وبلاگ تاریخی و جغرافیایی  " ارگ ایران "

وبلاگ تاریخی و جغرافیایی " ارگ ایران "

مطالب و مقالات از وبسایت ارگ ایران www.arq.ir
وبلاگ تاریخی و جغرافیایی  " ارگ ایران "

وبلاگ تاریخی و جغرافیایی " ارگ ایران "

مطالب و مقالات از وبسایت ارگ ایران www.arq.ir

دروغ حمله مغول از سعیده مقدسی

دروغ حمله مغول از سعیده مقدسی یک بررسی دیگر،  از جانب بانوی فرهیخته روشنفکر،  سعیده مقدسی در اینستاگرام است.  این بانوی فهمیده در برگه های خودشان در جاهای مختلف اینترنت روشنگری های زیادی درباره تاریخ ایران و نیازهای فرهنگی و اجتماعی مردم ایران می کنند،  که بسیار مهم و قابل ملاحظه هستند.  پیشنهاد می کنم ایشان را پیگیری نمایید. @saeedemoghadasi

دروغ حمله مغول از سعیده مقدسی

دروغ حمله مغول از سعیده مقدسی
تصویر نقاشی خیالی حمله مغول،  عکس شماره ۳۳۰۶.
 این برگه بشماره 1445 پیوست لینک زیر است:
دروغ حمله مغول از سعیده مقدسی
لوگو تخصصی و تخصصی تر باشیم،  عکس شماره 1529.
دروغ حمله مغول از سعیده مقدسی

دروغ حمله مغول از سعیده مقدسی

متن زیر از لینک https://www.instagram.com/p/CVxjpnfoyX3 است:
  ــ  حقیقت جلوی چشمان شماست.  #حمله_مغول بزرگترین دروغ تاریخ.  تو گوگل سرچ کنید امپراتوری مغول، به انگلیسی #mughal_empire.
می‌بینید بعد از حمله اعراب،  مغهای زرتشتی به هند رفته و بزرگترین امپراتوری مغان رو در اونجا تشکیل دادند،  و وقتی حمله کردند به ایران،  بیشتر مردم که از اعراب ناراضی بودند،  به پسر عموهای خودشون ملحق شدند.
میشه بگید چرا وقتی سرچ میکنیم،  امپراطوری مغول،  عکسهایی با اشعار فارسی سرچ میشه؟؟؟
حالا توی گوگل سرچ کنید #mongolia
می بینید تصاویر مغولستان و چنگیز خان لوود میشه.
این حرف من نیست.  حداقل به اندازه پانزده سال سند و کتاب پشتش هست.
میتونید به سایت #ارگ_ایران جناب #انوش_راوید مراجعه کنید،  و مدارک مستند رو خودتون مطالعه فرمایید.
 بخش کامنتها لینک فوق:
  Saeedemoghadasi : من پونزده سال پیش بوسیله #انوش_راوید با این دروغها آشنا شدم کتاب‌ها چاپ شده ازین دروغها ولی اصلا نمیزارن بحث بشه روش.
ح:  الان من دقیق متوجه نشدم منظورتونو،حمله مغلوها در تاریخ ایران ثبت شده و در همین ویکی پدیام بزنید با جزییات قبلو بع دو شیوه و تمام جزییات این حمله را شرح داده، یعنی میخای بگی به کل همچین چیزی نبوده یا بحث اسمشو فثط داری؟ الان یعنی چنگیز خان وجود نداشنه یا مثلا زرتشتی بوده؟؟ اصلا متوجه نشدم این پستو.
   پاسخ سعیده:  حمله مغول بوده ثبت هم شده اما مغول های مغولستان و چنگیزخان نبودن. بعد از حمله اعراب مغ های زرتشتی به هند فرار کردند. هفتصد سال بعد امپراطوری عظیمی تشکیل میدن و به ایران هم حمله میکنند که اتفاقا خیلیها ازشون استقبال کردند. یه جورایی میشه گفت جنگ داخلی بوده
   ح:  یعنی کلا چنگیر خانی وجود خارجی نداره؟؟
   سعیده:  چرا اتفاقا وجود داشته بابا،  ولی به ایران حمله نکرده. تشریف ببرید وبسایت ارگ ایران آنقدر منابع معتبر از لحاظ جغرافیایی بهتون میدن که خودتون مجاب میشید.
   دیگران:  ــ  کل تاریخ دروغه کاش میشد تاریخ واقعی رو مطالعه در کرد.
 ــ  تاریخ بزرگترین دروغه.  چون تاریخ رو فاتحان می‌نویسند
 ــ  ارادت سرکار خانم مقدسی ؛ شاید علتش این بوده و هست که مغولان در فرهنگ ایرانی آمیخته شدند و اتفاقا آثار زیادی _ معماری و ادبی _ فرهنگی _ را خلق کردند یا حمایت کردند ، اینکه مسلمان شدند هم باید در نظر گرفت که چقدر با خوی وحشی گری ایشان هم سنخ و متناسب بود.
   ــ  و ....
دروغ حمله مغول از سعیده مقدسی

توضیح انوش راوید

      در تاریخ نویسی استعماری آمده: ... مغولهای وحشی به ایران و چین و اروپا حمله کردند،  در این نوع تاریخ نویسی،  هر وقت بخواهند وحشی ها را الکی به ایران پیروز می کنند،  و هر وقت نخواهند وحشی را میگویند وحشی است،  و چه به پیروزی بر غربیها.
      ساده ها هم هرگز نمی پرسند مگر وحشی می تواند حمله کند،  مگر می تواند نظام جمع و آموزش و تسلیحات و لجستیک و مدیریت و دیوان و غیره داشته باشد.  فقط با سادگی تمام می گویند وحشی بودند و می توانستند بکشند،  چون ویکی پدیا با توضیح نوشته.  ولی هرگز نمی پرسند ویکی پدیا و امثال از چه و برای چه هستند،  و منابع آنها چیست آیا درست است یا داستان.  چرا ویکی پدیا انوش راوید را حذف میکنند.
      مغولها مانوی بودند،  یعنی مغهای مانوی،  و این مانویها از حکومت زرتشتی ساسانی فرار کردند،  و به شرق رفتند و از کابلستان تا کاشکرستان و تورفان کلی آثار از خود بجای گذاشتند.  این بخش از مانویان تاثیر زیادی بر خانات سکایی گذاشتند،  سکاییها توانایی زیادی در هنر و فلز و طلا داشتند.
      مغهای مانوی با نیروهای سکایی به چین و اروپا و ایران حمله کردند،  این حملات جنگهای خونین نبودند،  بلکه حملات فرهنگی و هنری بودند،  و موفقیتهای زیادی بدست آوردند.  آنچه که از حمله مغول در تاریخ نویسی استعمار نوشتند،  و بخورد مردم دادند،  جنگهای خونین و کشتار بود.  آدمهای ساده باور کردند،  و هرگز نخواستند منابع اینگونه نوشته ها را بیابند.  همه نوشته ها از آنوسیها و کلیسا و کنیسا است،  و همه فقط داستانها روی کاغذ بدون سند و مدرک هستند.
      در تاریخ خانات آمده،  که شاهنشاه ایران فقط باید از نسل ساسانیان باشد،  و هرگز حاکمی که از نسل ساسانیان نباشد،  نمی تواند خود را شاهنشاه ایران بداند.  همه حاکمان از مردم عادی خود را خان مینامیدند،  مانند تمام خانات مغولی و سکایی و تاجیکی و ترکی و غیره.  در مقابل ترکها سلطان را جای شاهنشاه،  و اعراب و اسلامی سادات قرار دادند.
      یکی دیگر از ترفندهای تاریخ نویسی استعماری تکرار این است که اعراب و اسکندر و مغول و غیره،  که به ایران پیروز شدند،  خیلی زود در فرهنگ ایرانی جذب شدند.  زیرا آنها می دانند اگر این دروغ را نگویند،   مردم متوجه خواهند شد که اصلاً آنها ایرانی بودند نه خارجی.  اگر قرار بود دشمن حمله کنند و پیروز شونده،  جذب شود،  چرا در مدت پانصد سال استعمار هیچ استعمارگری جذب فرهنگ مستعمرات نشده،  ولی بر عکس اتفاق افتاد.
   ــ  در اینجا یادآور شوم،  این چند سطر برای ایجاد دید جدید در تاریخ است،  جهت اطلاع بیشتر و پیگیری به لینکها مراجعه شود.
      بعد از اینکه مغولها به ایران بزرگ تاریخی فرهنگی مسلط شدند،  شاخه هایی از آنها به کشورهای دیگر منجمله هندوستان رفتند و پادشاهی مغول هندی یا حکومت فارسی زبان گورکانی را پایه گذاری کردند.  در آن زمان هندوستان جنوبی در حکومت ایرانی اصل نظام بود.
تا قرن سیزده میلادی حکومتهای زیادی در شمال هند با درگیری،  شکست و پیروزی یکی پس از دیگری بر روی کار آمدند.  این حکومتها ریشه در ایران و زبان فارسی داشتند.  اما جنوب هند امنیت و آرامش بیشتری نسبت به شمال داشت،  و سرگرم تعامل و تجارت با اعراب مسلمان و منطقه جنوب آسیا بود،  و نقش مهمی در روابط خاورمیانه با خاور دور ایفا میکرد.
   مهم:  تاریخ و سرنوشت الکی شکل نمیگیرد،  بلکه هر اتفاق ریشه دارد،  اگر مردم حکومتی را می پذیرند یا رد میکنند،  ریشه تاریخی دارد.  این ریشه ها را باید شناخت تا تاریخ را متوجه شد،  و دانست الکی و یه دفعه و یه شبه هیچ حکومت و کشوری ساخته و پرداخته نمی شود.
      در نوشته های تاریخ میانه تازیک و تازی زیاد می بینیم،  بویژه در ارتش مغولها نیروهای تازیک که مترادف با تاجیک آمده زیاد نوشته شده.  بسیاری میپندارند اعراب به ایران حمله کردند،  و این اعراب را تازی می گویند.  درصورتیکه اینگونه نیست،  تازیها به ایران حمله کردند،  نه اعراب،  این نیز یک حمله هنری و فرهنگی بود،  نه حملات نظامی و کشتار در دروغهای تاریخ نویسی استعماری.
   برچسبها:  دروغ حمله, حمله مغول, سعیده مقدسی.
   هشتگها:  #سعیده_مقدسی.
............
دروغ حمله مغول از سعیده مقدسی
مستندهای مربوط
مستندهای بیشتر را در آپارات و نماشا لینک آن در ستون کناری ارگ ایران
تورفان شهری واحه‌ای و مرکز ولایت تورفان در شرق ناحیه خودگردان سین‌کیانگ، در کشور چین است.
* * * * * * * * * *
مومیایی 2500 ساله با خالکوبی های تعجب بر انگیز، در بدن زن جوان، که بین 25 تا 28 سال سن دارد، و در سال 1993 جنوب سیبری و شمال مغولستان کشف شد. این زن مومیایی در رسانه ها به عنوان شاهزاده یخی نامگذاری شده است، پوشیده از لباس گرانبها، پیراهن ابریشمی، و جواهرات است.  مشروح در http://arq.ir/240
............................
    توجه 1:  اگر وبسایت ارگ ایران به هر علت و اتفاق،  مسدود، حذف یا از دسترس خارج شد،  در جستجوها بنویسید:  تارنمای ارگ ایران،  یا،  فهرست مقالات انوش راوید،  سپس صفحه اول و یا جدید ترین عکسها و مطالب ارگ ایران را بیابید.
   توجه 2:  جهت یافتن مطالب،  یا پاسخ پرسش های خود،  کلمات کلیدی را در جستجوهای ستون کناری ارگ ایران بنویسید،  و مطالب را مطالعه نمایید،  و در جهت دانش مربوطه این تارنما،  با استراتژی مشخص یاریم نمایید.
   توجه 3:  مطالب وبسایت ارگ ایران،  توسط ده ها وبلاگ و تارنمای دیگر،  بصورت خودکار و یا دستی کپی پیس می شود،  از این نظر هیچ مسئله ای نیست،  و باعث خوشحالی من است.  ولی عزیزان توجه داشته باشند،  که حتماً جهت پیگیر و نظر نوشتن درباره مطالب،  به ارگ ایران مراجعه نمایند.
   ــ  از نظرات شما عزیزان جهت پیشبرد اهداف ملی ایرانی در وبسایت بهره می برم،  همچنین کپی برداری از مقالات و استفاده از آنها با ذکر منبع یا بدون ذکر منبع،  آزاد و باعث خوشحالی من است.
پرسشهای خود را ابتدا در جستجوهای تارنما بنویسید،  به احتمال زیاد پاسخ خود را می یابید
جهت آینده ای بهتر دیدگاه خود را بنویسید،  و در گفتگوهای تاریخی و جغرافیایی و اجتماعی شرکت کنید.
برای دریافت فهرست منابع نوشته ها،  در بخش نظرات زیر برگه مورد نظر پیام بگذارید.

پاسخ به شبهات دروغ حمله مغول

پاسخ به شبهات دروغ حمله مغول

پیش نویس

           اشخاص دانشور علم جغرافی ـ تاریخ نباید به موضوعات سطحی نگاه کنند،  باید تمام مسائل را همه جانبه و با مدارک واقعی بررسی کنند،  و اساس جغرافیای تاریخی،  جامعه شناسی تاریخی،  روان شناسی تاریخی و غیره را در نظر داشته باشند.  تاریخ علم کمی نیست،  به وسعت میلیون ها کیلومتر مربع،  میلیاردها انسان،  و هزاران سال است.

تصویر نقاشی خیالی حمله مغول،  عکس شماره 3306.

   توجه 3:  مطالب وبسایت ارگ و وبلاگ گفتمان تاریخ،  توسط ده ها وبلاگ و وبسایت دیگر،  بصورت خودکار و یا دستی کپی پیس می شوند،  از این نظر هیچ مسئله ای نیست،  و باعث خوشحالی من است.  ولی عزیزان توجه داشته باشند،  که حتماً جهت پیگیر و نظر نوشتن درباره مطالب،  به اصل وبلاگ من مراجعه نمایند:  در اینجا  http://arqir.com.

لوگو تاریخ را علمی بدانید نه داستان روی داستان،  عکس شماره 1618.

برگه 178 اولین آغاز پائیز 1384 پیوست دروغ حمله مغول به ایران است.

