای ساچان «18» بود. پسران چرقای لینگقو، سانگگوم بیلگا «19» و آمبقای «20» بودند که ایل تایچیئوت «21» نام داشتند. چرقای لینگقو از خواهرزنش [پسری] پیدا کرد به‌نام باسوتای «22». [احفاد] او بودند که ایل

______________________________

(1)-Barulas

(2)-Yaka -Barula

(3)-ucugan -Barula

(4)-Ardamtu -Barula

(5)-Todo'an -Barula

(6)-Buda'at

(7)-Adarkidai

(8)-Adargin

(9)-Uru'udai

(10)-Mangqutai

(11)-Uru'ut

(12)-Mangqut

(13)-Siju'udai

(14)-Doqo -Ladai

(15)-Bai -Singqor -doqsin

(16)-Caraqai -Lingqu

(17)-Caujin -Ortagai

(18)-Tumbinai -Sacan

(19)-Sanggum Bilga ، بیلگا به معنی عاقل است (م).

(20)-Ambaqai ، در جامع التواریخ همبقای آمده است (م).

(21)-Tayici'ut

(22)-Basutai

تاریخ سری مغولان، ص: 29

باسوت «1» نام گرفتند. پسران چااوجین اورتاگای کسانی هستند که ایلات اورنار «2»، قنگقوتان «3»، آرولات «4»، سونیت «5»، قبتورقاس «6» و گانیگاس «7» نام گرفتند.

48- تومبینای ساچان دو پسر داشت: قابول قاان «8» و سام ساچولا «9». پسر سام ساچولا، بولتاچو بهادر «10» بود. قابول قاان هفت پسر داشت: بزرگترین ایشان اوکین برقق «11» بود، [سایر فرزندان وی عبارت بودند از:] برتان بهادر «12»، قوتوقتو مونگگور «13»، قوتوله قاان «14»، قولان «15»، قداان «16» و تودوان اتچیگین «17». این بود [اسامی] هفت [پسر].

49- قوتوقتو یورکی «18» پسر اوکین برقق بود. قوتوقتو یورکی دو پسر داشت:

ساچا باکی «19» و تائیچو «20». آنان بودند که ایل یورکی «21» نام داشتند.

50- برتان بهادر دارای چهار پسر، به‌قرار زیر بود: مانگگاتو کیان «22»، ناکون تاایجی «23»، یسوگای بهادر «24» و داریتای اتچیگین «25». فرزند قوتوقتو مونگگور، بوری بوکو «26» بود. همین [بوری بوکو] بود که در هنگام جشنی در جنگل [رود] انون، شانه بالگوتای «27» را شکافت.

______________________________

(1)-Basut

(2)-Ornar

(3)-Qongqotan

(4)-Arulat

(5)-Sunit

(6)-Qabturqas

(7)-Ganigas

(8)-Qabul -qahan

(9)-Sam Sacula

(10)-Bultacu ba'atur

(11)-Okin -barqaq

(12)-Bartan -ba'atur

(13)-Qutuqtu -mungguR

(14)-Qutula -qahan

(15)-Qulan

(16)-Qada'an

(17)-Todo'an -Otcigin

(18)-Qutuqtu -yurki

(19)-Saca -baki

(20)-Taicu

(21)-yurki

(22)-Manggatu -Kiyan

(23)-Nakun -taiji

(24)-Yasugai -Ba'atur

(25)-Daritai -Otcigin

(26)-Buri -boko

(27)-Balgutai

تاریخ سری مغولان، ص: 30

51- قوتوله قاان سه پسر داشت: جوچی «1»، گیرمااو «2» و آلتان «3». پسر قولان بهادر «4» یاکاچاران «5» بود. هموست که رئیس دو درخان «6»، یعنی بدای «7» و کیشلیق «8» بود. قداان و تودوان، هر دو اولادی نداشتند.

52- قابول قاان ریاست همه مغولان را داشت. پس از قابول قاان و بنا به گفته قابول قاان، با وجود اینکه هفت پسر داشت، امبقای قاان ریاست تمام مغولان را به عهده گرفت.

53- امبقای قاان، دختر خود را به تاتاری از ایری اوت «9»، بویرو اوت‌ها «10» داد که در کنار رود اورشی‌اون «11» بین دو [دریاچه] بویور نااور «12» و کولان نااور «13» بودند. چون وی شخصا همراه دخترش می‌رفت، افراد جوئین تاتار «14» امبقای قاان را گرفتند و او را به آلتان قاان از [ایل] کیتات «15» تحویل دادند. سپس امبقای قاان، مردی از باسوتای را [به نام] بلقچی «16» فرستاد و به او گفت: از میان هفت پسر قابول قاان، سخنان مرا به قوتوله، و از میان دو پسر [من] به قداان تاایجی بگو: «چون من قاان تمام رؤسای قوم هستم، [و] هنگامی‌که همراه دخترم می‌رفتم، به وسیله تاتارها گرفتار شدم، [شما] به کمک من آیید، به عوض من، آنان را مجازات کنید. به قسمی که ناخن‌های پنج انگشت خود را به کار اندازید، به قسمی که ده انگشت خود را به کار اندازید. کوشش کنید تا از توهینی که به من

______________________________

(1)-Joci

(2)-Girma'u

(3)-Altan

(4)-Qulan -ba'atur

(5)-Yaka -Caran

(6)-darqan ، در جامعه مغولی درخان، اصطلاحا به معنی غلام آزادشده بوده است. معنی لغوی آن آهنگر است (م).

(7)-Badai

(8)-Kisliq ، در جامع التواریخ و متون دیگر قیشلیق آمده است (م).

(9)-Ayiri'ut

(10)-Buiru'ut

(11)-Ursi'un

(12)- نااور بمعنی دریاچه است‌Buyur -na'ur

(13)-Kolan -na'ur

(14)-Juyin -Tatar

(15)-Kitat

(16)-Balaqaci

تاریخ سری مغولان، ص: 31

شد، انتقام گیرید». این را گفت و او را گسیل داشت.

54- در آن هنگام که یسوگای بهادر [در کنار] رود انون به شکار قرقی [مشغول بود]، به یاکا چیلادوی «1» مارکیت «2» برخورد که از ایل اولقونوت «3» دختری [برای همسری] گرفته بود و می‌آمد. [یسوگای] چون مخفیانه آن زن را دید و فوق العاده زیبایش یافت، با شتاب به منزل رفت، سپس به همراه برادر ارشدش ناکون تاایجی «4» و برادر اصغرش داریتای اتچیگین بازگشت.

55- هنگامی‌که ایشان نزدیک شدند، چیلادو را وحشت گرفت. وی دارای اسب کرند تیزپایی بود. ضربه‌ای بر کفلش نواخت [و] از راه تپه فرار کرد. سه‌نفری به‌اتفاق هم سر در عقبش گذاشتند. هنگامی‌که چیلادو پس از گذشتن از قله کوه، به ارابه خود رسید هوآلون اوجین «5» گفت: «آیا فهمیدی این سه شخص که بودند؟». وضعشان عادی نبود، از حالتشان چنین برمی‌آمد که می‌خواستند تو را بکشند. اقلا اگر تو زنده باشی، در جلو همه ارابه‌ها دخترانی، و در تمام ارابه‌های «سیاه» زنانی هستند. اگر تو زنده باشی، [همیشه] می‌توانی دختران و زنانی بیابی، [هنگامی‌که آنان را یافتی]، یکی را که هر نامی داشته باشد، می‌توانی هوآلون بخوانی. جانت را نجات بده، مرا به‌بوی و برو». این را گفت و پیراهنش را درآورد. لحظه‌ای که [چیلادو] از روی اسب او را [در آغوش] گرفته بود، آن سه نفر که قله کوه را دور زده بودند، داشتند می‌رسیدند و نزدیک می‌شدند.

چیلادو بر کفل اسب کرند تندرو خود ضربه‌ای زد و با شتاب راه فرار را در طول رود انون در پیش گرفت.

56- آن سه تن، به تعقیبش پرداختند و از او گذشتند، از هفت تپه گذشتند و سپس بازگشتند. یسوگای بهادر دهانه [اسب ارابه] هوآلون اوجین را می‌کشید، ناکون تاایجی برادر ارشدش راه را باز می‌کرد و داریتای اتچیگین برادر کوچکش، در کنار کجاوه قرار

______________________________

(1)-Ciladu

(2)-Markit

(3)-olqun'ut

(4)-Nakun -taiji

(5)-Ho'alun -ujin ، درباره معنی اوجین در جامع التواریخ چنین می‌خوانیم: «اوجین به زبان ختائی خاتون باشد، و چون ایشان به حدود آن ولایت نزدیک بوده‌اند، مصطلحات ایشان را استعمال کرده‌اند»، ص 203 (م).

تاریخ سری مغولان، ص: 32

گرفته بود. چون به این ترتیب پیش می‌رفتند، هوآلون اوجین گفت: «چیلادو برادر بزرگ من، تو نمی‌بایستی می‌گذاشتی باد گیسوانت را آشفته سازد، تو در بیشه شکمت گرسنه نمانده بود، حال برای اینکه گیسوانت را یکی بر پشت و یکی بر سینه‌ات، و یکی به جلو یکی به عقب بیاویزی، چه خواهی کرد؟ «1» این را گفت و با چنان صدای بلندی شروع به شیون و زاری کرد که بر [آب‌های] انون موج، و بر شاخسار درختان لرزه افتاد. داریتای اتچیگین که در کنار [ارابه] می‌رفت، گفت: «تو کسی را که در آغوش گرفته بودی، از گردنه‌ها گذشته است. کسی‌که برایش گریه می‌کنی، از آب‌ها گذشته است. هنگامی‌که به آوایش بخوانی، پشت خود را نگاه خواهد کرد و تو را نخواهد یافت، اگر جست‌وجویش کنی، اثری از وی نخواهی یافت، ساکت باش». وی چنین او را دلداری داد. سپس یسوگای بهادر هوآلون اوجین را به مسکن خود برد. بدین ترتیب یسوگای بهادر هوآلون اوجین را برد.

57- چون امبقای قاان، [این] دو تن [قداان و قوتوله] را بخصوص اسم برده بود، همه مغولان تائیچیئوت، در قورقوناق جوبر «2» در کنار [رود] انون گرد آمدند [و] قوتوله را قاان خواندند. مغولان، خوشحال و شاد، ضیافتی همراه با رقص ترتیب دادند. چون قوتوله را به ریاست برگزیدند، به دور درخت پرشاخ‌وبرگ قورقوناق به رقص پرداختند و شیاری [در آن] تعبیه کردند که تا پهلو داخلش می‌شدند و خاکستری ساختند که تا زانو می‌رسید «3».

58- قوتوله که قاان شده بود، [به اتفاق] قداان تاایجی هر دو تن، سوار بر اسب شدند و بر قوم تاتار [حمله بردند]. با دو تاتار [به نام‌های] کوتون برقه «4» و جبی بوقا «5» سیزده بار جنگیدند، ولی موفق به گرفتن انتقام و جبران توهینی که نسبت به امبقای قاان

______________________________

(1)- منظور سرگردان و خوار و خفیف شدن چیلادو است. مغول‌های متمکن و طبقات بالا هیچ‌گاه نمی‌گذاشتند موهایشان آشفته شود و آنها را چند رشته می‌بافتند و جمع می‌کردند (م).

(2)-Qorqonaq -jubar

(3)- نوعی رسم تشریفاتی که در مورد ریاست شخص به‌کار می‌بردند و چگونگی‌اش که حالت مذهبی داشت، به درستی بر ما معلوم نیست (م).

(4)-Koton -baraqa

(5)-Jabi -buqa

تاریخ سری مغولان، ص: 33

شده بود، نگردیدند.

59- آنگاه که یسوگای بهادر تاتارها را که در رأسشان تموچین اوگا «1» و قوری بوقا «2» قرار داشتند، تارومار می‌کرد و هوآلون اوجین، که آبستن بود، در دالی اون بولداق «3»، واقع در کنار رود انون بسر می‌برد، مسلما در همان زمان، چنگیز خان به‌دنیا آمد. در حین تولد، در دست راستش یک لخته خون شبیه استخوان کوچکی بود. گویند وقتی متولد شد که تموچین اوگای تاتار شکست‌خورده بود و بدین مناسبت او را تموچین نام نهادند.

60- از هوآلون اوجین و یسوگای بهادر چهار پسر زیر به‌دنیا آمدند: تموچین، قسار «4»، قاچی اون «5» و تاموگا «6»؛ همچنین دختری به‌دنیا آمد به نام تامولون «7». هنگامی‌که تموچین نه سال داشت، جوجی قسار، هفت سال داشت، قاچی اون آلچی پنج سال داشت، تاموگا اتچیگین «8» سه سال داشت و تامولون در گهواره بود.

61- هنگامی‌که تموچین نه ساله شد، یسوگای بهادر گفت: من می‌روم از دایی‌هایش که از القونواوت‌ها «9» و از خویشان هوآلون آکا هستند، دختری برای وی خواستگاری کنم، به راه افتاد و تموچین را با خود برد. در راه بین کوه چاکچار «10» و کوه

______________________________

(1)-Tamujin -uga

(2)-Qori -buqa

(3)-Dali -un -boldaq

(4)- قسار به معنی سبع و درنده است () در جامع التواریخ دراین‌باره چنین می‌خوانیم: «چون عظیم باقوت و صولت بوده، بدین صفت موصوف شده، و می‌گویند دوش و سینه او چنان فراخ بوده، و میان تا غایتی باریک، که چون بر پهلو خفتی، سگی از زیر پهلوی او بیرون رفتی، و قوت او چندان بوده که آدمی را به دو دست بگرفتی و بر مثال تیر چوبی دو تا کردی تا پشتش بشکستی»، ص 203 (م).

(5)-Qaci'un

(6)-Tamuga

(7)-Tamulun

(8)- اتچیگین به‌معنی فرزند کوچک خانواده است، که در لغت «شاهزاده آتش»، اجاق خانوادگی است که در جامعه ایلی مغول از امتیازات بسیاری بهره‌مند بوده است. قسمت اصلی ارث پدر به وی می‌رسید و حافظ و نگهدار اجاق خانوادگی بود. ر. ک: نظام اجتماعی مغول، ترجمه شیرین بیانی، ص 82 (م).

(9)-Olqunu'ut

(10)-Cakcar

تاریخ سری مغولان، ص: 34

چیقورقو «1» به دایی ساچان «2» اونگقیرادای «3» برخوردند.

62- دایی ساچان گفت: «خویشاوند یسوگای، نزد که می‌روی؟» یسوگای بهادر گفت: «نزد القونواوت‌ها، دایی‌های پسرم می‌روم تا دختری خواستگاری کنم. دایی ساچان گفت: «پسر تو آنچنان پسری است که چشمانش شرربار است و سیمایش درخشندگی دارد».

63- «خویشاوند یسوگای، دیشب در خواب رؤیایی بر من ظاهر شد. سنقری «4» سفید که در پنجه هم خورشید و هم ماه را گرفته بود، پروازکنان آمد و روی دست من نشست. من رؤیایم را برای مردم تعریف کردم و گفتم: «تاکنون من ماه و خورشید را از دور می‌دیدم. حال این سنقر که آنها را گرفته بود، آورد و در دست من گذاشت و خودش سفید بود. آیا این چه برکتی می‌تواند برای من داشته باشد؟». خویشاوند یسوگای، مسلما این خواب تعبیرش آمدن تو و آوردن پسرت بود. من خواب خوبی دیدم. این رؤیا نشانی داشت که از آینده خبر می‌داد و خبر از آمدن سایر قیات‌ها داشت».

64- «همه می‌دانند که از زمان‌های قدیم، در نزد قوم ما اونگقیرات‌ها، پسران و دخترانمان شکیل، و دختران زیبا هستند. ما دخترانمان را با گونه‌های قشنگشان، برای کسانی از شما که می‌خواهند قاان شوند، در ارابه قسقی «5» که شتر سیاهی به آن بسته شده، سوار می‌کنیم و به سوی شما رهسپارشان می‌سازیم. همه می‌دانند که آنان را بر تخت سلاطین می‌نشانیم. ما دختران خود را که بسیار زیبا باشند، تربیت می‌کنیم. آنان را در ارابه‌ای که جلویش جای نشستن دارد، سوار می‌کنیم، یک شتر تیره‌رنگ به آن می‌بندیم و به سمت شما رهسپارشان می‌سازیم. ما آنان را بر تختی بلند، در کنار سلطان می‌نشانیم. از زمان‌های قدیم، قوم ما اونگقیرات‌ها، دارای زنانی می‌باشند که سپر گرد با

______________________________

(1)-Ciqurqu

(2)-Dai -Sacan ، ساچان به معنی عاقل است و اصطلاحا عنوانی برای رؤسای خانواده‌های اشرافی مغول (م).

(3)-Ongqiradai

(4)- نوعی مرغ شکاری

(5)-Qasaq

تاریخ سری مغولان، ص: 35

خود همراه دارند؛ و دخترانی که حیوانات کمیابی را که شکار می‌کنند، به شما هدیه می‌نمایند، و شادابی پسرها و دخترهایشان و زیبایی دخترهایشان معروف است.»

65- در مورد پسرانمان، اردو شرط است «1»، و در مورد دخترانمان، زیبایی شرط است. خویشاوند یسوگای، به مسکن من برویم. دختر من هنوز کوچک است، ولی بد نیست که خویشاوند او را ببیند. دایی ساچان این را گفت و آنان را به مسکن خود هدایت کرد و ایشان را در آنجا فرود آورد.

66- ایشان هنگامی‌که دختر وی را دیدند، دختری یافتند که سیمایش درخشان بود و چشمانش شرربار، و [نقشش را] در ضمیر خود جایگزین کردند. او ده سال داشت، یک سال بیش از تموچین، و برتا «2» نامیده می‌شد. آن شب را گذرانیدند و روز بعد، چون دختر دایی ساچان را خواستگاری کردند، او گفت: «اگر دختری را که در مورد خواستگاری‌اش پافشاری زیاد شده باشد، بدهند، [آن دختر] ارج [بسیار] یافته است.

اگر [او] را که در مورد خواستگاری‌اش کم پافشاری شده باشد، بدهند، خوار و خفیفش شمرده‌اند. [ولی] سرنوشت هر دختر این است که به مردی داده شود «3» و نه اینکه در خانه پیر گردد. من دخترم را می‌دهم. [و اما] راجع به پسر تو، برو و او را چون داماد [آینده] اینجا بگذار». چون درباره این موضوع توافق حاصل شد، یسوگای بهادر گفت:

«من پسرم را چون داماد [آینده] می‌گذارم. پسرم از سگ می‌ترسد. مگذار سگ‌ها او را بترسانند». این را گفت و اسبش را به‌منزله هدیه نامزدی داد و پسرش را چون داماد [آینده] به‌جای گذاشت و رفت «4».

67- یسوگای بهادر در بین راه، در شیراکاار «5» [کنار کوه] چاکچار، به تاتارها برخورد که جشن و سروری برپا کرده بودند. چون تشنه بود، به جشن آنان وارد شد.

______________________________

(1)- منظور اردویی در تملک داشتن است (م).

(2)-Borta

(3)- ترجمه مغولی مطمئن نیست.

(4)- در نزد مغول رسم چنین بود که قبل از عروسی، داماد را نزد خانواده عروس می‌گذاشتند و جوان مدتی آنجا می‌ماند (م).

(5)-Sira -Ka'ar

تاریخ سری مغولان، ص: 36

تاتارها او را شناختند و گفتند: «یسوگای کیان «1» آمده است». خشم و کینه [در دلشان بیدار شد] و زمانی را به‌یاد آوردند که مورد تهاجم و غارت او قرار گرفته بودند. [شربتی] به زهرآلودند و به وی نوشانیدند. [یسوگای بهادر] در راه احساس ناراحتی کرد، سه روز راه پیمود [و هنگامی‌که] به مسکن خود رسید، حالش وخیم بود.

68- یسوگای بهادر گفت: «در اندرونم [احساس ناراحتی می‌کنم]. چه کسی در اینجا حاضر است؟» چون به او گفته شد که مونگلیک «2» قونگقوتدای «3» پسر چرقه آبوگان «4» حاضر است، او را صدا کرد، نزد خود خواند و گفت: «مونگلیک، فرزندم، پسران من کوچک‌اند. هنگامی‌که من پسرم تموچین را چون داماد [آینده] گذاشتم و خود آمدم، در بین راه، تاتارها به من صدمه زدند. در اندرونم [احساس] ناراحتی می‌کنم.

مراقبت برادران کوچکت را که پس از [من] صغیر می‌مانند و خویشاوند بیوه‌ات را به عهده گیر. زود پسرم تموچین را خبر کن، بیاید. او را مونگلیک، فرزندم. این را گفت و درگذشت.

______________________________

(1)-Kiyan

(2)-Monglik

(3)-Qongqutadai

(4)-Caraqa -Abugan ، آبوگان یا آبوگا به‌معنی جد است، بدین ترتیب که اعضای هر قبیله از یک شخص به‌وجود می‌آمدند که آن شخص آبوگان خوانده می‌شده است (م).

تاریخ سری مغولان، ص: 37

 

فصل دوم‌

 

69- مونگلیک برای اجرای خواسته‌های یسوگای بهادر رفت و به دایی ساچان گفت: «برادر ارشدت یسوگای بهادر «1» درباره تموچین بسیار اندیشناک است و در دل رنج می‌برد. من عقب تموچین آمده‌ام». دایی ساچان گفت: «اگر خویشاوند من درباره پسرش اندیشناک است، پس [او] برود، و وقتی [پدرش را دید]، زود بازگردد». مونگلیک آچیگا «2»، تموچین را برد.

70- بهار [آن سال] اوربای «3» و سقتای «4» هر دو خاتون «5» امبقای قاان رفتند، تا اولین میوه‌ها و [محصولات] زمین را به «بزرگان» هدیه کنند. هوآلون اوجین [نیز] آمد؛ ولی چون آخرین نفری بود که رسید، آخرین نفر شد. هوآلون اوجین به اوربای و سقتای هر دو گفت: «شما با خود گفتید که یسوگای بهادر مرده است و چون پسران من بزرگ نیستند، چنین مرا از سهم «بزرگان» [که شیرینی‌هایی به شکل] سنگ چخماق، و آشامیدنی‌های قربانی است، عقب گذاشته‌اید؟ به نظرم شما می‌خواستید کوچ کنید و مرا برای خوردن بیدار نکنید».

71- در جواب این سخنان، اوربای و سقتای هر دو خاتون، گفتند: «تو از آن کسانی نیستی که هر وقت میل داشته باشند، غذا بخورند. تو از آنهایی که هر وقت داشته باشند می‌خورند. تو از آن کسانی نیستی که بر سر سفره دعوت بشوند، تو از آنهایی هستی که هروقت چیزی به‌دست آورند، می‌خورند. هوآلون، آیا چون امبقای مرده تو این‌چنین با ما سخن می‌گویی؟».

______________________________

(1)- برادر در اینجا به معنی نزدیکی و مناسبات دوستی است و دایی ساچان خویشاوند همسر یسوگای است (م).

(2)-Aciga ، به معنی پدر است (م).

(3)-Orbai

(4)-Soqatai

(5)- خاتون به معنی بانو و همسر رئیس و خان است (م).

تاریخ سری مغولان، ص: 38

72- «ما اگر بخواهیم، اینان، مادران و پسران را در اردو رها می‌سازیم و کوچ می‌کنیم و می‌رویم و شما را با خود نمی‌بریم». صبح روز بعد، تایچیئوت‌ها، ترقوتای کیریلتوق «1»، تودوان گیرتا «2» و سایر تائیچیئوت‌ها بستر رود انون را درپیش گرفتند و به راه افتادند. ایشان هوآلون اوجین، مادران و پسران را رها ساختند و کوچ کردند. چون چرقای آبوگان انگقوتدای خواست آنان را [از این کار] بازدارد، تودوان گیرتا، در ضمن کوچ کردن، به او گفت: «آب عمیق خشک شده، سنگ شفاف خرد شده»، و سپس گفت:

«چطور تو ما را از این کار بازمی‌داری؟»، و بر پشت چرقای آبوگان، ضربه تازیانه نواخت.

73- چرقای آبوگان، زخمی به مسکن خود بازگشت و آنگاه که خوابیده بود و حالش بسیار وخیم بود، تموچین به دیدنش رفت. پس، چرقای آبوگان انگقوتدای گفت:

«چون همه قوم، همه قوم ما که پدر نیک تو گرد آورده بود، گرفتار آمدند، کوچ داده شدند. چون من خواستم جلو آنان را بگیرم، این کار بر سرم آمد». تموچین از این وضع به گریه افتاد، بیرون آمد و رفت.

چون [مردم] هوآلون اوجین را رها ساختند، به کوچ‌نشینی پرداختند، وی علمی برافراشت و خود بر اسبی نشست و نیمی از این افراد را به‌دنبال خود راه انداخت، بدون اینکه بگذارد این افرادی که با خود می‌برد، توقف کنند، به دنبال تائیچیئوت‌ها به کوچ کردن پرداخت.

74- هنگامی‌که تائیچیئوت‌ها، برادر ارشد و برادر اصغر کوچ کردند و هوآلون اوجین را در اردو رها ساختند، آن بیوه‌زن، با پسران جوانش، مادر و پسران، هوآلون اوجین که زن چاره‌جو و مآل‌اندیشی به‌دنیا آمده بود، درصدد تأمین معاش پسران کوچکش برآمد.

بوقتاق «3» خود را بر نوک سر می‌گذاشت، کمر نیم‌تنه‌اش را تنگ می‌بست، در بالا

______________________________

(1)-Tarqutai -Kiriltuq

(2)-Todo'an -Girta

(3)-boqtaq ، نوعی سربند و کلاه است (نوعی تاج)، که زن‌های خوانین بر سر می‌گذاشتند و جنبه تشریفاتی و رسمی داشت و هنگامی‌که زنی خاتون و همسر رسمی سلطان می‌شد، بر سر می‌نهاد. اغلب

تاریخ سری مغولان، ص: 39

و پایین رود انون می‌دوید و سیب و گیلاس وحشی می‌چید [و] شبانه‌روز در حلقوم آنان غذا می‌ریخت. اوجین آکا که قوی و متهور به‌دنیا آمده بود، پسران ارجمند خود را پرورش می‌داد. آنان را با دانه‌های سرو کوهی و فندق تغذیه می‌کرد و از دل خاک سانگی زوربا «1» و غده‌های ایرسا «2» بیرون می‌کشید. پسران اوجین آکا که از پره‌های سیر وحشی و پیاز وحشی تغذیه می‌کردند، برای حکومت پرورش می‌یافتند. پسران اوجین آکا که از پیاز زنبق سفید تغذیه می‌کردند، چون قوانین را به آنان می‌آموخت، پسرانش عاقل و وفادار به قانون بار آمدند.

75- پسران گرسنه اوجین زیبا که از پره‌های سیر وحشی و پیازهای وحشی تغذیه کرده بودند، .... و خوب بار آمدند. [زمانی‌که] فحول نیکی بار آمدند، واقعا شجاع و ارزنده شده بودند. ایشان با یکدیگر می‌گفتند: «ما باید به مادرمان غذا دهیم». کنار دریای انون می‌نشستند و با قلاب‌هایی که باهم ساخته بودند، با قلاب ماهی‌های علیل و زخم‌خورده را می‌گرفتند. با سوزنی که کج کرده و قلاب ساخته بودند، ماهی آزاد و [انواع دیگر] می‌گرفتند «3»، [و] با تورهایی که می‌انداختند، ماهی‌های ریز می‌گرفتند.

بدین ترتیب به مادر فداکار خود غذا می‌دادند.

76- روزی که تموچین، قسار، باکتار و بالگوتای، هر چهار باهم نشسته بودند و قلاب را می‌کشیدند، یک سقوسون «4» طلایی گرفتند. باکتار و بالگوتای هردو، آن را از

______________________________

- اتفاق می‌افتاد که سلطان یا خانی همسر غیر عقدی یا عقدی داشت، ولی بانوی تراز اول و خاتون وی نبود. بعدها سلطان او را ارتقای مقام می‌داد و بوقتاق بر سرش می‌گذاشت. در جامع التواریخ مکرر ذکر آن آمده است، که به‌عنوان نمونه چند مورد آن را ذکر می‌کنیم. «... دیگر طوغان از قومائی آمده، ایل قتلغ نام او را احمد بستد در زمان پادشاهی، و بوقتاق بر سر نهاد (ص 10)- و «... او را در آخر بوقتاق بر سر نهادند» (ص 14)، و «اباقا خان توقیتی خاتون را که قومای هولاکو خان بوده با خود گرفت و به جای توقوز خاتون، بوقتاق بر سر نهاد و خاتون شد»، (ص 96) (م).

(1)-Sanguisorba ، نوعی گیاه قابض از طایفه گل سرخ، که مخصوص مناطق اروپایی و سیبری است (نقل از لغت‌نامه سعید نفیسی (م).

(2)-Scirpus

(3)-hombre نوعی ماهی آزاد که مخصوص آب‌های شیرین نیمکره شمالی است (م).

(4)-Soqosun نوعی ماهی آب‌های شیرین (م).

تاریخ سری مغولان، ص: 40

تموچین و قسار ربودند و بردند. تموچین و قسار هردو به منزل آمدند و به اوجین آکا گفتند: «باکتار و بالگوتای ارشد و اصغر هردو، یک سقوسون طلایی را که به قلاب گیر کرده بود، از ما ربودند و بردند». اوجین آکا گفت: «بس کنید! چطور شما برادران ارشد و اصغر جرأت می‌کنید نسبت به یکدیگر چنین رفتاری داشته باشید. ما بجز سایه‌های خود دوستی، و جز دم [اسبمان] تازیانه‌ای نداریم. زمانی‌که ما از خود می‌پرسیم چطور باید از توهینی که برادران ارشد و اصغر تائیچیئوت به ما روا داشته‌اند، انتقام بگیریم، چگونه شما مانند پنج پسر آلان آکا «1» به ضدیت با یکدیگر می‌پردازید؟ بس کنید!».

77- تموچین و قسار، هردو، که از [این سخنان] خوششان نیامده بود، گفتند:

«همین چند روز پیش آنان بار دیگر به همین ترتیب چکاوکی را که ما به‌وسیله تیر تک‌شاخی، شکار کرده بودیم، گرفتند و بردند. حالا باز هم [ماهی] را از ما دزدیدند. ما چگونه می‌توانیم با یکدیگر زندگی کنیم؟». این را گفتند، در را باز کردند و خارج شدند و رفتند. باکتار روی تپه کوچکی نشسته بود و از دور نه اسب اخته زردرنگ را زیر نظر گرفته بود که تموچین و قسار که در عقب و جلو مخفی شده بودند، درحالی‌که تیر خود را [از ترکش] کشیده بودند، رسیدند. باکتار آنان را دید و گفت: «آنگاه که ما نمی‌توانیم توهین تائیچیئوت‌های اصغر و ارشد را بر خود هموار کنیم و می‌پرسیم چه‌کسی می‌تواند از توهینی که به ما روا شده انتقام بگیرد، چگونه مرا مانند مژه‌ای در چشم [و] یا استخوان ماهی در گلو می‌انگارید؟ زمانی‌که ما دوستی دیگر جز سایه خود [و] تازیانه‌ای جز دم [اسبمان] نداریم، چگونه شما این افکار را در سر می‌پرورانید؟ کانون خانوادگی مرا نابود نسازید؛ به بالگوتای صدمه‌ای نرسانید». این را گفت [و] چهارزانو به انتظار نشست. تموچین و قسار هردو، از عقب و جلو، از نزدیک به او تیری زدند و رفتند.

78- هنگامی‌که به منزل رسیدند و وارد شدند، اوجین آکا که از حالت دو پسر خود [همه‌چیز] را دریافته بود، گفت: «اوه! تو که از اندرون گرم و ناتوان من با خشونت بیرون آمدی «2»، اوه! تو که وقتی متولد شدی، در دستت یک لخته [خون] سیاه را

______________________________

(1)- منظور آلان قواست. آکا به‌معنی بانوست (م).

(2)- جمله نامفهوم است.

تاریخ سری مغولان، ص: 41

می‌فشردی، مانند سگ قسری «1» که جفت خود را می‌جود، مانند ببری که بر صخره‌ای می‌جهد، مانند شیری که نمی‌تواند خشم خود را فرو برد، مانند افعی‌ای که می‌گوید من باید موجود زنده‌ای را ببلعم، مانند مرغ شکاری‌ای که خود را روی سایه خویش می‌اندازد، مانند ماهی‌ای که در سکوت (طعمه خود را) می‌بلعد، مانند شتر نری که [در حالت مستی جنسی] زیر زانوی شتر [ماده] جوان خود را گاز می‌گیرد، مانند گرگی که طوفان را تکیه‌گاه خود قرار می‌دهد، مانند مرغابی ماندارن «2» که چون نمی‌تواند بچه‌هایش را به‌پیش ببرد، بچه‌هایش را می‌خورد، مانند شغالی که اگر طعمه‌اش را دست بزنند، حمله می‌کند، مانند پلنگی که فورا [طعمه خود را] می‌گیرد، مانند سگ برقی «3» که کورکورانه می‌جهد، شما خود را از بین می‌برید. زمانی‌که ما دوستی جز سایه خود [و] تازیانه‌ای جز دم [اسبمان] نداریم. زمانی‌که ما نمی‌توانیم توهین تائیچیئوت‌های ارشد و اصغر را تحمل کنیم [و] از خود می‌پرسیم چه کسی از این توهینی که به ما روا شده، انتقام خواهد گرفت و می‌گوییم: چگونه خواهیم زیست، شما با یکدیگر چنین می‌کنید».

سپس سخنان قدیمی‌ها و گفته پیران را تعریف کرد و با پسرانش به‌تندی صحبت داشت.

79- در این میان، ترقوتای کیریلتوق، در رأس افراد خود رسید و گفت:

«اشخاص پست ناچیز شده‌اند و اشخاص نیازموده و بچه بزرگ شده‌اند». مادران و فرزندان، برادران ارشد و برادران اصغر ترسیدند [و] خود را به داخل جنگل انبوه انداختند. بالگوتای با قطع درختان و بوته‌ها راهی درست می‌کرد. قسار تیر می‌انداخت، قاچی اون، تاموگا و تامولون هرسه داخل شکاف زمین‌ها شدند. هنگامی‌که بدین ترتیب جنگ می‌کردند، تائیچیئوت‌ها آواز می‌دادند و می‌گفتند: «تموچین برادر ارشد خود را بفرستید، ما به کس دیگری از شما کاری نداریم». با این آواز، تموچین را بر اسب سوار کردند و فرارش دادند. او به جنگل گریخت. تائیچیئوت‌ها که او را در حال گریز دیدند،

______________________________

(1)-qasar

(2)-Mandarin ، نوعی مرغابی مخصوص چین است که انتهای پرهای بال‌هایش به سمت بالا برگشته است.

(3)-baraq ، مترجم متن مغولی آن را «سگ نگهبان» ترجمه کرده که از ترجمه گمبوئف‌Gomboiev در کتاب «آلتان توبچی» گرفته است.

تاریخ سری مغولان، ص: 42

دنبالش کردند. چون در انبوه جنگل تارگونا اوندور «1» خزیده بود، تائیچیئوت‌ها که نتوانستند وارد آن شوند، در اطراف جنگل به مراقبت پرداختند.

80- تموچین سه شب در جنگل بسر برد و سپس گفت: «حال خارج شوم».

اسبش را به دست گرفت و به راه افتاد. در این هنگام زین از اسب باز شد و به زمین افتاد.

[تموچین] برگشت و دید که زین پاره شده و افتاده، بدون اینکه سینه‌بند و تسمه (تنگ اسب) باز شود. [با خود گفت]: «اگر با تسمه پاره می‌شد ممکن بود، ولی چطور سینه‌بند هنوز باقی است؟ آیا آسمان مرا حفظ می‌کند؟» این را گفت و بازگشت و سه روز دیگر هم ماند. چون بار دیگر برای خارج شدن [از جنگل] به راه خروجی جنگل [رسید]، تخته‌سنگ سفیدی شبیه خیمه‌ای در مخرج [جنگل] افتاده و آن را مسدود ساخته بود. با خود گفت: «مگرنه این است که آسمان مرا حفظ می‌کند» و بازگشت و سه روز دیگر ماند». سرانجام چون نه روز بدون خوراک مانده بود، گفت: «چگونه خود را رها سازم که بی‌نام‌ونشان بمیرم؟ من بیرون خواهم رفت». او می‌خواست تخته‌سنگ سفید را که شبیه خیمه‌ای بود و در مخرج [جنگل] افتاده و آن را مسدود ساخته بود، کنار بزند و راه باز کند، ولی موفق نشد. [پس] درخت‌ها را با کارد خود که با آن تیر می‌ساخت، قطع کرد، اسبش را وادار به خزیدن کرد و بیرون راند و [خود نیز] خارج شد. تائیچیئوت‌ها که مراقبش بودند، او را گرفتند و بردند.

81- چون ترقوتای کیریلتوق رفت و تموچین را با خود برد، به افراد قوم خویش دستور داد تا هر شب [تموچین را] در گروهی از چادرها جا دهند «2». همچنان‌که پیش می‌رفتند، هر شب به نوبت تموچین [را در گروهی از چادرها] جا می‌دادند، شب سیزدهم [ماه] اولین ماه تابستان، در روز «قرص سرخ» تائیچیئوت‌ها همگی در ساحل [رود] انون جشنی برپا ساختند [و] در برآمدن آفتاب از یکدیگر جدا شدند. در حین جشن، مرد جوان ضعیف الجثه‌ای مراقب تموچین بود. هنگامی‌که افراد جشن از یکدیگر جدا شدند، [تموچین] بندهای خود را برید و ضربه‌ای به سر [مرد] جوان ضعیف الجثه وارد آورد و گریخت. چون در جنگل [کنار] انون خوابید، با خود گفت نکند دیده شوم و

______________________________

(1)-Targuna -undur

(2)- ترجمه مغولی مطمئن نیست.

تاریخ سری مغولان، ص: 43

در گودال آب ساکنی به پشت خوابید. بندهایی که به او بسته بودند، در آب موج می‌زد و صورتش معلوم بود.

82- چون مردی که [تموچین] از دستش گریخته بود، با صدای بلند فریاد زد:

«بگیریدش، از دست من گریخت»، تائیچیئوت‌ها که پراکنده شده بودند، گردهم جمع شدند [و] زیر نور مهتابی که مانند روز روشن بود، در جنگل انون، به جست‌وجو پرداختند. سورقان شیره «1» از [ایل] سلدوس «2» که درست از همانجا می‌گذشت، [تموچین] را که در آب ساکن خوابیده بود دید و گفت: «مسلما چون تو مرد حیله‌گر و چابکی هستی، و چون ایشان می‌گویند که چشمانت شرربار است و سیمایت درخشنده، تائیچیئوت‌ها، برادر ارشد و برادر اصغر تا این حد نسبت به تو حسد می‌ورزند.

همین‌طور به خواب. من تو را نشان نخواهم داد». این را گفت و از نظر ناپدید شد. چون تائیچیئوت‌ها بازگشتند و به یکدیگر گفتند: « [باز هم] جست‌وجو کنیم»، سورقان شیره گفت: «درست همین راهی را که آمده‌ایم بازگردیم [و] در نقاطی که هنوز نگشته‌ایم، به جست‌وجو پردازیم». همگی موافقت کردند و بازگشتند و در همان راهی که آمده بودند، به جست‌وجو پرداختند. سورقان شیره بار دیگر [به نزد] تموچین بازگشت و گفت:

«برادر ارشد و برادر اصغر دارند می‌آیند و دهان‌ها و دندان‌هایشان را به کار خواهند انداخت. همین‌طور خوابیده بمان و مواظب باش». این را گفت و از نظر ناپدید شد.

83- [تائیچیئوت‌ها] چون بار دیگر بازگشتند، به یکدیگر گفتند: « [باز هم جست‌وجو کنیم]». سورقان شیره دوباره گفت: «شاهزادگان تائیچیئوت، [آن] مرد در روز سفید و روشن از دستمان گریخت، حال در شب سیاه و تیره، چگونه او را بیابیم؟ در نقاطی که هنوز نگشته‌ایم، به جست‌وجو بپردازیم، سپس پراکنده شویم و فردا گردهم آییم و بگردیم. این مرد که در بند است، کجا می‌تواند برود؟». همه موافقت کردند و بازگشتند و به جست‌وجو پرداختند. دوباره سورقان شیره [از نزدیکی تموچین] گذشت و گفت: «اکنون چون ما به کلی پراکنده شدیم، برو و مادر و برادران کوچکت را پیدا کن، اگر کسی تو را دید و گفت چه کسی تو را دیده، نگو که من تو را دیده‌ام». این را گفت و از نظر ناپدید شد.

______________________________

(1)-Sorqan -Sira

(2)-Suldus

تاریخ سری مغولان، ص: 44

84- هنگامی‌که آنان کاملا پراکنده شدند، [تموچین] با خود اندیشید: «این روزهای آخر، زمانی‌که به نوبت مرا در گروه‌های چادرها جای می‌دادند، چون شب را در مسکن سورقان شیره بسر آوردم، دو پسر او چیمبای «1» و چیلااون «2» دلشان به حال من سوخت و شب‌هنگام آمدند مرا دیدند، بندهایم را گشودند و من شب را [بدین ترتیب] گذرانیدم. حال سورقان شیره، مرا دید و خبر نداد و از نظر ناپدید شد. ازاین‌رو شاید اکنون بار دیگر آنها مرا نجات دهند». این را گفت و در طول رود انون به طرف مسکن سورقان شیره به راه افتاد.

85- علامت مسکن [او] این بود که از سر شب تا دم صبح، شیر خام را می‌ریختند و [می‌پختند] و شیر پخته را می‌زدند. [تموچین] همچنان پیش می‌رفت تا این صدا را شنید و صدای سرشیر زدن را شنید و به مسکن سورقان شیره وارد شد. وی گفت: «من به تو نگفتم برو و مادر و برادران کوچکت را پیدا کن؟ چطور [به اینجا] آمدی؟». چیمبای و چیلااون گفتند: «هنگامی‌که در جنگلی یک قوش نر، پرنده کوچکی را دنبال می‌کند، جنگل [پرنده کوچک] را نجات می‌دهد. حال چرا به کسی که به ما وارد شده است چنین می‌گویی؟». ایشان حرف پدرشان را نپذیرفتند، بندهای [تموچین] را گشودند و آنها را در آتش سوزاندند، او را در ارابه‌ای [که بارش] پشم بود و در پشت [چادرشان] قرار داشت سوار کردند؛ و به خواهر کوچک خود که قداان «3» نامیده می‌شد گفتند که به کسی حرفی نزند و او را مأمور مواظبت از وی کردند.

86- روز سوم، [تائیچیئوت‌ها] با خود گفتند آن مرد می‌بایستی مخفی شده باشد و گفتند: «ما باید در بین خود به جست‌وجو پردازیم» [و] بین خود به جست‌وجو پرداختند. مسکن سورقان شیره، ارابه‌ها و حتی زیر تختش را گشتند. روی ارابه پشمی که در پشت [چادر بود] رفتند و پارچه‌ای را که جلو در آن بود کنار کشیدند و به داخل رفتند. در این هنگام سورقان شیره گفت: «چطور می‌توان با چنین حرارتی در زیر پشم ماند و طاقت آورد». کسانی‌که می‌گشتند پایین آمدند و رفتند.

87- پس از آنکه جست‌وجوکنندگان رفتند، سورقان شیره گفت: «تو نزدیک بود

______________________________

(1)-Cimbai

(2)-Cila'un

(3)-Qada'an

تاریخ سری مغولان، ص: 45

ما را همچون خاکستر به باد دهی. حال برو و مادر و برادران کوچکت را پیدا کن».

[تموچین] را بر قاطری ابرش با پوزه سفید سوار کرد و برایش بزغاله‌ای که از دو بز شیر خورده بود، پخت و یک مشک کوچک و یک [مشک] بزرگ مهیا کرد. به او زین نداد [و] وسیله روشنایی هم نداد. ولی به او یک کمان و دو تیر داد. با تجهیزاتی چنین روانه‌اش ساخت.

88- تموچین بدین ترتیب می‌رفت تا به جایی رسید که دیگر راه نداشت. پس از محلی که از علف‌های درهم و به‌هم پیچیده پوشیده شده بود، گذشت و از رود انون نیز عبور کرد [و] از [سمت] غرب، وارد [دره] رود کیمورقا «1» شد. پس از طی این [دره] به خویشان خود برخورد که در قورچوقوی بولداق «2» از بادار قوشی اون «3» [در کنار] رود کیمورقا اردو زده بودند.

89- همگی که گردهم آمده بودند، از آنجا رفتند و در کوکو ناور «4» [واقع] در قراجیروگان «5» [کنار] رود سانگگور در پایین [کوه] گورالگو «6» در مقابل بورقان قلدون اردو زدند. در آنجا با کشتن موش خرماها و ... امرار معاش می‌کردند.

90- روز عده‌ای دزد، هشت اسب اخته کهر را که در کنار چادرها ایستاده بودند، دیدند. آمدند [و] آنها را دزدیدند و رفتند. کسانی‌که [دزدان] را دیده بودند، چون پیاده بودند، عقب ماندند. بالگوتای که سوار بر اسب کرند خود [به نام] درگی «7» با دم گرش بود، قبلا برای شکار موش خرما بیرون رفته بود. شب پس از غروب آفتاب، بالگوتای که موش خرماهای خط و خالداری [را که شکار کرده بود]، روی اسب کرند با دم گرش [به نام] درگی گذاشته بود و [اسبش] را به‌دست گرفته بود، بازگشت. وقتی به او گفتند دزدان اسبان کهر را برده‌اند، بالگوتای گفت: «من به تعقیب آنان می‌روم». قسار گفت: «تو از عهده این کار برنمی‌آیی، من آنان را تعقیب می‌کنم». تموچین گفت: «شما از عهده این کار برنمی‌آیید، من آنان را تعقیب می‌کنم»؛ و تموچین سوار بر اسب کرند درگی شد و

______________________________

(1)-Kimurqa

(2)-Qorcuqui -boldaq

(3)-Badar -qusi ,un

(4)-Koko -na'ur

(5)-Qara -Jirugan

(6)-Guralgu

(7)-Dargi

تاریخ سری مغولان، ص: 46

ردپای اسبان کهر را از روی علف‌ها که خوابیده شده بود، گرفت و رفت. سه روز [از این واقعه] گذشت. روز بعد، هنگام صبح [تموچین] در راه به مرد جوان چابکی برخورد که در بین اسبان بسیاری، مشغول دوشیدن مادیان بود. چون از وی درباره اسبان کهر سؤال کرد، آن پسر گفت: «امروز، قبل از طلوع آفتاب، [کسانی] از اینجا گذشتند که هشت اسب اخته کهر را در جلو خود می‌راندند. من راه را به تو نشان خواهم داد». اسب کرند دم‌گر تموچین را گرفت و او را سوار بر اسب سفید پشت سیاهی کرد و خود سوار بر اسب کرند تندرویی شد [و] بدون اینکه به کسان خود اطلاع دهد، وارد جنگل شد و دلو و مشک آب بزرگ خود را پنهان کرد. وی گفت: «رفیق، تو با اشکال زیاد آمده‌ای، اشکالات مرد فحل و قوی [همیشه] یکی است، من با تو پیوند دوستی می‌بندم. اسم پدرم ناقو بایان «1» است و من پسر منحصربه‌فرد او هستم. اسم من بو اورچو «2» است».

[دونفری] با گرفتن رد اسبان کهر، سه روز راه پیمودند، سپس شب، هنگامی‌که خورشید بر تپه‌ها پهن شده بود، به مسکن گروهی رسیدند و هشت اسب اخته کهر را که درست در خارج آن محوطه مشغول چرا بودند، دیدند. تموچین گفت: «رفیق تو اینجا بمان. اسبان کهر آنجا هستند، من می‌روم آنها را به خارج از محوطه می‌رانم». بو اورچو گفت: «من با تو پیوند دوستی بستم و آمدم. چگونه اینجا بمانم؟». این را گفت [و] با یکدیگر [اسبان خود] را به جلو راندند و وارد [محوطه] شدند و درحالی‌که اسبان کهر را در [جلو خود] می‌راندند، خارج شدند.

91- مردم یکی پس از دیگری سر در عقبشان گذاشتند. چون مردی [که سوار] بر اسب سفیدی بود [و] کمندی با گره خفتی در دست داشت، به تنهایی برای گرفتن آنها پیش می‌آمد، بو اورچو گفت: «رفیق تیر و کمان را به من بده. من [این مرد را] تیر می‌زنم».

تموچین گفت: «ممکن است به خاطر من به تو گزندی برسد، من تیر خواهم انداخت»، و به مقابل [آن مرد] برگشت و تیری به سمت او رها ساخت. مرد با اسب سفید خود ایستاد، با کمندش که گره خفتی داشت، علامت داد [و] دوستانش که عقب مانده بودند، رسیدند و به او ملحق شدند. خورشید کاملا فرو نشسته بود. غروب بود و چون تاریک شده بود مردمی که به تعقیب آنان آمده بودند، عقب ماندند.

______________________________

(1)-Naqu -Bayan

(2)-Bo'orcu

تاریخ سری مغولان، ص: 47

92- [ایشان] تمام شب را راه پیمودند؛ بدین ترتیب بدون مکث سه روز و سه شب راه رفتند. تموچین گفت: «رفیق، آیا بدون تو من می‌توانستم اسبانم را بازیابم؟

[آنها] را بین خود تقسیم کنیم. بگو چند [رأس] از آنها را برمی‌داری؟». بو اورچو گفت:

«من با خود گفتم که تو دوست خوبی هستی و سختی‌های بسیاری را پشت سر گذاشته‌ای، و به خود گفتم که می‌خواهم به دوست خویش خدمتی کنم. [بدین جهت] با تو پیوند دوستی بستم و آمدم. من غنیمت بگیرم؟ اسم پدر من ناقو بایان «1» است. من پسر منحصربه‌فرد ناقو بایان هستم. هرچه که پدرم گرد آورده به من می‌رسد. من هیچ‌چیز برنمی‌دارم [اگر بردارم] پس خدمتی که انجام داده‌ام، کدام خدمت است؟ من هیچ نمی‌خواهم».

93- ایشان [هر دو نفر] به مسکن ناقو بایان رسیدند. ناقو بایان که پسرش بو اورچو را گم کرده بود، مشغول گریه و زاری بود. هنگامی‌که ناگهان [بو اورچو] رسید و او پسرش را دید، از یک طرف می‌گریست و از طرف دیگر دعوا می‌کرد. پسرش بو اورچو گفت: «قضیه از این قرار بود که دوست خوبی که سختی‌های فراوانی را پشت سر گذاشته بود، رسید. من با او پیوند دوستی بستم و [به دنبالش] رفتم. اکنون بازگشته‌ام». سپس دوید [و] رفت دلو و مشک بزرگش را که در جنگل پنهان کرده بود آورد. بره‌ای را که از دو میش شیر خورده بود، کشت و به منزله توشه راه به تموچین داد و روی اسبش یک مشک بزرگ [پر از شیر مادیان] گذاشت. ناقو بایان گفت: «شما دو نفر جوان که یکدیگر را یافته‌اید، در آینده به هم صدمه نرسانید».

تموچین رفت و پس از پیمودن سه روز و سه شب راه، به مسکن خود در کنار رود سانگگور رسید. هو آلون، قسار و سایر برادران کوچکش که افسرده‌خاطر بودند، از دیدن او شاد گشتند.

94- چون تموچین از برتا اوجین [دختر] دایی ساچان، که او را در نه سالگی دیده بود، جدا شده بود، به اتفاق بالگوتای دونفری، در طول رود انون به جست‌وجوی وی به راه افتادند. دایی ساچان انگقیرات بین دو [کوه] چاکچار و چیقورقو قرار داشت.

دایی ساچان که تموچین را دید، بسیار خوشحال شد و گفت: «هنگامی‌که خبر یافتم

______________________________

(1)- بایان در لغت مغولی به معنی ثروتمند است، به همین دلیل بو اورچو چندبار این عنوان را تکرار می‌کند (م).

تاریخ سری مغولان، ص: 48

تائیچیئوت‌ها، برادر ارشد و برادر اصغر، به تو حسد ورزیدند، [به خاطر تو] غمگین و ناامید گشتم. حال به زحمت می‌توانم به تو نگاه کنم». این را گفت و برتا اوجین را برای او آماده ساخت و به نزد وی آوردش. دایی ساچان [دخترش را] همراهی کرد [و] در طول راه، زاویه اورتاق جول «1» [و] کالوران «2» را دور زد. همسر [دایی ساچان] مادر برتا اوجین، چوتان «3» نامیده می‌شد. چوتان نیز همراه دختر بود [و] هنگامی‌که خانواده تموچین در [کنار] رود سانگگور، در کنار [کوه] گورالگو «4» اردو زده بودند، او را [به نزد ایشان] آورد.

95- پس از آنکه چوتان را [به خانه خود] بازگردانیدند، [تموچین] بالگوتای را به دنبال بواورچو فرستاد و به وی پیغام داد که: «پیوند دوستی ببندیم «5»». بو اورچو به محض رسیدن بالگوتای [بدون اینکه] به پدرش خبر دهد، بر اسب کرند کمرباریک زین‌شده‌ای سوار شد، پیراهن پشمی آبی رنگش را تا کرد و روی آن گذاشت [و] به اتفاق بالگوتای به آنجا رفت و پیوند دوستی بستند. این بود چگونگی پیوند دوستی بستن [آن‌دو].

96- [تموچین و بستگانش] از سانگگور قوروقن «6» کوچ کردند و در ساحل بورگی، در سرچشمه رود کالوران اردو زدند. [برتا اوجین] با خود پوستین قاقم سیاهی آورده و گفته بود که هدیه عروسی مادرش چوتان به پدرشوهر «7» تازه است «8». تموچین، قسار و بالگوتای این پوستین را همراه خود می‌بردند. سابقا اونگ خان «9» از قوم کارائیت «10»

______________________________

(1)-Urtaq -Jol

(2)-Kaluran ، در جامع التواریخ کارولان آمده است (م).

(3)-Cotan

(4)-Guralgu

(5)- منظور اصطلاح «آندا» است (م).

(6)-Sanggur -qorogan

(7)- رسم مغول چنین بود که عروس به خانه همسر خود جهیز می‌آورد که برحسب ثروت قبیله پدرش متفاوت بود. پدر و مادر عروس نیز به کسان داماد هدایایی می‌دادند که هریک اصطلاحات خاصی داشت.

(8)- منظور پدرشوهر، یسوگای بهادر است که در این زمان در قید حیات نبود (م).

(9)-Ong -qan ، رئیس ایل کرائیت یا کارائیت (م).

(10)-Karayit

تاریخ سری مغولان، ص: 49

با یسوگای خان، پدر [تموچین] آندا «1» شده بود. تموچین گفت: «چون او با پدرم آندا شده، پس مانند پدر من است»؛ و چون می‌دانست که اونگ خان در «جنگل سیاه» [در کنار] رود تواولا «2» است، به آنجا رفت. تموچین چون به نزد اونگ خان رسید، گفت.

«سابقا تو خود را با پدرم آندا خواندی. پس تو به منزله پدرم هستی. من همسری گرفته‌ام [و به جای پدرم] برای تو هدیه اولین دیدار را آورده‌ام «3»». این را گفت و پوستین قاقم را به او داد. اونگ خان، بسیار شادمان شد و گفت: «من در عوض پوستین قاقم، قوم نابسامان تو را گردهم جمع خواهم کرد. [این اندیشه] در اندرونم و در عمق ضمیرم مأوا خواهد گرفت».

97- در آن هنگام که [تموچین و بستگانش] در کنار بورگی اردو زده بودند، مردی اوریانگقدای [به نام] جرچی اودای آبوگان «4»، که دم آهنگریش را بر پشت گذاشته بود و پسرش را که جالما «5» نامیده می‌شد، همراه داشت، از جانب بورقان قلدون رسید. جرچی اودای گفت: «هنگامی که شما در دالی اون بولداق در [کنار] رود انون بودید، هنگام تولد تموچین، من برای وی قنداقی [از پوست] قاقم درست کردم، همچنین پسرم جالما را نیز به تو بخشیدم. ولی به من گفتند که کوچک است و من او را «6» بردم. حال بگذار جالما اسبت را زین کند و در را او به رویت باز نماید». این را گفت و او را بخشید.

98- زمانی‌که ایشان در کنار بستر بورگی در سرچشمه رود کالوران اردو زده بودند، روزی صبح زود هنگامی‌که خورشید با پرتو درخشانش در حال دمیدن بود، قواقچین آماگان «7» که در مسکن هوآلون آکا خدمت می‌کرد، برخاست و گفت: «مادر، مادر، زود برخیز. زمین می‌لرزد و صدای لرزش می‌آید. آیا اینان تائیچیئوت‌های خبیث نیستند که می‌آیند؟ مادر زود برخیز».

______________________________

(1)- رسم بستن عهد برادری و برادرخواندگی را آندا می‌گفتند (م).

(2)-Tu'ula

(3)- منظور اولین دیدار بعد از روز عروسی است که نزد مغول رسم بود به پدر هدیه دهند (م.)

(4)-Jarci'udai -abugan

(5)-Jalma

(6)- مقصود پسرش جالماست (م).

(7)-Qo'aqcin -amagan

تاریخ سری مغولان، ص: 50

99- هوآلون آکا گفت: «زود پسران را بیدار کن». هوآلون آکا با شتاب برخاست.

پسران، تموچین و سایرین نیز با شتاب برخاستند و اسبان خود را برداشتند. تموچین بر اسبی سوار شد. هوآلون آکا بر اسبی سوار شد و قسار بر اسبی سوار شد، قاچی اون بر اسبی سوار شد. تاموگا اتچیگین بر اسبی سوار شد. بالگوتای بر اسبی سوار شد، بواورچو بر اسبی سوار شد، جالما بر اسبی سوار شد. هوآلون آکا تامولون را در بغل گرفت. [برای تموچین] یک اسب باری حاضر کردند. برای برتا اوجین اسب کم آمد.

100- در همان صبحگاه تموچین [و بستگانش] برادران ارشد و برادران اصغر، از جانب بورقان قلدون خارج شدند. قواقچین آماگان گفت: «من برتااوجین را مخفی می‌کنم» و او را در «ارابه سیاهی» سوار کرد و گاوی که خال‌هایی بر پهلوهایش داشت، به آن بست. هنگامی‌که از کنار تونگگالیک قوروقن پیش می‌راند و به سمت بالا می‌رفت، در سایه روشن سحرگاه، یک دسته سرباز به او رسیدند و جلویش را گرفتند و از وی پرسیدند که چه کسی است. قواقچین آماگان گفت: «من متعلق به تموچین‌ام. من از چادر بزرگ پشم‌چینی گوسفندان می‌آیم. اکنون به مسکن خود بازمی‌گردم». پس آنان گفتند:

«تموچین خانه است؟ فاصله مسکن او چقدر است؟» قواقچین آماگان گفت: «خانه نزدیک است، ولی نمی‌دانم تموچین خانه هست یا نه. من از [سمت] پشت می‌آیم».

101- سربازان به آن سمت راندند. قواقچین آماگان که به گاو پهلو خال‌خالی‌اش شلاق می‌زد و با شتاب پیش می‌راند، سرانجام چرخ ارابه‌اش شکست. چون چرخ ارابه‌اش شکست، [قواقچین آماگان و برتا اوجین] به یکدیگر گفتند: «پیاده بدویم و داخل جنگل شویم». ولی درست در همان موقع، همان سربازان که مادر بالگوتای را بر ترک اسب نشانده بودند و دو پایش معلق شده بود، در حال یورتمه به آنان رسیدند و گفتند: «در ارابه‌ات چه باری داری؟» قواقچین آماگان گفت: «بار من پشم است». ارشد سربازان گفت: «کوچکتران و پسران [از اسب] به زیر آیید و نگاه کنید». کوچکتران [از اسب] به زیر آمدند و در ارابه را بلند کردند. در داخل، زن جوانی نشسته بود. آنها وی را از ارابه بیرون کشیدند و پیاده‌اش کردند و [آن زن و] قواقچین هردو را به ترک اسبان نشانیدند و بردند. سپس سر در عقب تموچین گذاشتند و از همان راهی که رفته بود و روی علف‌ها جای پاها دیده می‌شد، به تعقیبش پرداختند و در جهت بورقان [قلدون] به حرکت درآمدند.

تاریخ سری مغولان، ص: 51

102- در تعقیب تموچین، سه بار بورقان قلدون را دور زدند، ولی موفق به گرفتن او نشدند. اینجا و آنجا یا مستقیم رفتند یا در باتلاق‌های گل‌آلود و در جنگل‌های انبوه، چون مار شکمباره خزیدند؛ ولی موفق نشدند. بیشه‌های انبوه را در جست‌وجویش پیمودند؛ ولی موفق به گرفتاری او نشدند. این افراد سه مارکیت «1» بودند [بدین قرار:] توقتوا «2» از اودوئیت مارکیت‌ها «3»، دائیر اوسون «4» از اوواس مارکیت‌ها «5»، قااتای درمله «6» از قاات مارکیت‌ها «7». این سه مارکیت گفتند: «چون سابقا، هوآلون آکا را به زور از چیلادو دزدیده بودند، حال ما آمده بودیم تا انتقام بگیریم». این مارکیت‌ها با خود گفتند: «ما اکنون به منظور انتقام هوآلون، زنانشان را اسیر کردیم. از توهینی که به ما شده بود، انتقام گرفتیم». این را گفتند و از کوه بورقان قلدون پایین آمدند و به مساکن خود بازگشتند.

103- تموچین گفت: «آیا این سه مارکیت واقعا به مساکن خود بازگشته‌اند، یا در کمین نشسته‌اند؟»، و بالگوتای، بواورچو و جالما سه تن را به مدت سه روز به تعقیب مارکیت‌ها فرستاد، تا اطلاعاتی به‌دست آورند. مارکیت‌ها [واقعا] به دوردست‌ها رفته بودند. پس تموچین از بورقان [قلدون] آمد و درحالی‌که به سینه خود مشت می‌کوبید گفت: «چون قواقچین آکا در شنوایی [مانند] شغاره «8» است؛ چون در بینایی [مانند] سمور است، من توانستم با همه وجودم، [و] با اسب ناتوانم بگریزم. من از کوره‌راه‌های گوزن‌ها گذشتم، من به بورقان قلدون صعود کردم و برای خود کلبه‌ای با شاخه‌های بید ساختم.

در بورقان قلدون می‌بایستی مانند شپشی در تلاش معاش به هرطرف بدوم. تنها به خاطر حفظ جانم، با یک اسب از کوره‌راههای گوزن‌ها گذشتم. من به [بورقان] قلدون صعود کردم و برای خود با ترکه‌های بید کلبه‌ای ساختم. در بورقان قلدون می‌بایستی مانند یک سنجاب از جان خود محافظت می‌کردم، وحشت بسیار کرده بودم. من هر صبح در

______________________________

(1)-Markit

(2)-Toqto'a

(3)-Uduyit -Markit

(4)-Dayir -Usun

(5)-Uwas

(6)-Qa'atai -Darmala

(7)-Qa'at

(8)-Putois ، نوعی سمور (م).

تاریخ سری مغولان، ص: 52

بورقان قلدون قربانی خواهم کرد. هر روز در آنجا استغاثه و دعا خواهم نمود تا پسران پسران من بدانند». این را گفت و روی به طرف خورشید کرد، کمربند خود را به گردن آویخت، کلاهش را به دست گرفت [و] درحالی‌که به سینه خود می‌کوبید، نه بار رو به خورشید سجده کرد، دعا نمود و شراب به زمین ریخت.