ادامه پیش گفتار

       حتی بمنظور شستشوی مغزی در کتاب های درسی ایران نوشته بودند،  که سواران مغول برای فتح ایران از اسب پائین نمی آمدند،  و در بالای اسب می خوردند و می خوابیدند و می تاختند.  از قدیم گفته اند دروغ هر چه بزرگتر باشد باورش ساده است،  و هیچ کس نگفت با کدام اسب!  همین اسب های کوتاه مناطق سردسیر استپ،  که اگر به مناطق گرمتر یا کوهستانی می آمدند،  نمی توانستند دوام بیاورند،  یا اسب های پارتی که به ترکمنی معروف شده،  شاید در بیابان پائین دست بفراوانی اسب پارتی ریخته بود،  و آنها هم آنقدر دانش داشتند،  که بدون در نظر گرفتن فرمول های تاریخ یادگیری،  از آنها استفاده کنند،  دروغ پشت دروغ!!

....این پست ادامه دارد و باز نویسی می شود....

   تصویر یک سوار مغول و اسب مغولستانی،  عکس شماره 4244 ،  همانگونه که می بینید،  اسب های تاریخی مغولستانی کوتاه قد هستند،  و به هیچ عنوان توانایی رقابت در سرعت،  با اسب های ایرانی را نداشته و ندارند.  سوارکار آنها از سرعت و ارتفاع بسیار کمتری از ایرانی برخوردار بود،  و در ضمن اسبها از نظر تغذیه و گرما نمی توانستند خارج از استپ های مغولستان،  (یا در واقع سگ استان جنوبی یا تمام سخا استان) بمانند یا زاد و ولد کنند،  و متقابلاً اسب های معمولی نمی توانند در آنجا بمانند.  سوارانی که با اینگونه اسبها،  از نظر سواری و تربیت عادت داشتند،  نمی توانستند اسب های بلند قامت و تیز روی پارتی و پارسی سوار شوند،  و نیازمند زمان یادگیری نسلی برای هماهنگی داشتند.  این یکی از مهمترین موضوعات دروغ حمله مغول کشور مغولستان است،  زیرا اسلحه و فرابری حرف اول را در لشکر کشی می زند.  می گویند فرماندهان مغول سواد نداشتند،  اسب و اسلحه آنها هم ضعیف تر بوده است،  قبایل با یکدیگر دشمن بودند،  از رعد و برق می ترسیدند،  مشروبخور هم بودند،  پس آنها با باد هوا در روی کاغذ پیروز شدند،  و ایران را گرفتند.

      عزیزان اگر هوشیار نباشید و دقت نکنید،  در ادامه داستان سرایی های تاریخی و سرنوشت سازی های تاریخی،  یکبار دیگر برای ما ملت های قاره کهن سرنوشت می سازند.  همانگونه که بسیاری مثلاً اندیشمند نو سردگم هستند،  و می پرسند چرا در یک قرن گذشته ایرانیان سرگردانتر بودند،  عدم هوشیاری باز هم سرنوشت سازیها تکرار و تکرار می شود.  تنها گفتن و نوشتن از اینکه بخش هایی از تاریخ دروغ است،  کافی نیست باید بدانیم که چقدر در تاریخ زیاد دروغ گفته اند،  تا بتوانند هر آنچه می خواهند بکنند.  البته این را در نظر داشته باشید،  باید فقط یک بخش از تاریخ را تخصصی بررسی نمایید.  اگر کمی به برنامه مختلف،  که از خارج ایران پخش می شود دقت کنید،  می بینید عده ای را گماشته اند تا بشدت در بوق کنند و دروغ های تاریخ را تکرار نمایند.  غفلت از این آگاهی های و ندانستن موقعیت های کنونی و تاریخی ایران،  آسیب جبران ناپذیر به ایران و ایرانی وارد می شود،  که دیگر غیر قابل جبران خواهد بود.

   نقشه طبیعی کشور مغولستان تا ایران،  عکس شماره 4311 ،  این مسیر مستقیم حدود 4000 هزار کیلومتر است،  که با خط قرمز مشخص شده است.  در صورتی که بخواهند این مسیر زمینی طی شود،  خیلی بیشتر از ده هزار کیلومتر می شود.  من انواع  نقشه های جدید و کتاب های تاریخی را مقابل خودم گذاشتم،  هر چه گشتم و هر چه کتابها و مسیر ها را در نقشه ها زیر رو کردم،  متوجه شدم به هیچ عنوان امکان این نبوده و نیست که مغولان کشور مغولستان بتوانند،  با اسب های سردسیری کوتاه قدشان،  از این مسیر سخت کوهستانی و بعضاً بیابانی با رودخانه های خروشان و غیره،  با وجود قبیله های مختلف دشمن،  در این مسیر عبور کنند.  شما هم بگردید و ببینید تا چه اندازه درباره دروغ حمله مغول کشور مغولستان،  دروغ گفته و بخورد ملتها داده اند.

کلیک کنید:  بررسی تاریخ جهانگشای جوینی

قابل توجه پژوهشگران تاریخ

      پژوهشگران تاریخ،  مقالات کوتاه دروغ های حمله اسکندر و چنگیز را مطالعه فرمایید،  و به عنوان پژوهشگر،  مجددا در باره تاریخ های فوق با حوصله ای جدید و دیدی نو،  به بررسی پردازید .  کتاب هایی قدیمی ایرانی و خارجی،  که تاکنون درباره این جریان های تاریخی نوشته شده اند،  مشابه یکدیگر می باشند،  یعنی بدون ارایه اسناد واقعی هستند،  و با سلیقه های مخصوص به آن کتاب و آن زمان و به احتمال زیاد با  نفوذ استعمار و سازمان های مخفی یهود و کلیسا بوده اند،  که همچنان باقی مانده،  و در دسترس می باشند.  شما پژوهشگران گرامی،  یکبار دیگر با دیدی نو،  پرسش های زیر را بررسی نمایید:

  در طول تاریخ ایران،  قدرت و نفوذ سازمان های مخفی یهود و کلیسا و دینی،  چقدر بوده است؟

  تعهد و یا جیره خواری نویسنده کتاب های تاریخی،  به ملت و حکومت وقت یا استعمار چقدر بوده؟

  آیا چاپ کتاب های تاریخی و خطی،  از نسخه اصلی و واقعی است،  و یا دست کاری شده می باشند؟

  منابع آن چند کتاب خطی ایرانی،  که قرن ها بعد از اسکندر و چنگیز نوشته اند چیست؟

  نفوذ، واتیکان، روم، ونیز،  استعمار و غیره، در نوشتن تاریخ ایران،  چقدر بوده است؟

  معلومات جغرافیایی سرزمین ها،  به تمام معنی آن،  در نظر گرفته شده است یا نه؟

  معلومات جغرافیایی سرزمین ها،  به تمام معنی آن،  در نظر گرفته شده است یا نه؟

  بناها، جاده ها و نهرها،  گفته شده در دروغ نامه ها کدام و کجا بوده اند؟

  صحنه واقعی جنگ ها و اردو های نظامی کجا قرار داشتند؟

  ده ها و صدها پرسش دیگر؟

پرسش و پاسخ ها درباره دروغ حمله مغول به ایران

   پرسش 4411:  بگویید کجای کتاب جهانگشا اون عبارتی که در مورد خوارزمشاه موقع فرار آوردید هستش؟  تا اون جایی که من خوندم همچین عبارتی نبود.

   پاسخ انوش راوید:  در این باره و امثال آن قبلاً در چند جای وبلاگ توضیح داده ام،  بسیاری از کتابها که به عنوان کتاب تاریخ می باشند،  داستان هایی هستند که نویسندگان از روی یکدیگر برداشته و فقط آنها را کمی تغییر داده اند،  بنابر این با هم در بعضی از مطالب و آمارها اختلاف دارند،  به دروغ نامه هایی به نام کتاب تاریخ مراجعه شود.
   پرسش 4412:  در ضمن می شه بگید انکیانو توی کلیات سعدی کیه؟  و اون ا‍ژدهای سنگی توی معبد داش کسن برای چه دوره ایه؟

   پاسخ انوش راوید:  ایران در چهار راه جاده ابریشم و ادویه قرار داشت،  و ایران مرکز تبادل فرهنگی و زبانی سه جلگه تمدنی بین النهرین و ماورالنهر و سند و پنجاب قرار داشت،  گاهی خوانین و طوایف در گذر زمان ردی و اثری از خود بجای گذاشته اند،  که هیچ کدام دلیل برتری و اشغال نمی باشند،  و نیز کاروان ها، بازرگانان و چاروا دارها از ملت های مختلف در هر سو می گشتند،  لغات و کالاها و سکه ها رد و بدل می کردند در اینجا.  این وظیفه جوانان غیرتمند و دانای گروه فرهنگی و تاریخی می باشد،  که نسبت به حذف دروغها و جمع آوری واقعیت های تاریخی اقدام کنند.

   پرسش 4413:  کلمات آقا خانم بالش تومان سوغات یورش غوغا چریک شقایق نوکر آجی و ... چجوری از زبان مغولی به زبان ما راه پیدا کرده؟

   پاسخ انوش راوید:  برای زبان شناسی لازم است سالها مطالعه و تحقیق نمود،  البته برای افراد عادی غیر حرفه ای به منظور زبان شناسی غیر از مطالعه،  مسافرت بسیار مهم و قابل توجه می باشد.  در بخش زبان های فارسی و ترکی و مغولی بهترین مسیر رفتن به تاجیکستان و دوشنبه و سپس به شهر بیشکک پایتخت کشور قرقیزستان،  و در ادامه به شهر های یارکند و اورمچی در کشور چین را پیشنهاد می کنم.  مسیری بسیار ارزان و دیدنی و لذت بخش و در نهایت تحقیقاتی است،  که اطلاعات فراوانی در بخش تاریخ و تاریخ اجتماعی و زبان شناسی را در بر دارد.  تأثیر زبان های منطقه و نفوذ زبانها به یکدیگر در طول تاریخ در این مسیر کاملاً پیداست.

      زبان پارسی در یارکند امری عادی است،  که در مسیر تاریخ اجتماعی زبان فارسی بوده است،  اما در اورمچی از فراوانی لغات فارسی در زبان های اویغوری و مغولی متعجب خواهید شد.  اینک که این مطلب را می نویسم تلویزیون NTV تاتارستان را از  ABS1 گوش می دهم،  از تعداد افعال فارسی و اسامی روسی در  زبان تاتاری متعجب هستم،  از خود می پرسم آیا چند صد سال پیش تاتارها به این زبان امروزی شان حرف می زدند؟

   ــ  آقا = آگا = آ حرف اول الفبا + گا = قوی، فاعل تولید مثل،  در کل قدرت اول.

   ــ  گان = Gun = گا + ان =  غرش،  دارنده صدای بزرگ.

   ــ  خانم = خان + م =  دارنده خان و خانه.

   ــ  بالش = بال = بال و پر مرغ + لش = نگهدارنده.

   ــ  تومان = تامن = تا = مضاعف، چند برابر + من = واحد اندازه و وزن من = برابر با مرد Man .  واحد ده هزار نفری گارد جاویدان در سلسله هخامنشیان.

      اینها همه واژه های ایرانی هستند،  از تمدن کهن جی،  جهت اطلاع بیشتر به معنی نام شهرها و روستا های ایران بروید.

کلیک کنید:  ریشه تمام زبان های دنیا در زبان تمدن جی است

   پرسش 4414:  آیا در زمان اشغال آثاری از مغول هست،  در باره زبان چطور؟       

   پاسخ انوش راوید:  اشغال یک کشور آنهم با جنگ و کشتار کاملاً متفاوت است،  در ابتدای قرن 16 میلادی مردم ایران و قاره کهن در سازمان قبیله ای بودند،  و کشور پرتقال وارد بورژوازی شده بود،  و تمدنی دو مرحله جلوتر از قاره کهن داشت،  و نیز با برتری سلاح گرم فقط توانست دو قلعه در هرمز و قشم بنا کند،  به خلیج فارس رجوع شود.  از نظر فرهنگی و زبانی،  ریال به معنی سلطنتی را وارد ارز ایرانی کردند،  و میوه اورنگ یا اورنج ما نیز به نام آنها پرتقال نامیده شد،  آن میوه را از جنوب ایران برای شاه وقت بردند و شاه گفت به نام آنها بگویید پرتقال،  البته چند کلمه دیگر هم از زبان آنها وارد فارسی شده،  که به اهمیت این دو نمی باشد.  فقط در دو نقطه جزیره ای کوچک،  کلی توپ و آثار جنگی تاریخی از پرتقالیها باقی مانده است،  ولی از اشغال دروغی مغول به وسعت قاره کهن و ایران بزرگ حتی خنجری هم نیست،  در صورتیکه فاصله زمانی آن حدود سه قرن در میانه هزاره دوم میلادی است.

     در مورد زبان بگویم،  طول تاریخ قبایل بشر از یکدیگر چیزها آموختند و نسل به نسل و قبیله به قبیله،  فرهنگ و تمدن به دیگری دادند، بدین ترتیب زبان همه سرزمین ها در هم آمیخت و هر زبانی لغات بسیاری از دیگری در زبان خود دارد.  مانند دی که به پارسی به معنی روز است،  و تمام ایام سال و هفته زبان های اروپایی از روز شمار و با نام ایرانی است،  تمام زبانها ریشه در زبان تمدن جی دارند.

     تصویر از یک نسخه خطی دوران جنگ های اردو طلایی مغول در اروپا،  براحتی دیده می شود،  که لباس و کلاه و سلاح مغول های اردو طلایی سکایی و هخامنشی و ایرانی است،  عکس شماره 4737. 

  پرسش 4415:  بعضی نقاط هستند که می گویند آثار بجای مانده از مغول است مانند روستای درفک سبزوار،  آنها چه هستند؟

   پاسخ انوش راوید:  مکان های متعدد تاریخی موجود می باشد،  که هیچ کار تاریخی و باستان شناسی واقعی در آنها انجام نگرفته است،  و برای راحتی و خلاص شدن از کار علمی،  آنها را به مغول و اسکندر و اینقبیل دروغها نسبت می دهند.  در صورتیکه هیچ اثر تاریخی و باستان شناسی از آنها در این مکان های نمی باشد، مانند تخت سلیمان مهری را به مغول نسبت می دهند که هیچ علامتی از مغول در آن نیست،  این چیز ها هیچ کدام دلیل اشغال یک سرزمین بزرگ به حساب نمی آید.  از ابتدای تاریخ تا قبل از بسته شدن مرزهای شوروی سابق در 1923 تجار اویغور کالا های چینی را تا سبزوار می آوردند،  و از آنجا بازرگانان و چاروادار های ایرانی کالاها را پخش می کردند که قسمی به روم و عراق می بردند.  مقداری آثار از بازرگانان و چاروادار های خارجی در مسیر و راه مانده است،  که به سادگی می پندارند مغولی است.

      در مسیر جاده ابریشم هر کاروانی مسیر مشخصی داشت،  معمولاً کاروان های چینی تا اورومچی می آمدند،  و از آنجا کاروان های مردم ترکستان شرقی تا اولین شهر های مهم ایران بزرگ می آمدند.  کالا مبادله می شد و یا به کاروان دیگری می سپردند،  که از مردم شمال شرقی ایران بودند،  اینها نیز تا سبزوار و یا ری می آمدند.  برای اطلاع بیشتر بروید به  تاریخ مسافرت.

   پرسش 4416:  شما که می گویید حمله مغول دروغ است،  پس کتاب های تاریخی مثل تاریخ جهانگشای جوینی که از حمله مغولان سخن گفته از کجا آمده است؟

   پاسخ انوش راوید:  در دروغ نامه هایی به نام کتاب تاریخ توضیح داده ام،  مطالعه نمایید و اگر پرسش دیگری بود پاسخ می گویم.  همچنین در خود مقاله دروغ حمله مغول از چگونگی ساختن این دروغ و نوشتن کتابها توضیح داده ام،  من یک پرسش از شما دارم،  آیا از اصالت آن کتاب می دانید؟

   پرسش 4417:  آیا قبری از مغول ها در گوشه ای از ایران مانده است؟

   پاسخ انوش راوید:  خیر هیچ قبری از نیرو های مهاجم در ایران وجود ندارد،  که خود دلیل محکم بر دروغ بودن این حملات می باشد،  در صورتیکه در مصر باستان گبرستان و آثار هخامنشی بسیار است.  البته قبر که چه عرض کنم یک چاقو هم از آنها وجود ندارد،  که یادی از سرزمین مغولستان باشد.  یک تاریخ دان نباید داستان های کتاب های تاریخی را بعنوان تاریخ بپذیرد،  بلکه باید تاریخ را علمی و بر اساس شواهد تاریخ اجتماعی و باستان شناسی نگاه کند،  و در آن پرسش مطرح نماید و بدنبال پاسخ باشد.  جهت راهنمایی به تاریخ و فرهنگ یادگیری و کارگاه فکر سازی مراجعه شود.

   پرسش 4418:  احمق به چه کسی می گویند؟

   پاسخ انوش راوید:  در فرهنگ لغات آمده است،  بی عقل، کم خرد، ساده لوح، در فارسی کودن، گول، دبنگ، دنگ، دنگل و ... در وبلاگ انوش راوید به کسی گویند،  که خود را تاریخ دان بداند ولی چون احمق ها براحتی اغفال دروغ های تاریخی شود.  با دقت بخوانید،  با حوصله تحقیق نمایید،  با دانایی نوین اندیشه پردازید،  یعنی در واقع مغز را کار بیاندازید،  دروغها را بشناسید و بسوی کشف حقیقت بروید.   
   پرسش 4419:  همون طور که میدونیم حافظ در قرن هشتم یعنی سال های 700 زندگی می کرده،  مغول ها هم در قرن هفتم یعنی سال های 600 به ایران حمله کردند.  حافظ در شعر دوم دیوانش میگه:
  * فغان کین لولیان شوخ شهر آشوب / جنان بردند صبر از دل که ترکان خوان یغما را *
   آیا منظور حافظ از ترکان مغول ها بوده است،  چون غزنویان در قرن چهارم و سلجوقیان در قرن ششم حکومت می کردند.  باید منظور حافظ یغمایی باشد که مغول ها از ایران بردند،  ترک های دیگه که خوان یغمایی نبرده انند ، اونطور که ما میدونیم.

   پاسخ انوش راوید:  میگن حافظ شیرازی نه بقال سر کوچه،  حافظ دقیق و بدون شبه و شک می گوید،  آنکه مشکوک می نویسد دروغگوست.  گمان و حدس برای افراد علمی نیست،  هر شخصی که بدنبال دانش است،  تحقیق و بررسی می کند و گمان بکار نمی برد،  به کارگاه فکر سازی مراجعه شود.

      در طول تاریخ همیشه بین قبایل و دین و مذاهب زد و خورد های محلی وجود داشته،  در جغرافیای فعلی ایران تا قبل از بورژوازی و دوران رضا شاه پهلوی زد و خورد های محلی و کشتن و غارت فراوان بود.  امروز هم در گوشه و کنار قاره کهن که افکار قبیله ای و یا دینی حاکم است،  مانند عراق و افغانستان و پاکستان،  بین قبایل و دینها زد و خورد و کشتار وجود دارد.  آخرین این برخوردها در 2010 م، بین قرقیز ها و ازبکها در قرقیزستان بود.  حافظ از این برخورد های موضعی بین ترک و فارس گفته است.  بعد از انقلاب انسانی ایرانی که منجر به بر کناری شاهنشاهی ساسانیان گردید،  آزاد سازی طبقات اجتماعی روستا ها را خالی از رعیت نمود،  و شهر ها را پر جمعیت کرد،  که در این میان شهر های شیراز و اصفهان هم بودند.  برای کار های کشاورزی و غیره در روستاها،  عشایر و قبایل دیگری منجمله ترکان غیر بومی را از ایران شمالی به ایران آوردند،  در مدت دو، سه قرن اینها قدرتی داشتند و زد و خورد هایی پیش می آوردند،  که در نهایت به حکومت های دوره دوم و سوم اسلامی ایران ختم شدند،  جهت اطلاع بیشتر به لینکها مراجعه شود.  همچنین هیچ آثار تاریخی و فرهنگی ایرانی غارت شده از قرن های 13 و 14 میلادی در مغولستان یافت نشده است،  همین گونه هیچ آثار جنگی و غیره از مغولستان در ایران وجود ندارد.

   پرسش 4420:  آیا هلاکوخان مغول نبود؟  آیا حکومت ایلخانیان از نوادگان چنگیز نبودند؟  آیا شاهرخ از نوادگان تیمور نبود؟  مسجد گوهر شاد مشهد را چه کسی ساخته است آیا زن شاهرخ آنرا نساخت؟

   پاسخ انوش راوید:  هلاکوخان واقعیت ندارد،  و هیچ اثر تاریخی واقعی از هلاکو خان وجود ندارد،   ایلخانیان نواده گان مغول مغولستان نمی باشد،  بلکه خانات ایرانی هستند،  در تمام آثار تاریخی بجا مانده از دوره ای که به اشتباه ایلخانیان می گویند،  هیچ اثری از مغول مغولستان در هیچ جای جهان وجود ندارد،  بلکه تمام آثار ایرانی می باشند،  می بایست ذهنیت کاشته شده از آموزش دوران استعماری پاک و از نو نوشته شود.

      چنگیز پسر بهادر خود را از نوادگان بهرام گور می دانست،  مشروح در اینجا.

   ــ  مغول = مغ + ل = فرایض مغ،  کسی که عمل مغ را بجا می آورد،  ل = ر = دارنده، رفته، انجام دهنده،  جهت اطلاع از ریشه یابی واژه،  به حروف هیروکلیف جی مراجعه شود.

   پرسش 4421:  آیا غیر از مارکوپلو کسان دیگری هم بودند،  که از ایران چیز هایی نوشتند؟

   پاسخ انوش راوید:  در زمانی که مارکو پلوی ونیزی دروغ های تاریخی را می نوشت،  ونیز به تازگی وارد دنیای بورژوازی و سرمایه داری شده بود،  و اصل اقتصاد آن در دست چند خاندان معروف و ثروتمند یهودی قرار داشت.  حتی یکی از آنها بنام فیموناچی در کتاب معروف حساب خود،  اعتراف می کند،  اعداد لاتین را از اعداد عربی بین النهرین گرفته است.  تا آن زمان مردم اروپا از اعداد یونان باستان استفاده می کردند،  که خیلی سخت و غیر قابل استفاده برای تمدن جدید بورژوازی بود.  به این ترتیب وجود مارکوپلو و کتاب سفر نامه تقلبی او برای اهداف سیاسی بود و نگارش شد.  مرحله اصلی دروغ نویسی تاریخی و دست اندازی در کتاب های تاریخی،  در همین زمان آغاز گردید.

   یادآوری نمایم مارکو از مغولستان و چین ایران نوشته،  ولی در تعریف و تفسیر بی سوادی یا مغرضانه،  آنها را به کشور چین و مغولستان برده اند،  جهت اطلاع بیشتر به استان های تاریخی ایران مراجعه نمایید.

   پرسش 4422:  آیا در مشهد بسیاری از آثار مربوط به قبل از حمله مغول می باشند،  و سالم مانده و ویران نشده؟

   پاسخ انوش راوید:  مشهد دو قرن بعد از حمله دروغی مغول مشهد شد،  با از بین رفتن بغداد بعنوان پایتخت ایران اسلامی در غرب،  و پیدایش شیوه نوی مذهبی ترویج شده توسط مغ های جدید یا مغول،  نیاز به پایگاه رقابتی در ایران شرقی بوجود آمد،  بدین جهت مشهد گسترش یافت.

   پرسش 4423:  افرادی که در رابطه با حمله مغول آمارهای میلیونی ارائه می دهند در رابطه با سیستم آبرسانی شهر های آن دوره چه استدلالی دارند؟

   پاسخ انوش راوید:  هیچی،  آنها نیاز به استدلال ندارند،  فقط دروغ می گویند و سادگان هم باور می کنند. در گذشته بدلیل خطرات بیماری مسری و نیاز دسترسی به آب،  شهر های بزرگ را کنار رود های بزرگ می ساختند یا خود شهر شکل می گرفت.  نیشابور از شهر های پر روستا بود،  بلخ در نزدیکی رود بزرگ قرار داشت،  به مرور شهر ها را در شهر های تاریخی ایران بررسی می نمایم.

   پرسش 4424:  در رابطه با مقاومت های جلال الدین و همچنین قیام سربداران و جنبش سمرقند،   و نهضت عامه این سوال هست که پس این افراد علیه چه کسانی مبارزه می کردند؟

   پاسخ انوش راوید:  همانگونه که بارها گفته ام تاریخ یک علم است،  مانند همه علوم و پایانی ندارد،  و از برای هر پرسش صدها پرسش دیگر حاصل می شود،  باید حوصله داشت و صبور بود و تحقیقات کرد.  بدلایل دینی و سیاسی در تاریخ داستان زیاد وارد شده است،  پاکسازی آنها با تاریخ واقعی زمان می برد.  قیام و انقلاب در همه جوامع وجود داشته،  ولی در ایران بدلیل پنج تمدنی سرزمین،  که در ایران و ایرانیها توضیح داده ام،  بیشتر از بقیه نقاط بوده است،  یا در واقع بدلیل چهار راهی بودن ایران می باشد.  سربداران می خواستند در دین اسلامی خود بمانند،  ولی خانات مغ یا مغلی ها می خواستند مذهب ایرانی یا پدر شیعه امروزی را به آنها هم گسترش دهند.

   پرسش 4425:  لطغا در رابطه با کتاب هایی چون جهان گشای جوینی، جامع التواریخ نوشته رشید الدین فضل ا...  و تاریخ مغول نوشته عباس اقبال آشتیانی ، روضـة الصفا، تاریخ وصاف، حبیب السیر و مورخانی چون سیفی، یاقوت و حمدا.. قزوینی و...  توضیح دهید،  که کدام یک مبتنی بر حقیقت می باشد؟

   پاسخ انوش راوید:  همانگونه که گفتم زمان می برد،  اصل بسیاری از این کتابها در اختیار ما قرار ندارد،  بلکه تحریر و تعریف شده،  یا جعلی و تقلبی آنها را در اختیار ما گذارده اند.  هر وقت کتاب تاریخی را می طلبید یا می خوانید،  جویا شوید اصل آن در کجاست،  با چه خطی و بر چه کاغذی و با چه ابزاری نوشته شده است،  چرا نوشته شده،  و چگونه در طول تاریخ نگهداری شده است.  در دوران استعمار کارگزاران و چهره های استعمار با کمک عوامل شبهه صهیونیسم محلی وقت،  به جمع آوری کتب و آثار عتیقه و تاریخی کشورها مشغول بودند،  و برای پیشبرد کار های استعماری خود به جعل و تقلب هم می پرداختند،  کتاب های فوق و بسیار دیگری را به مرور در کتاب های تاریخی و بخشی را دروغ نامه هایی بنام کتاب تاریخ رسیدگی می کنم.

   پرسش 4426:  اصلا اولین ذکر از مغول در کجا بوده؟

   پاسخ انوش راوید:  اولین نام از مغلی یا مغول و مغولی،  در دوران اولیه دین مانوی بود،  لی پس وند شناسایی قوم و یا فامیل درایران و  ترکی و چینی می باشد،  وقتی مانوی ها به ترکستان شرقی رفتند،  آنها را مغ می دانستند و به آنها مغلی،  مغ + لی گفتند،  در فارسی ی از لی جدا گردید.  در این باره به کتاب های مانوی مراجعه شود،  برای دانستن نام این کتابها به تاریخ ورود نام های عربی به ایران مراجعه شود.

  چنگیز پسر بهادر خود را از نوادگان بهرام گور می دانست،

   ــ  مغول = مغ + ل = فرایض مغ،  کسی که عمل مغ را بجا می آورد،  ل = ر = دارنده، رفته، انجام دهنده،  جهت اطلاع از ریشه یابی واژه،  به حروف هیروکلیف جی مراجعه شود.

   پرسش 4427:  لطفا در رابطه با فتح چین؛ روسیه، ایران، سوریه و آناتولی و سرکوب اسماعیلیان نیز توضیح دهید.

   پاسخ انوش راوید:  خانات ایرانی مغول یا مغلی،  آزادی عمل بسیار و تمنای دینی داشتند،  بنابر این برای گسترش فلسفه خود حملات زیادی به اطراف و کشور های اروپایی نمودند،  در نقاشی های بجای مانده از آن زمان چهره این افراد کاملاً ایرانی کشیده شده است.  ادامه این حملات و تحرکات را در روسیه تارتار ها و قزاق ها تا قرن 20 ادامه دادند.  پاسخ این پرسش بتنهایی چندین کتاب تاریخ می شود،  به مرور بخش هایی از آن را در وبلاگ خواهم نوشت.