تاریخ سری مغولان، ص: 53

 

فصل سوم‌

 

104- سپس تموچین، قسار و بالگوتای، سه نفری به نزد تواوریل اونگ خان «1» کارائیت رفتند، که او در آن هنگام در جنگل سیاه، در کناره رود تواولا بود. تموچین گفت: تاریخ سری مغولان 53 فصل سوم

سه مارکیت ناگهان بر سر ما ریختند و ما را غارت کردند و زن من گرفتار شد. ما آمده‌ایم بگوییم که خان پدرم زن مرا نجات دهد و بازگرداند. تواوریل اونگ خان در جواب این سخنان گفت: «من سال گذشته با تو چه گفتم؟ زمانی‌که تو برایم یک پوستین قاقم آوردی، بر تنم کردی و گفتی که در زمان پدرت من و او یکدیگر را «آندا» خواندیم و از آن پس من مانند پدر تو شده‌ام. من آنگاه گفتم: «در عوض پوستین قاقم، من قوم پراکنده تو را گرد خواهم آورد. این اندیشه در اعماق سینه‌ام جایگزین خواهد شد و در اندرونم جای خواهد گرفت. من این را به تو نگفتم؟ حال به قول خود وفا می‌کنم و در عوض پوستین قاقم، تمام مارکیت‌ها را باید نابود ساخت، من برتا اوجین را نجات خواهم داد. به تو بازش خواهم گردانید. در عوض پوستین قاقم سیاه، همه مارکیت‌ها را مضمحل خواهم کرد و بانوی تو برتا اوجین را باز خواهیم گردانید. کس فرست و با جاموقه، برادر کوچک، تماس بگیر. جاموقه برادر کوچک «2» باید در قورقونق جوبور باشد. من از اینجا دو تومان را سواره مجهز می‌کنم و جانب یمین سپاه خواهم بود و برادر کوچک جاموقه نیز باید دو تومان را سواره مجهز کند و جانب یسار باشد. جاموقه باید محل اجتماع ما را معین سازد».

105- هنگامی‌که تموچین، قسار و بالگوتای سه‌نفری از نزد تواوریل خان بازگشتند، [و] به مساکن خود بازآمدند، تموچین، قسار و بالگوتای دونفری را به نزد جاموقه فرستاد و به ایشان گفت: «به جاموقه آندای [من] چنین بگویید: «سه مارکیت

______________________________

(1)-To'oril ، در جوامع التواریخ طغریل آوانویسی شده است (م).

(2)- می‌دانیم که جاموقه را از جهت آندایی برادر می‌خوانند (م).

تاریخ سری مغولان، ص: 54

آمدند و بستر مرا تهی کردند. آیا ما از یک ........ نیستیم؟ چگونه توهینی را که نسبت به ما روا شده، بزداییم؟». با این سخنان آنان را روانه کرد. این بود سخنانی که برای آندا جاموقه فرستاده شد. سرانجام [تموچین] آنان را فرستاد تا سخنانی را هم که تواوریل خان کرائیت گفته بود، به جاموقه بازگویند: «با درنظر گرفتن اینکه در گذشته یسوگای خان خدمتی برای پدرم انجام داده بود، من با تو [تموچین] پیوند دوستی بستم. با دو تومانی که سواره مجهز کرده‌ام، جبهه یمین با من خواهد بود. کس فرست تا با برادر کوچک جاموقه صحبت بدارند، تا جاموقه برادر کوچک، دو تومان سواره مجهز کند.

راجع به محلی که باید جمع شویم، باید جاموقه برادر کوچک آن را تعیین کند».

هنگامی‌که این سخنان را به پایان رسانیدند، جاموقه گفت: «با اطلاع از اینکه بستر آندای من تموچین تهی مانده است، قلبم مجروح شد. با اطلاع از اینکه دلش شکسته، روحم جریحه‌دار شد. انتقام می‌گیریم. اودوئیت‌ها و اوواس مارکیت‌ها را نابود خواهیم کرد و اوجین برتای او را نجات خواهم داد. برای زدودن این توهینی [که به او روا شده]، تمام قاات مارکیت‌ها را منهدم خواهم کرد و بانوی او برتا را نجات خواهم داد [و] بازش خواهم گرداند. توقتوای جبون باید هم‌اکنون در بواوراکاآر «1» باشد [و] مشغول نمدمالی برای زینش «2»، [و] به صدا درآوردن طبل‌هایش. دائیر اوسون عصیانگر باید هم‌اکنون در تلقون ارال «3» [در مصب رودهای] اورقون «4» و سالانگا «5» باشد، [و] مشغول تکان دادن ترکش‌های سرپوش دارش. قاآتای درمله، جنگجوی جنگل سیاه (؟) باید هم‌اکنون در قرجی کاآر «6» باشد، در آنجایی که باد دانه‌های گیاهان را پراکنده ساخته است «7».

حال، مستقیما از رود کیلقو «8» می‌گذریم. وضع [علف‌های] سقل بایان «9» بسیار

______________________________

(1)-Bu ,ura -Ka ,ar

(2)- ترجمه مغولی آن کاملا مطمئن نیست.

(3)-Talqun -aral

(4)-Orqon

(5)-Salangga

(6)-Qarajy -Ka ,ar

(7)- نوع گیاه مشخص نیست.

(8)-Kilqo

(9)-Saqal -bayan

تاریخ سری مغولان، ص: 55

خوب است. [علفها] را به هم گره خواهیم زد [و با آنها] یک کلک «1» درست خواهیم کرد.

از در بالایی چادر توقتوای جبون وارد می‌شویم، بستها و پایه‌های چادرش را می‌اندازیم و آن را خراب می‌کنیم، تا آخرین زنان و پسرانش را از بین می‌بریم. خود را به روی پایه‌ها و بستهای اجاق «2» خانوادگی‌اش می‌اندازیم و آن را خراب می‌کنیم، همگی قومش را از بین می‌بریم، به قسمی که همه‌جا تهی و [خاموش] گردد».

106- جاموقه همچنین گفت: «این را به آندا تموچین، و برادر بزرگ تواوریل خان بگویید» و گفت: «و اما آنچه که مربوط به من است: من علم خود را که از دور نمایان است، برمی‌افرازم. طبل بلندآوای خود را که می‌غرد و از پوست یک گاو نر سیاه درست شده است، می‌نوازم. من بر اسب راهوار سیاهم سوار می‌شوم، من لباس رزمم را می‌پوشم، من نیزه پولادینم را به دست گرفته‌ام، من تیرم را که نوک آن با پوست درخت بادام زینت شده، روی زه [کمان] قرار داده‌ام، من آماده‌ام تا بر ضد قاات مارکیت‌ها بر اسبم سوار شوم و آنها را پاره‌پاره کنم. این را به او بگویید. من علم بلندم را که از دور نمایان است برافراشته‌ام، من طبلم را با صدای گوش‌خراشش که از پوست گاو پوشیده شده، به صدا درآورده‌ام. من بر اسب راهوارم، با پشت سیاهرنگش سوار شده‌ام، من زره پنبه‌دوزی شده چرمی‌ام را دربر کرده‌ام، من شمشیر دسته‌دارم را به‌دست گرفته‌ام. من تیرم را که قوسی ساخته شده، روی زه گذاشته‌ام، من برای جنگ و کشتار اودوئیت مارکیت‌ها آماده‌ام. این را به او بگویید، تا برادر بزرگ تواوریل خان بر اسب سوار شود و از مقابل بورقان قلدون بیاید و به آندا تموچین بپیوندد. مادر بوتوقان بواورجی «3» در سرچشمه رود انون به یکدیگر ملحق خواهیم شد. از آنجا بر اسب سوار می‌شویم و [کناره] رود را طی خواهیم کرد، قوم آندا [تموچین] در آنجا هستند. با یک تومان که از قوم آندا می‌گیریم و یک تومان که از اینجا برمی‌داریم، می‌شود دو تومان. با طی کردن

______________________________

(1)- به معنی طراده و عبارت است از قطعه‌هایی که از علف و نی به‌هم بافته‌شده، ساخته می‌شود، و افراد محلی کنار رودها و دریاچه‌ها با آن از آب عبور می‌کنند (م).

(2)- منظور محل مقدس و پرستشگاه خانوادگی است، که در مساکن شیوخ ایلات وجود داشته است.

ر. ک: نظام اجتماعی مغول، ص 93 (م).

(3)-Botoqan -bo'orji

تاریخ سری مغولان، ص: 56

[بستر] رود انون، ما در وعده‌گاه [یعنی] در بوتوقان بواورجی گردهم خواهیم آمد». اینها را گفت و ایشان را بازگردانید.

107- قسار و بالگوتای هر دو تن، آمدند و سخنان جاموقه را به تموچین گفتند و [تموچین] تواوریل خان را از این موضوع آگاه گردانید. هنگامی‌که تواوریل خان از سخنان جاموقه اطلاع یافت، دو تومان را سواره مجهز ساخت. چون تواوریل خان بر اسب سوار شد، گفت: «من راه بستر بورگی از [رود] کالوران [جهت] مقابل بورقان قلدون را در پیش خواهم گرفت و خواهم رسید. تموچین در کنار رود تنا «1» مقابل بورقان قلدون از اسب به زیر آمد. تموچین از آنجا دستجات خود را به حرکت درآورد. تواوریل خان، یک تومان [برداشته] بود. جاقا گامبو «2» برادر کوچک تواوریل خان یک تومان برداشته بود. آنگاه که با این دو تومان در ائیل قرقنا «3» [کنار] رود کیمورقا از اسب پیاده شدند، تموچین نیز فرود آمد و به آنان پیوست.

108- تموچین، تواوریل خان و جاقا گامبو، سه تن، به یکدیگر پیوستند و از آنجا به‌راه افتادند، هنگامی‌که به بوتوقان بواورجی در سرچشمه رود انون رسیدند، جاموقه سه روز پیش از آنان به وعده‌گاه رسیده بود. جاموقه [از دور] دستجات تموچین، تواوریل خان و جاقا گامبو را دید؛ و دو تومان خود را آرایش جنگلی داد و همچنین، تواوریل خان و جاقا گامبو نیز دستجات خود را نظم [جنگی] دادند. تازه زمانی که به مقابل هم رسیدند، یکدیگر را شناختند. جاموقه گفت: «آیا هنگامی‌که مغولها گفتند «آری» به منزله سوگند نیست؟ همگی نگفته بودیم که کسی را که در «آری» خود تأخیر کرد، از دسته خویش طرد می‌کنیم؟». [در جواب] سخنان جاموقه تواوریل خان گفت: «ما سه روز دیر به وعده‌گاه رسیدیم. حال برادر کوچکتر جاموقه، خود درباره تنبیه و مجازات ما تصمیم بگیرد!». بدین ترتیب بود که [درباره] وعده‌گاه، سخنان نکوهش‌بار بین ایشان رد وبدل شد.

109- از بوتوقان بواورجی به راه افتادند و به رود کیلقو رسیدند و با ساختن کلکی از آن گذشتند. در بواوراکار از در بالایی چادر، وارد مسکن توقتوا باکی «4» شدند و

______________________________

(1)-Tana

(2)-Jaqa -gambu

(3)-Ayil -qaraqana

(4)-baki ، عنوانی است که بیشتر به پسران ارشد قبیله داده می‌شده است. این عنوان بتدریج در اواخر

تاریخ سری مغولان، ص: 57

پایه‌ها و بست‌های چادرش را انداختند و آن را خراب کردند، تا آخرین زنان و پسرانش را قتل و غارت کردند. پایه‌ها و بستهای محل مقدس اجاق خانوادگی‌اش را انداختند و آن را منهدم ساختند، و قومش را قتل و غارت کردند، و دیگر چیزی برجای نگذاشتند. [ایشان فکر می‌کردند] موقعی خواهند رسید که توقتوا باکی در خواب است و [او را خواهند گرفت، ولی] شکارچیان او، و صیادان قاقم او، شکارچیان حیوانات وحشی‌اش، که در [کنار] رود کیلقو بودند، [شکارها] را رها کرده و گفته بودند: «دشمن رسید». شب را راه پیموده و رفته بودند و آگاهش ساخته بودند. توقتوا به محض اطلاع [از این موضوع] خود را به دائیر اوسون از اوواس مارکیت‌ها رسانید و دو نفری داخل [جنگل] برقوجین «1» شدند. [و] از کناره [رود] سالانگا راه فرار در پیش گرفتند، با تعداد کمی از افراد خود، نجات یافتند.

110- آنگاه که قوم مارکیت با شتاب در کناره [رود] سالانگا پیش می‌رفت، دستجات ما نیز که شبانه، مارکیت‌هایی را که با شتاب می‌رفتند، تعقیب می‌کردند، چون قتل و غارت‌کنان پیش می‌رفتند، تموچین شتابان به این افراد رسید و برتا اوجین را در بین این افراد که با عجله می‌رفتند دید و فریاد زد: «برتا، برتا». او که صدای تموچین را شنیده و آن را شناخته بود، از ارابه پیاده شد و دوان‌دوان آمد. برتا اوجین و قواقچین هر دو، در [تاریکی] شب، دهانه و افسار اسب تموچین را شناختند و آن را گرفتند. [آن شب] مهتاب بود. تموچین نگاه کرد، برتا اوجین را شناخت و آن دو در آغوش هم افتادند. پس تموچین شبانه کسی به نزد تواوریل خان و آندا جاموقه فرستاد و پیغام داد: «من آنچه را که در جست‌وجویش بودم بازیافتم. دیگر شب راه نرویم و همین‌جا فرود آییم». این بود آنچه که به ایشان گفت. قوم مارکیت نیز که شتابان می‌رفتند، توقف کردند [و] در تاریکی شب خوابیدند. این بود چگونگی نجات یافتن برتا اوجین از [چنگ] مارکیت‌ها و رسیدن او به [تموچین].

111- دلیل [این جنگ این بود که] سه تن مارکیت: توقتوا باکی از اودوئیت مارکیت‌ها، دائیراسون از اوواس مارکیت‌ها، قااتای در مله [از قاآت مارکیت‌ها در رأس]

______________________________

- قرن سیزدهم در حال زوال بوده. باکی در آیین شمنیسم به معنی کاهن و جادوگر و ستاره‌شناس بوده است. ر. ک: نظام اجتماعی مغول، صص 83 و 84 (م).

(1)-Barqujin

تاریخ سری مغولان، ص: 58

سیصد مرد، گفته بودند که سابقا «یسوگای بهادر هوآلون آکا را از یاکاچیلادو «1» برادر کوچک توقتوا باکی دزدیده بودند، [و] ایشان رفته بودند انتقام بگیرند. زمانی‌که تموچین را [تعقیب می‌کردند]، سه بار دور بورقان قلدون گشته بودند و برتا اوجین را گرفته بودند و او را به چیلگار بوکو «2» برادر کوچک چیلادو داده بودند تا از او نگهداری کند.

چیلگار بوکو که بدین ترتیب از آن زمان به بعد او را در تملک گرفته بود، هنگام فرار [در موقع رسیدن دستجات تموچین] گفت: «من کلاغ سیاهی هستم که تقدیرش چنین است که پوست و روده بخورد، [ولی] من میل به خوردن غاز و کلنگ داشتم. چه چیلگار بد و حریصی هستم من، که خواهان بانو اوجین بودم [و] برای همه مارکیت‌ها آفتی شدم.

چیلگا بدکار و پلید. من به ردیف «سرسیاهان» تنزل یافته‌ام. من فقط جان خود را نجات دادم، [بدین جهت] در تنگه تاریک خواهم خزید. چه‌کسی سپری به من می‌دهد؟ من مرغی شکاری و پرنده‌ای پلید هستم که تقدیرش چنین است که موش و موش صحرایی بخورد، من میل به خوردن قو و کلنگ داشتم. چه چیلگا پلید و طماعی هستم. من با تمتع گرفتن از اوجین مقدس و بزرگ، برای همه مارکیت‌ها آفتی شدم. چیلگا بدکار و فاسد. من به ردیف سرخشکان تنزل یافته‌ام. با نجات دادن جان خود، که مانند سرگین میش است، در تنگه‌های عمیق و تاریک خواهم خزید. برای [حفظ] جان خود که مانند سرگین میش است، نزد چه‌کسی مأوایی بیابم؟». این را گفت و آشفته‌حال گریخت.

112- قااتای درمله را گرفتند و بردند. بر پایش بند نهادند و راه بورقان قلدون را پیش گرفتند. چون او گفت که: «مادر بالگوتای در این دسته از چادرهاست»، بالگوتای با این راهنمایی رفت تا مادر خود را نجات دهد. بالگوتای از در سمت راست وارد مسکن وی شد. مادرش که پوششی ژنده از پوست گوسفند دربر داشت، از سمت چپ بیرون رفت. به مرد دیگری که در بیرون ایستاده بود گفت: «به من گفته‌اند که پسرانم رئیس شده‌اند. من اینجا با مرد پلیدی زندگی می‌کنم. حال چگونه می‌توانم به چهره پسرانم نگاه کنم؟». این را گفت و دوید و خود را به داخل جنگل انبوهی انداخت، مدتی به

______________________________

(1)-Yaka ، به معنی بزرگ است (م).

(2)-Cilgar boko

تاریخ سری مغولان، ص: 59

دنبالش گشتند؛ ولی او را نیافتند. بالگوتای نویان «1» با تیرهایی که دکمه‌های استخوانی داشت، مردهایی را که از استخوان «2» مارکیت‌ها بودند، هدف قرار داد و گفت: «مادرم را به من بازگردانید»، و بدین ترتیب سیصد مارکیت را که بورقان [قلدون] را دور زده بودند، [تا نسل] پسران پسرانشان را مانند خاکستر به باد داد. اما باقیمانده زنان و پسران آنان، زنانی را که شایسته در آغوش گرفتن می‌دانست، در آغوش گرفت و آنان را که شایسته می‌دانست به خانه خود وارد کند، به خانه‌اش برد.

113- تموچین از تواوریل خان و جاموقه سپاسگزاری کرد [و] گفت: «و اما مارکیت‌های شجاع و کینه‌توز. ما به‌واسطه اتحاد با شما دو تن، خان پدرم و آندا جاموقه، و با گرفتن نیرویی روزافزون از آسمان و زمین، که از جانب آسمان قادر معین شدیم [و] به وسیله زمین، مادرمان به مقصد رسیدیم «3»، شکم‌های ایشان را دریدیم و قطعه‌ای از جگرشان را کندیم «4»، بسترهایشان را تهی ساختیم، مردان سلاله‌شان را نابود کردیم و از آنان آنچه که باقی مانده بود، اسیر کردیم. حال‌که بدین ترتیب مارکیت‌ها را به نابودی کشاندیم، بازگردیم». این بود سخنان وی به آنان.

114- هنگامی‌که اودوئیت مارکیت‌ها با شتاب می‌رفتند، چون دستجات ما به اردوی آنان رسیدند، پسر جوانی را که عقب مانده بود، و شب کلاهی از [پوست] قاقم، چکمه‌هایی از پوست ران آهو، لباسی از پوست سمور آبی دباغی‌شده دوخته شده، در برداشت، [گرفتند و] با خود بردند. او پنج سال داشت و کوچو «5» نامیده می‌شد و

______________________________

(1)-noyan ، در رأس خانواده‌ها و ایلات مقتدر، رهبران و رؤسایی قرار داشتند که نویان به معنی «رئیس و ارباب» خوانده می‌شدند. ر. ک: نظام اجتماعی مغول (م).

(2)- استخوان که در لغت مغولی یسون‌yasun می‌باشد، اصطلاحا به معنی نسل است، در اینجا نیز به معنی «از نسل مارکیت‌ها» آمده است (م).

(3)- مقصود این است که از قدرت‌های آسمانی و زمینی کمک گرفته‌اند. اصطلاح زمین مادر در منابع و متون دیگر مغولی یافت نشده است.

(4)- منظور به اسارت گرفتن قااتای می‌باشد، که یکی از سران مارکیت بوده است (م).

(5)-Kucu

تاریخ سری مغولان، ص: 60

چشمانش شرربار بود. به نزد هوآلون آکا فرستادندش و به‌منزله ساوقه «1» به وی سپردنش.

115- تموچین، تواوریل خان و جاموقه، که هر سه تن به اتفاق، مساکن اردوی رسمی مارکیت‌ها را مضمحل ساخته بودند، [و] زنانشان را با آرایش‌های نجیبانه و عالی اسیر کرده بودند، در تلقون آرال [در مصب] دو [رود] ارقون و سالانگگا، به عقب بازگشتند. تموچین و جاموقه هر دو تن به اتفاق، در جهت قورقونق جوبور بازگشتند.

تواوریل خان در بازگشت از هوکورتوجوبور «2» [واقع] در پشت بورقان قلدون عبور کرده، از قاچااوراتو سوبچیت «3» و هولیاتو سوبچیت «4» گذشت. در آنجا حیوانات وحشی شکار کرد و با در پیش گرفتن راه «جنگل سیاه» [و] رود تواولا بازگشت.

116- تموچین و جاموقه هر دو تن به اتفاق، در قورقونق جوبور فرود آمدند و با یادآوری آندایی گذشته خود، بار دیگر [پیوند] آندایی خویش را تجدید کردند [و] گفتند: «یکدیگر را دوست بداریم». ابتدا [به ترتیب زیر] آندا شده بودند: هنگامی‌که تموچین یازده سال داشت، جاموقه به تموچین یک استخوان (قاب) آهو داده بود و تموچین [نیز در عوض به او] استخوانی (قاب) داده بود، که آن را مس‌اندود کرده بودند.

[به‌این‌ترتیب] یکدیگر را آندا خوانده بودند. چون آندا شدند، با این قاب‌ها روی یخ‌های انون بازی می‌کردند. این بود طریق آندا شدن ایشان. سپس در بهار، هنگامی‌که به اتفاق هم با کمان‌های کوچک چوبی شکار می‌کردند، جاموقه که [با یک تیر] دو شاخ یک گاو نر دو ساله را به یکدیگر دوخته و آنها را سوراخ کرده بود، آن تیر خارق العاده خود را به تموچین داد. تموچین در عوض تیری به او داد که در انتهای آن، دکمه‌ای از [چوب] سرو کوهی داشت، و خود را آندا خواندند. این بود طریقی که برای دومین بار ایشان یکدیگر را آندا خواندند.

117- [تموچین و جاموقه] سخنان قدیمیان و پیران را که گفته‌اند: «آنداها زندگی مشترک دارند و یکدیگر را ترک نمی‌کنند»، پذیرفته بودند. ایشان گفتند: «این حامی و نگهبان زندگانی [ما] است». بدین ترتیب بود که ایشان یکدیگر را دوست داشتند. حال

______________________________

(1)-Sauqa ، درT'oung Pao هدیه معنی شده است.

(2)-Ho -kortu -Jubur

(3)-Qoca'uratu -Subcit

(4)-Huliyatu -Subcit

تاریخ سری مغولان، ص: 61

[پیوند] آندایی خود را تجدید می‌کردند و به یکدیگر گفتند: «ما یکدیگر را دوست خواهیم داشت». تموچین کمربند طلایی را که از توقتوای مارکیت گرفته بود، باز کرد و به کمر آندا جاموقه بست. آندا جاموقه را بر مادیان کهری که چند سال پیش عقیم شده و [متعلق به] توقتوا بود، سوار کرد. جاموقه کمربند طلایی را که از دائیراوسون اوواس مارکیت گرفته بود، به کمر آندا تموچین بست، [و] تموچین را بر اسب سفیدی [که شبیه] گوزن شاخداری بود و آن نیز تعلق به دائیراوسون داشت، سوار کرد. در قولدقرقون «1» از قورقونق جوبور، در برابر درخت پرشاخ و برگی خود را آندا خواندند، یکدیگر را دوست داشتند، با جشن و سروری که برپا کردند، به شادی پرداختند و شب با یکدیگر در یک بستر خوابیدند.

118- تموچین و جاموقه یکدیگر را دوست داشتند، آنان یکدیگر را [مدت] یک سال، و نیمی از سال دوم دوست داشتند. روزی با یکدیگر گفتند: «از اینجا کوچ کنیم، و کوچ کردند. سیزدهم اولین ماه تابستان در روز «صفحه سرخ» کوچ کردند.

تموچین و جاموقه، دو نفری به اتفاق، در جلو ارابه‌ها پیش می‌رفتند. جاموقه گفت:

«آندا، آندا تموچین، در کنار کوه فرود آییم، نگهبانان اسبان ما در آنجا [محلی] برای چادرها خواهند یافت. در کنار سیل‌آبها فرود آییم. چوپانان ما و میش‌بانان ما، در آنجا برای خود غذا خواهند یافت». تموچین که [مفهوم] این سخنان جاموقه را نفهمیده بود، سکوت کرد، عقب ماند و منتظر ارابه‌های بار و بنه شد. هنگامی‌که بار و بنه رسید، تموچین به هوآلون آکا گفت: «آندا جاموقه می‌گوید: در کنار کوه فرود آییم. نگهبانان اسب‌ها، در آنجا [محلی] برای چادرهای خود خواهند یافت. چون من نتوانستم سخنان او را درک کنم، به او جوابی ندادم و به خود گفتم از مادرم سؤال کنم و آمدم». قبل از آنکه هوآلون آکا کلامی گوید، برتا اوجین گفت: «آندا جاموقه مردی است که [زود] دلزده می‌شود. زمانی رسیده است که از ما خسته شده. آندا جاموقه با این پیشنهاد نقشه‌ای برای ما طرح کرده است. از اسب به زیر نیاییم، بهتر است که از این کوچ‌نشینی استفاده کنیم [و] کاملا از یکدیگر جدا شویم و حتی شب را نیز راه بپیماییم».

119- سخنان برتا اوجین تأیید شد و از اسب فرود نیامدند و همان‌گونه که شب

______________________________

(1)-Quldaqar -qun

تاریخ سری مغولان، ص: 62

[نیز] راه می‌پیمودند و پیش می‌رفتند، در راه [به اردوهای] تائیچیئوت‌ها برخوردند؛ ولی تائیچیئوت‌ها ترسیدند و همان شبانه، با بی‌نظمی به جانب جاموقه رفتند. در اردوی باسوت‌های «1» تائیچیئوت، پسر کوچکی به نام کوکوچو «2» بود، که از اردو به جای مانده و به تملک ما درآمده بود. وی را به هوآلون آکا دادند. هوآلون آکا او را بزرگ کرد.

120- همه شب را راه پیمودند. هنگامی‌که سپیده دمید، دیدند قاچی اون- توقورائون «3»، قارقای توقورائون «4» و قارالدای توقورائون «5» جلایر، این سه تن توقورائون، برادران ارشد و برادران اصغر به اتفاق، که سراسر شب را راه آمده بودند، رسیدند.

سپس قداان دلدورقان «6» ترقوت «7» [با] برادران بزرگتر و برادران کوچکتر [یعنی] پنج ترقوت نیز آمدند. آنگاه انگگور «8» پسر مونگگا توکیان «9» و سایرین با چنگشیئوت‌های «10» خود و با یااوت‌های «11» خود نیز آمدند. از برولاس‌ها «12» قوبیلای «13» و قودوس «14»، برادران ارشد و برادران اصغر آمدند. از منگقوت‌ها، جاتای «15» و دوقولقو چاربی «16»، برادر ارشد و

______________________________

(1)-Basut

(2)-Kokocu

(3)-Qaci'un -Toqura'un

(4)-Qaraqai Toqura'un

(5)-Qaraldai -Toqura'un

(6)-Qada ,an -Daldurqan ، شاید این دو اسم متعلق به دو نفر باشد.

(7)-Tarqut

(8)-Onggur

(9)-Monggatu -Kiyan

(10)-Cangsi'ut

(11)-Baya'ut

(12)-Barulas

(13)-Qubilai

(14)-Qudus

(15)-Jatai

(16)-Doqolqu -Carbi ، چاربی که در جامع التواریخ چربی آمده، لقبی بوده است به معنی «حاجب و دربان»، که بعدها، پس از توسعه امپراتوری مغول به شغلی اطلاق می‌گردید که عبارت بود از هدایت ایلچیان حکومتی، که به شهرها و قصبات فرستاده می‌شدند و چربیان جا و مکانی برای خود و چارپایان آنان پیدا می‌کردند. جامع التواریخ دراین‌باره چنین توضیح می‌دهد: «چربیان را صنعت آن بود، کسی به هر وقت کی ایلچی رسیدی، پیش رو او راه در پیش گرفتی، به در خان‌ها می‌رفتند که اینجا فرو می‌آیند، و چیزی می‌ستدند» (ص 563، م).

تاریخ سری مغولان، ص: 63

برادر اصغر هردو تن آمدند. اوگولان چاربی «1» برادر کوچک بواورچو که از ارولات‌ها جدا شده بود، آمد و به برادر بزرگ خود بواورچو پیوست. چااورقان «2» و سوبااتای بهادر «3»، برادران اصغر جالما، از اوریانگقن‌ها «4» جدا شدند و آمدند به جالما پیوستند. از باسوت‌ها، داگای «5» و کوچوگور «6»، برادر ارشد و برادر اصغر نیز هردو تن آمدند. از نزد سولدوس‌ها «7» نیز چیلگوتای «8»، تکی «9»، تائیچیئودای «10»، برادران بزرگتر و برادران کوچکتر آمدند. ساچادوموق جلایر «11» نیز با دو پسرش ارقای قسار «12» و بله «13» آمدند. از نزد قونگقوتن‌ها «14» نیز سوئیکاتو چاربی «15» آمد. سوکاگای جااون «16» پسر جاگای قونگدقور «17» نیز از سوکاکان‌ها «18» آمد. نااودای چقان‌اوا «19» نیز آمد. گینگگیدای القونواوت «20» و ساچی اور «21» از نزد قورولاس‌ها «22» و موچی بادوان «23» از نزد دوربان‌ها «24» نیز آمدند.

______________________________

(1)-Ogolan Carbi

(2)-Ca'urqan

(3)-Suba'atai ، این شخص بعدها از بزرگترین فرماندهان چنگیز خان و یکی از سرداران فاتح ایران در تهاجم مغول به این سرزمین گردید. بهادر لقبی است که رؤسای خانواده‌های اشرافی و رؤسای ایلات می‌گرفتند که به معنی دلیر و شجاع است (م).

(4)-Uriangqan

(5)-Dagai

(6)-Kucugur

(7)-Suldus که سلدوس و سلدوز نیز گفته می‌شود (م).

(8)-Cilgutai

(9)-Taki

(10)-Tayici'udai

(11)-Saca -domoq

(12)-Arqai -Qasar

(13)-Bala

(14)-Qongqotan

(15)-Suyikatu -Carbi

(16)-Sukagai -ja'un

(17)-Jagai Qongdaqor

(18)-Sukan

(19)-Na'udai Caqa'anuwa

(20)-Kinggiyadai Olqun'ut ، منظور کینگگیدای از ایل القو نواوت، که القونوت نیز گفته می‌شود، است (م).

(21)-Saci'ur

(22)-Qorolas

(23)-Moci -Badu'un

(24)-Dorban

تاریخ سری مغولان، ص: 64

بوتو «1» از ایکیراس‌ها «2» نیز بود، که به‌منزله داماد [آینده] اینجا آمده بود. جونگسای «3» نیز از نزد نویاکین‌ها «4» آمد. از نزد اورونرها «5» نیز جیروقوان «6» آمد. از نزد برولاس‌ها نیز سوقو ساچان «7» با پسرش قرچر «8» آمد. گذشته از آن، قورچی «9»، اوسون آبوگان «10» [و] کوکوچوس «11» از باارین‌ها «12» نیز با مانان باارین‌هایشان «13» آمدند و [تشکیل] اردویی دادند.

121- قورچی آمد و گفت: «ما «14» از یک زن متولد شده‌ایم که بودونچر بزرگوار او را اسیر کرده بود. من و جاموقه از یک شکم، ولی از دو تخم جداگانه به‌وجود آمده‌ایم. ما و جاموقه نمی‌خواستیم از یکدیگر جدا گردیم، ولی از جانب آسمان اشارتی آمد که ما با چشمان خود آن را دیدیم: یک گاو ماده وحشی آمد و به دور جاموقه گشت، سپس چادر او را که روی ارابه نصب شده بود، با شاخ‌هایش کند [و خود جاموقه] را نیز شاخ زد.

یکی از شاخهایش شکست و فقط شاخ دیگری برایش باقی ماند. [سپس] ایستاد و این جمله را تکرار کرد: «شاخم را به من پس بده». به روی جاموقه نعره می‌کشید و گرد و خاک هوا می‌کرد. یک گاو نر وحشی، بدون شاخ، تیرک زیرین چادر بزرگ را که در آنجا برپا شده بود، از جا کند و از طریق جاده بزرگ، در عقب تموچین بع‌بع‌کنان آمد. ما با خود گفتیم که آسمان و زمین «15» [دراین‌باره] متفق‌اند که تموچین رئیس قوم خواهد شد و ما قوم خود را برای تو خواهیم آورد. اشارات آسمانی را که به چشم خود دیدیم، ما را آگاه گردانید. تموچین، اگر تو رئیس شوی، از اینکه تو را آگاه گردانیدم، چه مژدگانی به من خواهی بخشید؟» تموچین گفت: «اگر حقیقتا من بدین ترتیب بر قوم حکومت کنم، تو را،

______________________________

(1)-Butu

(2)-Ikiras

(3)-Jongsai

(4)-Noya -kin

(5)-Oronar

(6)-Jiroqo'an

(7)-Suqu -Sacan

(8)-Qaracar

(9)-Qorci

(10)-Usun -abugan

(11)-Kokocos

(12)-Bs'arin ، که بارین نیز گفته می‌شود (م).

(13)-Manan Ba'arin

(14)- منظور، قورچی و جاموقه است (م).

(15)- منظور قدرت‌های آسمانی و زمینی است (م).

تاریخ سری مغولان، ص: 65

رئیس یک تومان «1» خواهم کرد». [قورچی گفت]: «برای من، برای مردی که تو را از این امر آگاه گردانید، چه سعادتی از آن بالاتر؟ مرا که رئیس یک تومان می‌کنی و می‌گذاری به میل خود در بین قوم، دختران زیبا و پسندیده انتخاب کنم، بگذار از آنان سی زن بگیرم. گذشته از این، سخنان مرا هرچه که باشد با میل و رغبت بپذیر». وی چنین گفت.

122- جماعتی نیز از گانیگاس‌ها که قونان در رأسشان بود، آمدند. سرانجام جماعتی با داریتای اوتچیگین آمدند. مولقلقو «2» نیز از نزد جدران‌ها آمد. سرانجام جماعتی نیز از اونجین‌ها «3» و سقائیت‌ها «4» آمدند. پس از آنکه بدین ترتیب مقداری از جاموقه فاصله گرفتند، در ائیل قرقنا در کنار رود کیمورقه از اسب فرود آمدند. سپس جماعتی هم [با] ساچاباکی و تائیچو، دو پسر سورقتو جورکی «5» از جورکین‌ها که از جاموقه جدا شده بودند، آمدند. آنگاه جماعتی [با] قوچرباکی، پسر ناکون تاایجی «6» [آمدند]. سرانجام جماعتی [با] آلتان اوتچیگین، پسر قوتوله خان [آمدند]. اینان نیز که همگی از جاموقه جدا شده و به راه افتاده بودند، آمدند [و] زمانی‌که تموچین در ائیل قرقنا در کنار رود کیمورقه از اسب فرود آمده بود، به وی پیوستند. از آنجا کوچ کردند و

______________________________

(1)- در جامعه ایلی مغولی افراد قبایل به دسته‌های صدهزار نفری تقسیم می‌شدند و هریک از این دسته‌ها در اختیار رئیسی قرار می‌گرفتند. افراد آن حق ترک دسته خود و پیوستن به گروه دیگر را نداشتند، این تقسیمات در دفاتر مخصوص ضبط می‌شد. شغل این فرماندهی صدهزاره و ده‌هزاره موروثی بود و این رؤسا عنوان نویان به معنی «ارباب و رئیس» می‌گرفتند. دسته‌های ده هزار نفری اصطلاحا «تومان» نامیده می‌شدند. نک: نظام اجتماعی مغول، ص 172 (م).

(2)-Mulqalqu

(3)-Unjin

(4)-Saqayit

(5)-Surqatu -jurki

(6)-Nakun -taiji ، در رأس تقسیمات ایلی مهم مانند اولوس‌ها، رؤسایی قرار داشتند که شغلشان موروثی بود و دارای عناوینی بودند که از چین آمده بود. از جمله این عناوین تاایجی یا تاایشی است که در لغت به معنی مؤسس بزرگ است، البته بعدها اهمیت خیلی بیشتری یافت و فقط مخصوص جانشینان و اولاد چنگیز خان گردید و دیگر هیچ‌کس حق داشتن چنین عنوانی را نیافت (ر. ک: نظام اجتماعی مغول، صص 223 و 230 (م).

تاریخ سری مغولان، ص: 66

در کوکونااور «1» از قراجوروگان «2» [در کنار] رود سانگگور در میان کوه گورالگو «3» از اسب پیاده شدند.

123- آلتان، قوچر و ساچاباکی متفقا به تموچین گفتند: «ما تو را خان خواهیم کرد. هنگامی‌که تموچین خان شود، ما چون دیده‌بانان و پیشتازان به جلوی دشمنان متعدد می‌تازیم. ما دختران و بانوان خوش آب و رنگ آنان را برای اردوی تو می‌آوریم و به تو می‌دهیم. ما بانوان و دخترانی را که گونه‌های فوق العاده و زیبا دارند، از ممالک تابع برایت خواهیم آورد، ما اسبان آنان را با کفل‌های عالی به سمت تو یورتمه خواهیم دوانید. هنگامی‌که حیوانات وحشی شکار کنیم، از جرگه بیرون خواهیم آمد و ابتدا آنها را به تو خواهیم داد. ما حیوانات بیشه را که شکم‌هایشان را با تیر به‌هم دوخته‌ایم به تو خواهیم داد. ما حیوانات ارتفاعات کنار آبها را که ران‌هایشان را به هم دوخته‌ایم به تو خواهیم داد «4». در روز نبرد، اگر از اوامر تو سرپیچی کردیم، ما را از اتباعمان از خدمتگزارانمان، از بانوان و زنانمان جدا کن، و ما «سرسیاهان» را در سرزمینی بایر رها ساز. در زمان صلح، اگر فرامین تو را اجرا نکردیم، ما را از مردان خود و نوکران خود، از زنان و پسران خود دور کن و در سرزمینی بی‌صاحب رها کن». هنگامی‌که سخنان خود را به پایان رسانیدند و با این گفته‌ها سوگند یاد کردند «5»، تموچین را خان اعلام نمودند و او را چنگیز خان نامیدند.

124- [تموچین] که چنگیز خان شده بود، بر کمر اوگولای چاربی «6» برادر کوچک بواورچو ترکشی بست. بر کمر قجی اون توقور اون «7» ترکشی بست. بر کمر جاتای «8»، دوقولقو چاربی هردو تن، برادر ارشد و برادر اصغر ترکشی بست. انگگور،

______________________________

(1)-Koko -Na'ur

(2)-Qara -jurugan

(3)-Guralgu

(4)- درCheng -Wou -Ts'in -Tchen Lou آمده است: «ما گله‌های [این حیوانات] را به جانب تو می‌رانیم، تا تو راحت‌تر تیر به سمتشان رها کنی».

(5)- گفته‌های بالا به منزله سوگند آنان بوده است (م).

(6)-Ogolai -Carbi

(7)-Qaji'un -Toqura'un

(8)-Jatai

تاریخ سری مغولان، ص: 67

سوئیکاتو چاربی «1» و قداان دلدور خان «2» هرسه تن گفتند: «ما در فراهم ساختن مشروب صبح تو تعللی نخواهیم ورزید. ما مشروب شب تو را از یاد نخواهیم برد». این را گفتند و باورچی «3» شدند. داگای گفت: «صبح‌گاه، تو را از یاد نمی‌برم و آشت را با یک گوسفند اخته دوساله فراهم می‌سازم. برای خوابت تأخیر نمی‌کنم، من گوسفندان خال‌خالی تو را می‌چرانم و ته ارابه‌ات را از آنها پر می‌کنم. گوسفندان زردرنگت را می‌چرانم و ارابه‌ات را از آنها پر می‌کنم و چون بی‌اندازه شکم‌پرستم، گوسفندانت را که می‌چرانم، دل و روده‌های سفید آنها را می‌خورم. کار چرای گوسفندان را به داگای سپردند. گوچوگور «4» برادر کوچک وی گفت: «من ....... ارابه‌های قفل‌دار تو را واژگون نمی‌کنم، من ارابه‌ها را در ........ جاده بزرگ خراب نمی‌کنم [و به آنها خسارت وارد نمی‌سازم]. من چادرهای روی گاریها را مرتب و منظم می‌کنم». دودای چاربی «5» گفت: «ریاست و نظارت ........ و خدمتگزاران اندرون خانه با من». [چنگیز خان] به کمر قوبیلای، چیلگوتای و قرقای توقورااون که هر سه نفر را با قسار همراه کرد، شمشیر بست و به آنان گفت: «گردن کسانی را که به قدرت خویش می‌بالند، بزنید. شکم کسانی را که به شوکت خود می‌بالند، بدرید»، [همچنین] گفت: «بالگوتای و قرالدای توقورااون هردو باید به اسبان بپردازند [و] اقتچی «6» شوند». [همچنین] گفت: «تاایچی اودای «7» قوتو موریچی «8» و مولققو «9» باید گله‌های گاو ما را بچرانند»، [همچنین] گفت: «ارقای قسار، تقای، سوکاگای و چواورقان، این چهار تن باید به کار [تیر و کمان] بپردازند. هم به قواوچاق «10» [یعنی تیرهایی] که برای پرتاب به دور است و هم به اودوله «11» [یعنی تیرهایی] که برای پرتاب به نزدیک است. سوبوتای بهادر گفت: «من مانند موش صحرایی جمع و جور می‌کنم. من مانند

______________________________

(1)-Suyikatu -Carbi

(2)-Qada ,an Daldurqan

(3)-bawurci ، در دربار خوانین مغول شغل بسیار مهمی بوده، که عبارت بود از تصدی امور مشروبات که بخصوص در جشن‌ها و مواقع تشریفاتی قوانین خاصی داشته است (م).

(4)-Qucugur

(5)-Dodai -Carbi

(6)-Aqtaci

(7)-Tayici'udai

(8)-Qutu -morici

(9)-Mulqaqu

(10)-qo'ocaq

(11)-Odola

تاریخ سری مغولان، ص: 68

کلاغ سیاهی هرچه را که در بیرون است جمع‌آوری می‌کنم. من مانند نمدی می‌پوشانم، کوشش می‌کنم که همگی را بپوشانم «1»، من نمدی هستم که جلو باد را می‌گیرم و سعی خواهم کرد که همه را از باد محافظت کنم».

125- پس چنگیز خان، که خان گشته بود، به بواورچو، به جالما هردو تن، گفت:

«در آن زمان که من بجز سایه‌ام همدمی نداشتم، شما دو تن سایه من بودید و افکار مرا آرامش بخشیدید. اکنون نیز در اندیشه من باقی مانده‌اید. در آن زمان که من جز دم [اسبم] شلاقی نداشتم، شما دم [اسب من] گشتید و قلب مرا آرامش بخشیدید. اکنون نیز در دل من جای گرفته‌اید. آیا شما دو تن، برای اینکه واقعا در کنار من باشید، نباید در رأس همه اینان قرار گیرید؟ اکنون که آسمان و زمین، قدرت مرا افزون ساخته‌اند؛ و مرا حمایت می‌کنند، [شما که] از آندا جاموقه [جدا شده‌اید]، شما که در دل خود گفتید که با من پیوند مودت می‌بندید و شما که آمدید، آیا دوستان قدیمی خوشبخت من نمی‌باشید؟ من شما را در رأس همه کارها خواهم گماشت».

126- وی دو تن داقای، و سوکاگای را چون ایلچی به نزد تواوریل خان کارائیت فرستاد تا به او بگویند: «چنگیز خان، خان گردید». تواوریل خان گفت: «چه از این بهتر که پسرم تموچین خان شد. مغول‌ها بدون خان چه می‌کردند؟ و شما اتحاد خویش را با وی نگسلید. گره پیوند خود را نگشایید، گریبان [پیراهنتان] را چاک ندهید» و آنان را بازگردانید.

______________________________

(1)- منظور مراقبت و رتق و فتق امور خانه است (م).

تاریخ سری مغولان، ص: 69

کلیک کنید:  تماس و پرسش و نظر http://arqir.com/101-2

 

فصل چهارم‌

 

127- چون [چنگیز خان] دو تن ارقای قسار و چااورقان «1» را چون ایلچی به نزد جاموقه فرستاد، جاموقه گفت: «به آلتان و قوچر هر دو تن چنین گویید» و آنان را گسیل داشت تا چنین گویند: «آلتان و قوچر، شما دو تن، چرا بین آندا تموچین و من، پهلوی آندایی را دریدید و با دریدن پهلوهای آن، ما را از یکدیگر جدا کردید؟ چرا در آن هنگام که هنوز، آندا و مرا از یکدیگر جدا نکرده بودید، آندا تموچین را خان نگردانیدید؟ و حال چه اندیشیدید که [به دنبال] آن اندیشه، وی را خان کردید؟ شما دو تن آلتان و قوچر آنچه را که گفتید و به آندا آرامش بخشیدید، به یاد می‌آورید؟ [حال که] با آندای من پیوند اتحاد بسته‌اید، حد اقل آن را خوب حفظ کنید». این را گفت و ایلچیان را بازگردانید.

128- سپس تائیچر برادر کوچک جاموقه، که در برابر [کوه] جالاما «2» در اولاگای بولاق «3» قرار داشت، رفت تا گله اسبان جوچی درمله، یکی از [افراد] ما را که در ساری کاار «4» بود، بدزد. تائیچر، رفت و گله اسبان جوچی درمله را دزدید و آورد.

هنگامی‌که گله اسبان جوچی درمله را دزدیدند و بردند، دوستان وی ترسیدند و جوچی درمله تنها به دنبال آن رفت. شب به نزدیکی گله اسبانش رسید و درحالی‌که به پهلو [دراز] کشیده بود، به میان اسبان خود رسید، [تیری] رها کرد و پشت تائیچر را خرد کرد.

او را کشت، گله اسبان خود را برداشت و آمد.

129- جدران‌ها، که جاموقه در رأسشان قرار داشت و گفته بود: «برادر کوچک من تائیچر را کشتند»، با سیزده قبیله همسایه متحد شدند، سه تومان ترتیب دادند [و] پس از عبور از [گردنه‌های] الااوئوت «5» و تورقااوت «6» سوار بر اسب شدند و به جنگ با

______________________________

(1)-Ca'urqan

(2)-Jalama

(3)-Olagai -bulaq

(4)-Sa'ari -Ka'ar

(5)-Ala'u'ut

(6)-Turqa'ut

تاریخ سری مغولان، ص: 70

چنگیز خان رفتند. هنگامی‌که چنگیز خان [در کوه] گورالگو «1» بود، دو مرد از ایکیراس‌ها «2» یعنی مولکاتوتق «3» و بورولدای «4» آمدند و به وی خبر دادند که: «آنان رسیدند». چنگیز خان به محض دریافت این خبر، وی نیز از سیزده دسته خود، سه تومان فراهم ساخت و سوار بر اسب شد و به جلوگیری جاموقه شتافت. جنگ در دالان بلجوت «5» درگرفت.

جاموقه، چنگیز خان را به عقب راند و او به گردنه جارانا [در کنار] انون گریخت. جاموقه گفت: «ما او را به گردنه جارانا [در کنار] انون فراری دادیم» و در بازگشت دستور داد تا شاهزادگان چینوس «6» را در هفتاد دیگ جوشانیدند و سر نااودای چاقاان‌اوا «7» رئیس چینوس‌ها را بریدند و آن را به دم اسبش بست و رفت.

130- در حین بازگشت جاموقه از آنجا، جورچادای «8» اورواوت، که اورواوت‌ها را رهبری می‌کرد، و قویولدر «9» منگقوت، که منگقوت‌ها را رهبری می‌کرد، اینان از جاموقه جدا شدند و به نزد چنگیز خان آمدند. در آن هنگام، مونگلیک آچیگای «10» قونگقوتادای «11» نزد جاموقه بود. مونگلیک آچیگا با هفت پسرش از جاموقه جدا شدند و آمدند تا به چنگیز خان بپیوندند. چنگیز خان با خود گفت: «این افراد از نزد جاموقه آمده‌اند، ولایت از [آن من] می‌شود». چنگیز خان هوآلون اوجین، قسار و همچنین ساچا باکی، تائیچو و سایر جورکین‌ها، که مسرور شده بودند، همگی باهم گفتند: «در بیشه انون جشنی برپا سازیم». چون جشنی به‌پا ساختند، مشکی [از شیر مادیان] به زمین ریختند و از چنگیز خان، و سپس هوآلون اوجین، قسار و ساچا باکی و سایرین شروع کردند. بعد چون مشکی دیگر به زمین ریختند که از اباگای همسر ساچا باکی، که در مرتبه دوم اهمیت قرار داشت، شروع شد، دو تن [زنان اصلی وی] قوری چین خاتون «12» و قواورچین خاتون «13» گفتند: «چطور می‌شود مشکی به زمین ریخت که

______________________________

(1)-Guralgu

(2)-Ikiras

(3)-Mulka -totaq

(4)-Boroldai

(5)-Dalan -Baljut

(6)-Cinos

(7)-Na'udai -Caqa'an -u ,a

(8)-jurcadai

(9)-Quyuldar

(10)-Monglik -aciga

(11)-Qongqotadai

(12)-Qorijin -qatun

(13)-Qu'urcin -qatun

تاریخ سری مغولان، ص: 71

از ما شروع نشود و از اباگای شروع شود؟»، و آنان شیکیئور بااورچی را کتک زدند.

شیکیئور بااورچی که کتک خورده بود، گفت: «چون یسوگای بهادر و ناکون تاایجی هر دو تن مرده‌اند، من باید چنین کتک بخورم». این را گفت و با صدای بلند گریه کرد.

131- از جانب ما، بالگوتای این جشن را ترتیب داده بود و سرپا ایستاده بود و اسبهای چنگیز خان را می‌پایید. از جانب جورکین‌ها، بوری بوکو این جشن را ترتیب داده بود. یکی از قاراگیدای‌ها «1» دهانه یکی از اسبان ما را دزدید. [بالگوتای] دزد را گرفت.

چون بوری بوکو در مقام دفاع از آن مرد، که متعلق به او بود برآمد، بالگوتای چنانکه عادت وی بود، دست راستش را از آستین بدر آورد و با یک دست [بوری بوکو] را در زیر بغل گرفت و همچنان [نیمه] برهنه به راه افتاد. بوری بوکو با ضربه شمشیر خود، شانه برهنه او را شکافت. بالگوتای که بدین ترتیب [شانه‌اش] شکافته شده بود، بدان وقعی ننهاد و درحالی‌که خون [از بدنش] می‌ریخت، پیش می‌رفت. چنگیز خان که در سایه [در محل جشن] نشسته بود، او را دید و بیرون آمد و چون به وی گفت: «چگونه با ما چنین رفتاری کردی؟» بالگوتای گفت: «زخم من کاری نیست و من نمی‌خواهم بین برادران بزرگتر و برادران کوچکتر به خاطر من کدورتی رخ دهد. برادران بزرگتر، من از بین نمی‌روم و وضع بهتر می‌شود. برادر ارشد، حال که تو به تازگی با برادران بزرگتر و برادران کوچکتر متحد شده‌ای، درنگ کن و [در این اتحاد] باقی بمان».

132- با وجود آنکه بالگوتای چنین گفت، چنگیز خان [و کسانش] بدان وقعی ننهادند، شاخه‌های درختان را کشیدند و کندند، خامه‌زن‌های مشک‌های [شیر مادیان] را کشیدند و برداشتند و به جنگ پرداختند. جورکین‌ها را مغلوب ساختند و از آنان قوریچین خاتون و قواورچین خاتون را اسیر کردند و بردند. ولی چون ایشان آمدند و به آنان گفتند «صلح کنیم»، ایشان آن دو تن، قوریچین خاتون و قواورچین خاتون را فرستادند. در این هنگام که فرستادگانی رد و بدل می‌شدند و می‌گفتند: «صلح کنیم»، چون ماگوجین سااولتوی «2» تاتار و سایرین با این کار توافق نکردند، آلتان خان، از قوم

______________________________

(1)-Qaragidai

(2)-Magujin -Sa'ultu

تاریخ سری مغولان، ص: 72

کیتات، اونگ گینگ چینگسانگ «1» را [به جنگ با ایشان] فرستاد و به آنان گفت که فورا دستجات خود را در اختیار وی بگذارند. اونگ گینگ چینگسانگ تاتارها را که ماگوجین سااولتو و سایرین در رأسشان قرار داشتند، شکست داد و آنان را با گله‌ها و تدارکاتشان وادار به عقب‌نشینی در طول [رود] اولجا «2» کرد، و ورود خود را به [چنگیز خان] اطلاع داد.

133- چنگیز خان گفت: «از روزگاران قدیم، قوم تاتار اجداد [ما] و پدران [ما] را نابود کرده‌اند. اینان قومی هستند که ما از آنان کینه فراوان داریم. از موقع [استفاده کنیم] و ایشان را از دو طرف غافلگیر نماییم؛ و ایلچیانی گسیل داشت تا این خبر را به اطلاع تواوریل خان برسانند: «اونگ گینگ چینگسانگ از جانب آلتان خان، تاتارها را که ماگوجین سااولتو و سایر تاتارها در رأسشان می‌باشند به عقب رانده است و آنان را مجبور به بازگشت، در طول [رود] اولجا کرده است؛ و گفت: که وی خود را می‌رساند.

تاتارهایی را که اجداد ما و پدران ما را نابود ساخته‌اند، از دو طرف غافلگیر کنیم.

تواوریل خان، پدرم فورا بیایید». تواوریل خان که از این خبر مطلع شده گفت: «پسرم پیغام‌های عالی برای من فرستاده است. آنان را از دو طرف غافلگیر کنیم». تواوریل خان، که دستجات خود را گرد آورده بود، روز سوم این دستجات را به حرکت درآورد و آمد به [چنگیز خان] پیوست. چنگیز خان و تواوریل خان هردو تن به نزد جورکی‌ها که ساچا باکی و تائیچوی جورکی در رأسشان قرار داشتند، [ایلچی] فرستادند و [چنگیز خان] گفت: «اکنون از موقع [استفاده کنیم] و از دو طرف تاتارهایی را که از روزگاران قدیم [اجداد ما] و پدران [ما] را نابود ساخته‌اند، غافلگیر کنیم [به عزم جنگ با ایشان] به اتفاق سوار بر اسب شویم». [ایلچی] را با این پیغام روانه ساخت. شش روز در انتظار جورکی‌ها بسر بردند. ازآن‌پس چون، نمی‌توانستند بیشتر [انتظار بکشند]،

______________________________

(1)-Ongging -Cingsang ، چینگسانگ که به معنی وزیر نیز می‌باشد، عنوانی است که در مغولستان قرون وسطی بسیار متداول بوده، و نه‌تنها صاحب اتوغ‌ها، بلکه شاغلین اداری که توسط خوانین از طبقه اشراف فئودال انتخاب می‌شدند و بر دستجات قبیله‌ای وسیع و بزرگی فرمانروایی می‌کردند، این عنوان را داشته‌اند (ر. ک: نظام اجتماعی مغولان، ترجمه نگارنده، ص 227، م).

(2)-Ulja

تاریخ سری مغولان، ص: 73

چنگیز خان و تواوریل خان هردو تن، دستجات خود را به حرکت درآوردند و در طول [رود] اولجا سرازیر شدند و آمدند تا [تاتارها] را با اونگ گینگ چینگسانگ، از دو طرف غافلگیر کنند. تاتارها که در رأسشان ماگوجین سااولتو و سایر تاتارها قرار داشتند، در قوسوتو شیتوان «1» و نرتو شیتوان «2» از [رود] اولجا سنگر گرفته بودند. چنگیز خان و تواوریل خان هردو ماگوجین سااولتو و [سایرین] را از سنگرهایشان بیرون کشیدند و ماگوجین سااولتو را کشتند. در آنجا چنگیز خان یک گهواره نقره و پوشش آن را که با مرواریدهای درشت زینت شده بود، به غنیمت گرفت.

134- چنگیز خان و تواوریل خان هردو، [به‌نزد اونگ گینگ چینگسانگ رفتند و] گفتند: «ما ماگوجین سااولتو را کشتیم». اونگ گینگ چینگسانگ، چون سخنان ایشان را که گفتند ماگوجین سااولتو را کشتند شنید، بسیار خوشحال شد و به چنگیز خان عنوان جااوتقوری «3» داد و به تواوریل خان کارائیت، عنوان اونگ «4» داد. نام اونگ خان از آن زمان به بعد و از عنوانی که اونگ گینگ چینگسانگ به وی داده معمول شده است. اونگ گینگ چینگسانگ گفت: «شما که ماگوجین سااولتو را از دو طرف غافلگیر کردید و کشتید، به آلتان خان خدمت بزرگی انجام دادید. من این خدمت را که شما [انجام داده‌اید] به اطلاع آلتان خان خواهم رسانید، تا عنوانی بزرگتر از این به چنگیز خان داده شود. تا به وی عنوان جائوتائو «5» داده شود. تصمیم دراین‌باره با آلتان خان است». اونگ گینگ چینگسانگ با مسرت فراوان از آنجا بازگشت. چنگیز خان و اونگ خان، هردو تاتارها را غارت کردند، [غنائم را] گرفتند و بین خود تقسیم کردند و بازگشتند و در مساکن خویش از اسب به زیر آمدند.

______________________________

(1)-Qusutu -Situ'an

(2)-Naratu -Situ'an

(3)-Ja'utquri

(4)-Ong یاVang ، که در این دوره به ریاستی محدود اطلاق می‌شده، در دوره یوان‌ها به معنی قیصر و پادشاه بوده، و به شاهزادگان صاحب تیولی که بر ایلات متعدد حکومت می‌کرده‌اند داده می‌شده است. در دوره بعد از یوان‌ها این عنوان فقط به اولاد برادران چنگیز تعلق داشته و بعدها در زبان مغولی از یاد رفته و متروک شده است (ر. ک: نظام اجتماعی مغول، ص 230 م).

(5)-Jaotao

تاریخ سری مغولان، ص: 74

135- در نرتو شیتوان، که تاتارها از اسب به زیر آمده و اردو زده و گرفتار شده بودند [و] دستجات ما آنان را غارت کرده بودند، از این اردو پسر جوانی به‌جای مانده بود که گرفتار شد. این بچه را که حلقه‌ای طلایی در بینی و پیش‌بندی از ابریشم، و آستری از پوست قاقم به گردن داشت، با خود بردند. چنگیز خان او را به‌منزله ساوقه به مادرش هوآلون آکا سپرد. هوآلون آکا گفت: این [بچه] باید پسر مرد نیکویی بوده باشد.

می‌بایستی از فرزندان مرد بااصل و نسبی بوده باشد». وی را پسر ششم خود [و] به‌منزله برادر کوچکتر پنج پسرش قرار داد و نامش را شیکیکان قودقو «1» گذاشت. [هوآلون آکا] وی را بزرگ کرد.

136- اوروغ «2» چنگیز خان در هریلتونائور «3» مستقر بود. جورکین‌ها لباس‌های پنجاه مردی را که در اوروغ باقی مانده بودند، درآوردند و ده نفرشان را کشتند. چون کسانی‌که در اوروغ باقی مانده بودند، چنگیز خان را مطلع ساختند [و] گفتند:

«جورکین‌ها با ما این‌چنین کردند»، چنگیز با شنیدن این خبر، بسیار خشمگین شد و گفت: «چطور ما بگذاریم جورکین‌ها با ما چنین رفتار کنند؟ همین افراد هنگام جشنی در جنگل انون شیکیئور را زدند. همین افراد، شانه بالگوتای را شکافتند. چون گفتند که می‌خواهند صلح کنند، ما با آنان [صلح] کردیم و دوتن از آنان، قوریچین خاتون و قواورچین [خاتون] را پس فرستادیم. سپس چون من گفتم «بتازیم و تاتارها را که چون اجداد ما و پدران ما را نابود ساخته‌اند، کینه قدیمی از آنان داریم از دوطرف غافلگیر سازیم، من مدت شش روز منتظر جورکین‌ها شدم و آنان نیامدند. حال باز همین افراد با پشتیبانی از دشمنان ما خود دشمن شده‌اند». چنگیز خان این را گفت، سوار بر اسب شد و به جنگ جورکین‌ها شتافت. هنگامی‌که جورکین‌ها در دولوان بولدااوت «4» از

______________________________

(1)-Sikikan -Quduqu

(2)-a'uruq یاa'urukh ، یک ایل به معنی اولاد و نسل آن ایل، و در نتیجه به معنی نزدیک و خویشاوند بوده است، و به‌طور کلی ایلات خویشاوند را اوروغ می‌گفتند. تصور می‌شود در زمان‌های بسیار قدیم ایل مغول فقط از اوروغ، یعنی از خویشاوندان تشکیل می‌شده است (ر. ک: نظام اجتماعی مغول، صص 100 و 101 و صفحات دیگر، م).

(3)-Hariltu -na'ur

(4)-Dolo'an -bolda'ut

تاریخ سری مغولان، ص: 75

کودوا ارال «1» در [کنار رود] کالوران بودند، [چنگیز خان] قوم آنان را قتل و غارت کرد.

ساچاباکی و تائیچو با قلیلی از کسان خود گریختند. چنگیز خان به تعقیب ایشان پرداخت و ساچاباکی و تائیچو هردو را در تالاتوامسر گرفتار ساخت. چنگیز خان که آنان را گرفتار کرده بود، به ساچاباکی و تائیچو هردو گفت: «در گذشته ما با یکدیگرچه گفته بودیم؟».

ساچا و تائیچو هردو گفتند: «ما آنچه را که گفته بودیم به یاد نمی‌آوریم. سخنان ما را به یادمان آور». هنگامی‌که از گفته‌های خویش باخبر گشتند، سرهایشان را به زیر انداختند.

[چنگیز خان] پس از یادآوری سخنان آنان، کارشان را ساخت و همانجا رهایشان کرد.

137- [چنگیز چون] کار ساچا و تائیچو را ساخت، بازگشت. هنگامی‌که قوم جورکین را وادار به کوچ کردن نمود، سه پسر تالاگاتو بایان «2» جلایر [یعنی] گواون اوآ «3» چیلااون قایچی «4» و جابکا «5» در نزد این جورکین‌ها بسر می‌بردند. گواون‌اوآ دو پسرش موقالی «6» و بوقا «7» را برای ادای احترام و سوگند به نزد [چنگیز خان] آورد و گفت: «ایشان بندگان آستانت خواهد بود. اگر از آستانت دور شدند، زانوهایشان را قطع کن. ایشان بندگان مخصوص درگاهت خواهند بود. اگر از درگاهت دور شدند، جگرشان را بیرون آور و رهایشان کن». این را گفت و آنان را به وی داد.

چیلان اون‌قایچی نیز دو پسر خود تونگگا «8» و قاشی «9» را برای ادای احترام و سوگند به نزد چنگیز خان آورد و گفت: «من ایشان را به تو می‌دهم تا بمانند و آستان زرینت را محافظت کنند، اگر از کنار آستانت دور شدند، [رشته] زندگیشان را بگسل و رهایشان ساز. من ایشان را به تو می‌دهم تا سراپرده بزرگت را بالا گیرند. اگر از کنار سراپرده بزرگت خارج شدند، قلب‌هایشان را لگدمال کن و رهایشان ساز». جابکا را به قسار دادند. جابکا از اردوی جورکین‌ها پسر جوانی را به نام بورواول «10» با خود آورده بود. او را برای ادای احترام و سوگند به نزد هوآلون آکا بردند و به وی دادندش.