   پرسش 4428:  آیا سندی در رابطه با قتل بازرگانان مغولی توسط سلطان محمد وجود دارد؟  عده ای میگویند که قتل آنها به این دلیل بوده که آنها هم پیمان جنگجویان صلیبی بوده اند،  و حتی میگویند که نامه رهبر مغول به پاپ نیز موجود است؟

   پاسخ انوش راوید:  داستان و دروغ و رجز خوانی در تاریخ زیاد است،  نباید هر چه را بعنوان تاریخ پذیرفت،  باید درباره آن تحقیق و تعلیل شود،  در زمانی که به نام تاریخ مغول می گویند،  تمام نامه ها به زبان فارسی بوده،  در کتاب خانه واتیکان انبوهی از نامه ها بزبان فارسی است،  ولی کسی اجازه تحقیق از آنها را ندارد،  چون دروغ ها بر ملا می شود.

   پرسش 4429:  عده زیادی یاجوج و ماجوج را که در قرآن مجید آمده، همان قوم مغول میدانند.  نظر شما چیست؟

   پاسخ انوش راوید:  همانگونه که در سخن وبلاگ نوشته ام،  به هیچ وجه از کتاب های دینی و مسلکی برای تحقیق تاریخ استفاده نمی کنم،  اما از آنها برای شناسایی تاریخ اجتماعی بهره می برم.

   پرسش 4430:  آیا شما اصل حمله به ایران را دروغ میدانید،  یا اصل وجود قوم مغول را،  و یا اینکه همه راست میباشد اما اغراق شده است؟

   پاسخ انوش راوید:  مغلی ها دروایشی بودند،  که ترکیبی از دین اسلام و مغ بوجود آوردند،  ولی بدلایل حساسیت موضوع آنرا در دروغ حمله مغول به ایران خلاصه نوشته ام.

   پرسش 4431:  اگر حمله مغول دروغ است چرا بخشی از مردم افغانستان قیافه چینی دارند؟

   پاسخ انوش راوید:  ده ها بار به این پرسش در پرسش و پاسخ ها و شبهات دروغ حمله مغول جواب داده ام،  بهترین راه برای مشروح دانستن این است،  که به سایت های مردم هزاره جات و بامیان و... بروید.  در این مورد کوتاهی بنویسم،  قبل از مهاجرت های دولتی زمان سلسله هخامنشیان که بصورت محدود و کم جمعیت انجام می شد،  و مهاجرت های مردمی دوران شاهنشاهی ساسانیان به شرق،  و بویژه به کشور های افغانستان و تاجیکستان،  مردمان این سرزمین ها از اقوام ساخا بودند،  که در تاریخ به سک یا سگ مشهور شده است.  در اینجا بگویم قبلاً درباره ساخا استان توضیح نوشته ام،  که دست استعماری روسیه،  نام ساخا استان را به سیبری تغییر داد.  بهمین جهت بخشی از مردم افغانستان از نظر قیافه شباهت به مردم ساخا استان تاریخی،  یعنی اقوام شمن، آینو، زینا و... دارند.  البته تأثیر تاریخی و ژنتیکی تعدادی،  بر اثر ازدواج با زوار بودایی کشور چین کنونی،  و یا دختران خریداری شده از آنجا می باشد.

  قبلاً عکس های زیادی از مردم هزاره جات و بامیان در وبلاگ گذاشتم،  دقیقاً دو گونه چهره در این ولایت فارسی زبان وجود دارد،  یکی چهره های ساخایی،  و دیگر چهره های روشن ایرانی.  علت زبان فارسی آنها نیز از مهاجرت های تاریخی ایرانیان است،  بویژه در زمان بوداسپ ایرانی،  که بعد های به دین بودایی تغییر کرد.  وظیفه جوانان باهوش تاریخ دان ایرانی این است،  که از تاریخ و حقوق تاریخی ایران دفاع کنند،  نه اینکه چشم و گوش بسته کتابها و فیلم های استعماری را بپذیرند.

      در آخرین دوران یخبندان،  یک فرصت دو هزار ساله گرم بوجود آمد،  و مردم تمدن آتلانتیس،  به شمال رفتند،  و پس از بازگشت سرما،  بسیاری از آنها کشته شدند یا به جنوب بازگشتند،  اما تعدادی در سرزمین های سرد شمالی باقی مانند،  این سرما طی دو هزار سال تغییراتی در قیافه آنها بوجود آورد،  که امروز می پندارند قیافه مغولی یا ساخایی است.  سپس در ادامه تمدن در هزاره های اول تا سوم خورشیدی ایرانی،  آنها به بخش هایی از افغانستان و ایران هم وارد شدند،  و ترکیبات قیافه ای جدید ایجاد شد.

   پرسش 4432:  آیا در کتابهای تاریخی به اشتباه از مغول نام برده اند؟

   پاسخ انوش راوید:  به اشتباه که نام نبرده اند،  منظور آنها از مغول ایرانی بوده است،  مانند:  در کتاب التاریخ غیاثی نوشه شده است:  .... سپس به عراق بازگشت و در آنجا هم مغول جستجوی او می کردند....  مقصود از مغول در این گفته ها،  کسان عبدالله سلطان نوه شاهرخ می باشند،  که والی فارس و واسط و جنوب عراق بودند.  دولت بابری هند را نیز دولت مغولی می نامیدند،  و آن زمان در کشور هندوستان،  منظورشان از مغول ایران بود.

   پرسش 4433:  اگه مغول به ایران حمله نکرده،  چرا قیافه بعضی مردم نقاط آذربایجان مانند قیافه مغولهاست؟

   پاسخ انوش راوید:  این آموزش و پروش وامونده،  اجازه تحقیق و تحلیل و اندیشه را از دانش آموز،  و خود بخود از کل گرفته است،  و همیشه دنبال راحت ترین و آماده ترین و... ترین،  پاسخ ها برای مسائل مختلف می گردند،  و قبول می کنند.  پاسخ شما در پرسش 415 نوشته ام،   یکبار دیگر بگویم،  این ها مهاجران و کوچ نشینان ساخا استان ایران بودند،  و از ابتدای تاریخ،  تا قبل از انقلاب اکتبر 1917 و بسته شدن مرز شمالی ایران،  به ایران می آمدند و می رفتند.

   پرسش از عموم:  آیا شما تاکنون اعتراضی به دولت روسیه،  برای نام جعلی سیبری، که بر ساخا استان گذاشته اند،  کرده اید؟

  کلیک کنید:  تماس و نظر و پرسش

زلزله نیشابور

      مطلب زیر درباره زلزله شهر نیشابور است،  هر خوانند که کمی تحلیل داشته و اندکی فنی باشد،  براحتی متوجه پرت و پلا بودن آن می شود،  ولی در پایان هر بند آنرا کوتاه تفسیر می کنم و در انتها می نویسم:

      پس از حمله مغول تا چند سال شهر نیشابور خالى از سکنه بود،  در قراء و قصبات و دهات آن محصولى کشت نمى‏شد،  و این سرزمین حاصلخیز سالها بى‏ حاصل و بى‏ ثمر افتاده بود.  در اواخر دوران فرمانروایى مغول غازان‏ خان و سلطان ابوسعید براى مسکون ساختن شهر هاى ویران خراسان و آبادى مزارع اقدام نمودند و از جمله در شهر نیشابور چه در زمان آنها و چه در ایام حکومت ‏سربداران عمارات و مساکنى ساخته شد و مردم از گوشه و کنار فراهم آمدند و دهات و مزارع را دایر کردند،  و چون شهر قدیم نیشابور به کلى از میان رفته بود، شهر جدید را در طرف شمال و مغرب شهر قدیم به وجود آوردند،  اما آن نیشابور قدیم که سالها دارالعلم عالم اسلامى و قبله‏ گاه انام بود،  با آن همه رجال و شخصیت هاى بزرگ معدوم و نابود شده بود،  و دیگر نمى‏توانست‏ به جاى خود باز گردد.  دگر بار زلزله پیکر شهر را درهم کوبید و هزاران نفر در این حادثه از بین رفتند،  و چنان ترس بر بازماندگان از زلزله غالب آمد،  که این شهر مصیبت ‏بار را ترک کرده و روزها در نواحى اطراف به سر مى‏بردند.

   انوش راوید: این را کسی نوشته که در دوران فئودالی زندگی می کرده،  و خبری از زندگی در دوران سازمان قبیله ای دینی ایران نداشته است.  الکی شهری شکل نمی گیرد و ادامه حیات نمی دهد،  دلایل آن در ساختار های تاریخی اجتماع قرار دارد،  و شناخت آن مهم است.

     الحاکم ابوعبدالله محمدبن عبدالله نیشابورى صاحب تاریخ نیشابور مى‏نویسد که در حواشى تاریخ یمینى که در سال چهارصد و اندى از هجرت نوشته شده آمده است که نیشابور از ابتداى بناى ‏آن تا تاریخ مؤلف کتاب هجده‏ مرتبه به زلزله ویران شده و مرتبا آباد گردیده و موقعیت‏خود را از لحاظ سیاسى،اقتصادى‏ و فرهنگى البته اندکى کمرنگ‏تر از گذشته‏اش، به دست آورده است.  بعد از زلزله‏ هاى هجده ‏گانه مذکور که تاریخ وقوع هیچ یک از آنان ذکر نشده زلزله سال 530 هجرى روى داد،  که در اثر آن شهر ویران شد.  زلزله ‏اى دیگر در سال 555 هجرى، هفت‏سال بعد از واقعه آتش‏سوزى و فتنه غزها به وجود آمد،  شهر را بکلى خراب کرد و مردمى که باقى ماندند به شادیاخ رفتند.  زلزله دیگرى که مى‏توان آن را مهیب ترین زلزله‏ها دانست زلزله سال‏ 666 هـ . ق است،  که در شب جمعه رخ داد که در اثر آن از جمعیت نیشابور تنها هفتاد نفر که در صحرا بودند زنده ماندند. زلزله دیگر که مى‏توان آن را آخرین زلزله ویرانگر منطقه دانست،  زلزله سال 808 هـ . ق است که یکشنبه، آخر جمادى‏الاول به وقوع پیوست؛

 * اندر سه زمان سه زلزله واقع گشت <><> بر پانصد و اند آنک شد شهر چو دشت *

 * شش سال فزون دوم و ره از ششصد و شصت <><> از زلزله بار سوم هشتصد و هشت *

   انوش راوید:  در ایران زلزله زیاد است،  از دیرباز مردم بنوعی خانه می ساختند و زندگی می کردند،  که کمترین آسیب را بر اثر وقوع زلزله ببینند.  با گشتی در شهرها و روستا های تخلیه شده دور کویر ایران،  متوجه می شوید همه آنها زلزله دیده اند،  ولی خراب شده کامل نیستند.  امروزه با دانش ویژه می توان فهمید در یک سرزمین چند بار و در چه تاریخ هایی زلزله آمده است.  ولی زلزله ها ذکر شده برای نیشابور بیش از اندازه و تعداد واقعی می باشد،  زیرا برای شهر های حوالی آن زلزله گفته نشده است.  در هر صورت به دروغ حمله مغول مربوط نمی شود.

      ابوالقاسم طاهرى مى‏نویسد دشوار است اطمینان حاصل کرد،  که پس از هجوم مغولان شهر جدید نیشابور را در کدام محل بنا کردند،  و شهرى که جهانگرد مغربى ابن بطوطه در سده هشتم هجرى وصف مى‏کند در کجا قرار داشته است.  از آنجا که در ناحیه شادیاخ ویرانه‏اى به چشم نمى‏خورد،  احتمال دارد که نیشابور جدید را در محل شهر قدیمى‏تر نیشابور ساخته باشند.  آنچه این فرض را محتمل تر مى‏سازد بقایاى بازار قدیمى است،  که به فاصله کمى در سمت غربى تپه آلب‏ارسلان قرار دارد.  زلزله، نیشابور قدیم را چنان ویران کرده است که اکنون جز چند تل خاک چیز دیگرى از آن شهر پدیدار نیست.  محل جدید شهر نیشابور سه یا چهار میلى شمال و شمال غربى شادیاخ واقع است.  به فاصله 24 میلى جنوب شرقى شهر جدید نیشابور آثارى برجاى مانده است که تصور مى‏شود،  از آن نیشابور عهد ساسانى باشد.  میان این ویرانه‏ها و شهر کنونى نیشابور،  در چهار میلى سمت جنوب و جنوب شرقى خرابه‏ هاى نیشابور معروف سده‏ هاى میانه به چشم مى‏خورد.

   انوش راوید:  چون ویرانی شهر توسط حمله دروغی مغول دروغ است،  ابوالقاسم طاهری به اشتباه افتاده است،  ابن بطوطه از شهر نیشابور که در زیر همین شهر فعلی می باشد دیدن کرده بود.  اصل شهر در همین محل کنونی است،  روستا هایی در اطراف وجود داشتند،  که بر اثر تغییر جهت آب یا کمبود سوخت و چوب و علل مربوط به آن تاریخ اجتماعی تخلیه شدند.  بقیه گفته های فوق تحلیل و داده علمی ندارند.

   از نظرات:  شاید کاوش هاى آتى باستان ‏شناسان بتواند گره از این مشکل بگشاید و بطور قطع محل احداث نخستین شهر نیشابور و شهر هاى بعدى معلوم شود.  اگر باستان‏ شناسان به چنین توفیقى دست‏ یابند مسلما یکى از دشوار ترین معما هاى تاریخى را حل کرده‏اند،  چه زلزله‏ هاى پیاپى و کاوش هاى افراد گنج ‏طلب و سودجو به حدى ویرانه ‏هاى مختلف ناحیه نیشابور را زیر و رو کرده است،  که کاوشى طبق اصول علمى دشوار مى نماید.  صنیع‏الدوله در کتابش به نمونه ‏اى از خرابی هاى مردم آزمندى که در نیشابور به دنبال گنج مى ‏گشته ‏اند اشاره مى‏کند: «تا مدتها مردم اطراف به خرابه‏هاى نیشابور مى‏ رفتند و حین کاوش مال فراوانى پیدا مى‏ کردند چنان که در زمان سلطان جلال‏الدین خوارزمشاه آن شهر را سالانه به سى‏ هزار دینار که معادل 54 هزار تومان حالیه باشد،  اجاره و مقاطعه دادند و گویند گاه مى‏شد،  که مستاجرین در عرض یک روز معادل مال الاجاره یکساله را از آن جا اموال به دست مى‏آوردند».  در سال 735 هـ . ق که ابن‏بطوطه از نیشابور غازان ‏خانى گذر کرده است،  آنجا را دمشق کوچک مى‏خواند و وفور میوه، باغها و آبهاى نیشابور و بازار هاى وسیع و پر کالاى آن شهر را مى‏ستاید.