______________________________

(1)-Kodo'a aral

(2)-Talagatu -bayan

(3)-Gu'un -u'a

(4)-Cila'un -qayici

(5)-Jabka

(6)-Muqali

(7)-Buqa

(8)-Tongga

(9)-Qasi

(10)-Boro'ul

تاریخ سری مغولان، ص: 76

138- هوآلون آکا، در مسکن خود چهار کس را تربیت می‌کرد: پسر جوانی به نام گوچو که از اردوی مارکیت‌ها گرفتار شده بود. پسر جوانی به نام کوکوچو که از اردوی باسوت‌ها، در بین تائیچیئوت‌ها گرفتار شده بود، پسر جوانی به نام شیکیکان قوتوقو، که از اردوی تاتارها گرفتار شده بود و پسر جوانی به نام بورواول، که از اردوی جورکین‌ها گرفتار شده بود. هوآلون آکا که آنان را در مسکن خود تربیت می‌کرد، به پسرانش گفت:

«چه کسی می‌تواند چشمی بسازد که روز ببیند و گوشی بسازد تا شب بشنود؟ «1»».

139- قوم جورکین بدین طریق جورکین شد: پسر بزرگتر قابول قاان «2»، اوکین- برقق «3» بود. پسر او سورقاتو جورکی «4» بود. چگونگی جورکین شدن [وی] چنین بود که قابول قاان گفت: «وی ارشد پسران من است»، و [برای اوکین برقق] در بین ایل خود به جست‌وجو پرداخت. همه مردان شایسته، جنگجو، قوی و همه کسانی را که جگری صفرایی و انگشت شستی نیرومند داشتند، کسانی که دلاوری، ششهایشان را می‌انباشت؛ و به سبب اینکه باد و دم، دهان آنان را می‌انباشت؛ و به سبب اینکه باد و دم و صفرا داشتند، و شهامت و دلیری داشتند، و ..... انتخاب کرد، و آنان را در اختیار وی گذاشت. این بود سبب آنکه ایشان جورکین نامیده شدند. چنگیز خان این افراد دلیر را به اطاعت خود درآورد و ایل جورکین را مضمحل کرد. چنگیز خان مالک مطلق افراد آنان [و] قومشان گردید.

140- روزی چنگیز خان گفت: «بوری بوکو و بالگوتای باید با یک طرف بدن کشتی بگیرند «5»». هنگامی‌که بوری بوکو نزد جورکین‌ها بسر می‌برد، بالگوتای را با یک دست گرفته، او را با یک پا بلند کرده و بر زمینش زده بود و او را بی‌حرکت به [زمین] دوخته بود. بوری بوکو جنگجوی قوم خود برد. این‌بار قرار شد بالگوتای و بوری بوکو با یک طرف بدن زورآزمایی کنند. بوری بوکوی شکست‌ناپذیر تن به افتادن داد. بالگوتای که نتوانست او را به زمین زند، او را روی شانه‌اش گذاشت. [به‌طوری‌که] پهلوهایش در

______________________________

(1)- مطلب گنگ و ترجمه چینی نامفهوم است.

(2)-Qabul -qan

(3)-Okin -barqaq

(4)-Sorqatu -jurki

(5)- همان‌گونه که در سابق بالگوتای با نیمی از بدن یعنی با یک دست و یک پا بوری بوکو را بلند کرده بود.

تاریخ سری مغولان، ص: 77

هوا بود. بالگوتای نظری به پشت افکند، چنگیز خان را دید، [دید] که خاقان لب پایین خود را می‌گزد. بالگوتای مطلب را دریافت. سوار [بوری بوکو] شد، [دست‌هایش] را از دو طرف به دور گردن [بوری بوکو] قفل کرد و درحالی‌که زانویش را روی پشت وی گذاشته بود ... کشید. بدین ترتیب [پشت وی را] خرد کرد. بوری بوکو که پشتش خرد شده بود، گفت: «من از بالگوتای شکست نخوردم، من از بیم خاقان حیله‌ای اندیشیدم و خود را بر زمین انداختم، و تردید کردم، و جانم را بر سر این کار گذاشتم». این را گفت و جان سپرد. بالگوتای که پشت وی را خرد کرده بود، او را به گوشه‌ای کشاند، سپس رهایش ساخت و رفت. ارشد هفت پسر قابول قاان، اوکین برقق بود. بعدی برتان بهادر بود که یسوگای بهادر پسر وی بود. سپس قوتوقتو مونگلار «1» بود که پسرش بوری «2» بود، که از لحاظ ارشدیت با پسر برتان بهادر یکی بودند و بوری بوکو با پسران دلیر برقق پیوند اتحاد بسته بود، جنگجوی قوم خویش بود که به‌وسیله بالگوتای پشتش خرد شد و جان سپرد.

141- سپس در سال مرغ (1201 میلادی) قاداگین‌ها «3» و سلجیئوت‌ها متحد شدند. در رأس قاداگین‌ها بقوچوروگی «4» و سایر قاداگین‌ها قرار داشتند. در رأس سلجیئوت‌ها چیرگیدای بهادر «5» و سایرین بودند. سپس دوربان‌ها با تاتارها صلح کردند.

در رأس دوربان‌ها قاچی اون باکی «6» و سایرین قرار داشتند. در رأس الچی «7» تاتارهای تاتار، جالین بوقا «8» و سایرین بودند. در رأس ایکیراس‌ها، توگاماقه «9» و سایرین بودند. در رأس اونگگیرات‌ها، شیرگاک آمال «10»، آلقوی «11» و سایرین قرار داشتند. در رأس قورولاس‌ها چوناق «12» و چاقاان «13» بودند. از نزد نایمان‌ها، بویوروق خان گوچواوت نایمان «14».

______________________________

(1)-Qutuqtu -Monglar

(2)-Buri

(3)-Qadagin

(4)-Baqucorogi

(5)-Cirgidai -ba'atur

(6)-Qaci'un -baki

(7)-Alci

(8)-Jalin -buqa

(9)-Tuga -maqa

(10)-Tagak -amal -Sirgak -amal

(11)-Alqui

(12)-Conaq

(13)-Caqa'an

(14)-GuCu'ut

تاریخ سری مغولان، ص: 78

قوتو «1»، پسر توقتوا باکی «2» مارکیت. قودوقوا باکی اویرات، از تائیچیئوت‌ها، ترقوتای کیریلتوق، قودون اورچانگ «3»، و سایر تائیچیئوت‌ها. همه این ایلات گرد القوی بولاق جمع شدند و گفتند: «ما جاموقه جاجیرادای را به خانی برمی‌گزینیم» و همگی به اتفاق، یک اسب سیلمی و یک مادیان را با یک ضربه به دو نیم کردند، و بدین ترتیب سوگند یاد نمودند. از آنجا در طول رود آرگونا، در عرض دماغه مرتفعی که در مصب رود کان «4» و [رود] آرگونا تشکیل شده است، به راه افتادند و جاموقه را به عنوان گور خان «5» برگزیدند.

چون [جاموقه را] به گورخانی برگزیدند، با یکدیگر گفتند: «سوار بر اسب شویم و به جنگ چنگیز خان و اونگ خان هر دوتن، رویم». قوریدای «6» قورولاس که پیشنهاد «سوار بر اسب شدن» دسته‌جمعی را شنید، خبر به چنگیز برد. در آن هنگام وی در [کنار کوه] گورالگو بود. چنگیز خان به محض دریافت این خبر، کس به نزد اونگ خان فرستاد تا [او را] باخبر سازد. اونگ خان با شتاب هرچه تمامتر به نزد چنگیز خان رسید.

142- چون اونگ خان را فراخواندند و آمد. او و چنگیز خان که هردو گردهم آمده بودند، با یکدیگر گفتند: «سوار بر اسب شویم [و] به جلوگیری جاموقه رویم»، سوار بر اسب شدند و در طول رود کالوران به راه افتادند. چنگیز خان، آلتان قوچروداریتای سه تن، را به‌منزله پیشتازان در جلو قرار داد. اونگ خان، سانگگوم، جاقاگامبو و بیلگا باکی سه تن را جلودار قرار داد. آنان که از جلو می‌رفتند، دو نگهبان را جلوتر فرستادند، تا در آناگان گوئیلاتو «7» یک پست نگهبانی برقرار سازند، [و] جلوتر از ایشان [نیز] یک پست نگهبانی در [کوه] چاکچار برقرار کرده بودند. در جلو آنان، یک پست نگهبانی در [کوه] چیقورقو «8» برقرار کرده بودند. کسان ما آلتان، قوچرو سانگوم و سایرین که جلودار بودند و می‌رفتند، چون به او تکیه «9» رسیدند، می‌خواستند به هم

______________________________

(1)-Qutu

(2)-Toqto'a -baki

(3)-Qodun -Orcang ، در ترجمه دیگری از این متن،Hodun -Orcabg آمده است.

(4)-Kan

(5)-gur ، گور به معنی بزرگ و مهم است، ولی در اینجا عنوانی اشرافی و نوعی خان می‌باشد (م).

(6)-Qoridai

(7)-Anagan -guilatu

(8)-Ciqurqu

(9)-Utkiya

تاریخ سری مغولان، ص: 79

بگویند: «از اسب به زیر آییم»، که از پست نگهبانی که در [کوه] چیقورقو مستقر کرده بودند، مردی با شتاب هرچه تمامتر رسید و خبر آورد که دشمن رسیده است. با این خبر جلوداران از اسب پیاده نشدند و گفتند: «به جلوی دشمن بشتابیم و با ایشان گفت‌وگو کنیم». رفتند و به آنان برخوردند و گفت‌وگو را آغاز کردند، پرسیدند: «شما که هستید؟» ایشان جلوداران جاموقه بودند: آاوچو بهادر «1» از مغول‌ها، بویوروق خان از نایمان‌ها، قوتو از مارکیت‌ها، پسر توقتوا باکی و قودوقا باکی اویرات، هر چهار جلوداران جاموقه بودند که می‌آمدند. جلوداران همگی بانگ برآوردند؛ آنان [نیز] بانگ برآوردند: «اکنون دیگر دیر است، ما فردا جنگ خواهیم کرد». این را گفتند و به عقب بازگشتند و رفتند تا به سپاه بپیوندند و بخوابند.

143- روز بعد، دستجات را پیش راندند و به یکدیگر پیوستند و در کویتان «2» سپاه را آرایش جنگی دادند. هنگامی‌که در جهات بالا و پایین، در حال جابه‌جا شدن و مستقر شدن بودند، بویوروق خان [و] قودوقا، به سحر و جادو پرداختند، تا طوفان به‌پا خیزد.

چون طوفان سحرآمیز به‌پا شد، طوفان سحرآمیز برگشت و به سمت خود آنان روی آورد. ایشان که قادر به پیشروی نبودند و در باتلاق‌ها افتادند، با یکدیگر گفتند: «لطف آسمان شامل حال ما نیست» [این را گفتند و] پراکنده شدند.

144- بویوروق خان نایمان از [جاموقه] جدا شد و به جانب اولوق تاق «3» که قبل از آلتائی «4» [واقع است] به راه افتاد. قوتو پسر توقتوای مارکیت، به جانب [رود] سالانگگا به راه افتاد. قودوقوا باکی اویرات، درحالی‌که با انبوهی جنگل در ستیز بود، به جانب شیسگیز «5» به‌راه افتاد. آاولوچو بهادر تائیچیئوت به جانب [رود] انون به‌راه افتاد. جاموقه قبایلی را که او را به خانی برگزیده بودند، غارت کرد و در طول [رود] آرگونا، به جهت بازگشت به حرکت درآمد. بدین ترتیب چون ایشان پراکنده شدند، اونگ خان در طول [رود] آرگونا، به تعقیب جاموقه پرداخت. چنگیز خان در جهت رود انون آاوچو بهادر تائیچیئوت را تعقیب کرد. آاوچو بهادر که به نزد قوم خود رسیده بود، آنان را با شتاب

______________________________

(1)-A'ucu -ba ,atur

(2)-Kyitan

(3)-Uluq -taq

(4)-Altai

(5)-Sisgiz

تاریخ سری مغولان، ص: 80

به حرکت درآورد. آاوچو بهادر، و قدون اورچنگ «1» تائیچیئوت آن عده از افراد دستجات خود را که سپرهای چهارگوش داشتند و باقی‌مانده بودند «2»، در آن سمت انون مستقر ساختند و گفتند: «بجنگیم»، [و] آنان را آرایش جنگی دادند. چنگیز خان رسید و با آنان به جنگ پرداخت. چندین بار نبرد درگرفت و چون شب فرا رسید، وضع دفاعی را مرتب ساختند و در همان عرصه نبرد خوابیدند، اما قومی که با شتاب آمده بودند، ایشان [نیز] به همان ترتیب دسته‌جمعی اردو زدند و شب را گذرانیدند.

145- در این نبرد رگ گردن چنگیز خان قطع گردید و چون خون بند نمی‌آمد، در وضع خطرناکی قرار گرفت. پس از آنکه آفتاب غروب کرد، صفوف را مرتب ساختند و در همان محل از اسب فرود آمدند. جالما خون را که وضع وخیمی ایجاد کرده بود، می‌مکید و می‌مکید و دهانش را از خون پر می‌کرد؛ بدون اینکه از کس دیگری کمک بخواهد، در کنار چنگیز نشست و به مراقبت پرداخت. تا نیمه شب دهانش را از خون که وضع وخیمی ایجاد کرده بود پر می‌کرد و آن را فرو می‌داد یا تف می‌کرد. هنگامی‌که نیمی از شب گذشت، چنگیز خان به هوش آمد و گفت: «خون به کلی بند آمده، من تشنه‌ام». جالما که کلاه، چکمه و لباس‌هایش را درآورده بود و فقط یک زیرشلواری به پا داشت، برهنه به نزد دشمنان دوید، [ایشان] در حال ترتیب صفوف تدافعی بودند. [وی] به ارابه‌های افرادی که در آن سمت اردو زده بودند رفت، و بیهوده به جست‌وجوی شیر مادیان پرداخت. زیرا [این افراد] که عجله داشتند مادیان‌های خود را ندوشیده رها ساخته بودند. [وی] که نتوانسته بود شیر مادیان به دست آورد، در یکی از ارابه‌ها یک سطل بزرگ ماست یافت. آن را برداشت و بازگشت. در بین راه، نه در رفت و نه در بازگشت، به کسی برنخورد. آسمان او را حفظ کرده بود.

جالما سطل ماست را آورد و به جست‌وجوی آب رفت. آن را نیز آورد و با ماست مخلوط کرد و به خان نوشانید. خاقان در حین آشامیدن سه بار نفس تازه کرد، سپس گفت: «در درونم [احساس می‌کنم] که چشمانم باز شده». این را گفت [و] همان‌طور که نشسته بود، سرش را بلند کرد و نگاه کرد. صبح دمیده بود و هوا روشن شده بود. دور تا

______________________________

(1)-Qadun -Orcang

(2)- این مطلب در متن اشتباه است.

تاریخ سری مغولان، ص: 81

دور محلی که نشسته بود، باتلاقی از خون تشکیل شده بود، که جالما مکیده و مکیده و تف کرده بود. چنگیز خان آن را دید و گفت: «بهتر نبود که دورتر تف می‌کردی؟» جالما گفت: «چون در وضع وخیمی قرار داشتی، من می‌ترسیدم از تو دور شوم، در فرو دادن آنچه فرو می‌دادم، و تف کردن آنچه تف می‌کردم، عجله می‌نمودم. [تازه] مقداری از آن در شکمم رفته». چنگیز خان بار دیگر گفت: «وقتی من در چنین [وضعی] خوابیده بودم، تو چرا برهنه دویدی و [نزد این افراد] رفتی؟ اگر گرفتار می‌شدی بروز نمی‌دادی که من در چنین وضعی گرفتار شده‌ام؟» جالما گفت: «من که برهنه به آنجا رفتم، نقشه‌ام این بود که اگر گرفتار شدم، به آنها بگویم: من می‌خواستم خود را به شما تسلیم کنم که سحر شدم و گرفتار گشتم، و گفتند «او را بکشیم» لباسهای مرا درآوردند. هنوز زیرشلواریم را درنیاورده بودند، که من موفق به فرار شدم، بدین ترتیب آمدم تا خود را به شما برسانم.

به آنان چنین می‌گفتم. چون سخنانم را باور می‌کردند، از من مواظبت می‌نمودند و لباسم می‌دادند. من هم سوار بر اسب می‌شدم و با استفاده از موقعی، چگونه که نمی‌توانستم بازگردم؟ با این اندیشه به خود گفتم: من به دنبال خواسته خان می‌روم تا عطش وی را برطرف سازم؛ و با این اندیشه، چشم‌بسته رفتم». چنگیز خان گفت: «اکنون من چه بگویم؟ سابقا هنگامی‌که سه مارکیت آمدند و سه بار گرد بورقان [قلدون] گشتند، تو برای اولین‌بار جان مرا نجات دادی. اکنون نیز با لبانت خون مرا مکیدی و آن را خشکاندی و جان مرا نجات دادی. گذشته از آن، زمانی‌که من از تشنگی مرگباری در عذاب بودم، جانت را به خطر انداختی و چشم‌بسته به میان دشمن رفتی و به من آشامیدنی نوشاندی و عطش مرا زایل کردی. تو زندگی را به من بازگرداندی. این سه خدمتی که به من کردی، در ضمیر من باقی خواهد ماند». این بود سخنان شاهانه.

146- چون صبح به طور کامل دمید، [معلوم شد که] دستجات دشمن که خوابیده بودند ..... شب‌هنگام پراکنده شده‌اند. افرادی که اردوهای خود را [در آنجا] برپا ساخته بودند، به خود گفته بودند که موفق به فرار نخواهند شد و از محلی که اردوهای خود را برپا ساخته بودند، تکان نخورده بودند. اما کسانی‌که با شتاب رفته بودند، چنگیز خان درباره آنان گفت: «آنان را به عقب بازگردانیم». سوار بر اسب شد [و] به سوی محلی که آنان خوابیده بودند، تاخت. هنگامی‌که می‌تاختند، تا کسانی را که با شتاب رفته بودند، به عقب بازگردانند، چنگیز شخصا شنید که زنی با پیراهن قرمز ببر، در ارتفاع گردنه‌ای

تاریخ سری مغولان، ص: 82

ایستاده، به صدای بلند فریاد می‌زند «تموچین» و گریه و زاری می‌کند و می‌گوید: «زن چه کسی چنین [او را] می‌خواند؟». [تموچین] کس فرستاد که از او سؤال کند. چون آن مرد رفت و سؤال کرد، زن گفت: «من دختر سورقان شیره هستم و نامم قداآن «1» است. در اینجا سپاهیان شوهر مرا گرفتند و بردند که بکشند. چون دارند شوهرم را می‌کشند، من با گریه و زاری تموچین را صدا کردم و به خود گفتم: «او شوهر مرا نجات می‌دهد». این مرد بازگشت و این سخنان را به چنگیز خان باز گفت. چنگیز خان به محض شنیدن این سخنان، سوار بر اسب یورتمه تاخت، و به نزد قداآن از اسب به زیر آمد و او را در آغوش گرفت. ولی سپاهیان شوهرش را کشته بودند. [چنگیز] آن افراد را بازگردانید، دستور داد سپاه از اسب فرود آیند و شب را در همان محل بگذارنند. قداآن را نزد خود خواند و وی را کنار خود نشانید. روز بعد سورقان شیره و جابا هردو، که از افراد تودوگان تائیچیئوت بودند، به نزد آن دو آمدند. چنگیز خان به سورقان شیره گفت: «شما پدر و پسر، کندی که به گردن من سنگینی می‌کرد به زمین گذاشتید، مرا از تخته شکنجه‌ای که به گردنم بود، رهایی بخشیدید و با این عمل نیکی بسیار در حق من روا داشتید. چرا [در آمدن] تأخیر کردید؟» سورقان شیره گفت: در ضمیر من رئیس واقعی تو بودی، ولی چگونه می‌توانستم شتاب کنم؟ اگر عجله می‌کردم و زود می‌آمدم، تائیچیئوت‌های رئیس من، زن، پسران، گله‌ها و خان‌ومانم را که به جا گذاشته بودم، چون خاکستر به باد فنا می‌دادند. با خود چنین گفتم و عجله نکردم. حال ما آمده‌ایم تا به خان خود بپیوندیم و با او متحد شویم». چون سورقان شیره از سخن باز ایستاد، [چنگیز خان] گفت: «بسیار خوب».

147- چنگیز خان باز گفت: «هنگامی‌که در کویتان، صفوف آماده جنگ، در مقابل یکدیگر صف‌آرایی کرده بودند، از نوک این تپه تیری پرتاب شد که استخوان گردن [اسب] کرند دهان سفید زره‌پوش مرا خرد کرد. چه کسی از روی کوه تیر پرتاب کرد؟».

جابا در جواب گفت: «من از روی کوه تیر پرتاب کردم. حال اگر خان دستور قتل مرا بدهد، من بر زمینی [به اندازه] کف دست می‌مانم تا بگندم. اگر مرحمتش شامل حال من شود، در پیشاپیش خان به جلو می‌تازم. آب‌های عمیق را می‌شکافم و سنگ شفاف را

______________________________

(1)-Qada'an

تاریخ سری مغولان، ص: 83

خرد می‌کنم. به هرجا که بگوید «برو» صخره آبی‌رنگ را تبدیل به گرد خواهم کرد. هر گاه به من بگوید: «حرکت کن» صخره سیاه را چون خرده‌نانی، خرد خواهم کرد. برای وی چنین پیش می‌تازم». چنگیز خان گفت: «معمول چنین است که اگر مردی که دشمن بوده و بخواهد بدن خود را مخفی کند، زبانش را درباره کسی که کشته یا کسی که دشمنی کرده نگه می‌دارد. برعکس اگر مردی از اینکه کسی را کشته و با کسی دشمنی کرده، ابایی نداشته باشد، سهل است، خبر هم بدهد، سزاوار آن است که با وی پیوند یگانگی بسته شود. نام آن‌کس جیرقوادای است «1». ولی چون به استخوان گردن اسب زره‌پوش من، اسب کرند دهان سفید [من] تیر زده، من او را جابا «2» می‌نامم [و] مسلحش خواهم گردانید. تو را جابا می‌نامم [و] تو در کنار من راه خواهی پیمود». این بود سخنان شاهانه [و] این بود چگونگی پیوستن جابا به [چنگیز خان] که از نزد تائیچیئوت‌ها آمده بود.

______________________________

(1)-Jirqo'adai

(2)-Jaba ، به معنی تیر است رایگان و پوچ نیز معنی می‌دهد. (م).

تاریخ سری مغولان، ص: 85

 

فصل پنجم‌

 

148- پس از آنکه چنگیز خان، تائیچیئوت‌ها را قتل و غارت کرد، کسانی‌که از استخوان تائیچیئوتای بودند، مانند آاوچو بهادر، قوتون اورچنگ، قوتواودر «1» و سایرین را به قتل رسانید [و] اولاد اولاد آنان را [نیز] چون خاکستر به باد داد. چنگیز خان قوم خود و افراد خود را به حرکت درآورد و در قوبا قایا «2» قشلاق کرد.

149- در آن هنگام که ترقوتای کیریلتوق رئیس تائیچیئوت‌ها به جنگل می‌گریخت، شیر گواتو آبوگان، از نیچوگوت با ارین‌ها «3» با دو پسرش، الاق و نایاع، با یکدیگر گفتند: «ما دشمن و کین‌خواه این مردیم» [و] ترقوتای را که نمی‌توانست سوار بر اسب شود، گرفتند و به ارابه‌اش نشاندند. آنگاه که شیر گواتو آبوگان با دو پسرش الاق و نایاع، بدین ترتیب ترقوتای کیریلتوق را گرفته بودند و می‌آمدند، پسران و برادران کوچکتر ترقوتای آمدند [و] به آنها رسیدند [و] گفتند: «اینان را بدزدیم». هنگامی‌که پسران و برادران کوچکتر آمدند و به آنها رسیدند، شیر گواتو آبوگان وارد ارابه‌ای شد که ترقوتای در آن قرار داشت و نمی‌توانست برخیزد، او را به پشت خوابانید و رویش نشست، کاردش را درآورد و به وی گفت: پسران تو و برادران کوچکترت آمده‌اند تا تو را بدزدند و ببرند. اگر آنان بگویند من به روی خان خود دست بلند کرده‌ام، حتی اگر وی را نکشته باشم، یا اگر برای کشتن او [دست به رویش دراز کرده باشم]، [و] او را کشته باشم، در هرصورت مرا به قتل خواهند رسانید. پس حد اقل با قتل تو، من بالشی «4» به

______________________________

(1)-Qutu'udar

(2)-Quba -qaya

(3)-Nicugut

(4)- بالش، به معنی شمش است. چنانکه در جامع التواریخ می‌خوانیم: «تمامت آن نقود بالش ساخته، در آنجا (مقصود در خزانه) بنهاد» (ص 65). یا «صد پاره بالش زر سرخ ببخشید» (ص 394). همچنین به معنی

تاریخ سری مغولان، ص: 86

دست می‌آورم و سپس می‌میرم». این را گفت و چون همان‌گونه که بر روی او سوار شده بود، می‌خواست گلوی [ترقوتای کیریلتوق] را با کارد بزرگش ببرد، ترقوتای کیریلتوق به آوای بلند برادران کوچکتر و پسرانش را صدا زد و به آنان گفت: «شیر گواتو می‌خواهد مرا بکشد. اگر مرا به قتل برساند، جسم بی‌جان و مرده من به چه کار شما خواهد آمد، که بروید و آن را با خود ببرید؟ قبل از آنکه مرا بکشد، زود خودتان را برسانید. تموچین مرا نخواهد کشت. هنگامی‌که تموچین کوچک بود، من گفتم: «چشمان وی شرربار است و چهره‌اش پرتویی خاص دارد». من گفتم: «او در اردویی متروک بی‌صاحب مانده است و او را گرفتم و بردم؛ و هنگامی‌که بزرگش می‌کردم، می‌گفتم: «به نظر می‌رسد که او کسی است که قابلیت تعلیم گرفتن دارد»، و وی را همان‌گونه که بخواهم کره اسب جوان دو یا سه‌ساله‌ای را پرورش دهم، تعلیم می‌دادم. حتی اگر بگوید: «تو را می‌کشم»، قادر به کشتن من نخواهد بود. به من گفته‌اند که در حال حاضر جودت ذهنش بیشتر [و] وسعت اندیشه‌اش بیشتر شده است. تموچین مرا نخواهد کشت. شما پسران من، برادران کوچک من، زود خود را برسانید. شیر گواتو می‌خواهد مرا بکشد». بدین قسم به آوای بلند فریاد می‌زد. پسرانش و برادران کوچکترش با خود گفتند: «ما با خود گفتیم می‌آییم [و] جان پدرمان را نجات می‌دهیم. اگر شیر گواتو به زندگی وی خاتمه دهد، جسم بی‌جان و تهی‌اش به چه کار ما خواهد آمد؟ پس با شتاب هرچه بیشتر قبل از آنکه او را بکشد، خود را برسانیم». این را گفتند و خود را رسانیدند. همچنان‌که پیش می‌آمدند، الاق و نایاع پسران شیر گواتو آبوگان، جدا شده بودند و پیش می‌رفتند «1». همان‌طور که به راه خود ادامه می‌دادند، چون به قوتوقول نواو «2» رسیدند، نایاع گفت: «اگر ما این ترقوتای را بگیریم و ببریم، چنگیز خان به ما خواهد گفت: «شما که به روی خان خود، رئیس

______________________________

سکه و نقود است که مکرر در جوامع التواریخ و سایر متون این دوره آمده است، مانند: «یک بالش زر» (ص 156)، و بیست عدد بالش» (ص 170) و غیره. معنی بالش در دوره مورد بحث چنین بود که ذکر شد، ولی تصور می‌رود که در اینجا مقصود از بالش چیز دیگری باشد، که بیشتر جنبه معنوی دارد تا مادی، و شاید کنایه از افتخار و به دست آوردن نام‌ونشان و اهمیت است. چنانکه در مورد به تخت نشستن سلاطین نیز در متون آمده است که: «بر چهار بالش تکیه زد» (جهانگشای جوینی، ج 3، ص 14، م).

(1)- ترجمه از مغولی مطمئن نیست.

(2)-Qutuqul -nu'u

تاریخ سری مغولان، ص: 87

قانونی خود دست بلند کرده‌اید، آمده‌اید». چون ما که به روی رئیس قانونی خود دست بلند کرده‌ایم، برسیم؛ چگونه خواهیم توانست خدمتگزارانی قابل اعتماد باشیم؟ در آنجا دیگر چگونه با ما پیوند دوستی خواهند بست؟ چنگیز خان می‌گوید:

«خدمتگزارانی که بدون دوست مانده‌اند، خدمتگزارانی که به روی رئیس قانونی دست بلند کرده‌اند، باید سر [از تنشان] جدا کرد». شاید سر [از تنمان] جدا کنند. برعکس اگر بگذاریم ترقوتای از اینجا برود [و او را] بازپس فرستیم و تنها خودمان برویم و بگوییم:

«ما آمده‌ایم تا قوای خویش را در اختیار چنگیز خان بگذاریم، می‌گوییم «چون ترقوتای را گرفته بودیم و پیش می‌رفتیم، نتوانستیم موجب هلاک خان، رئیس قانونی خود شویم.

نگاه خویش را به سوی وی گردانیدیم و به خود گفتیم: ما به هیچ‌وجه نمی‌توانیم او را بکشیم و وی را رها کردیم تا برود و بازش گرداندیم. ما آمده‌ایم تا قوای خود را صادقانه واگذار کنیم». پدران و پسران سخنان نایاع را تأیید کردند. ترقوتای کیریلتوق را رها ساختند [و] به قوتوقول نواو بازش گردانیدند. چون بدین ترتیب شیر گواتو آبوگان با پسرانش الاق و نایاع آمدند، چگونگی آمدن خود را شرح دادند. شیر گواتو آبوگان به چنگیز خان گفت: «ما ترقوتای کیریلتوق را گرفته بودیم و پیش می‌رفتیم، ولی با خود گفتیم: ما چگونه می‌توانیم به روی او نگاه کنیم و [چگونه می‌توانیم] خان رئیس قانونی خود را بکشیم؟ و چون قادر به هلاک او نشدیم، رهایش ساختیم تا بازگردد. آمدیم و با خود گفتیم: ما قوای خود را در اختیار چنگیز خان خواهیم گذاشت». چنگیز خان در جواب گفت: «اگر شما به روی ترقوتای، خان خود، دست بلند کرده بودید و آمده بودید، سر [از تن] شما خدمتگزارانی که دست به روی خان، رئیس قانونی خود دراز کرده بودید و از اولادتان، جدا می‌کردم. خوب فکری کردید که موجب هلاک خان، رئیس قانونی خود نشدید». این را گفت و نایاع را مورد مرحمت قرار داد.

150- پس از آن، هنگامی‌که چنگیز خان در تارسوت «1» بود، جاقا گامبوی کارائیت برای بستن پیوند دوستی به نزد وی آمد. هنگام آمدن وی، چون مارکیت‌ها برای جنگ آمده بودند، چنگیز خان، جاقا گامبو و سایرین به نبرد پرداختند و آنان را عقب راندند.

آنگاه تومان‌های توباگان و اولون دونگقائیت‌ها، که از قوم کارائیت [و] پراکنده بودند نیز

______________________________

(1)- بهتر است گفته شود: به نزد تارسوت‌ها.

تاریخ سری مغولان، ص: 88

آمدند و مطیع چنگیز خان شدند. اما راجع به اونگ خان کارائیت: سابقا در زمان یسوگای خان، چون [هردو مردان] بسیار عاقلی بودند، او و یسوگای خان، یکدیگر را آندا خواندند. طریقی که یکدیگر را آندا خواندند [بدین قرار بود:] چون اونگ خان، برادر کوچک پدرش قورچاقوس بویوروق «1» را کشته بود، بر عمویش گور خان شورید، ولی به وسیله قارااون قابچال «2» با صد سربازش به عقب رانده شد [و] نزد یسوگای خان آمد.