   انوش راوید:  وظیفه جوانان با هوش ایران است،  که پیگیر باستان شناسی علمی باشند،  با اندیشه های تاریخ نوین است،  که می توان با نقشه های شوم سرنوشت سازی مبارزه کرد.  در تمام شهر های ایران منجمله ری گنج یابی تاریخ طولانی دارد،  اما برای کار علمی جا زیاد است.  منابع صنیع الدوله کجاست،  رقم سی هزار دینار را از کجا آورده است،  در این زمانه خیلی بیشتر از گذشته دروغ وجود دارد،  باید هر شخص در کارش حرفه ای باشد تا اغفال نشود.

یک تحقیق جالب و خواندنی

     دانشجوی محقق و با هوش عزیز هم میهنم،  در رابطه با کلمات مغول و مغ و ... در اشعار شاعران نامدار که در زیر آمده جستجو نموده است:  
نام شاعر                   مغول              مغ             تاتار           چنگیز        اسکندر
ابوسعیدابوالخیر                  ---                        ---             ---               ---            ---  
امیرخسرو دهلوی            ---                        ---            1بار               ---          9 بار 
انوری                          ---                        ---            1 بار              ---          6 بار 
اوحدی مراغه ای             ---                        ---            1 بار              ---            ---  
باباطاهر                          ---                        ---             ---                ---            ---  
پروین اعتصامی               ---                        ---             ---                ---          3 بار 
جامی                            ---                       ---              2 بار             ---          1 بار 
حافظ                             ---                      1 بار            ---                ---          4 بار 
خاقانی                          ---                      6بار              2 بار             ---         28 بار
خواجوی کرمانی           ---                       ---              12 بار            ---          1 بار 
خیام                                ---                        ---              ---                ---            ---  
دقیقی                               ---                        ---              ---                ---             --- 
رودکی                             ---                        ---              ---                ---             --- 
سعدی                           ---                      2 بار             1 بار             ---             --- 
 
سنایی                        ---                      5 بار              1 بار             ---           9 بار
سیف فراعانی                     ---                         ---              ---                ---             --- 
شهریار                           ---                         ---              ---                ---             --- 
شیخ بهایی                  ---                         ---              ---                ---           1 بار
شیخ محمود شبستری              ---                         ---              ---                ---             --- 
صائب تبریزی            ---                        ---               ---                ---           2 بار
عبید زاکانی              ---                        ---               1 بار              ---           1 بار
عطار                        ---                       1 بار              ---               ---          12 بار
فخرالدین عراقی         ---                       2 بار             1 بار             ---             ---  
فرخی سیستانی          ---                        ---                1 بار             ---           5 بار 
فردوسی                    ---                        ---                 ---               ---          26 بار
فروغی بسطامی          ---                        ---                 3 بار            ---           4 بار 
محتشم کاشانی             ---                        ---                 1 بار            ---           4 بار 
مسعود سعد سلمان                  ---                        ---                  ---              ---             ---  
ملک الشعرای به          ---                        ---                  ---              ---           1 بار 
منوچهر                   ---                        ---                1 بار             ---           1 بار 
مولانا                       1 بار                     3بار                13 بار           ---           1 بار 
ناصر خسرو                 ---                        ---                1 بار             ---           4 بار 
نظامی                       ---                       8 بار               1 بار             ---          28 بار
هاتف اصفهانی            ---                       2 بار                ---               ---           2 بار 
وحشی بافقی             ---                        ---                 1 بار             ---            3 بار
    نکات:

  * 1  ــ  جستجو از سایت شعر میباشد که بیش از 340000 بیت شعر از 35 شاعر نامی ایران را آورده است.

   * 2 ــ  جستجو شامل اشعار است و نه نثر  و شاید بعضی از اشعار هم نباشد.
   * 3 ــ  30 کلمه مغ یافت شد که به نظر من ربطی به مغول نداشت.
   * 4 ــ  جالب است که می گویند شیخ عطار توسط مغول اسیر و به دست آنها کشته شد.

   پاسخ انوش راوید:  تاتار ها بازماندگان ایرانی اقوام یوئه چی هستند،  که قبل از زمان حمله دروغی مغول در قاره کهن می زیستند.  در تمام اشعار شاعران ایرانی منظور از اسکندر،  اسکندر اشکانی بوده است نه اسکندر مقدونی،  البته تعدادی از شاعران تحت تأثیر داستان های حکیم باشی های رومی و یونانی که در شاهنامه فردوسی به آنها کاتوزیان گفته شده است،  قرار گرفته اند.  پایه داستان دروغی اسکندر مقدونی را در روم شرقی بنا نهادند، و از آن داستان جهت مقاصد دینی و حکومتی بهره می بردند.

      در علم نمی شود گفت،  می گویند،  باید گفت چه کسی چرا و چه وقت می گوید؟.  چگونه است وقتی انوش راوید با تحلیل های عمیق تاریخ را می شکافت،  همه می پرسند منابعت کو و می خواهند مانند قرن گذشته در انتها لیست نمایم،  ضمن اینکه منابع را تشریح می کنم،  باز هم بیشتر می خواهند.  اما اگر کسی چیزی در چند صد سال پیش،  از چند صد سال گذشته تر گفته باشد،  کسی نمی پرسد منابع و تحلیل چیست و کجاست،  شاید چون مرده است ولی نامی در ادبیات دارد،  همان را کافی و بس می دانند،  بنظر شما این علمی است؟

      همانطور که بارها نوشته ام ابتدا باید تحقیق کرد،  اصل کتاب کجاست،  در چه کاغذی و با چه ابزاری نوشته شده است،  چگونه نگهداری شده و می شود،  نتیجه آزمایشات تحقیقات اصالت را چه هست،  آیا نوشته های آن در آثار تاریخی مشابهت دارد.  کتابی را از کتابخانه ای می گیریم یا می خریم و با کلی تعریف و تبلیغات براحتی اغفال شده و می پنداریم اصل است،  درواقع شخص علمی باید یاد بگیرد بدون تحلیل و تحقیق نباشد.  لازم به ذکر است ریشه ها همه در تمدن های کهن است،  مشروح در اینجا

  نظر 4434:  در مورد دروغ بودن حمله مغول چند نظرم دارم:

  1- در نواحی تفرش و بلاخص خمین نوادگان مغول با نام خانوادگی دالایی میزییند که سینه به سینه یاد دارند که از نژاد مغول هستند با نامی مغولی.  و چهره های کاملا نزدیک به مغول با گذشت این همه سال.

  2- سعدی اشاره به حمله مغول و محفوظ ماندن فارس دارد،

انوشیروان و سکندر به جنگ بکردند ره کفر یاجوج تنگ،  تو را سد یاجوج کفر از زر است،  نه.  

  3- اگر به زنجان و آذرباییجان تشریف ببرید قیافه های مغولی بسیار میبینید.

  4- در منابع غیر ایرانی نیز از این حمله سهمگین یاد شده است: منابع چینی اروپایی و...... اگر خبری را جند منبع مستقل دادند نباید اینقدر در صحت آن شک داشت. مغول ها تا مجارستان و مسکو تازاندند. و در همه تواریخ ملل ثبت شده.

   پاسخ انوش راوید:  بارها به این پرسش پاسخ داده ام،  در هر صورت یکبار دیگر پاسخ می دهم.

  1 و 3 ــ    این اقوام بازماندگان مهاجران سکایی از سکستان می باشند،  با ترفند های استعماری نام سکستان یا ساخا استان ایران را،  به نام الکی سیبری تغییر داده اند،  تا پیوستگی تاریخی مردم ساخا را با ایران قطع نمایید.  برای این منظور در نیمه اول قرن 20 بسیاری از مردم محلی و اقوام مختلف سکستان را بقتل رساندند،  این قتل عام و آواره کردن های سکاها همچنان ادامه دارد.  امروزه چهره های سکستانی در افغانستان بیشتر دیده می شود،  و بتازگی جوانان باهوش ولایت بامیان متوجه شده اند،  چه کلاهی سرشان رفته،  و طی یکی دو قرن گذشته به آنها گفته اند،  که شما بازماندگان مغول هستید،  و به این بهانه چه جنگ های داخلی و کشتار راه انداخته اند.  از ابتدای این قرن،  براحتی متوجه شده اند،  مردم با چهره خالص یا ترکیبی سکستانی (یا ساخایی)،  حدود 5 تا 8 هزار سال پیش به ایران آمدند،  و در دروغ های تاریخی غربیها آنها را مهاجرت آریاییها نامیده اند،  چند پرسش بالاتر هم توضیح بیشتر نوشته ام.

  2 ــ  آنچه که زمان سعدی و حافظ از مغول و تاتار گفته شده است،  منظور همین مردم و مهاجران و مهاجمان سکستانی به داخل ایران بوده است،  که در زمان آنها هم ادامه داشته،  و امروزه بخش هایی از آنها در کشور عراق بنام ترکمن های عراق زمین گیر شده،  و دیگر کوچ نشین نیستند.  در قرون اولیه و میانه اسلامی به استان های مرکزی ایران،  چین یا چین استان می گفتند،  و منظور از مغولها نیز مردم مغ استان ایران بودند،  نه مهاجمان از کشور مغولستان،  زیرا در آن زمان اصلاً کشور مغولستان وجود خارجی نداشت،  و هیچ کس کشوری را که امروز مغولستان می نامند،  مغولستان نمی گفت،  بلکه بخش های شرقی فرغانه تا کوه های آلتایی را سکستان و یا سکستان جنوبی می نامیدند،  جهت اطلاع بیشتر به مطالب وبلاگ و لینکها مراجعه نمایید.

  4 ــ  اصل این منابع تاریخی را بگویید در کجا یا کدام موزه است تا ما هم بدانیم!،  نیرو های نظامی کشور مغولستان تا میانه اروپا پیشروی نظامی نکردند،  بلکه خانات ایرانی بودند،  در آن زمان سرزمین وسیع ایران،  در دوران تمدن سازمان قبیله ای دینی از ساختار های تاریخی اجتماع بسر می برد،  بدین ترتیب توانستند راحت به اروپائیان پیروز شوند،  بویژه با کمک باروت و گوگرد و فشفشه ساخت چین استان ایران.

   شگفتا یا تعجب،  عزیزان بجای اینکه بمنظور تغییر نام سک استان و قتل عام مردم آنجا،  کیفر خواست صادر کنید یا تقاضای صدور آنرا داشته باشید،  براحتی اغفال ترفند های استعماری شده،  و دروغ حمله مغول را می پذیرید و مطرح می کنید،  جای تعجب است!!

کلیک کنید:  تماس و نظر و پرسش

تحقیقی از سر درماندگی

      باید این را در نظر داشت،  بسیاری از موضوعات ترفند های استعمار و امپریالیسم نیستند،  ولی مورد سوء استفاده پس مانده های استعماری قرار می گیرد،  مانند تحقیق زیر که برای مثال نوشته ام،  پاسخ آن در انتها می باشد.

      دانشمندان می گویند امپراطوری مغول میراث انسانی فراگیر و ماندگاری در بخش های وسیعی آسیا از جمله در شمال شرقی ایران به جا گذاشته است.  در این مطالعه به نوشته های "عطا ملک جوینی" مورخ ایرانی هم استناد شده است.  این مطالعه توسط دکتر کریس تایلر اسمیت از دانشگاه آکسفورد و همکاران او در کشور های چین، پاکستان، ازبکستان و مغولستان انجام شد،  و نتیجه آن در وب سایت "نشریه آمریکایی ژنتیک انسانی" (American Journal of Human Genetics) منتشر گردید.

      گروهی از متخصصان علوم ژنتیک با نمونه برداری از جوامع آسیایی از قفقاز تا چین، دریافته اند،  نزدیک به 8 درصد از مردان ساکن محدوده ای جغرافیایی که در گذشته حیطه فرمانروایی امپراطوری مغول بود،  حامل یک کروموزوم ایگرگ مشخص هستند،  که ظاهرا دارای نشانه های وراثتی خاندان مغول است.  اگر این موضوع صحت داشته باشد، احتمالا 16 میلیون مرد یا نیم درصد از جمعیت مذکر جهان می توانند مدعی شوند از چنگیز خان نسب می برند.

      این گروه طی دوره ای ده ساله به جمع آوری نمونه های خونی از 16 جامعه انسانی که در داخل یا اطراف امپراطوری سابق مغول اقامت دارند پرداختند.  فرزندان چنگیز خان در قرن سیزدهم،  سرزمینی را که از سواحل اقیانوس آرام در چین تا دریای خزر،  از جمله جمهوری های امروز آسیای میانه و شمال شرقی ایران را دربرمی گرفت، تحت فرمان خود داشتند.  دانشمندان، دی ان ای موجود در کروموزوم ایگرگ را مطالعه کردند. مطالعه کروموزوم ایگرگ مفید است،  چون مانند نام خانوادگی مستقیما از پدر به فرزند منتقل می شود.  آنها دریافتند که گروهی از کروموزم های ایگرگ در منطقه مورد مطالعه،  حاوی یک شاخص ژنتیکی ویژه است،  که نشان می دهد کلیه افراد گروه به یکدیگر مرتبط هستند،  و از یک کروموزوم واحد در گذشته نزدیک سرچشمه می گیرد.

      تعداد این کروموزوم های ویژه در منطقه فرمانروایی سابق مغول بسیار بیشتر از حد انتظار بود،  در حالی که هیچ یک از افراد خارج از این محدوده،  به استثنای قوم هزاره پاکستان و افغانستان آن را حمل نمی کرد.   افراد قوم هزاره از اعقاب مغول هستند،  که ادعا می کنند تبارشان به چنگیز خان می رسد.   دکتر تایلر اسمیت گفت که این کروموزوم ویژه،  شاخص ژنتیکی خاندان سلطنتی مغول است.  به گفته دانشمندان گسترش این خون احتمالا ناشی درهم آمیزی های جنسی پس از فتح یک سرزمین در مناطقی بود،  که برای دو قرن مغولها بر آن استیلا داشتند.  دیوید مورگان، مورخ تاریخ مغول در دانشگاه ویسکانسین می گوید "توشی"،  بزرگ ترین پسر چنگیز خان 40 پسر داشت.   آقای مورگان در مورد چنگیز خان به " تاریخ جهانگشا" نوشته عطاملک جوینی، مورخ ایرانی در سال 1260، که درباره مغول ها است اشاره می کند.

      عطا ملک جوینی می نویسد: "در باب اصل و نسب چنگیز خان، هم اکنون بیش از 20 هزار سر در عافیت مادی و سعادت دنیوی روزگار می گذرانند.  بیش از این، لب نمی گشایم... مبادا خوانندگان این تاریخ، تهمت اغراق و مبالغه گویی بر نگارنده زنند،  و پرسند چگونه ممکن است،  از یک ترکه و در چنین مختصر زمانی، دودمانی چنین مبسوط در وجود آید. "لغتنامه دهخدا درباره عطاملک جوینی می نویسد،  او از رجال و مورخان معروف اوایل دوره مغول بود،  که در سال 623 هجری قمری در جوین متولد شد،  و از آغاز جوانی وارد کار های دیوانی گشت،  و از عمال امیرارغون آقا حکمران خراسان گردید.  عطا ملک چند بار در خدمت امیرارغون به قراقروم،  پایتخت مغولستان سفر کرد،  و در ضمن همین سفرها درباره احوال مغول ها و یورتهای اصلی ایشان اطلاعات کافی به دست آورد،  و برای نوشتن تاریخ خود مواد لازم فراهم کرد.

      دکتر تایلر اسمیت و همکاران او برآورد می کنند،  جد مشترک کروموزوم ویژه ای که آنها در جوامع ساکن محدوده امپراطوری سابق مغول یافته اند،  حوالی سال 1000 میلادی یعنی 162 سال پیش از تولد چنگیز می زیسته است.  البته برای پیوند گروه حاوی کروموزوم ویژه به چنگیز،  ناگزیر از شواهد ژنتیکی غیر مستقیم استفاده شده است،  زیرا بنیانگذار امپراطوری مغول به طور مخفیانه دفن شد،  و مقبره او هرگز کشف نشده است تا دی ان ای او آزمایش شود.  این دانشمندان همچنین توانسته اند از طریق قوم هزاره یک پیوند ثانوی به چنگیز خان بیابند.  تاریخ شفاهی قوم هزاره مدعی است،  که برخی از اعضای آن مستقیما از چنگیز نسب می برند.  به گفته گروه دکتر تایلر اسمیت وجود همین کروموزوم ویژه در میان قوم هزاره موید تاریخ شفاهی آنان است.  منبع bbc.

   پاسخ انوش راوید:  در ابتدا می نویسند،  دانشمندان می گویند،  کدام دانشمندان آنهایی که بی بی سی می گوید دانشمند هستند.  خیلی مسخره و احمقانه و غیر علمی می گویند،  که این کرموزم ایگرگ ظاهراً دارای نشانه های وراثتی خاندان مغول است.  انوش راوید نیز منکر این نیست که فرزندان چنگیز خان نیمی از جهان متمدن آنروز را در اختیار گرفتند،  اما آنها بازماندگان حمله دروغی مغول مغولستان نبودند،  آنها ایرانی بودند،  خانات ایرانی که قدرت سازمان قبیله ای دینی ایران را به رخ جهان کشیدند.

      در تحقیق می گویند،  کرموزم ایگرگ منطقه نشان می دهد کلیه افراد گروه با یکدیگر مرتبط هستند،  و از یک کرموزم واحد سرچشمه می گیرند.  هزار سال با دو یا سه هزار سال در این تحقیق چه تفاوتی می کند،  هزار سال به عقب برویم تمام منطقه از خزر تا گبی در اختیار یوئه چی ها بود،  و باز هم چه تفاوتی می کند هزار سال دیگر به عقب تر رفت همه منطقه از شهر سلاطین بود،  که قبلاً در وبلاگ نوشتم،  و باز هم چه تفاوتی می کند دو هزار سال دیگر به عقب تر رفته به انسان شکارچی گوزن و گاو می رسیم،  همه آنها دارای همین ژن هستند.  جوانان عزیز این قبیل ترفند ها و بازی ها را به نقد بگیرید و افشا کنید.

      قوم هزاره حداقل مربوط 1800 سال پیش است،  زمانی که صبحت از مغول نبود،  امروزه بعضی می گویند هزاره ها از چنگیز مغولستانی هستند،  اطلاعات آنها از نفوذ کتاب های قرن 20 است،  قبل از قرن 19 هزاره ها هیچ چیز از چنگیز و مغول نمی دانستند.  بزودی با اهمیت درجه سه در این باره می نویسم.

      آنها در ادامه تحقیق غیر علمی خود می نویسند،  احتمالاً می گویند ناشی از دو قرن استیلاست،  آنها هیچ از تاریخ و تاریخ اجتماعی نمی دانند،  فقط می خواهند هر جور شده پرت و پلاها را تکرار کنند.

      واقعی بودن یا نبودن خود عطا ملک جوینی و کتاب منتسب به او را بگریدید و بپرسید اصل کتاب کجاست،  چگونه نگهداری شده و می شود،  با چه کاغذ و ابزاری و خطی نوشته شده است.   گرامی یاد دهخدا،  مانند بسیاری دیگر تحت تأثیر پانصد سال دروغ و دونگ استعماری و کتاب های آنها بود،  در قرن 21 با دانایی نوین و با امکانات وسیع نباید اغفال شد.  جوانان عزیز ایران دقت کنید،  برای تولید تفرقه و دشمنی و کوچک شمردن مردمان قاره کهن،  دست به هر ترفندی می زنند و پرت و پلاها را بجای تحقیق علمی می نویسند،  به هوش باشید وساده نباشید و هر دروغ را باور نکنید.

  پرسش 4435:  آیا لیست زیر واقعی است؟

 * 1 ــ  هولاکوخان پسر تولوی پور چنگیز از ۶۵۱ تا ۶۶۳ ه‍. ق.

 * 2 ــ  اباقاخان پسر هولاکو از ۶۶۳ تا ۶۸۰ ه‍. ق.

 * 3 ــ  تگودار (سلطان احمد) پسر هولاکو از ۶۸۰ تا ۶۸۳ ه‍. ق.

 * 3 ــ  ارغون‌خان پسر اباقا از ۶۸۳ تا ۶۹۰ ه‍. ق.

 * 4 ــ  گیخاتوخان پسر اباقا از ۶۹۰ تا ۶۹۴ ه‍. ق.

 * 5 ــ  بایدوخان پسر طرغان پسر هولاکو از جمادی الاولی ۶۹۴ تا ذیقعدهٔ۶۹۴ ه‍. ق.

 * 6 ــ  غازان پسر ارغون از ۶۹۴ تا ۷۰۳ ه‍. ق.

 * 7 ــ  الجایتو (خدابنده) پسر ارغون از ۷۰۳ تا ۷۱۶ ه‍. ق.

 * 8 ــ  ابوسعید بهادرخان پسر الجایتو از ۷۱۶ تا ۷۳۶ ه‍. ق.

   پاسخ انوش راوید:  از هولاکو در هیچ کتاب تاریخی در ایران و چین گفته نشده است، هلاکو از داستان های مارکو پلوی کم و بیش دروغگو می باشد،  از زمان غازان خان و سلطان محمد خدابنده سلسله های دراویشی مغولی شروع اصلی تاریخی پیدا می کند.  با مرگ ابوسعید،  سلسله اول خلافای دراویش ایرانی منقرض می گردد،  در ادامه تاریخ،  خانات ایرانی یا ایلخانان دیگر،  رهبری سلسله های دراویش مغی ایران را در دور جدید بعده می گیرند،  و در چند حکومت که انرژی خود را از سازمان قبیله ای دینی می گرفتند حل شدند.  در ادامه تاریخ نیک بزودی در این باره می نویسم،  برای تحقیقات جانبی مشغول گرد آوری کتب دراویش قرن های 11 تا 16 میلادی هستم،  عزیزان می توانند در این راه کمک نمایند.

اسب مغولستانی و جاده ابریشم

      عزیزانی درباره اسب مغولستانی توضیحات بیشتری خواستند،  اسب ها و شتر های پشمالو مناطق سردسیر شمال آسیا،  با چند گونه متفاوت،  در کشور مغولستان،  سیبری کشور روسیه و کشور های قرقیزستان و قزاقستان،  و در استان سین کیانگ و صحرای گبی و مغولستان داخلی کشور چین وجود دارند.  در این سرزمینها بدلیل سرمای شدید و طولانی،  که حتی شبها تا منهای 30 درجه سانتیگراد می رسد،  امکان زندگی و بود و باش برای اسبها و شتر های خاورمیانه وجود ندارد.  تربیت و نگهداری این اسبها فقط توسط مردمان همان دیار صورت می پذیرد، این گونه اسبها با مهاجرت طبیعی،  به اروپای شمالی رفتند.  از قرن 15 میلادی،  در کشور های روسیه تا فرانسه چند قرن با این اسبها و ترکیب نژادی آنها مبارزه کردند،  و آنها را کشتند،  زیرا بعلت عدم توانایی در تربیت،  ارزش باربری و نظامی نداشتند.  درباره این موضوع کتاب و فیلم زیاد نوشته ساخته شده است،  البته اندکی از آنها در اسکاتلند و اسکاندیناوی باقی ماندند.

      تا نیمه اول قرن 20 برای مسافرت در مسیر ایران چین،  که به جاده ابریشم معروف شده است،  مجبور بودند در خجند،  بارکش های خود را عوض نمایند،  و با بارکش های پامیری از خجند و مسیر دره فرغانه،  که خود مصیبتی بود،  به کاشغر مرکز آدم های رنگارنگ و اقوام گوناگون بروند.  سپس از کاشغر با اسبها و شتر های کوتله پشمالوی اویغوری،  به تورفان بروند،  و از تورفان برای عبور از آلتایی دوباره بارکش های مخصوص آن دیار را می خواستند،  تا به صحرای گبی برسند،  دوباره تعویض بارکش،  تا بعد از عبور از گبی باز هم تعویض بارکش،  تا بعد از یک سال مسافرت خسته کننده،  به پکن برسند.  همانگونه که می بینید چندین مرحله تعویض اسب و شتر و گاو باربری لازم است،  تا جاده سمرقند به پکن طی شود،  هیچ کدام از این حیوانات نمی توانستند مسیر دیگری را طی کنند.  در ضمن چنین مسیری برای امور تجاری،  حتی برای گرانترین جنس مانند ابریشم،  مقرون به صرفه نبود،  بلکه ابریشم چین استان ایران بود،  که در اروپا ابریشم چینی می گفتند،  و در قرون جدید تصور کردند کشور چین است.

      اسب و شتر و کلیه حیوانات بیابان های گرمسیری،  متفاوت از حیوانات سردسیر و متفاوت از کوهستانی ها هستند.  بود و باش،  خورد و خواب آنها متفاوت است،  کسانی که دروغ حمله مغول و این و آن را به ایران نوشته اند،  هیچ کدام این مراحل را در نظر نگرفته،  مراحلی که در هر سمت جغرافیایی داستان و تعریف خودش را دارد،  و همین جوری الکی تاریخ نوشته اند،  چون سوادش را نداشتند.  در باره این مسیرها و اسبها و شترها،  فیلم های مستند زیادی ساخته شده است،  چند روز پیش شبکه مستند ایران،  در این باره فیلمی نشان داد،  علاقمندان از شبکه مستند پیگیر تهیه این فیلمها شوید،  زیرا دانستن تمام این مسائل برای یک تاریخ دان مهم است.

      حتی در مورد دروغ حمله اعراب به ایران،  بدون تجربه و دانش ابزار های جنگ و تاریخ سفر،  گفته و نوشته اند،  که با اسب عربی در زاگرس تاخت و تاز کرده اند.  از یک کارشناس و مربی اسب بپرسید،  آیا چنین کاری امکان دارد،  ممکن است یکنفر با مراقبت ویژه و زمان مناسب،  بتواند برای مسابقه،  اسبش را از صحرای عربستان به زاگرس ببرد،  که آنهم تغییر ارتفاع برای اسب مسابقه ای دردسر می شود،  اما برای یک لشکر در حال جنگ اصلاً امکان ندارد.  می توان اسب عربی را در ایران مرکزی یا ایلات کالیفرنیا و تگزاس آمریکا،  بدلیل نزدیکی آب و هوا پرورش داد،  ولی اسب مغولی را هرگز نمی توان.  حتی دروغ نویسها غیر از حساب نکردن کلیه موضوعات و مسائل تاریخ لشکر و جنگ،  تا توانسته اند برای آدم های ساده پرت و پلا پس داده اند.  جوانان باهوش ایران،  از تاریخ و اجداد خود دفاع نمائید و دروغها را افشا کنید،  تا می توانید بگویید و بنویسید.

      در اینجا لازم به گفتن است،  برای آموزش یک سرباز سواره نظام،  نیازمند شش ماه هماهنگی سرباز با اسبش بود،  و نیز در این مدت،  اسب های یک گردان با یکدیگر هماهنگ می شدند.  غیر اینصورت در میدان جنگ نا فرمان و ناهمگرد می شدند،  به منظور اطلاع بیشتر کتاب های سواره نظام قرن 19 را مطالعه نمایید.  یکی از علت های شکست ناپلئون بناپارت در نبرد واترلو،  همین شتاب  در جمع آوری سواره نظام و اسب بود،  که این نیروی اصلی در جنگ نتوانست هماهنگ عمل کند.  الکی که نمی شود یک نفر یا چند نفر کشاورز یا عشایر،  بپرند روی اسب و بتازند و بجنگند و پیروز شوند،  الکی که نیست،  ده ها بیماری مانند پا پرانتزی و بواسیر و غیره هم با سواری مدام پیش می آید.  دشمنان تاریخ و افراد ضد تاریخ می خواهند ساده انگاری را شایع کنند،  تا جوانان نتوانند به عمق تاریخ و سرنوشت و آینده،  فکر تحقیقی و تحلیلی کنند.