یسوگای خان، او را نزد خویش پذیرفت. دستجات شخصی خود را بر اسب نشانید [و] گور خان او را در جهت قاشین «3» تعقیب کرد. افراد و خانواده‌اش را گرفت و آنان را به اونگ خان داد. بدین سبب ایشان آندا گشتند.

151- سپس برادر کوچک اونگ خان، آرکاقرا «4» که اونگ خان برادر ارشدش [می‌خواست] او را بکشد، گریخت و به نزد اینانچه خان «5» نایمان رفت. اینانچه خان دستجاتی فرستاد، ولی اونگ خان از سه «شهر» یکی پس از دیگری عبور کرده به نزد گور خان قراکیدات «6» رفت. از آنجا [اونگ خان] که سر به شورش برداشته بود، از «شهرهای» [قبایل] اویقوت «7» و تنگقوت عبور کرد. در این هنگام از شیر پنج بزی که گرفته بود، و از مکیدن خون شترهایش تغذیه می‌کرد [و] خسته و ناتوان به گوچااور نااور رسید.

چنگیز خان به دلیل اینکه سابقا [اونگ خان] خود را با یسوگای بهادر آندا خوانده بود، دو تن تاقای بهادر «8» و سوکاگای جااون «9» را به‌عنوان ایلچی به نزد وی فرستاد. چنگیز خان شخصا در سرچشمه [رود] کالوران به استقبال [اونگ خان] رفت. نسبت به اونگ خان که می‌گفت «من گرسنه و ناتوان آمده‌ام»، مراسم احترام به‌جای آورد، او را به داخل «چادر» خود برد و به مراقبتش همت گماشت. چنگیز خان که بتدریج کوچ می‌کرد، آن زمستان را در قوباقایا «10» قشلاق کرد.

152- در آن زمان برادران کوچک و رؤسای اونگ خان با خود گفتند: «این خان

______________________________

(1)-Qurcaqus Buyiruq

(2)-Qara'un -qabcal

(3)-Qasin

(4)-Arka -qara

(5)-Inanca -qan

(6)-Qara -Kitat

(7)-Oyiqut

(8)-Taqai -ba'atur

(9)-Sukagai -ja'un

(10)-Quba -qaya

تاریخ سری مغولان، ص: 89

برادر ارشد، طبعی زبون دارد و در اندرونش جگری ملوث و متعفّن. بدین ترتیب کارش با برادران بزرگتر و برادران کوچکتر یکسره است. خود وی به نزد قراکیدات‌ها رفته است [و] قومش را در عذاب گذاشته. اکنون با وی چه کنیم. اگر از گذشته سخن گوییم، هنگامی‌که هفت سال داشت، افراد مارکیت او را وادار به کوبیدن هاون مارکیت‌ها «1»، در بواوراکار «2» [واقع در کنار رود] سالانگگا کردند. زمانی‌که پدرش قورچاقوس بوبورق خان، این افراد مارکیت را مغلوب ساخت، و آمد پسرش را نجات داد، آجای خان «3» تاتار، بار دیگر او و همچنین مادرش را اسیر کرد و برد. [اونگ خان] را که در آن موقع سیزده سال داشت، به چرانیدن شترهایش گماشت؛ ولی یکی از چوپان‌های آجای خان وی را گرفت، نجات داد و آورد. سپس کمی بعد، از ترس نایمان‌ها گریخت و به نزد گور خان قراکیدات، در کنار رود چوی «4» به سرزمین سرتااول‌ها «5» رفت. یک سالی سپری نشده بود که در آنجا شورش کرد و برگشت. از سرزمین‌های اویئوت «6» و تنگقوت، یکی پس از دیگری عبور کرد و ضعیف و ناتوان، درحالی‌که از شیر پنج بزی که گرفته بود، و مکیدن خون شترهایش تغذیه می‌کرد، درحالی‌که بیش از یک اسب کهر کور نداشت، خسته و ناتوان به نزد پسر [ش] تموچین آمد، که به او احترام گذاشت و به مراقبتش همت گماشت. اکنون زندگی گذشته خود را فراموش کرده، و با جگری ملوث و متعفّن که در اندرون دارد، به نزد پسرش تموچین رفته. ما چه کنیم؟». این بود سخنانی که ایشان بین خود گفتند. آلتون آشوق «7» آنچه را که ایشان بین خود گفتند، به اطلاع اونگ خان رسانید.

آلتون آشوق گفت: «من خود در این بحث شرکت داشتم، ولی نتوانستم به نابودی خان خویش، حق دهم». اونگ خان دستور داد، برادران کوچک، و رؤسایش القوتور «8»، قولباری «9»، الین تاایجی و سایرین را که چنین سخنانی بین خود گفته بودند، گرفتند. از بین برادران کوچکش [تنها] جاقاگامبو گریخت و به نزد نایمان‌ها رفت. اونگ خان دستور داد

______________________________

(1)- منظور خدمتگزاری در نزد ایشان است (م).

(2)-Bu'ura -Ka'ar

(3)-Ajai -qan

(4)-Cui

(5)-Sarta'ul

(6)-Ui'ut

(7)-Altun -Asuq

(8)-Al -qutur

(9)-Qulbari

تاریخ سری مغولان، ص: 90

تا کسانی که ابزار شکنجه با خود داشتند، وارد مسکن وی گردند، و [سپس] به آنان گفت:

«هنگامی‌که ما از [طریق] سرزمین اویئوت‌ها و تنگقوت‌ها پیش می‌رفتیم، با یکدیگرچه گفتیم؟ اگر من هم مانند شما فکر می‌کردم [با شما چه می‌کردم]؟». این را گفت و به صورتشان تف انداخت و دستور داد تا بند و کند [به پایشان] گذاشتند. چون خان، تف انداخت، افرادی که در مسکن وی حاضر بودند نیز همگی بلند شدند و بر آنان تف انداختند.

153- آن زمستان (1202 م) را قشلاق کرد. در بهار سال سگ، چنگیز خان برای جنگ با تاتارها دستجات خود را در دالان نامورگاس «1» منظم ساخت. [تاتارها] به قرار زیر بودند: چاقان تاتار «2»، الچی تاتار «3»، دوتائوت [تاتار «4» و] الوقای تاتار «5». قبل از شروع جنگ، چنگیز خان یسق «6» [زیر را] به همه گفت: «پس از شکست دشمن، منتظر غنائم نمی‌مانیم.

هنگامی‌که هزیمت [دشمن] خاتمه یافت، غنائم از آن ما خواهد بود و ما آن را تقسیم خواهیم کرد. کسی‌که به عقب برگشته و به جانب یارانش رفته، باید دور بزند و بر سر محلی که اول بوده، برگردد. اگر بر سر محلی که اول بوده، برنگردد، سرش قطع خواهد شد». این بود یسقی که به همه گفت. [چنگیز خان] پس از جنگ در دالان نامورگاس تاتارها را عقب نشاند، آنان را شکست داد و مجبورشان ساخت که در اولقوی شیلوگالجیت «7» جمع شوند، [و] به قتل و غارتشان پرداخت. در آنجا اقوام مقتدر چاقان تاتار، الچی تاتار، دوتائوت تاتار و الوقای تاتار را نابود ساخت. در تأیید یسقی که اعلام داشته بود، چون آلتان، قوچر و دااریتای هرسه تن به آن سخنان عمل نکرده و برای گرفتن غنائم خود متوقف شده بودند، [چنگیز خان] گفت: «شما به سخنان من عمل

______________________________

(1)-Dalan -Namurgas

(2)-Caqan

(3)-Alci -Tatar

(4)-Duta'ut -Tatar

(5)-Aluqal

(6)-Yasaq ، یا یاسا، در لغت مغولی به چند معنی آمده است: یکی به معنی مجازات و تنبیه. دیگری مجموعه قوانین و آداب و رسوم مغول که چنگیز خان آنها را مدون کرده است، و به یاسای چنگیزی معروف است، و دیگری به معنی امر و دستور می‌باشد که در اینجا مقصود همان است (م).

(7)-Ulqui -Silugaljit

تاریخ سری مغولان، ص: 91

نکردید؛ [و] جابا و قوبیلای دو تن را فرستاد و به آنان دستور داد تا تمام گله‌ها و آنچه را که [آن سه تن] گرفته بودند، پس بگیرند.

154- چنگیز خان که تاتارها را از بین برد و کار قتل و غارت آنان را به اتمام رسانید، درحالی‌که می‌گفت: «ما با قوم ایشان و مردان ایشان چه کنیم؟» وارد مسکن متروکی شد و شورای بزرگی متشکل از اعضای خاندانش، تشکیل داد. ایشان در حین شور با یکدیگر گفتند: «از زمانهای قدیم، قوم تاتار اجداد [ما] و پدران [ما] را از بین برده‌اند. برای ستردن توهین و گرفتن انتقام اجدادمان و پدرانمان ما آنان را مانند پره‌های چرخ ارابه نابود خواهیم کرد و آنان را خواهیم کشت. ما آنان را به قسمی مضمحل می‌گردانیم تا محو و نابود شوند. کسانی‌که باقی بمانند، غلامشان خواهیم کرد و بین همه تقسیمشان خواهیم نمود». چون شور و مشورت پایان پذیرفت، و چون از آن محل بیرون آمدند، یاکاچاران تاتار «1» از بالگوتای پرسید: «چه تصمیمی گرفتید؟». [بالگوتای] گفت:

«ما به این نتیجه رسیدیم که همه شما را مانند پره‌های چرخ ارابه نابود کنیم». با سخنان بالگوتای، یاکاچاران موضوع را به تاتارها رسانید، و آنان قوای خود را تجهیز کردند.

هنگامی‌که دستجات ما به تاتارهای مجهز حمله بردند، تلفات فراوانی به ایشان وارد آمد. چون [سرانجام] تاتارهای مجهز را به زحمت شکست دادند و آنان مضمحل شدند، و مانند پره چرخ ارابه، نابود گردیدند، تاتارها بین خود گفتند: «هر نفر در آستین خود کاردی پنهان کند. [بدین ترتیب] ما می‌میریم، درحالی‌که با خود بالشی می‌بریم»، و بدین ترتیب باز هم تلفات فراوانی [به دستجات ما] وارد آمد. چون نابودی این تاتارها مانند پره‌های چرخ ارابه‌ای به پایان رسید، چنگیز خان سخنان شاهانه‌ای چنین ایراد کرد:

«چون بالگوتای نتیجه شورای بزرگ خانوادگی را برملا ساخت، به دستجات ما تلفات فراوان وارد آمد. از این پس، بالگوتای نباید در شورای بزرگ وارد شود و تا آخر شورا باید به کارهای خارج رسیدگی کند. دعواها را فیصله دهد و دزدان و دروغگویان را محاکمه کند. چون شورا تمام شد و پس از آنکه شراب نوشیده شد، آنگاه بالگوتای و دااریتای هردو وارد شوند». این بود سخنان شاهانه.

155- آنگاه چنگیز خان یاسوگان خاتون «2»، دختر یاکاچاران تاتار را [برای خود]

______________________________

(1)-Yaka -Caran

(2)-Yasugan -qatun

تاریخ سری مغولان، ص: 92

برداشت. یاسوگان، که با وی به مهربانی رفتار شده بود، گفت: «خان با مرحمتی که دارد از من مراقبت می‌کند و افراد و اثاثه در اختیارم گذاشته است. ولی من خواهر بزرگی دارم به نام یاسوئی «1»، که حتی بیش از من سزاوار خان است. درست در همین موقع دامادی برای او آمده بود، که به دامادی با وی زندگی کند. اکنون نمی‌دانم در این گیرودار به کجا رانده شده‌اند؟». با این گفته، چنگیز خان گفت: «اگر خواهر بزرگت حتی از تو نیز بهتر است، من دستور می‌دهم به جست‌وجویش بپردازند. اگر خواهر بزرگت بیاید، تو به نفع او خود را کنار خواهی کشید؟. [و برتری او را قبول خواهی داشت؟]». یاسوگان خاتون گفت: «اگر سلطان به او لطف داشته باشد، به محض اینکه من خواهرم را ببینم، به نفع او خود را کنار خواهم کشید». با این کلمات، چنگیز خان دستور جست‌وجوی [یاسوئی] را صادر کرد. وی وارد جنگل شده، و به اتفاق دامادی که برایش در نظر گرفته شده بود، پیش می‌رفت، که دستجات ما به او رسیدند. شوهرش فرار کرد، یاسوئی خاتون را بردند.

یاسوگان خاتون به آنچه سابقا گفته بود عمل کرد و به محض دیدن خواهرش، برخاست، او را بر کرسی‌ای که خود نشسته بود، نشانید و خویشتن پایین‌تر نشست. چون یاسوئی خاتون همانی بود که یاسوگان خاتون درباره‌اش گفته بود، در اندیشه چنگیز خان جایگزین شد، [چنگیز خان] وی را گرفت و در کنار خود نشانید.

156- آنگاه که قتل و غارت قوم تاتار خاتمه یافته بود، روزی چنگیز خان با جمعی در خارج [چادر] نشسته بود و شراب می‌نوشید. چون در جمع شراب می‌نوشید، [و] بین یاسوئی خاتون و یاسوگان خاتون نشسته بود، یاسوئی خاتون آه بلندی کشید.

پس چنگیز خان به فکر فرو رفت، بواورچو، موقالی و سایر رؤسا را به نزد خود خواند و دستور زیر را به ایشان داد: «همه این مردمانی که گرد آورده‌ایم، ایل‌به‌ایل منظم کنید، و مردی را که از آن ایلی نیست، کنار بگذارید». هنگامی‌که این مردمان ایل‌به‌ایل منظم شدند، مرد جوان زیبا و شجاعی، جدا از ایلات مختلف ایستاده بود. چون از وی پرسیدند که کیست، آن مرد گفت: «من دامادی هستم که دختر یاکاچاران تاتار را به نام یاسوئی به من داده بودند. چون دشمن ما را قتل و غارت کرد، من ترسیدم و گریختم و به خود گفتم: «اکنون که همه‌چیز آرام شده، من در بین افراد فراوان شناخته نخواهم شد و

______________________________

(1)-Yasui

تاریخ سری مغولان، ص: 93

آمدم». چون این سخنان را به اطلاع چنگیز رسانیدند، او فرمان زیر را صادر کرد: «او دشمنی بود که دزدی سرگردان شد. حال لابد برای دزدی آمده است. با افرادی نظیر وی، باید چون پره یک چرخ عمل کرد، و تردید روا نداشت. از جلو چشم من دورش کنید!» فورا سرش را قطع کردند.

157- در همان سال سگ، هنگامی‌که چنگیز خان برای جنگ با تاتارها سوار بر اسب می‌شد، اونگ خان به جنگ با قوم مارکیت سوار بر اسب شد و در جهت برقوجین توکوم «1» به تعقیب توقتوا باکی پرداخت. وی توگوس باکی «2» پسر ارشد توقتوا را کشت. دو دختر توقتوا: قوتوقتای «3» و چاالون «4»، و همچنین خاتون‌های وی را اسیر ساخت. دو پسرش قوتو و چیلااون، و همچنین قوم وی را اسیر کرد و به چنگیز خان مطلقا چیزی نداد.

158- سپس چنگیز خان و اونگ خان هردو، سوار بر اسب شدند و با بویوروق خان گوچوگوت «5» از [قبیله] نایمان به جنگ پرداختند، و در سوقوق اوسون «6» [واقع] در اولوق تاق، به مقابل وی رسیدند. بویورق خان که قادر به جنگ نبود، رفت؛ و از آلتائی عبور کرد. ما در تعقیب بویوروق خان، از سوقوق اوسون رفتیم، و از آلتائی گذشتیم و برای دستگیری وی، در طول [رود] اورونگگور «7» واقع در [سرزمین] قوم شینگگیر به راه افتادیم. آنگاه یکی از رؤسای وی به نام یادی توبلوق «8» که دیده‌بان بود، به وسیله دیده‌بان‌های ما تعقیب گردید، تسمه‌اش پاره شد و به جانب کوه پای به فرار گذاشت، که گرفتار شد. ما که بویوروق خان را در طول اورونگگور تعقیب می‌کردیم، در [کنار] دریاچه کیشیل باشی «9» به وی رسیدیم و در آنجا کارش را ساختیم.

159- هنگامی‌که چنگیز خان و اونگ خان، هردو از آنجا بازگشتند، کوشااوسبرق «10» نایمان جنگجو، دستجات خود را در اختیار بائیدرق بالچیر «11» گذاشت تا

______________________________

(1)-Barqujin -Tokum

(2)-Togus -baki

(3)-Qutuqtai

(4)-Ca'alun

(5)-Gucugut

(6)-Soqoq -usun

(7)-Urunggur

(8)-Yadi -Tubluq

(9)-Kisil -basi

(10)-Kosa'u -Sabraq

(11)-Bayidaraq -balcir

تاریخ سری مغولان، ص: 94

جنگ را یکسره کند. چنگیز خان، و اونگ خان هر دو نیز در بازگشت، دستجات خویش را مهیا ساختند و گفتند: «بجنگیم». ولی چون دیروقت بود، [طرفین] گفتند: «فردا خواهیم جنگید»؛ و با حفظ صفوف جنگی خوابیدند. پس اونگ خان، در پیشاپیش بیرقش آتشی افروخت و با استفاده از شب [کنار رود] قراسائول «1» را پیش گرفت و رفت.

160- جاموقه نیز با اونگ خان به حرکت درآمد و به اتفاق وی رفت. جاموقه به اونگ خان گفت: «از مدت‌ها پیش بین تموچین آندای ما و نایمان‌ها، ایلچیانی ردوبدل می‌شوند. حال وی [با ما] نیامده است. خان، خان، من یک ........ «2» می‌باشم، که بدون تحرک مانده‌ام. آندای من یک ........ «3» می‌باشد، که ... «4» پرواز کرده است. شاید نزد نایمان‌ها رفته باشد. وی مانده تا مطیع آنان گردد». پس از سخنان جاموقه، گورین بهادر اوبچیقتای «5» گفت: «چگونه برای چاپلوسی، می‌توان به چنین برادر وفاداری تهمت زد؟».

161- چنگیز خان آن شب خوابید و صبح زود، هنگام سپیده‌دم، چون گفت:

«بجنگیم» و به طرف جبهه اونگ خان نگریست، وی را آنجا نیافت. چنگیز خان گفت:

«ایشان می‌خواستند ما را در دیگ بپزند»؛ و از آنجا رفت و از گردنه آتار آلتای «6» گذشت و ........ «7» در سااری کاار از اسب به زیر آمد. از آن پس، چنگیز خان و قسار که به کنه کار نایمانها پی برده بودند، با آنان به‌منزله سرباز رفتار نکردند.

162- کوکسائو سبرق، که به تعقیب اونگ خان پرداخته بود، زنان و پسران سانگگوم و افراد خاندانش را اسیر کرد. سرانجام وی پس از آنکه اونگ خان که در تالاگاتواماسر بسر می‌برد، [از آنجا] بازگشت، نیمی از افراد، گله‌ها و خان‌ومانش را اسیر کرد و به یغما برد. هنگام این جنگ قوتو و چیلااون، افراد خود را که در آنجا بودند،

______________________________

(1)-Qara -Sa'ul

(2)- هینیش «پرنده سفید» ترجمه کرده و لغت مغولی آن «qayiruqana¬ است.

(3)- هینیش «چکاوک» ترجمه کرده و لغت مغولی آن «bildu'ur¬ است.

(4)- هینیش «جداگانه» ترجمه کرده و مغولی آن «ajira¬ است.

(5)-Gurin -ba'atur از ایل‌Ubciqtai

(6)-Atar -Altai .

(7)- هینیش «حرکت کرده» ترجمه کرده و مغولی آن «godoluksayar godolju¬ است.

تاریخ سری مغولان، ص: 95

برداشتند و جدا شدند و در طول [رود] سالانگگا به راه افتادند، تا به پدر خود بپیوندند.

163- اونگ خان که به‌وسیله کوکسائو سبرق غارت شده بود، ایلچی به نزد چنگیز خان فرستاد. این ایلچی را فرستاد و به وی گفت: «نایمان‌ها قوم من، خان‌ومان من، زنان من و پسران مرا اسیر کرده‌اند. من [وی را] فرستادم که از تو پسرم چهار سوارت را طلب کنم «1». تا قوم من و خاندان مرا نجات دهند و به من بازگردانند». پس چنگیز خان، دستجات را مهیا کرد، و چهار «سوار» [خود] بواورچو، موقالی، بوروقول و چیلااون بهادر را فرستاد. قبل از رسیدن این چهار «سوار»، سانگگوم، که آمده بود، تا در هولاان قوت «2» ترتیب جنگ را بدهد، تیری به ران اسبش اصابت کرد و نزدیک بود گرفتار شود، که چهار «سوار» رسیدند و وی را نجات دادند و تمام قوم و خان‌ومان، زنان و پسرانش را گرفتند و به وی بازگرداندند. پس اونگ خان گفت: «سابقا پدرش «3» به همین ترتیب قوم مرا که همگی گرفتار شده بودند، نجات داد و به من بازگردانید. حال از نو، چهار «سوار» پسرم آمدند و قوم مرا که همگی اسیر شده بودند، نجات دادند و به من بازگردانیدند. پاداش چنین عمل نیکی باید از آسمان و زمین برسد».

164- اونگ خان بار دیگر گفت: «یسوگای بهادر آندای من، یک‌بار قوم مرا، که همگی گرفتار شده بودند، نجات داد و به من بازگردانید. پسرم تموچین از نو قوم مرا که از دست رفته بودند، نجات داد و به من بازگردانید. چون آن‌دو، پدر و پسر قوم مرا که همگی از دست رفته بودند، نجات دادند و به من بازگردانیدند، به خاطر چه، برای گردآوری و دادن [آنها] آنقدر مرارت کشیدند؟ حال دیگر من پیر شده‌ام. چون پیر شده‌ام، به سمت ارتفاعات خواهم رفت. من قدیمی شده‌ام. چون قدیمی شده‌ام، به کوه خواهم رفت. چه کسی بر همه قوم حکومت خواهد کرد؟ برادران کوچک من دارای طبعی پست‌اند. من فقط یک پسر دارم، سانگگوم، مانند این است که [پسری] نداشته‌ام.

اگر پسرم تموچین را برادر ارشد سانگگوم سازم، دو پسر خواهم داشت و راحت خواهم شد». اونگ خان، و چنگیز خان در «جنگل سیاه» در [کنار رود] تواولا گرد هم آمدند و یکدیگر را پدر و پسر خواندند. دلیل آنکه آن‌دو یکدیگر را پدر و پسر خواندند، این بود

______________________________

(1)- منظور بواورچو، موقالی، بوروقول و چیلااون می‌باشند.

(2)-Hula'an -qut

(3)- منظور یسوگای بهادر است.

تاریخ سری مغولان، ص: 96

که چون سابقا اونگ خان با یسوگای بهادر پدر چنگیز خان آندا شده بود، مانند پدر [وی بود]. به این دلیل آن‌دو یکدیگر را پدر و پسر خواندند. آنان سخنان زیر را ایراد کردند:

«ما به همان ترتیب که برای حمله به دشمن می‌شتابیم، متفقا به سوی آن می‌شتابیم؟ ما برای شکار حیوانات وحشی «1»، متفقا آنها را شکار می‌کنیم». ایشان بین خود چنین گفتند.

چنگیز خان و اونگ خان با یکدیگر گفتند: «اگر مار دندان [نیش] داری ما را [بر ضد یکدیگر] برانگیخت، ما تن به تحریکات او نمی‌دهیم. ما آن چیزی را باور خواهیم داشت که با دهان و دندان خود به یکدیگر گفته‌ایم. اگر ماری با دندان‌های تیز و بلند، بین ما تفرقه اندازد، ما تن به این تفرقه‌اندازی نخواهیم داد. ما آن چیزی را باور خواهیم داشت که [خود] با دهانمان و دندان‌هایمان آن را تأیید کرده‌ایم». پس از آنکه این سخنان بین آنان ردوبدل شد، یکدیگر را گرامی داشتند و باهم زندگی کردند.

165- چنگیز خان اندیشید و گفت: «باید علاقه ما را علقه دیگری مضاعف کند» و خواهر کوچک سانگگوم، چااور باکی «2» را برای جوچی «3» خواستگاری کرد. وی را چنین خواستگاری کرد: «من در عوض، قوجین باکی «4» خود را به توساقا «5» پسر سانگگوم خواهم داد». ولی سانگگوم که به فکر [عاقبت] خود بود، گفت: «اگر کسی از خاندان ما به نزد آنان رود، دم در می‌ایستد [و] ته چادر را نگاه می‌کند. اگر کسی از خاندان آنان به نزد ما آید، در ته چادر می‌نشیند [و] به طرف در نگاه می‌کند «6»؛ و چون فکر [عاقبت] خود را می‌کرد و با نفرت از ما صحبت می‌داشت، راضی به این امر نشد و چااورباکی را نداد. با این قبیل گفته‌ها، چنگیز خان قلبا [و روحا] از اونگ خان و نیلقا سانگگوم «7»، هردو، دوری گرفت.

______________________________

(1)- بهتر بود مکار ترجمه شود.

(2)-Ca'ur -baki

(3)-Joci ، پسر بزرگ چنگیز (م).

(4)-Qojin -baki ، دختر بزرگ چنگیز خان.

(5)-Tusaqa

(6)- منظور این است که اگر از افراد چنگیز به خانواده ما وارد شوند، احترامشان واجب است و در صدر باید بنشینند، ولی اگر از افراد ما به نزد چنگیز روند، احترام نخواهند داشت (م).

(7)-NILQA

تاریخ سری مغولان، ص: 97

166- جاموقه که دریافت [چنگیز خان] چنین قلبا [از آنان] دوری گرفته است، در بهار سال خوک، جاموقه، آلتان، قوچر، قارداکیدای، آبوگاجین نویاکین، سوگاتای، تواوریل و قاچی اون باکی که در آنجا بودند؛ و همان عقیده را پیدا کرده بودند، در بارکاآلات «1» [واقع] در پس جاجاآراوندور «2» نزد نیلقا سانگگوم آمدند. جاموقه سخنان مصیبت‌بار زیر را ادا کرد: «تموچین آندای من، با تایانگ خان نایمان «3» در ارتباط است و ایلچی ردوبدل می‌کند. دهان وی پر از گفت‌وگوی «پدر» و «پسر» است، [ولی] در باطن، مشغول جست‌وجوی پشتیبان در خارج است. اگر شما پیشدستی نکنید، چه اتفاقی برایتان خواهد افتاد؟ اگر شما به جنگ با تموچین سوار بر اسب شوید، من نیز همان هنگام از پشت وارد خواهم شد». آلتان و قوچر، هردو گفتند: «و اما پسران هوآلون آکا. ما ارشد آنان را خواهیم کشت و کوچکتر را به تو می‌دهیم تا کارش را بسازی». آبوگاجین نویاکین قورداات گفت: «من دستهایش را می‌بندم، من پاهایش را می‌بندم و او را به شما می‌دهم». تواوریل گفت: «من زودتر می‌روم و قوم تموچین را می‌گیرم. هنگامی‌که قوم وی گرفتار شد و بدون قوم ماند، چه خواهد کرد؟». قاچی اون باکی گفت: «نیلقا سانگگوم، پسرم، نقشه‌ات هرچه که باشد، من با تو به قله مرتفع، [و] به پرتگاه عمیق خواهم آمد».

167- هنگامی‌که این سخنان بین آنان ردوبدل شد، نیلقا سانگگوم، سایقان توداان «4» را فرستاد تا این گفته‌ها را به پدرش اونگ خان برساند. هنگامی‌که این سخنان به اونگ خان رسید، گفت: «شما چگونه می‌توانید درباره پسر من تموچین چنین افکاری در سر بپرورانید؟ بخصوص که ما از مدتهای مدید متکی به او می‌باشیم. اگر اکنون درباره پسرم چنین افکار ناپسندی داشته باشیم، مورد لطف آسمان قرار نخواهیم گرفت. آیا هرچه که جاموقه با چرب‌زبانی بگوید، [همواره] زیبا و پسندیده است؟». و بدون اینکه موافقت خود را اعلام دارد، ایلچی را بازپس فرستاد. سانگگوم، از نو ایلچی فرستاد و گفت: «هنگامی‌که مردی دهانی و زبانی دارد [و] سخن می‌گوید، چرا [آنچه را که گفته] باور نداریم؟». ولی چون [اونگ خان] وی را بازپس فرستاد و همان چیزها را گفت،

______________________________

(1)-Barka -alat

(2)-Jaja'ar -undur

(3)-Tayang -qan ، رئیس ایل نایمان (م).

(4)-Sayiqan -Toda'an

تاریخ سری مغولان، ص: 98

[سانگگوم] باوجود ناتوانی، مع هذا [به نزد پدرش] رفت و گفت: «هرقدر هم که تو اینجا بمانی، ما را به حساب نمی‌آورند. اگر در روشنی روز به‌طور مسلم [بدنت را با تیر] سوراخ کردند، یا در تاریکی شب تو را خفه کردند، آیا تو خان پدرم، حکومت این قوم را که با آن همه رنج فراوان به‌وسیله پدرت قورچاقوس بویوروق گردآوری شده، به من خواهی داد، یا به کس دیگری واگذار خواهی کرد؟». اونگ خان [در جواب] این سخنان گفت: «چگونه من از فرزندم، پسرم صرف‌نظر کنم؟ بخصوص که از مدتهای مدید، ما متکی به وی می‌باشیم. چگونه می‌توان [درباره وی] افکار ناپسند در سر پرورانید؟ لطف آسمانی شامل حال ما نخواهد شد». سانگگوم پسرش از این سخنان عصبانی شد، در را به‌هم زد و بیرون رفت. ولی اونگ خان که به پسرش سانگگوم علاقه داشت، او را فرا خواند و به وی گفت: «من با خود گفتم حتی اگر لطف آسمانی نیز شامل حالمان نشود، چگونه می‌توانم پسرم را رها کنم؟ هر کاری که می‌خواهید انجام دهید، تصمیم با شما».

168- پس سانگگوم [به یاران خود] گفت: «ایشان چااور باکی ما را خواستگاری کرده‌اند. اکنون روزی را معین کنیم. آنان را برای خوردن شیرینی نامزدی دعوت کنیم و هنگامی‌که آمدند، گرفتارشان سازیم». وی [این را] گفت و سایرین با گفتن «آری» موافقت کردند. او [کس] فرستاد و گفت: «ما چااورباکی را خواهیم داد. برای خوردن شیرینی نامزدی بیایید». چون بدین ترتیب از چنگیز خان دعوت شد، [وی] با ده سرباز آمد و در راه در مسکن مونگلیک آچیگا خوابید. مونگلیک آچیگا گفت: «هنگامی‌که چااور باکی را خواستگاری کردیم، ایشان از ما به خواری یاد کردند و او را به ما ندادند.

حال چطور برعکس ما را برای خوردن شیرینی نامزدی دعوت می‌کنند؟ این مردمی که خود را مهم می‌شمارند، چرا ما را دعوت کردند و گفتند: «ما او را خواهیم داد؟». تو بمان تا پسندیده و صحیح بودن همه این چیزها بر تو معلوم گردد. پسرم باید با علم و اطلاع عمل کرد. [بهتر است] که ما برای عذرخواهی کس بفرستیم و بگوییم: «اکنون بهار است، گله‌های [اسب] ما لاغرند. ما باید گله‌های خود را چاق کنیم». شخصا به آنجا نرویم و بوقاتای «1» و کیراتای «2» را بفرستیم و بگوییم: «شما شیرینی نامزدی را بخورید». چنگیز خان از مسکن مونگلیک آچیگا بازگشت. چون بوقاتای و کیراتای هردو تن، رسیدند،

______________________________

(1)-Buqatai

(2)-Kiratai

تاریخ سری مغولان، ص: 99

[سانگگوم و سایرین] با یکدیگر گفتند: «ما حدس زده بودیم. فردا صبح [تموچین و کسانش] را محاصره خواهیم کرد و گرفتارشان خواهیم ساخت.»