عکس نقاشی نبرد واترلو،  عکس شماره 6277،  اهمیت اسب در این نبرد کاملاً پیداست.

نامه تازه فاش شده

      با بالا گرفتن دانایی ایرانی ها از دروغ حمله مغول کشور مغولستان به ایران،  و اینکه قبلاً نوشته بودم نامه های مغول به زبان فارسی به دربار واتیکان فرستاده شده بود،  و مطابق معمول واتیکان از فاش کردن اسناد تاریخی سرپیچی می کند،  زیرا می داند که با آنها دروغ های تاریخ آشکار می شوند.  ولی با افشا گری های وبلاگ جنبش برداشت دروغها مجبور شدند یک نامه را رو کنند،  تا بلکه بتوانند جلوی افشا گری های بیشتر درباره دروغ حمله مغول به کشور ایران را بگیرند،  اینک متن این نامه را در زیر می نویسم،  البته راست و دروغ،  تقلبی و جعلی بودن آن برای من مشخص نیست.

      این نامه گویوک خان،  نوه چنگیز خان مغول است،  که در پاسخ نامه پاپ اینوسنت چهارم در سال ۱۲۴٦ م نوشته شده است.  گویند این پاسخ نخست در دو نسخه به زبان های مغولی و اویغور نوشته شده بود،  ولی خان مغول اصرار داشت،  آن را به زبانی هم بنویسند،  که در دربار پاپ  قابل خواندن و فهم باشد،  (؟ با کدام مدرک این را می گویند؟).  پس از مذاکره با فرستادگان پاپ به این نتیجه رسیدند،  که افرادی در هر دو دربار به زبان فارسی آشنایی دارند.  بنابر این نسخه سوم به زبان فارسی نوشته و مهر شد،  و آن را به نمایندگان پاپ دادند.  این نسخه فارسی که به عرض 20 و بلندای 112 سانتیمتر است،  گویند هنوز هم به صورت سالم در آرشیو مخفی واتیکان نگه داری می شود،  ترجمه ای از آن نامه در کتاب هایی موجود است،  مانند: Christopher Dawson – Mission to  Asia .

      گویا داستان تاریخی نامه از این قرار است،  در سال ۱۲۴۵ م،  پاپ اینوسنت چهارم عده ای را برای تحقیق از اوضاع و احوال مغول ها  به مغولستان فرستاد.  دو نفر آز آنان Giovanni da Pian del Carpine و   Lawrence of Portugal  در ۲۴ اوت ۱۲۴٦ م،  هنگامی  به قراقوروم پایتخت مغولستان رسیدند و پیغام پاپ را تسلیم کردند،  که  گویوک خان در حضور عده زیادی از شاهان و سران کشور های گوناگون به عنوان خان بزرگ بر تخت  نشسته بود.  گویوک خان همان گونه که در جوابیه اش به دو نوشته پاپ ذکر می کند،  گمان می کرد ارسال این نمایندگان از طرف پاپ برای اعلام تسلیم و بندگی است،  و در ضمن پاسخ به پرسش های پاپ از او خواست  که همراه همه شاهان اروپایی به دربار او بیاید و شخصأ اعلام بندگی بکنند،  و گرنه او آنان  را به عنوان دشمن خود تلقی خواهد کرد.

      آغاز نامه به زبان ترکی است،  در آن چند لغت اویغور – ترکی هم به چشم می خورد.  در متن  به جای کلمه ترکی – مغولی آسمان ابدی کلمه خدا به کار رفته است.  تاریخ نامه در پایان به هجری قمری و به عربی است،  همچنین نامه فاقد نقطه است.  بازنویسی نامه گویوک خان:

   منکو تنکری کو چندا

   کورالغ اولوس ننگ تالوی نونک

   خان یرلغمز

   این مثالیست بنزدیک پاپاء کلان فرستاده شد بداند و معلوم کند ما نبشت دو زبان

   ولایتهاء کرل َکنکاش کردست اوتک ایلی بندگی فرستاده از ایلچیان شما شنوده آمد و اگر سخن خویش برسید  توکی پاپاء کلان با کرل لان جمله بنفس خویش بخدمت ما بیائید هر فرمان یاساء کی باشد آن وقت بشنوانیم دیگر گفته اید کی مرا در شیلم درآی نیکو باشد خویشتن مرا دانا کردی اوتک فرستادی این اوتک ترا معلوم نکردیم.

دیگر سخن فرستادی ولایتهای مجار و کرستان را جمله  گرفتیت مرا عجب می آید ایشان را گناه چیست ما را بگوید. این سخن ترا هم معلوم نکردیم -  فرمان خدای را چنگیز خان و قاآن هر ئو شنوانیدن را فرستاد  - فرمان خدای را اعتماد نکرده اند هم چنان که سخن تو ایشان نیز دل کلان داشته اند – گردن کشی کرده اند – رسولان ایلچیان ما را کشتند – آن ولایتها مردمان را خدای قدیم کوشت و نیست گردانید – جز از فرمان خدای کسی از قوت خویش چگونه کوشید چگونه گیرد – مگر تو همچنان میگوئی که من ترسایم خدای را می پرستم زاری می کنم می یابم – تو چه دانی که خدای که را می آمرزد،  در حق که مرحمت می فرماید – تو چگونه دانی که همچنان سخن می گوئی  - بقوت خدای آفتاب بر آمدن و تا فرو رفتن جمله  ولایتها را ما را مسلم کرد است میداریم - جز از فرمان  خدای کسی چگونه تواند کرد – اکنون  شما بدل راستی بگوئید کی ایل شویم کوچ دهیم -  تو بنفس خویش بر سر کرل لان همه جمله یک جای بخدمت و بندگی ما بیائید - ایلی شما را آنوقت معلوم کنیم و اگر فرمان خدای نگیرید و فرمان ما را دیگر کند شما را ما یاغی دانیم همچنان شما را معلوم می گردانیم و اگر دیگر کند آنرا ما می دانیم خدای داند.

فی اواخر جمادی الاخر سنه اربعه اربعین و سته میه ٦۴۴

   بازنویسی به فارسی امروزی با استفاده از مقاله مغول ها و پاپ ها نوشته Paul Pelliot  1922/23.  عنوان نامه از ترکی:

   به نیروی آسمان ابدی

   و کل مردم بزرگ (طوایف مغول)

   فرمان خا

   این فرمانیست که به پاپ بزرگ فرستاده شد. برای این که بداند و بفهمد به دو زبان نوشته شد.

پیغام ایلی (بیعت) و بندگی شما به توسط نمایندگان تان در مجلس شاهان شنیده شد. هنگامی که این پیغام ما رسید خود تو پاپ بزرگ شخصأ به اتفاق همه شاهان (اروپایی) به خدمت ما بیایید. آن گاه تمام فرامین (یاسا) را به شما توجیه می کنیم. دیگر گفته اید که تعمید برای من آینده نیکی خواهد آورد. این مطلب را فهمیدیم. تقاضایی (دعایی) فرستادی – این تقاضا (دعای) تو را نفهمیدیم.

سخن دیگری فرستادی که "ولایت های مجارستان و کشورهای مسیحی را گرفتید – تعجب می کنم که گناه ایشان چیست – به ما بگویید". این سخن تو را هم نفهمیدیم. چنگیز خان و قاآن هر دو فرمان خدا را برای اطلاع آن ها فرستادند. ولی آن ها به فرمان خدا اعتماد نکردند (وقعی ننهادند)،  همچون سخن تو ایشان نیز متکبر بوده اند، گردن کشی کرده اند- رسولان و نمایندگان ما را کشتند.  مردمان آن ولایت ها را خدای ابدی کشت و نیست گردانید. و گرنه جز از فرمان خدا کسی چه گونه تواند با قوت خویش بکشد و بگیرد؟ تو که همچنان می گویی "من مسیحی هستم، خدا را می پرستم و زاری می کنم" مگر تو چه دانی که خدای که را می آمرزد و در حق که مرحمت می فرماید؟  تو چه گونه دانی که این گونه سخن می گویی؟ ما می دانیم که خدا به قوت خود اختیار تمام ولایت ها را از مشرق تا مغرب به ما مسلم کرده است. جز از فرمان خدا چه گونه کسی می تواند این کار را بکند. اکنون  شما به راستی بگویید که آیل شویم (بیعت کنیم) و به شما خدمت کنیم، تو شخصأ به اتفاق همه شاهان با هم  به خدمت و بندگی ما بیایید –  ایلی (بیعت) شما آن وقت معلوم خواهد شد. و اگر فرمان خدا را قبول نکنید و  فرمان ما را انجام ندهید ما شما را یاغی خواهیم دانست و با شما همان گونه رفتار خواهیم کرد. اگر دستور ما را انجام ندهید ما آن را خواهیم فهمید و خدا هم خواهد دانست.

آخر جمادی الاخر سال ششصد و چهل و چهار -  مطابق با یازده نوامبر ۱۲۴٦ میلادی-

کتاب های حمله مغول

      در زیر نام کتاب هایی است،  که در باره حمله مغول نوشته اند،  ولی هیچ کدام از آنها نگفته اند،  که این مغولها از سرزمین های کنونی کشور مغولستان بوده اند.  فقط در تاریخ و باز نویسی های تاریخها،  به اشتباه یا دروغ مغول (مغ + ایل) را،  طوایفی از ساخای جنوبی سرزمین های سکستان جنوبی،  که همان سیبری مجعول است،  دانسته اند.  دو مورد را یاد آوری نمایم،  1 ــ  در این میان دروغ نامه هایی بنام کتاب تاریخ را هم باید در نظر داشت،  چه بسا بمنظور هایی،  دروغ هایی در بعضی از آنها نوشته شده باشد.  2 ــ  گاهی نام های جغرافیایی به اشتباه تعبیر شده است،  بدین منظور به جغرافیای تاریخی ایران و استان های تاریخی ایران مراجعه نمایید.

    یاقوت حموی (۶۲۶–۵۷۵ ه ق) از نظر زمانی و مکانی از نزدیک‏ترین نویسندگان و گزارش‏گران دههٔ نخست حملهٔ مغولان به ماوراءالنهر و خراسان است.  او تا یکسال قبل از حملهٔ مغول در مرو زندگی می‌کرد.  یاقوت بعد از حمله نخست به شهر موصل و سپس به حلب رفت و تا پایان عمر همانجا ماند.  او در کتاب معجم‌البلدان شرحی از چگونگی تاریخ و کشتار مردم نیشابور در سال ۶۱۸ به دست سپاهیان چنگیز داده ‌است.

    ابن‏ اثیر (۶۳۰–۵۵۵ ه ق) مورخ نامدار آغاز عصر مغول که غالب اوقات را در موصل می‌زیسته‌ است.  بخشی از کتاب الکامل فی التاریخ نوشتهٔ ابن اثیر به وقایع این دوران ارتباط دارد.

    شهاب ‌الدین زیدری نسوی (مرگ ۶۴۷ ه ق) منشی جلال‌الدین خوارزمشاه و نویسندهٔ کتاب سیرت جلال‏الدینِ مِنکُبِرنی. او بیشتر عمر را در متن زمان و مکان حملهٔ مغول به ‏سر برده و بسیارى از این وقایع را به چشم دیده‌ است.  پس از قتل جلال‌الدین چندی متواری بود تا آنکه به میافارقین و به دربار سلاطین کرد ایوبی راه یافت و سپس به حلب رفت و تا پایان عمر همانجا ماند.

    ابن ابی الحدید (۶۵۶–۵۸۶ ه ق) از مورخین معتزلی معروف است.  در شرح نهج البلاغه شرح نسبتاً مفصلی بر حمله مغول نوشته و حاوی اطلاعات مهمی مخصوصاً در مورد استیلای مغول بر اصفهان است.

    منهاج سراج (نیمه دوم قرن هفتم–۵۸۹ ه ق) از نویسندگان فارسی زبان و نویسنده تاریخ طبقات ناصری است. این کتاب در مورد استیلای مغول یکی از معتبرترین کتاب‌ هاست.

    عطاملک جوینی (۶۸۱–۶۲۳ ه ق) با آنکه سال‏ها خود و خاندانش در عهد فرزندان و نوادگان چنگیز، خاصه به روزگار هلاکوخان، وزارت و امارت داشتند،  در کتاب تاریخ جهانگشای از رسالت تاریخ ‏نگاری روى نگردانیده ‌است و شرحی از وقایع آن روزگار را در کتاب خود آورده‌ است.

    رشیدالدین فضل‌الله همدانی (۷۱۷–۶۴۸ ه ق) وزارت سه تن از ایلخانان مغول را برعهده داشت.  جلد اول کتاب او به نام جامع‌التواریخ چکیده‌ای از تاریخ تیره‌ های مغول و ترک و تاریخ فرمانروایی چنگیزخان و جانشینان اوست.

    شرف‌الدین عبداللّه شیرازی (۷۳۰–۶۶۳ ه ق) از ﻋﺎﻣﻼن دﯾﻮاﻧﯽ دوﻟﺖ اﯾﻠﺨﺎﻧﯽ در فارس بود. در کتاب تاریخ وصاف آغاز قدرت گرفتن چنگیزخان و پیروزی‌ های او در خراسان را آورده ‌است.  به گفته وصاف، کتاب او دنبالهٔ کتاب تاریخ جهانگشای عطاملک جوینی ‌است.

    رشیدالدین فضل‌الله همدانی (۷۱۷–۶۴۸ ه ق) وزارت سه تن از ایلخانان مغول را برعهده داشت.  جلد اول کتاب او به نام جامع‌التواریخ چکیده‌ای از تاریخ تیره‌ های مغول و ترک و تاریخ فرمانروایی چنگیزخان و جانشینان اوست.

    شرف‌الدین عبداللّه شیرازی (۷۳۰–۶۶۳ ه ق) از ﻋﺎﻣﻼن دﯾﻮاﻧﯽ دوﻟﺖ اﯾﻠﺨﺎﻧﯽ در فارس بود. در کتاب تاریخ وصاف آغاز قدرت گرفتن چنگیزخان و پیروزی‌ های او در خراسان را آورده ‌است.  به گفته وصاف، کتاب او دنبالهٔ کتاب تاریخ جهانگشای عطاملک جوینی‌ است.