169- این سخنان با «ما [تموچین] را محاصره خواهیم کرد و گرفتارش خواهیم ساخت» پایان یافت. یاکاچاران برادر کوچک آلتان، به مسکن خود بازگشت و گفت: «ما بین خود گفتیم که فردا صبح، تموچین را خواهیم گرفت. کسی‌که برود و تموچین را از این سخنان مطلع سازد، چه پاداش‌ها که نخواهد گرفت؟. زن وی الاق‌ایت «1» در جواب گفت:

«چقدر حرف زیادی می‌زنی. اگر کسی از افراد ما آن را بشنود؟». هنگامی‌که وی این سخنان را می‌گفت، بدای «2»، یکی از نگهبانان اسب‌های آنان، که شیر آورده بود، آن‌را شنید و بازگشت. بدای رفت و به دوست خود کیشلیق «3» نگهبان اسبان، سخنانی را که از [یاکا] چاران شنیده بود گفت. کیشلیق گفت: «من باز آنجا می‌روم تا ببینم [چه خبر است] و به خانه رفت. پسر [یاکا] چاران نارین کاان «4»، که بیرون نشسته بود و تیرهایش را صیقل می‌داد، گفت: «درباره آنچه که ما اکنون باهم گفتیم، باید زبان آن‌کس «5» را برید و دهانش را بست. سپس نارین کاان به کیشلیق، نگهبان اسبان، گفت: «دو [اسب] مارکیدای چاقاان «6» و امان چاقاان کاار «7» را بگیر و ببر ببند. من فردا صبح زود می‌خواهم بروم». کیشلیق رفت و به بدای گفت: «سخنان الان تو درست بود [و] همان است. حال ما هردو برویم و خبر به تموچین بریم». چون سخنانشان به پایان رسید، مارکیدای چاقاان و امان چاقاان کاار، هردو را، آوردند و بستند. چون شب فرا رسید، بزغاله‌ای را در چادر خود کشتند و با چوب‌های تختخوابشان آن را پختندند. سپس شبانه سوار بر اسب مارکیدای چاقاان و امان چاقاان کاار، که زین شده و آماده بود، شدند و رفتند. همان شب به نزد چنگیز خان رسیدند و بدای و کیشلیق هردو، از شمال اردو صحبت داشتند «8». هرآنچه را که از

______________________________

(1)-Alaq -it

(2)-Badai

(3)-Kisliq

(4)-Narin -ka'an

(5)- منظور کسی است که این حرف‌ها را شنیده باشد (م).

(6)-Markidai -Caqa'an

(7)-Aman -Caqa'an -ka'ar ، نام اسبان.

(8)- منظور این است که آنچه در قسمت شمال اردو گذشته بود، برای وی شرح دادند (م).

تاریخ سری مغولان، ص: 100

یاکاچاران و همچنین از نارین کاان، که نشسته بود و تیرهایش را صیقل می‌داد و گفته بود:

«دو اسب مارکیدای چاقاان و امان چاقاان کاار را بگیر و ببند»، شنیده بودند، بازگو کردند.

بدای و کیشلیق هردو همچنین گفتند: «اگر چنگیز خان قبول کند «1»، هیچ‌گونه تردیدی نیست که ایشان سخنان خود را چنین خاتمه دادند: «ما آنان را محاصره خواهیم کرد و گرفتارشان خواهیم ساخت».

______________________________

(1)- منظور این است که اگر چنگیز خان گفته‌های ما را قبول داشته باشد و شکی بر آن نبرد (م).

تاریخ سری مغولان، ص: 101

 

فصل ششم‌

 

170- چون با وی چنین گفتند، چنگیز خان که به گفته‌های بدای و کیشلیق هردو، اعتماد کرده بود، همان شبانه، معتمدانی را که در اطراف بودند، آگاه گردانید. هرچه را که با خود داشتند، رها ساختند، خویشتن را سبک کردند و به حرکت درآمدند و گریختند؛ و [در جهت] پشت مائواوندور «1» به راه افتادند. [چنگیز] در پشت سر، عقب‌دار گذاشته، پایگاه‌های نگهبانی برقرار کرده بود. همچنان‌که پیش می‌رفتند، روز بعد، بعدازظهر، هنگام غروب آفتاب، به قالقالجیت آلات «2» رسیدند و برای رفع خستگی از اسب به زیر آمدند. هنگامی‌که اردو زده بودند، چیگیدای «3» و یادیر «4» که کار چرای اسبان آلچیدای را به عهده داشتند و رفته بودند اسبانشان را در چمنزار بچرانند، در امتداد هولاان بوروقات «5» و در مقابل مائواوندور، گردوخاک دشمن را که از پشت می‌آمدند، مشاهده کردند. گفتند: «دشمن رسید» و اسبانشان را [پیشاپیش] راندند و آمدند با کلمات «دشمن رسید»، نگاه کردند و گفتند: «این اونگ خان است، که در امتداد هولاان بوروقات و در مقابل مائواوندور گردوخاک به‌پا کرده است و به تعقیب ما می‌آید». پس چنگیز خان که گردوخاک را دیده بود، دستور داد اسبان را بگیرند و بار کنند و [خود نیز] سوار بر اسب شد. ناگهان [دشمن] رسید. جاموقه نیز در معیت اونگ خان می‌آمد. پس اونگ خان از جاموقه پرسید: «در اطراف پسرم تموچین، چه کسانی واقعا برای جنگ آماده‌اند؟». این بود سؤال وی. جاموقه گفت: «افراد وی هستند که اورواوت‌ها و منگقوت‌ها نامیده می‌شوند. این افراد بسیار خوب می‌جنگند. در گردبادها صفوفشان را حفظ می‌کنند. در گرداب‌ها نظمشان را حفظ می‌کنند. قومی هستند که از اوان کودکی، به شمشیر و نیزه خو

______________________________

(1)-Mau -undur

(2)-Qalaqaljit -alat

(3)-Cigidai

(4)-Yadir

(5)-Hula'an -buruqat

تاریخ سری مغولان، ص: 102

می‌گیرند. ایشان‌اند که بیرق‌های سیاه و خال‌دار دارند. درست باید از همین افراد ملاحظه کرد». در جواب این سخنان، اونگ خان گفت: «اگر چنین است ما قاداق «1» را با دیده‌بان‌های جیرگین «2» خود، به مقابل آنان می‌فرستیم و او را با دیده‌بان‌های جیرگین خود جلو می‌اندازیم. در پشت جیرگین‌ها، اچیق شیرون «3» تومان توباگان‌ها را می‌فرستیم «4». در عقب توباگان‌ها، دیده‌بان‌های اولون دونگقیت‌ها را می‌فرستیم. در پشت دونگقیت‌ها، باید قوری شیلامون تاایجی «5»، در رأس هزاره‌های تورقااوت [من] اونگ خان، پیش رود.

در عقب هزاره‌های تورقااوت، سپاه اصلی ما پیش خواهد رفت». اونگ خان باز گفت:

«برادر کوچک جاموقه، فرمانده سپاه ما خواهد بود». با این کلمات جاموقه خود را عقب کشید و به دوستانش گفت: «اونگ خان به من می‌گوید که فرمانده سپاهی باشم که متعلق به اوست. من هیچ‌گاه توانایی جنگ با آندایم را نداشته‌ام. اگر اونگ خان به من می‌گوید فرمانده سپاه باشم، به این دلیل است که توانایی وی از من هم کمتر است. عجب اتحاد مضحکی. من می‌روم آندا را مطلع گرداندم، تا آندا مراقب باشد». جاموقه این را گفت و برای آگاهی چنگیز خان در پنهانی ایلچی به نزد وی فرستاد، و گفت: «اونگ خان از من پرسید: در نزد پسرم تموچین، چه کسانی واقعا آماده جنگ‌اند»؟ من به وی گفتم: در رأس، اورواوت‌ها و منگقوت‌ها هستند. من چنین گفتم. با این سخنان من، وی تصمیم گرفت که در پیش، به‌منزله جلودار جنگ، جیرگین‌ها را در صفوف مقدم بگذارد. وی گفت که در پشت جیرگین‌ها، اشیق شیرون، از تومان توباگان‌ها باشند. [گفت در پشت توباگان‌ها، اولون دونگقیت‌ها باشند]. گفت در پشت دونگقیت‌ها، قوری شیلامون تاایجی، رئیس هزاره‌های تورقااوت اونگ خان باشد. گفت در پشت آنان اونگ خان با دستجات سپاه اصلی‌اش قرار گیرند. سرانجام اونگ خان گفت: «برادر کوچک جاموقه، تو فرمانده این سپاه باش»، و با این گفته آنها را به من واگذار کرد. تو می‌توانی قضاوت

______________________________

(1)-Qadaq

(2)-Jirgin ، منظور از ایل، جیرگین است (م).

(3)-Aciq -Sirun

(4)- منظور اچیق شیرون از ایل تومان توباگان است (م).

(5)-Qori -Silamun -Taiji

تاریخ سری مغولان، ص: 103

کنی که این چه اتحاد عالی‌ای می‌شود! من چگونه خواهم توانست فرماندهی سپاه وی را به عهده بگیرم؟ من هیچ‌گاه قادر به جنگ با آندای خود نبوده‌ام. توانایی اونگ خان از من هم کمتر است. آندا نترس، مراقب باش». وی این جملات را [به چنگیز] رسانید.

171- چنگیز خان با دریافت این خبر گفت: «عمو جورچادای اورواوت، در این باره چه می‌گویی؟ من تو را در رأس قرار می‌دهم». قبل از آنکه جورچادای بتواند جوابی بدهد، قوایلدر ساچان منگقوت گفت: «من در پیشاپیش آندا جنگ خواهم کرد. درباره نگهداری و مراقبت یتیمان من، بعدا آندا تصمیم خواهد گرفت». جورچادای گفت: «ما اورواوت‌ها و منگقوت‌ها، در رأس [سپاه]، در پیشاپیش چنگیز خان جنگ خواهیم کرد».

جورچادای و قوایلدر، هردو این را گفتند و اورواوت‌ها و منگقوت‌های خود را پیشاپیش چنگیز خان و در جناحین، صف‌آرایی کردند. هنگامی‌که آنان را صف‌آرایی کردند، دشمنان که در رأس خود جیرگین‌ها را قرار داده بودند، رسیدند. با رسیدن آنان، اورواوت‌ها و منگقوت‌ها به جلو آنان شتافتند و جیرگین‌ها را شکست دادند. چون آنان را شکست می‌دادند و پیش می‌رفتند، اچیق شیرون از تومان توباگان‌ها پیش تاخت. در این پیشتازی، اچیق شیرون به قوایلدر تیری زد و وی افتاد. منگقوت‌ها به عقب و به سمت قوایلدر بازگشتند. جورچادای، با اورواوت‌های خود پیش تاخت [و] تومان توباگان‌ها را شکست داد. درحالی‌که آنان را شکست می‌داد و پیش می‌رفت، اولون دونگقیت‌ها به جلوگیری وی شتافتند. جورچادای بار دیگر دونگقیت‌ها را شکست داد. همچنان‌که آنان را شکست می‌داد و پیش می‌رفت، اولون دونگقیت‌ها به جلوگیری‌اش شتافتند.

جورچادای باز هم دونگقیت‌ها را شکست داد. چون آنان را شکست می‌داد و پیش می‌رفت، قوری شیلامون تاایجی را عقب می‌راند و شکست می‌داد، سانگگوم، که بدون موافقت اونگ خان می‌خواست به جلوگیری [جورچادای] بشتابد، تیری به صورت آرایش شده‌اش، اصابت کرد و آنا از اسب به زیر افتاد. چون سانگگوم افتاد، کارائیت‌ها به عقب و به سمت سانگگوم بازگشتند. چون خورشید در حال غروب، به نوک تپه‌ها رسیده بود، یاران ما که آنان را شکست داده بودند، به عقب بازگشتند و قوایلدر زخمی را که از اسب به زیر افتاده بود، برداشتند و با خود بردند. چنگیز خان، خود را از محلی که [سپاهیان] ما با اونگ خان جنگیده بودند، کنار کشید و شب‌هنگام به حرکت درآمد و رفت تا در محلی جداگانه بخوابد.

تاریخ سری مغولان، ص: 104

172- شب را با حفظ صفوف گذرانیدند. هنگامی‌که صبح دمید، چون سرشماری کردند، اکدای «1» و بوروقول و بواورچو کم بودند. چنگیز خان گفت: «بواورچو، بوروقول، هردو مردان قابل اعتمادی هستند، با اکدای عقب مانده‌اند. زنده یا مرده از یکدیگر جدا نخواهند شد». کسان ما اسبانشان را نزد خود نگه داشتند، و شب را گذراندند. چنگیز خان گفت: «اگر از پشت به تعقیب ما آیند جنگ خواهیم کرد» و در وضع جنگی باقی ماندند. هنگامی‌که صبح دمید، دیدند مردی از پشت پیش می‌آید.

هنگامی‌که رسید، بواورچو بود. چون بواورچو رسید، چنگیز خان وی را نزد خود خواند و گفت: «سپاس بر آسمان جاویدان»، و به سینه خود کوفت. بواورچو گفت: «هنگامی‌که من پیش می‌تاختم، اسبم که تیر خورده بود، افتاد و من پیاده دویدم. چون در آن حال می‌رفتم، در میان عرصه نبرد، آنگاه که کارائیت‌ها عقب‌نشینی کرده بودند، تا نزد سانگگوم روند، یک اسب بارکش آنجا بود که بارش به یک طرف لغزیده بود. من بارش را برداشتم، همان‌گونه که پالان رویش بود، سوارش شدم و [از عرصه نبرد] خارج گردیدم. پس از جست‌وجو، رد پای کسان خود را گرفتم و به راه افتادم و بدین ترتیب آمدم». این بود سخنان وی.

173- لحظه‌ای بعد، از نو، مرد دیگری آمد. چون نزدیک شد و توانستند او را ببینند، چنین می‌نمود یک نفر است که پایش زیر بدنش آویزان شده. ولی وقتی نزدیکتر رسید، بوروقول بود که بر پشت اکدای سوار شده بود و خون از گوشه دهانش سرازیر بود. چون تیری به رگ گردن اکدای اصابت کرده و خون بند آمده بود. بوروقول با دهانش آن را مکیده بود و [همین‌طور که می‌مکید] خون از گوشه دهانش جاری شده بود. او با این وضع آمد. چنگیز خان که آنان را دید، اشک از دیدگانش جاری شد و قلبش جریحه‌دار گشت. دستور داد تا با عجله آتش روشن کردند، [زخم] اکدای را بستند و دستور داد تا برای رفع عطش وی به جست‌وجوی پردازند. چون گفته بود: «اگر دشمن برسد جنگ خواهیم کرد»، بوروقول گفت: «و اما گرد و خاک دشمن. این گرد و خاک از جانب دیگر به هوا بلند شده است، در جهت هولاان بوروقات، در مقابل مأئواوندور.

دشمن از آن سمت رفت». با این کلمات بوروقول، [چنگیز خان گفت]: «اگر می‌آمدند، ما

______________________________

(1)-Okodai

تاریخ سری مغولان، ص: 105

شکست می‌خوردیم. حال که دشمن خود را رهانیده و رفته، ما بار دیگر سپاهمان را تجهیز می‌کنیم و [سپس] جنگ خواهیم کرد». این را گفت و به حرکت آمد. چون به حرکت آمد، [در طول رود] اولقوئی شیلو گالجیت «1» وارد دالان نامورگاس گردید.

174- سپس قداان دالدورقان که از زنان و پسران خود جدا مانده بود، آمد. آمد و سخنان اونگ خان را تعریف کرد. اونگ خان، هنگامی‌که به گونه آرایش‌شده پسرش سانگگوم اوچومائی «2» [تیری] اصابت شد و افتاد، و به عقب برگشت و به محل خویش بازگشت، گفت: «او را چون کسانی‌که می‌توان زخم زد، زخمی کردند. او را چون کسانی‌که می‌توان به جوش آورد، به جوش آوردند «3». افسوس، ایشان به گونه پسرم سیخی نشاندند. حال که جان پسرم نجات یافت، [دوباره] به پیش تازیم». اچیق شیرون، در جواب گفت: «خان، خان [این کار] را نکن. ما که پسری می‌خواهیم، پنهانی، آلباسون‌ها «4» و نوارهایی درست خواهیم کرد و ما که او را می‌خواهیم، ورد «ابوئی- بابوئی» «5» خواهیم خواند. از این پسر، سانگگوم، که بار دیگر به‌دنیا آمده، مواظبت خواهیم کرد؛ و اما راجع به مغولان: اکثر آنان با جاموقه، آلتان و قوچر نزد ما هستند.

مغولانی که شوریدند و با تموچین رفتند، به کجا خواهند رفت؟ ایشان فقط آن مقدار اسب دارند که سوار شوند و درختان بام آنان است. اگر [به پای خود] اینجا نیامدند، ما آنان را چون سرگین خشک که در دامن پیراهن جمع می‌کنند، می‌آوریمشان». اونگ خان در جواب سخنان اچیق شیرون گفت: «خوب حال که چنین است، پسرم حتما خسته است. بدون اینکه حرکتش دهید، مراقب او باشید». این را گفت، بازگشت و به محلی که شکست خورده بودند، آمد. این بود آنچه که قداان دالدورقان گفت.

175- بدین ترتیب، چنگیز خان از دالان نامورگاس حرکت کرد و در [طول رود] قلقا «6» به راه افتاد و افرادش را شمارش کرد. چون شمردند، دو هزار و ششصد نفر بودند.

چنگیز خان با هزار و سیصد نفر آنان در جانب غربی [رود] قلقا کوچ کرد. اورواوت‌ها و

______________________________

(1)-Ulqui -Silugaljit

(2)-ucuma

(3)- در ترجمه چینی نوعی دیگر آمده است. در اینجا منظور این است که آنان او را ناچیز شمردند (م).

(4)-albasun

(5)- «a -bui -ba -bui

» (6)-Qalqa

تاریخ سری مغولان، ص: 106

منگقوت‌ها با هزار و سیصد نفر در جانب شرقی [رود] قلقا کوچ کردند. چون بدین ترتیب کوچ می‌کردند و پیش می‌رفتند و برای تدارک آذوقه، شکار می‌کردند؛ قوایلدر، که هنوز زخم‌هایش شفا نیافته بود، به نکوهش‌های چنگیز خان وقعی ننهاد و [به شکار] حیوانات وحشی رفت. زخم‌هایش دوباره باز شد و درگذشت. پس به دستور چنگیز خان، استخوان‌های وی را در کالتاگای قدا «1» [در کنار کوه] اورنائو، در منطقه [رود] قلقا دفن کردند.

176- [چنگیز خان] اندیشید که در محل التقای [رود] قلقا و بویورنائور «2» اونگگیرات‌ها، باتارگاآمال‌ها «3» و سایرین اردو زده‌اند. [ازاین‌رو] جورچادای و ارواوت‌هایش را به نزد آنان فرستاد. ایشان را فرستاد و گفت: «چون از زمان‌های پیش، قوم انگگیرات از طرف مادری دارای اطفال زیبا و دختران زیبا می‌باشند، باید مطیع گردند. اگر عصیان کردند، ما با آنان خواهیم جنگید». جورچادای با این پیغام گسیل شد، [و انگگیرات‌ها] مطیع گشتند. چون مطیع شدند، چنگیز خان به اموالشان دست نزد.

177- چون انگگیرات‌ها مطیع گشتند، چنگیز خان، در شرق رود تونگگا فرود آمد و ارقای قسار و سوکاگای جااون، هردو را نزد خود خواند؛ و [آنان را به نزد اونگ خان فرستاد تا به او بگویند: «اه، خان پدر من] ما در مشرق رود تونگگا از اسب به زیر آمده‌ایم. علف اینجا خوب است و اسبان من دوباره چاق شده‌اند. این را به خان پدرم بگویید» و [باز گفت: «به خان پدرم چنین بگویید:] «اه خان، پدرم، چرا مرا از کینه و خشم خود می‌ترسانی؟ اگر تو مرا بترسانی، پسران بدبخت من، عروس‌های بیچاره مرا که می‌خواهند در صلح و آرامش بخوابند، به هراس نمی‌اندازی؟ آنگاه که افراد [من] در بستر دراز کشیده‌اند تا استراحت کنند، زمانی‌که دودهای [اجاقشان] به سمت بالا می‌رود و پراکنده می‌شود، چرا تو چنین آنان را به وحشت می‌اندازی؟ خان، پدرم، آیا تو از مردی از نزدیکانت صدمه ندیده‌ای؟ آیا از کسی‌که به مخالفتت برخاسته، به جوش و خروش نیامده‌ای؟ خان، پدرم، ما هردو بین خود چه گفته بودیم؟ در هوالان اواوت بولدااوت ما دراین‌باره توافق نکرده بودیم که: «اگر مار دندان داری [یکی را برضد

______________________________

(1)-Kaltagai -qada

(2)-Buyur -na'ur

(3)-Batarga amal

تاریخ سری مغولان، ص: 107

دیگری] برانگیخت، تن به تحریکات او ندهیم. چیزی را باور داشته باشیم که دندان‌هایمان و دهانمان آن را تأیید و تصدیق کرده باشند؟ ما درباره این کار توافق نکرده بودیم؟ اکنون، خان، پدرم، آیا دندانهای تو و دهان تو گسستن تو را تأیید کرده‌اند؟ آیا بر سر این موضوع توافق نکرده بودیم که اگر ماری با دندان‌های تیز و بلند، بخواهد بین ما تفرقه اندازد، تن به این تفرقه‌اندازی ندهیم؟ آنچه را که با دندان‌هایمان و دهانمان و زبانمان تأیید کردیم، باور می‌داریم؟ خان، خان، پدرم، هنگامی‌که مرا ترک کردی، دهان و زبانت آن را تصدیق کرد؟ خان، پدرم، اگر من کم دارم، نباید تو را وادار به جست‌وجوی [کسان دیگری] کنم که زیاد دارند. اگر من بدبختم، نباید تو را وادار به جست‌وجوی [کسان دیگری نمایم که کامیاب‌اند «1». اگر ارابه‌ای با دو مالبند، مالبند دومی‌اش بشکند، گاو نمی‌تواند آن را بکشد. آیا بدین ترتیب من مالبند دوم تو نیستم؟

اگر ارابه‌ای با دو چرخ، چرخ دومش بکشد، نمی‌تواند حرکت کند. آیا من چرخ دوم تو نیستم؟ اگر از روزگار گذشته صحبت بداریم، بعد از پدرت قورچاقوس بویوروق خان، تو خان شدی و گفتی: من ارشد چهل پسر می‌باشم. چون خان شدی، دو تن از برادران کوچکت تای تامورتاایجی «2» و بوقاتامور «3» را کشتی. برادر کوچک تو آرکا قرا «4» در همان لحظه‌ای که می‌خواستند بکشندش، به خاطر نجات جان خود فرار کرد و به نزد اینانچه بیلگا خان نایمان پناه برد. عمویت گور خان «5» گفت: او قاتل برادران کوچک خود است، به جنگ با تو سوار بر اسب شد. چون رسید، تو با صد مرد گریختی و جانت را نجات دادی و [در طول رود] سالانگگا فرار کردی. به قرااون قابچال خزیدی و سپس از آنجا خارج شدی [و] دخترت هوجااور اوجین «6» ...... را به توقتوای مارکیت دادی. پس از خارج شدن

______________________________

(1)- در ترجمه چینی چنین آمده است: با وجود اینکه من کم دارم دلیل نمی‌شود [که مانند تو] طالب کسانی باشم که زیاد دارند. با وجود اینکه من بدبختم، دلیل نمی‌شود [که مانند تو] طالب کسانی باشم که کامروایند.

(2)-tai -tamur -taiji

(3)-Buqa -Tamur

(4)-Arka -qara

(5)- منظور رئیس تاتارهاست

(6)-Huja'ur -ujin

تاریخ سری مغولان، ص: 108

از قرااون قابچال، تو به نزد پدر من یسوگای خان آمدی و گفتی: «قوم مرا که به وسیله عمویم گور خان [گرفتار شده‌اند] نجات بده و به من بازشان گردان». پدرم یسوگای خان هنگامی‌که تو آمدی و چنین گفتی، درحالی‌که دو تن از تائیچیئوت‌ها، قونان «1» و باقاچی «2» را همراه خود ساخت و گفت: «من قوم تو را نجات خواهم داد و به نزد تو بازشان خواهم گردانید»؛ و دستجاتش را برداشت و بدان سمت رفت. زمانی‌که گور خان به قوربان تالاسوت «3» رسیده بود، وی او را به سمت قاشین راند و درحالی‌که [بیش] از بیست یا سی مرد نداشت، قوم تو را نجات داد و به تو بازشان گردانید. آنگاه تو آمدی و در «جنگل سیاه» از [رود] تواولا با پدرم یسوگای خان آندا شدی. در آن لحظه، اونگ خان پدرم، با ایمان و صداقت گفتی: «به سبب نیکی تو، الطاف آسمانی علیین و زمین، خود پاداش کسی‌که این نیکی را کرده نسلا بعد نسل خواهد داد»! تو با ایمان و صداقت چنین گفتی. سپس آرکاقرا، از اینانچه بیلگا خان نایمان تقاضای سپاه کرد و به جنگ با تو سوار بر اسب شد. چون رسید، تو برای نجات خود، قومت را رها کردی و با افرادی معدود گریختی و به نزد گور خان قراکیدات، به کنار رود چوی، در سرزمین سرتااول‌ها رفتی.

یک سال سپری نشده بود که تو بر گور خان شوریدی و از نزد وی رفتی و خسته و ناتوان از طریق سرزمین اوی‌اوت‌ها، تنگقوت‌ها آمدی. تو از شیر پنج بزی که بسته بودی، تغذیه می‌کردی؟ تو از مکیدن خون شترها تغذیه می‌کردی و به این ترتیب آمدی، درحالی‌که بیش از یک اسب کهر کور، چیز دیگری نداشتی. با شنیدن این خبر، که خان پدرم، چنین خسته و ناتوان رسیده است و با این اندیشه که سابقا با پدرم یسوگای خان آندا شده بودی، من طغای و سوکاگای هردو را به عنوان ایلچی به استقبالت فرستادم و خود، از بورگی در [کنار رود] کالوران حرکت کردم، تا به استقبالت آیم. ما در گوسا اوربااور به یکدیگر رسیدیم. چون تو گفتی که خسته و ناتوان آمده‌ای، و به سبب اینکه در گذشته تو با پدرم آندا شده بودی، من تو را احترام فراوان کردم. بدین ترتیب آیا نمی‌بایستی ما یکدیگر را پدر و پسر بخوانیم؟ آن زمستان من تو را وارد اندرون «مسکن» خود ساختم و در آنجا به مراقبتت پرداختم. پس از سپری شدن آن زمستان و سپس با گذشتن تابستان،

______________________________

(1)-Qunan

(2)-Baqaci

(3)-Qurban -Tlasut ، ممکن است‌Qurban Tarasut بوده باشد.

تاریخ سری مغولان، ص: 109

در پاییز، ما به جنگ با توقتوا باکی قوم مارکیت سوار بر اسب شدیم و [با وی] در موروچا سااول «1» از قدیقلیق نیرواون «2» جنگ کردیم. توقتوا باکی را در جهت بارقوجین توگون «3» راندیم [و] قوم مارکیت را قتل و غارت کردیم و قسمت عمده‌ای از گله‌ها و چادرها و غلاتشان را که گرفته بودیم، من همه را به خان پدرم دادم. گرسنگی‌ات تا بیش از نیمی از روز دوام نیافت. لاغری‌ات تا بیش از نیمی از ماه دوام نیافت. سرانجام پس از عبور از آلتائی به جانب بویوروق خان گوچر گورتای تاختیم و وی را از سوقوق اوسون [واقع] در اولوق‌تای [راندیم] و در تعقیبش، در طول [رود] اورونگگو به راه افتادیم و گرفتارش ساختیم. هنگامی‌که بازگشتیم، کوکسائو سبرق نایمان، دستجات خود را در بایدرق بالچیر آرایش جنگی داده بود. چون شب بود و دیروقت، ما صفوف خود را منظم ساختیم و شب را گذراندیم و گفتیم: «ما فردا صبح زود جنگ خواهیم کرد». ولی آنگاه، اه! خان پدرم، تو شب هنگام در جبهه جنگ آتش افروختی و کنار [رود] قراسااول را گرفتی و رفتی. فردا صبح چون من نگاه کردم و تو در جبهه جنگ نبودی، من گفتم: «آیا او با رفتن خود، نمی‌خواسته ما را در دیگ بپزد؟» و من خود رفتم، از باتلاق‌های «4» آدارآلتای «5» گذشتم و در سااری کاار از اسب فرود آمدم. در آن هنگام، کوکسائو سبرق تو را تعقیب کرد و زنان و پسران و افراد و خان‌ومان سانگگوم را به یغما برد. خان پدرم، چون نیمی از افراد تو، با گله‌هایت و خان و مانت را در تالاگاتوامسر غارت کرد، دو پسر توقتوای مارکیت، قودو، و چیلااون، که با افراد خود و خان‌ومان خود، نزد تو بودند، از این جنگ [استفاده کردند] و شوریدند و از تو جدا شدند و وارد بارقوجین شدند و رفتند تا به پدر خود بپیوندند. در آن هنگام، اه؛ خان پدرم، تو کسی به نزد من فرستادی و گفتی: «افراد من و خاندان من به وسیله کوکسائو سبرق نایمان غارت شده‌اند. پسرم چهار «سوار» خود را برای من بفرست و چون من مانند تو فکر نمی‌کردم، دستجات را مهیا ساختم و چهار «سوار» خود بواورچو، موقالی، بوروقول و چیلااون بهادر را به نزدت

______________________________

(1)-Murca -Sa'ul

(2)-Qadiqliq -niru'un

(3)-Barqujin -Togun

(4)- ترجمه لغت‌Balcir

(5)-Adar -Altai

تاریخ سری مغولان، ص: 110

فرستادم، که قبلا سانگگوم آمده و در هولاآن قوت مشغول جنگ بود، و تیری به ران اسبش اصابت کرده و در حال گرفتار شدن بود. ولی در همان لحظه، چهار «سوار» من رسیدند، سانگگوم را نجات دادند و همه زنان و پسرانش با افراد و خان‌ومانش را نجات دادند و به وی بازگردانیدند. آنگاه اه، خان پدرم، تو با ایمان و صداقت گفتی: «از برکت وجود پسرم تموچین، قوم من و خاندان من که همگی گرفتار شده بودند، نجات یافتند و به‌وسیله چهار «سوار» وی به من بازگردانیده شدند». تو چنین گفتی. اکنون، اه، خان پدرم، گله‌ای و شکایتی دارد، که به ضد من کینه‌توزی می‌کنی؟. درباره شکایات خود ایلچی به نزد من فرست. اگر می‌فرستی، دو تن قولباری قوری و ایدورگان را بفرست. اگر تو هردو تن را نمی‌فرستی، [اقلا] دومی را بفرست». با این کلمات [چنگیز خان، ارقای قسار و سوگاگای جااون] را فرستاد. تاریخ سری مغولان 110 فصل ششم

1- اونگ خان در جواب این سخنان گفت: «افسوس! که بین من و پسرم جدایی افکندند و مرا از اصول و قواعد بازداشتند. من با دور شدن [از وی] از اعمال [شایسته] به دور افتادم». درحالی‌که در دل رنج می‌برد، گفت: «اکنون اگرم پسرم را ببینم و فکر زشتی در سر بپرورانم، باید [تمام] خونم را چنین بریزند». با ادای این سوگند، نوک انگشت کوچکش را با کارد خود، که برای شکاف دادن نوک تیر بود، برید و خون خویش را روان ساخت و دلو کوچکی از پوست درختان قان را از آن پر ساخت و گفت: «این را به پسرم دهید»، [و ارقای قسار و سوگاگای جااون] را بازگردانید.

179- سرانجام چنگیز خان گفت: «این را به آندا جاموقه بگویید: «تو که نتوانستی وجود [مرا تحمل کنی]، خان پدر [م] را [از من] جدا ساختی. [سابقا] کسی از ما که اول بیدار می‌شد، از فنجان آبی‌رنگ خان پدر [م] می‌آشامید». سرانجام چنگیز خان گفت:

«این را به آلتان و قوچر هردو، بگویید: شما دو تن، که می‌خواستید مرا از بین ببرید، گفته بودید که مرا بر [زمین] برهوت رها خواهید کرد. یا گفته بودید که مرا به خاک می‌سپارید و رهایم می‌سازید؟ قوچر، هنگامی‌که من به تو گفتم: تو پسر ناکون تاایجی هستی، خان ما باش، تو نخواستی. آلتان، هنگامی‌که من به تو گفتم: قوتولا خان بر ما حکومت می‌کرد.

به دلیل اینکه پدرت بر ما حکومت کرده بود، تو خان باش، تو نیز نخواستی. من به شما دو تن ساچا و تائیچو، از جهت ارشدیت گفتم: شما پسران برتان بهادر هستید، شما خان باشید، ولی نشدید. پس از آنکه به شما گفتم خان شوید، و نشدید، شما به من گفتید که

تاریخ سری مغولان، ص: 111

خان شو و آنگاه من خان شدم. اگر شما خان می‌شدید و مرا پیشتاز جنگ می‌کردید که با دشمنان فراوان نبرد کنم، چون با لطف آسمانی افراد دشمن را قتل و غارت می‌کردیم، من دختران، بانوان و زنان خوش‌صورت، اسبان خوش‌کفل را به شما می‌دادم. اگر مرا در جرگه شکار حیوانات وحشی می‌فرستادید، من حیوانات صخره‌ها را درحالی‌که پاهای جلویشان را به یکدیگر دوخته بودم، به شما می‌دادم. من حیوانات بیشه‌ها را که ران‌هایشان را به‌هم دوخته بودم، به شما می‌دادم. حیوانات دشت‌ها را که شکم‌هایشان را به‌هم دوخته بودم، به شما می‌دادم. اکنون که با خان پدرم، پیوند اتحاد بسته‌اید، آن را نیکو نگاه دارید. می‌گویند شما مسامحه‌کار و سهل‌انگارید. کاری نکنید که بگویند اطرافیان جااوتقوری «1» هستید و نگذارید کسی در سرچشمه «سه رود» مستقر گردد».

ایلچیان را با این سخنان گسیل داشت.

180- سرانجام چنگیز خان گفت: «به تواوریل برادر کوچک بگویید: «دلیل اینکه تو برادر کوچک خوانده شده‌ای، این است که، اقدابواول «2» به اسارت [در خدمت] دو تن تومبینای و چرقای لینگقوم وارد شد. پسر اقدابواول، سوباگای بواول «3» بود. پسر سوباگای بواول، کوکوچو کیرساان بود. پسر کوکوچو کیرساان، یاگای قونگتقر «4» بود. تو، تواوریل پسر یاگای قونگتقر هستی. کدامند آن اقوامی که با غرور می‌گویی به [اونگ خان] خواهی داد؟ آلتان و قوچر هردو تن نخواهند گذاشت کسی بر قوم من حکومت کند. سبب آنکه من به تو «برادر کوچک» می‌گویم، این است که تو [از طرف اجدادت] غلام درگاه پدر اجداد من، و غلام شخصی آستان پدر پدربزرگ من بوده‌ای. این است پیغام من به تو».

181- سرانجام چنگیز خان گفت: «به آندا سانگگوم بگوئید: من پسری می‌باشم که با پیراهن پوست‌دار، متولد شده‌ام «5». تو پسری هستی که برهنه متولد شده‌ای. آنگاه که خان پدرمان از ما یکسان مواظبت می‌کرد، آندا سانگگوم تو در آن میان از [بیم آنکه مبادا از تو] پیشی گیرم، از طریق حسادت، مرا راندی. اکنون قلب خان پدر مرا رنجور

______________________________

(1)-ja'utquri

(2)-Oqda -bo'ol

(3)-Subagai -bo'ol

(4)-Yagai -Qongtaqar

(5)- منظور در محیطی اشرافی است. چون رسم مغول چنین بود که اشراف و بزرگان لباس‌هایی از پوست قاقم و خز و غیره دربر می‌کردند (م).

تاریخ سری مغولان، ص: 112

مساز. شب و روز، در موقع ورود و خروج، برو و [قلب او را] آرامش ببخش. تا زمانی‌که خان پدرمان هنوز زنده است، با اندیشه قدیمی‌ات که می‌گویی «من خان خواهم شد» نرو، و افکار خان پدرمان را مکدر و پریشان مساز. آندا سانگگوم، دو تن بیلگاباکی و تودوآن را [به نزد من فرست]. [اگر آن دو تن را نمی‌فرستی، اقلا] دومی را بفرست. در مورد فرستادن ایلچیان، چون خان پدرم، دو ایلچی به نزد من فرستاد، آندا سانگگوم هم دو ایلچی بفرستد. آندا جاموقه نیز دو ایلچی بفرستد. آلتان نیز دو ایلچی بفرستد. قوچر نیز دو ایلچی بفرستد. آچیق شیرون هم دو ایلچی بفرستد. قاچااون هم دو ایلچی بفرستد». این بود پیغام‌هایی که [چنگیز خان] توسط دو تن ارقای قسار و سوباگای جااون فرستاد. هنگامی‌که این سخنان به ایشان گفته شد، سانگگوم گفت: «به چه دلیل او می‌گوید، خان پدرم؟». آیا به زودی، او نخواهد گفت «پیرمرد قاتل؟». به چه دلیل مرا آندا می‌خواند؟ آیا به زودی نخواهد گفت: «توقتای جادوگر، که به خود دم گوسفند سرتقچین «1» را بسته است و می‌رود «2»؟ معلوم می‌شود که این سخنان ساختگی است و سخنانی است که جنگ به دنبال دارد، [و] شکی نیز در آن نیست. بیلگا باکی و تودوان، هردو تن، علم جنگ برافرازید، اسبان را پروار کنید». ارقای قسار از نزد اونگ خان بازگشت. ولی چون زنان و پسران سوباگای جااون نزد تواوریل بودند، دل سوباگای جااون در آنجا بود و میل به بازگشت نداشت، و پس از ارقای [در نزد اونگ خان] باقی ماند. ارقای آمد و سخنان مذکور را به چنگیز خان بازگفت.

182- سپس چنگیز خان رفت و در [کنار] دریاچه بالجونا «3» از اسب فرود آمد.

زمانی‌که وی در آن محل فرود آمد، درست در همان محل، قورولاس‌های چواوس چاقان «4» به وی برخوردند. این قورولاس‌ها، بدون جنگ مطیع وی شدند. آسان «5» سرتقتای که از نزد الاقوش دیگیت قوری «6» اونگقوت در طول آرگونا، با یک شتر سفید و هزار گوسفند اخته می‌آمد، تا قاقم و سنجاب بخرد و ببرد؛ زمانی‌که برای آب دادن

______________________________

(1)-Sartaqcin ، کنایه از نوعی جادوگری است (م).

(2)- از تشریفات مذهبی شمنی.

(3)-Baljuna

(4)-Co'os -Caqan

(5)-Asan

(6)-Alaqus -digit -quri

تاریخ سری مغولان، ص: 113

[حیواناتش] به کنار [دریاچه] بالجونا رسید، در آنجا [به چنگیز خان] برخورد.

183- درست در آن‌هنگام که چنگیز خان احشام خود را در [کنار] دریاچه بالجونا آب می‌داد، قسار که زنان و پسرانش، [بخصوص] سه پسرش یاگو «1»، یاسونگگا «2» و توقو «3» را نزد اونگ خان رها کرده بود، با چند تن از یارانش رفت و گفت: « [من به جست‌وجوی] برادر ارشدم می‌روم»، و در جست‌وجوی چنگیز خان، نتوانست از قرااون چیدون «4» بگذرد و با صعود به قلل، خسته و ناتوان می‌رفت و از پوست و ریشه خام تغذیه می‌کرد، تا در [کنار دریاچه] بالجونا به چنگیز خان برخورد. چنگیز خان از آمدن قسار شادمان گردید، سپس با او به مشورت پرداخت و گفت: «من ایلچیانی به نزد اونگ خان می‌فرستم» و قالی اودر «5» جاورادای و چاقورقان اوریانگقدای را فرستاد و به آنان گفت:

«شما به خان پدرم این چیزها را از قول قسار بگویید. شما به وی بگویید [قسار] ما را فرستاده و گفته: من با دیدگانم، برادر ارشدم را جست‌وجو کردم [و] ردش را گم کردم.

ردش را گرفتم، ولی اثری از آن نیافتم. آوازش دادم و صدایم به گوشش نرسید. من خوابیدم و ستارگان را نگاه کردم و بالشم کلوخی بود. زنانم و پسرانم نزد خان پدر [م] می‌باشند. اگر مرا امان دهد، که امیدوار آنم، به نزد خان خواهم آمد. بگویید که وی با این پیغام‌ها شما را فرستاده است. ما فورا پس از شما راه خواهیم افتاد و در ارقال گائوگی «6» در [کنار] کالوران به شما می‌رسیم. شما آنجا بروید». [چنگیز خان] که به ایشان چنین وعده ملاقات داده بود، قالی او در چاقورقان را فرستاد. جورچادای و ارقای [قسار] را به‌منزله پیشتاز قبل از خود روانه ساخت. چنگیز خان به دنبال آن، سواره با کسان خود از [کنار] دریاچه بالجونا رفت [و] به ارقال گائوگی در [کنار] کالوران، رسید.

184- دو تن، قالی اودر و چاقورقان، به نزد اونگ خان رسیدند و گفتند: «این است سخنان قسار»، و آنچه را که آمده بودند بگویند، بازگو کردند. اونگ خان «خرگاه بزرگ طلایی» را برپا داشته بود و بدون تردید در کار عیش و نوش بود. اونگ خان در جواب سخنان قالی اودر و چاقورقان، گفت: «اگر چنین است، پس قسار بیاید» و گفت: «من

______________________________

(1)-Yagu

(2)-Yasungga

(3)-Tuqu

(4)-Qara'un -Cidun

(5)-Qali'udar

(6)-Arqal -gaugi

تاریخ سری مغولان، ص: 114

به‌منزله گروگان، ایتورگان «1» را به نزد وی می‌فرستم». وی را با [فرستادگان چنگیز خان] گسیل داشت. چون ایشان آمدند و به ارقال گائوگی، وعده‌گاه رسیدند، ایتورگان که هیکل‌های متعددی را از دور مشاهده کرد، گریخت تا بازگردد. اسب قالی اودر تندرو بود، قالی اودر به [ایتورگان] رسید؛ ولی دلی که او را بگیرد نداشت. رفت و از پیش و پس راه را بر او بست. اسب چاقورقان کندرو بود. [چاقورقان] از پشت، در حد تیررس، تیری رها کرد که به کفل اسب سیاه زین طلایی ایتورگان اصابت کرد. آنگاه دو تن، قالی اودر و چاقورقان، ایتورگان را گرفتند و به نزد چنگیز خان بردند. چنگیز خان بدون اینکه با ایتورگان صحبتی کند، گفت: «او را به قسار تحویل دهید، تا قسار درباره وی تصمیم بگیرد». چون ایشان او را به قسار تحویل دادند، بدون اینکه با ایتورگان صحبتی بدارد، جابه‌جا با ضربه شمشیر او را کشت و به گوشه‌ای انداختش.

185- قالی اودر و چاقورقان، به چنگیز خان گفتند: «اونگ خان سوءظنی نبرده است. «خرگاه بزرگ طلایی» را برافراشته و به عیش و نوش پرداخته است. با شتاب هرچه تمامتر حرکت کنیم، شب را نیز راه بپیماییم و جلودارها را بگیریم و محاصره‌اش سازیم». [چنگیز خان] این سخنان را تأیید کرد. دو تن جورچادای و ارقای را به منزله دیده‌بان به جلو فرستاد و شب را نیز راه پیمود و رسید، و [اونگ خان را] که در آن هنگام در انتهای تنگه جارقابچی قای «2» در جاجااراوندور «3» بود، محاصره کرد. مدت سه شبانه‌روز جنگ کردند. چون ایشان در حلقه محاصره بودند، روز سوم، خسته و ناتوان به اطاعت درآمدند. معلوم نشد که چگونه اونگ خان و سانگگوم هردو تن، شبانه رفته بودند. کسی‌که این جنگ را اداره می‌کرد، قداق بهادر «4» جورگین بود. هنگامی‌که قداق بهادر برای اعلام اطاعت خود آمد، گفت: «ما سه شبانه‌روز جنگ کردیم. من با دیدن خان، رئیس قانونی خود گفتم: چگونه می‌توانم او را بگیرم و به کشتن دهم؟ من که نتوانسته بودم حق به نابودی وی دهم، گفتم: باید جانش را نجات دهد و به دوردست رود؛ و من جنگیدم و معرکه را رهبری کردم. اکنون اگر بگویند بمیر، می‌میرم. اگر مراحم چنگیز خان شامل حالم شود، قوای خود را در اختیارش می‌گذارم». چنگیز خان که

______________________________

(1)-Iturgan

(2)-Jar -qabciqai

(3)-Jaja'ar -undur

(4)-Qadaq -ba'atur

تاریخ سری مغولان، ص: 115

گفته‌های قداق بهادر را تصدیق کرده بود، این جملات را ادا کرد: «آیا کسی‌که می‌جنگد و می‌گوید: من نمی‌توانم حق به نابودی خان، رئیس قانونی خود دهم، باید جان خود را نجات دهد، به دوردست رود، فردی جوانمرد نیست؟ او آنچنان مردی است که می‌توان با وی پیوند دوستی بست». وی را مورد مرحمت قرار داد و به کشتنش امر نکرد [و گفت]: «چون قوایلدر جانش را فدا کرده است، باید قداق بهادر و صد جورگین، قوای خویش را در اختیار زنان و پسران قوایلدر گذارند. اگر پسرانی به دنیا آورند، باید قوایشان را برای همیشه در اختیار فرزندان فرزندان قوایلدر گذارند. اگر دخترانی به‌دنیا آورند، پدران و مادرانشان نباید به میل خود آنان را شوهر دهند و باید [این دختران] در بیرون و اندرون، زنان و پسران قوایلدر را خدمت کنند». این بود اوامر شاهانه که [قداق بهادر] را مورد مرحمت قرار داد و به‌سبب آنکه سابقا قوایلدر ساچان دهان به گفتن سخنانی باز کرده بود «1»، چنگیز خان لطف فرمود و سخنان زیر را ادا کرد: «به‌سبب خدماتی که قوایلدر انجام داده است، فرزندان فرزندان قوایلدر باید برای همیشه سهمی را که به یتیمان مرحمت می‌شود، [دریافت دارند]». چنین بود اوامر شاهانه.

پایان قسمت اول

______________________________

(1)- منظور از «دهان به گفتن سخنانی باز کرده بود» این است که گفته بود: «می‌جنگم و اگر کشته شدم چنگیز خان از یتیمان من مواظبت خواهد کرد» (م).

تاریخ سری مغولان، ص: 117

 

[فهرستها]

 

اسامی اشخاص‌

 

آ

آاوچو بهادر، 79

آبوگاجین نویاکین، 97

آجای خان، 89

آرکاقرا، 88، 107، 108

آلان قوا، 20، 21، 22، 23، 40

آلتان، 10، 30، 41، 65، 66، 69، 71، 72، 73، 78، 90، 97، 99، 105، 110، 111، 112

آلتون آشوق، 89

آلقوی، 77

الف

اباقا خان، 38

اباگای، 70، 71

اچیق شیرون، 102، 103، 105

احمد، 38

ادارکیدای، 28

ارقای قسار، 63، 67، 69، 106، 110، 112

اقدابواول، 111

اکدای، 104

الاق، 85، 86، 87

الاق ایت، 99

الچی، 77، 90

الوقای، 90

الین تاایجی، 89

امان چاقاان کاار، 99، 100

امبقای، 30، 32، 37

انگگور، 62، 66

اوربای، 37

اورواودای، 28

اوروق شینگقوله، 23، 24

اوسون آبوگان، 64

اوکین برقق، 29، 76، 77

اوگولای چاربی، 66

اونگ خان، 48، 49، 53، 73، 78، 79، 88، 89، 93، 94، 95، 96، 97، 98، 101، 102، 103، 105، 106، 108، 110، 112، 113، 114

ایتورگان، 113، 114

ایل قتلغ، 38

اینانچه خان، 88

ب

بااریدای، 26

باسوتای، 28، 30

تاریخ سری مغولان، ص: 118

باقاچی، 108

باکتار، 39، 40

بالگوتای، 29، 39، 40، 41، 45، 47، 48، 50، 51، 53، 56، 58، 59، 67، 71، 74، 76، 77، 91

بالگونوتای، 22، 23، 26

بتچی خان، 19

بدای، 30، 99، 100، 101

برتااوجین، 47، 48، 50، 53، 57

برتاچینو، 19

برتان بهادر، 29، 77، 110

برولاتای، 27

بقوچوروگی، 77

بلقچی، 30

بواورچو، 46، 47، 48، 50، 51، 63، 66، 68، 92، 95، 104، 109

بوتو، 55، 56، 64

بودونچر، 22، 23، 24، 25، 26، 27، 64

بورو، 19، 20، 70، 75، 76، 95، 101، 104، 109

بوری بوکو، 76

بوری بولچیورو، 26

بوقا، 22، 23، 32، 33، 75، 77، 98، 107

بوقوقتقی، 22، 23، 24، 25، 26

بوگونوتای، 21، 22، 23، 26

بویوروق خان، 79، 93

بیلگاباکی، 78، 112

ت

تائیچر، 69

تائیچو، 29، 65، 70، 72، 75، 110

تائیچیئودای، 63

تاقای بهادر، 88

تالاگاتوبایان، 75

تاموگا، 33، 41، 50

تامولون، 33، 41، 50

تایانگ خان، 97

ترقوتای کیریلتوق، 38، 41، 42، 78، 85، 86، 87

تقای، 38، 67

تکی، 63

تماچه، 19

تموچین اوگا، 33

تواوریل، 53، 54، 55، 56، 57، 59، 60، 68، 72، 73، 97، 111، 112

تودوان اتچیگین، 29

تودوان برولا، 28

توروقولجین بایان، 19

توساقا، 96

توقتوا باکی، 57، 58، 77، 79، 93، 109

توقو، 21، 38، 62، 66، 67، 76، 86، 113

تاریخ سری مغولان، ص: 119

توقیتی خاتون، 38

توگاماقه، 77

توگواودای، 26

توگوس باکی، 93

تومبینای ساچان، 28، 29

تونگگا، 50، 75، 106

ج

جااورادای، 27

جابا، 82، 83، 91

جابکا، 75

جاتای، 62، 66

جاقاگامبو، 87

جاگای، 63

جالما، 49، 50، 51، 63، 68، 80، 81

جدردای، 26

جرچی اودای آبوگان، 49

جوچی، 30، 69، 96

جورچادای، 70، 103، 106، 114

جونگسای، 64

جیرقوادای، 83

جیروقوان، 64

چ

چاالون، 93

چااوجین اورتاگای، 28، 29

چااورقان، 63، 69

چاقاان، 70، 77، 99، 100

چرقای آبوگان، 38

چرقای لینگقو، 28، 111

چنگیز خان، 5، 6، 9، 11، 33، 63، 67، 68، 70، 71، 72، 73، 74، 75، 76، 77، 78، 79، 80، 81، 82، 83، 85، 86، 87، 88، 90، 91، 92، 93، 94، 95، 96، 97، 98، 99، 100، 101، 102، 103، 104، 105، 106، 110، 111، 112، 113، 114، 115

چواورقان، 67

چوتان، 48

چوناق، 77

چیرگیدای، 77

چیلااون، 44، 75، 93، 94، 95، 109

چیلگاربوکو، 58

چیلگوتای، 63، 67

چیمبای، 44

د

دائیر، 20، 51، 54، 57، 61

داریتای اتچیگین، 29، 31، 32

داگای، 63، 67

درگی، 45

دوبون مارگان، 20، 21

دوتائوت، 90

دودای چاربی، 67

تاریخ سری مغولان، ص: 120

دوقولادای، 28

دوقولقوچاربی، 62، 66

دوواسغر، 20، 21

ر

رشید الدین فضل الله، 6، 9

س

ساچاباکی، 65، 66، 70، 72، 75

ساچادوموق، 63

سانچی بایان، 21

سانگگوم بیلگا، 28

سقتای، 37

سلی قاچااو، 19

سوئیکاتو چاربی، 63، 67

سوبااتای بهادر، 63

سوباگای بواول، 111

سورقاتوجورکی، 76

سورقان شیره، 43، 44، 82

سورقتوجورکی، 65

سوقوساچان، 64

سوکاگای جااون، 63، 88، 106

سوگاتای، 97

ش

شیجواودای، 28

شیر گواتو آبوگان، 85، 86، 87

شیکیئور، 71، 74

ط

طوغان، 38

ق

قااتای درمله، 51، 58

قابول قاان، 30، 76

قاچوله، 27، 28

قاچی اون، 27، 28، 33، 41، 50، 62، 77، 97

قاچین، 27

قاداق، 102

قارالدای، 27، 28، 62

قارداکیدای، 97

قاشی، 75

قالی اودر، 113، 114

قایدو، 27، 28

قداان، 26، 29، 30، 32، 44، 62، 67، 105

قداق بهادر، 114، 115

قرچر، 64

قرچو، 19

قواقچین آماگان، 49، 50

قواورچین، 70، 71، 74

قوایلدر ساچان، 103، 106، 115

تاریخ سری مغولان، ص: 121

قوای مرال، 19

قوبیلای، 62، 67، 91

قوتو، 26، 29، 30، 32، 65، 67، 77، 79، 85، 93، 94، 110

قوجین باکی، 96

قوچر باکی، 65

قودو، 62، 77، 78، 79، 87، 109

قورچاقوس بویوروق، 88، 98، 107

قورچی، 64، 65

قوریچر مارگان، 19

قوریدای، 78

قوری شیلامون تاایجی، 102، 103

قوریلارتای مارگان، 20، 21

قولان، 29، 30

قولباری، 89، 110

قونان، 65، 108

ک

کوتون برقه، 32

کوچو، 59، 62، 63، 64، 76، 111

کوکسائو سبرق، 94، 95، 109

کیشلیق، 30، 99، 100، 101

کینگگیدای، 63

گ

گمبوئف، 41

گوچو، 67، 76، 77، 93

گور خان، 78، 88، 89، 107، 108

گورین بهادر، 94

گیرمااو، 30

م

ماگوجین سااولتو، 72، 73

مانان تودون، 27

مانگگاتوکیان، 29

منگقوتای، 28

موقالی، 75، 92، 95، 109

مولقلقو، 65

مولکاتوتق، 70

مونگگاتوکیان، 62

مونگلیک آچیگا، 37، 70، 98

ن

ناالیق، 22

ناچین بهادر، 27، 28

نارین کاان، 99، 100

ناقوبایان، 46، 47

ناکون تاایجی، 31، 110

نایاع، 85، 86، 87

نومولون آکا، 27

نویاگیدای، 27

ه

هوآلون اوجین، 31، 32، 33، 37، 38،

تاریخ سری مغولان، ص: 122

70

هوجا اوراوجین، 107

هولاکو خان، 38

ی

یادی توبلوق، 93

یادیر، 101

یاسوئی، 92

یاسوگان خاتون، 92

یاسونگگا، 113

یاکاچاران، 30، 91، 92، 99، 100

یاکاچیلادو، 58

یاکانیدون، 19

یاگو، 113

یسوگای بهادر، 29، 31، 32، 33، 34، 35، 36، 37، 48، 58، 71، 77، 88، 95، 96

تاریخ سری مغولان، ص: 123

 

اسامی جاها

 

آ

آتار آلتای، 94

آلتائی، 79، 93، 109

آناگان گوئیلاتو، 78

الف

ائیل قرقنا، 65

ارقال گائوگی، 113

القوی بولاق، 78

انون، 19، 23، 24، 25، 29، 31، 32، 33، 38، 39، 42، 43، 44، 45، 47، 49، 55، 56، 60، 70، 74، 79، 80

اوتکیه، 78

اورشی اون، 30

اورقون، 54

اورنائو، 106

اورونگگور، 93

اولجا، 72، 73

اولقوی شیلوگالجیت، 90

اولوق تاق، 79

ایران، 5، 9، 63

ب

بارقوجین توگون، 109

بارکاآلات، 97

بالجون آرال، 23

بالجونا، 112، 113

بایدرق بالچیر، 109

برقوجین، 20، 57، 93

بواوراکاآر، 54

بوتوقان بواورجی، 55، 56

بورقان قلدون، 19، 20، 21، 45، 50، 51، 55

بورگی، 48، 49، 56، 108

بویورنااور، 30

ت

تارسوت، 87

تالاگاتوامسر، 109

تلقون ارال، 54

تنا، 56

تواولا، 49، 53، 60، 95، 108

تورقااوت، 69، 102

تونگگا، 50، 75، 106

تاریخ سری مغولان، ص: 124

ج

جارانا، 70

جالاما، 69

جنگل سیاه، 49، 53، 54، 60، 95، 108

چ

چاکچار، 33، 35، 47، 78

چیقورقو، 47، 78، 79

د

دالان بلجوت، 70

دالان نامورگاس، 90، 105

دوئیران، 24

س

سااری کاار، 94

سالانگگا، 60، 79، 89، 95، 107

سانگگور قوروقن، 48

سوقوق اوسون، 93، 109

ش شیسگیز، 79

ق

قاشین، 88، 108

قرااون چیدون، 113

قرااون قابچال، 107، 108

قراجیروگان، 45

قراسائول، 94

قلقا، 105، 106

قوباقایا، 85، 88

قوربان تالاسوت، 108

قورچوقوی بولداق، 45

قوسوتو شیتوان، 73

قولدقرقون، 61

ک

کان، 11، 63، 78

کولان نااور، 30

کویتان، 79، 82

کیلقو، 54، 56، 57

کیمورقا، 45، 56

گ

گوچااورنااور، 88

گورالگو، 45، 48، 66، 70، 78

م

موروچاسااول، 109

ن

نرتوشیتوان، 73، 74

ه

هریلتونائور، 74

هولاان بوروقات، 101، 104

هولاان قوت، 95

تاریخ سری مغولان، ص: 125

 

اسامی قبایل و ایلات‌

 

آ

آدارگین، 28

الف

ادانگقای اوریانگقاجین، 25

ارولات، 63

اوچوگان برولا، 28

اودوئیت مارکیت، 51، 55، 57، 59

اورتاگای، 28، 29

اورواوت، 28، 70، 101، 102، 103، 105

اورونر، 64

اوریانگخای، 21

اولون دونگقائیت، 87

اونجین، 65

اونگقیرات (اونگگیرات)، 34، 106

اوواس مارکیت، 51، 54، 57، 61

اویرات، 77، 79

اویقوت، 88

ایری اوت، 30

ایکیراس، 64، 70، 77

ب

باارین، 64

باسوت، 29، 62، 63، 76

بالگونوت، 26

برجیقین، 26

برولاس، 28، 62، 64

بوگونوت، 26

بویرواوت، 30

ت

تائیچیئوت، 32، 38، 40، 41، 42، 43، 44، 48، 49، 62، 76، 77، 78، 79، 80، 82، 83، 85، 108

تاتار، 30، 32، 33، 35، 36، 71، 72، 73، 74، 76، 77، 89، 90، 91، 92، 93

ترقوت، 62

تنگقوت، 88، 89، 90، 108

توباگان، 87، 102، 103

تورقااوت، 69، 102

توقورائون، 62

ج

جاجیرادای، 78

تاریخ سری مغولان، ص: 126

جارچیئوت، 25

جدران، 26، 65، 69

جلایر، 62، 63، 75

جورکین، 65، 70، 71، 74، 75، 76

چ

چنگشیئوت، 62

چینوس، 70

د

دوربان، 21، 63، 77

س

سرتااول، 89، 108

سرتقتای، 112

سقائیت، 65

سلجیئوت، 26، 77

سلدوس، 43

ق

قاات مارکیت، 51، 54، 55

قاداگین، 77

قاراگیدای، 71

قبتورقاس، 29

قراکیدات، 88، 89

قورولاس، 63، 77، 78، 112

قوری تومات، 20

قوریلار، 20، 21

قونگدقور، 63

قونگقوتدای، 36

قیات، 34

ک

کارائیت، 48، 53، 68، 73، 87، 88، 103، 104

کول برقوجین توگون، 20

کیتات، 30، 72

گ

گانیگاس، 29، 65

م

مارکیت، 31، 51، 53، 54، 55، 57، 58، 59، 60، 61، 76، 77، 79، 81، 87، 89، 93، 107، 109

مغول، 5، 6، 10، 11، 23، 33، 35، 49، 55، 56، 59، 62، 63، 65، 67، 73، 90، 111

منگقوت، 28، 62، 70، 101، 102، 103، 106

ن

نایمان، 77، 79، 88، 93، 97، 107، 108، 109

نویاکین، 27، 64، 97

تاریخ سری مغولان، ص: 127

 

اصطلاحات مغولی‌

 

آ

آبوگان، 36، 38، 49، 64، 85، 86، 87

آچیگا، 70، 98

آکا، 27، 33، 39، 40، 49، 50، 51، 58، 60، 61، 62، 74، 75، 76، 97

آلچی، 33

آماگان، 49، 50

آمال، 77، 106

الف

ابوئی- بابوئی، 105

اتچیگین، 29، 31، 32، 33، 50

اردو، 19، 26، 35، 38، 45، 48، 49، 59، 60، 62، 64، 66، 74، 75، 76، 80، 81، 86، 99، 101، 106

اقتچی، 67

اندا، 19، 22، 30، 38، 39، 41، 46، 55، 57، 58، 67، 75، 77، 82، 90، 96، 102، 106، 107، 114

اوجین، 28، 29، 31، 32، 33، 37، 38، 39، 40، 47، 48، 50، 53، 54، 57، 58، 61، 70، 107

اوچوما، 105

اودوله، 67

اورچانگ، 78

اوروغ، 74

اوسون، 20، 21، 51، 54، 57، 61، 64، 93، 109

اوگا، 33

ب

بااورچی، 71

باکی، 29، 56، 57، 58، 65، 66، 70، 72، 75، 77، 78، 79، 93، 96، 97، 98، 109، 112

بالش، 85

بایان، 19، 21، 46، 47، 54، 75

برقه، 32

بوقا، 22، 23، 32، 33، 75، 77، 98، 107

بوقتاق، 38

بوکو، 26، 29، 58، 71، 76، 77

بهادر، 27، 28، 29، 30، 31، 32، 33، 34، 35، 36، 37، 48، 58، 63، 67، 71، 77، 79، 80، 85، 88، 94، 95، 96، 109، 110، 114، 115

ت

تاایجی، 29، 30، 31، 32، 65، 71، 89،

تاریخ سری مغولان، ص: 128

102، 103، 107، 110

تومان، 53، 54، 55، 56، 65، 69، 70، 87، 102، 103

ج

جائوتائو، 73

جااوتقوری، 7، 73، 111

جااون، 63، 88، 106، 110، 112

جت، 26

چ

چاربی، 62، 63، 66، 67

چینگسانگ، 72، 73

خ

خان صفحات مختلف

خاتون، 31، 37، 38، 70، 71، 74، 91، 92

خاقان، 77، 80

د

درمله، 51، 54، 58، 69

س

ساچان، 28، 29، 34، 35، 37، 47، 48، 64، 103، 115

ساوقه، 60، 74

سرتقچین، 112

سقوسون، 39، 40

ق

قراچو، 23

قسر، 7، 41

قواوچاق، 67

ک

کیان، 29، 36، 62

م

مارگان، 19، 20، 21، 22

مونگقاق، 22، 24

مونگگور، 29

ن

نویان، 59، 65

نیلقا، 96، 97

ی

یاکا، 19، 28، 30، 58، 91، 92، 99، 100

یسق، 90

یسون، 59

یورکی، 29

منبع وبسایت قائمیه

کلیک کنید:  تماس و پرسش و نظر http://arqir.com/101-2