   نظر 4436:  آقای انوش در این که شما استاد ما هستید و منبعد نیز خواهید بود شکی نیست ولی دلایلات و آثارهایی وجود دارند که وجود و حضور تموچین را در سرزمین مادری مان اثبات میکند هر چند دل خوشی از آن نداریم بالاجبار باید پذیرفت

   پاسخ انوش راوید:  تمو چین به معنی بزرگ چین است،  تم= شبه و مه،  و تمو به بزرگان برخوردار از عالم دیگر گفته شده است،  هنوز در روستاهای نبمه جنوبی ایران از واژه تم و تمو استفاده می شود،  چین منظور چین استان ایران است،  این واژه یا نام،  هیچ ربطی به کشور های کنونی چین و مغولستان ندارد،  زیرا در آن زمان نام آن کشورهای چیز های دیگر بود.  به چند مطلب از دروغ حمله مغول به ایران توجه فرمایید:

   نظر قابل بررسی انوش:  اشخاص دانشور علم جغرافی ـ تاریخ نباید به موضوعات سطحی نگاه کنند،  باید تمام مسائل را همه جانبه و با مدارک واقعی بررسی کنند،  و اساس جامعه شناسی تاریخی، روان شناسی تاریخی را در نظر داشته باشند.  تاریخ علم کمی نیست،  به وسعت میلیون ها کیلومتر مربع،  میلیاردها انسان، و هزاران سال است.  شهر دامغان،  که در واقع دم مغان است،  دم یا دام به معنی خانه و تکیه و به معنی انتهای هر چیز نیز می باشد،  مغان نیز مرکز و جمع مغ ها است،  دم مغان یا با تغییر آوا دامغان.  مرکز مغ ها که مغان باشد بوده است.  مغول جمعی از مغ های مغان است،  و مغولستان نیز استان سمنان کنونی ایران بوده است،  که تا شهر تاشکند کشور ازبکستان را نیز زیر نفوذ داشته است،  و کشور چین آن زمان نیز استان های مرکزی ایران بوده است،  جهت اطلاع بیشتر به جغرافیای تاریخی ایران مراجعه شود.

عکس انوش راوید در آثار تاریخی استان سمنان،  مشروح در اینجا،  عکس شماره 4502.

   جالب:  گورکان = یعنی ریشه آن گور است،  گورکانیان خود را از کیان بهرام گور می دانستند،  که قرون میانه در هندوستان و ازبکستان حکومت کردند.  گور واژه ای ایرانی است،  که غور هم گفته شده است،  و به معنی اندیشه و خرد است،  در ادبیات بعد از اسلام بهرام گور را به معنی گیرنده گوره خر گفته اند،  که به نوعی اشتباه و کج روی و اهانت به ساسانیان بوده است.

یک تحقیق آماری ساده

      هم میهن عزیزی زحمت کشیده آمار زیر را در نظرات وبلاگ پست روزانه نوشته اند،  همانگونه که بارها گفته ام،  خواهشاً نظرات خود را در وبلاگ فصلی جنبش برداشت دروغها از تاریخ ایران بنویسید،  که یک فصل هزاران نفر آن را بخوانند.  به همین منظور این نظر را به اینجا منتقل نمودم،  تا علاقمندان بتوانند مطالعه نمایند،  و در ادامه تحقیقات برای شناسایی دروغ های تاریخی و برداشت آنها هر چه حرفه ای تر عمل کنند.

   ــــــــــــــــــــــــ عین نظر:

  جمعیت مغولستان امروز 2.000.000 ،

  جمعیت ایران امروز 75.000.000 ،

  جمعیت چین امروز 1.300.000.000 ،

  جمعیت هند امروز 1.200.000.000 ،

  جمعیت امپراطوری عباسیان به جز ایران امروز 3.000.000 ،

  جمعیت کل 2.875.000.000  نفر ،

    این تناسب جمعیت مغول را نسبت به فتوحات نسبت داده شده،  که میشه 1437/1 و با احتساب جمعیت جهان در سال 1225 میلادی که یک دهم جمعیت کنونی بوده،  مغولستان تنها 200.000 جمعیت داشته،  که نیم آن (100.00)،  بدون شک زن و نیم نیم (50.000) دیگر کودک و یا پیر بودند،  و اگر هم تمامی مردان سرباز بوده باشند،  و مردی در خود مغولستان باغی نمانده باشد، 25.000  سریاز خاک چین هند ایران و عباسیان و قسمت های از اروپا (روسیه ترکیه) را تصرف کردند؟!!

   حالا با احتساب این که در آن زمان جنگها تن به تن بوده،  (نه توپ بوده نه تانک نه بمب اتم یا بمب شیمیای) آیا میشود تصور کرد،  مغولها که به ادعای همین تاریخ دروغی کوچ نشینانی مست و بی فرهنگ بوده اند، و در سپاه خود هیچ غیری(سرباز از دیگر ملل) را راه نمیدادند،  این همه فتوحات داشته اند؟!!

علم و عقل هم خوب چیزی است به خدا،  این همه دروغ برای چی ؟؟؟؟

   ـــــــــــــــــــــــــــــــ پایان نظر.

     پرسش 6667:  آیا سلاطین عثمانی خود را از نسل مغولها میدانستند .

   پاسخ انوش راوید:  بله خود را از نسل هون سفید و مغول و تاتار و سلجوق می دانستند،  و برای این موضوع نیز در آن زمان کتاب هایی تألیف کردند،  در لینک زیر و لینک های پیوست آن نوشته ام.

کلیک کنید:  سازمان های تاریخ سازی استعماری

....این پست ادامه دارد و باز نویسی می شود....

مستند های مربوط

مستند های بیشتر را در آپارات وبسایت ارگ ایران ببینید،  لینک آن در ستون کناری

http://arqir.com

 

کلیک کنید:  پژوهشگران تاریخ ایران

کلیک کنید:  تاریخ عشایر و ایل های ایران

کلیک کنید:  شهر و شهرستان های تاریخی ایران

آبی= روشنفکری و فروتنی،  زرد= خرد و هوشیاری، قرمز=  عشق و پایداری،  مشروح اینجا

    توجه 1:  اگر وبسایت ارگ به هر علت و اتفاق،  مسدود، حذف یا از دسترس خارج شد،  در جستجوها بنویسید:  انوش راوید،  یا،  فهرست مقالات انوش راوید،  سپس صفحه اول و یا جدید ترین لیست وبسایت و عکسها و مطالب را بیابید.  از نظرات شما عزیزان جهت پیشبرد اهداف ملی ایرانی در وبسایت بهره می برم،  همچنین کپی برداری از مقالات و استفاده از آنها با ذکر منبع یا بدون ذکر منبع،  آزاد و باعث خوشحالی من است.

   توجه 2:  جهت یافتن مطالب،  یا پاسخ پرسش های خود،  کلمات کلیدی را در جستجو های ستون کناری وبلاگ بنویسید،  و مطالب را مطالعه نمایید،  و در جهت علم مربوطه وبلاگ،  با استراتژی مشخص یاری نمایید.

   توجه 3:  مطالب وبسایت ارگ و وبلاگ گفتمان تاریخ،  توسط ده ها وبلاگ و وبسایت دیگر،  بصورت خودکار و یا دستی کپی پیس می شوند،  از این نظر هیچ مسئله ای نیست،  و باعث خوشحالی من است.  ولی عزیزان توجه داشته باشند،  که حتماً جهت پیگیر و نظر نوشتن درباره مطالب،  به اصل وبلاگ من مراجعه نمایند:  در اینجا  http://arqir.com.

ارگ ایران   http://arqir.com

 

کلیک کنید:  تماس و پرسش و نظر http://arqir.com/101-2

بررسی تاریخ جهانگشای جوینی 4

بررسی تاریخ جهانگشای جوینی 4

مقدمه جلد دوم

 

مقدمه و دیدگاه و تفسیر و بررسی انوش راوید و فهرست لینک های کتاب در اینجا.

کلیک کنید:  مقدمه و فهرست جهانگشای جوینی

http://arqir.com/482

 

توجه:  نظرات و تحلیل های من انوش راوید در زیر مطالب کتاب،  در همین برگه با خط قرمز است.

لوگو تاریخ مند و اندیشه ورز شوید،  عکس شماره 1607.

   مهم:  بسیاری فکر می کنند درباره تاریخ آگاهی دارند،  درصورتیکه آن مقداری دانشی که دارند،  اطلاعات است،  نه آگاهی و نه علم.  اطلاعاتی درست یا غلط،  که توسط سیستم آموزشی حافظه محوری بعنوان درس و کتاب و فیلم و غیره بخورد داده اند.  آگاهی دارای دید تجزیه و تحلیل های مقدار دانش و اطلاعات ماست،  که در ذهن بسیاری شکل نگرفته و نمی گیرد،  زیرا ذهن های حافظه ای اثر سبک کار سیستم آموزشی دارند،  عده کمی ذهن های تحلیلی و تعلیلی در تاریخ و تاریخ اجتماعی دارند.  بمنظور درک درست از تاریخ نیاز است،  آگاهی تاریخی خود را بالا ببرید،  مشروح در اینجا.

 

[جلد دوم]

تاریخ جهانگشای جوینی، مقدمه‌ج‌2، ص: 2

مقدّمه مصحّح‌

اشاره

برای تصحیح متن جلد دوّم علاوه بر نسخ آ ب ج د ه از ص 94 س 20 از متن مطبوع حاضر الی آخر کتاب نسخه ز نیز بکار برده شده است، این نسخه چنانکه در مقدّمه جلد اوّل شرح دادیم ناقص و مشتمل است فقط بر دو ثلث اخیر از جلد دوّم و تمام جلد سوّم، یعنی تمام جلد اوّل و ثلث اوّل جلد دوّم از آن ساقط است، و این نسخه هرچند سقیم و مشحون از اغلاط است ولی باز بواسطه قدم نسبی خود در تصحیح جلد حاضر خالی از مساعدت نبود بل احیانا راه تصحیح فقط انحصار بدان داشت، مثلا در ص 101 س 17 کلمه «قراقم» که صواب همان است لا غیر فقط در ز موجود است و در سایر نسخ «قراقورم» و در آ «قراقیر»؟؟؟

دارد که هر دو قطعا خطاست و بدون استعانت نسخه ز تصحیح این موضع ممکن نبود، و همچنین در ص 264 س 17 کلمه «اقصی» فقط در ز موجود است و از سایر نسخ مفقود و حال آنکه وجود آن قطعا لازم است و بدون آن عبارت ناقص، و هکذا،

امّا نسخه و بدلایلی که در مقدّمه جلد اوّل گفته شد مطلقا در تصحیح این جلد بکار برده نشد و بکلّی از آن صرف‌نظر گردید و بعد از این نیز در تصحیح جلد سوّم بکار برده نخواهد شد،

چنانکه نیز در مقدّمه جلد اوّل اشاره نمودیم متن جهانگشای مانند سایر مؤلّفات قدیمه فارسی مشتمل است بر پاره اصطلاحات مخصوصه و کلمات و ترکیبات غریبه که در آن اعصار متعارف بوده ولی کنون بکلّی مهجور یا نادر الاستعمال است، این اسالیب مخصوصه که ما از آن بخصایص

تاریخ جهانگشای جوینی، مقدمه‌ج‌2، ص: 3

نحوی و صرفی و لغوی و رسم الخطّی تعبیر میکنیم آنچه از آن راجع بجلد اوّل جهانگشای است مهمّات آنرا در مقدّمه آن جلد ثبت نمودیم و وعده دادیم که آنچه راجع بجلد دوّم و سوّم بدست آید در مقدّمه هر جلد درج کرده شود، اینک حسب الوعده آنچه از این قبیل خصایص در اثناء تصحیح جلد ثانی التقاط شد در این مقدّمه ثبت گردید،

   نظر انوش راوید:  بدقت باید تحقیق کرد،  اشتباه های کاتبان بوده،  یا بطور کلی متفاوت هستند،  این تحقیقات وظیفه سیستم آکادمی تاریخ و باستان شناسی ایران است،  و باید به این وظیفه عمل کند،  و تاریخ ایران را در اختیار دانش های مشکوک سرمایه گذاری یک قرن پیش موسسه استعماری گیب قرار ندهند.

خصایص نحوی و صرفی‌

1- اضافه نام صاحب محلّی بخود آن محلّ (رجوع بمقدّمه ج 1 ص قیه)، مثال: «علاء الدّین الموت» یعنی پادشاه یا صاحب یا حکمران الموت، (ص 204 س 21)،- «محمود شاه سبزوار» (ص 224 س 12، ص 272 س 17)،- «نظام الدّین اسفراین و شرف الدّین بسطام» (ص 233 س 14- 15)، «اختیار الدّین ابیورد» (ص 233 س 15 و ص 247 س 5)،- «خواجه مجد الدّین تبریز» (ص 258 س 6)،- «امین الدّین دهستان» (ص 74 س 6- 7)،- «سلطان شهاب الدّین غور» (ص 89 س 11- 12)،- «عماد الدّین بلخ» (ص 195 س 6)،

2- ادخال باء زایده بر افعال منفیّه (رجوع بمقدّمه ج 1 ص قی- قیا)، چون «و اللّه که مثل من بنخواهد نمود چرخ» (ص 11 س 13)،- «گفتم بمرو» یعنی مرو نهی از رفتن (ص 157 س 21)،

3- ادخال باء زائده بر «می»، چون «بمی‌کشد» (ص 161 س 5)، و معروف در این استعمال عکس این است یعنی ادخال «می» بر باء زائده چون «می‌بسود» (ص 165 س 4)، و «می‌بکاشت» (ج 1 ص 30 س 7)،

4- ارجاع ضمیر جمع باسم مفرد بتوهّم معنی جمعیّت، چون «برگ اشجار از ترک تازی نسیم اسحار ترک علوّ سردار گرفتند» بجای «گرفت» بتوهّم معنی برگهای اشجار (ص 247 س 11- 12)،- «آواز مؤذّنان

تاریخ جهانگشای جوینی، مقدمه‌ج‌2، ص: 4

مؤدّیان صلوة را از خواب بیدار می‌کردند» بجای «می‌کرد» بتوهّم معنی آوازهای مؤذّنان (ص 161 س 6- 7)،

5- عکس آن یعنی ارجاع ضمیر مفرد بجمع، چون «وعول وغول او را می‌دید از شرم پیاده‌روی و ترس خویش خود را نگونسار از کمر می‌انداخت» یعنی می‌دیدند و می‌انداختند (ص 162 س 8- 10)،- «و از جوانب لشکرها درهم آمد» یعنی درهم آمدند (ص 83 س 1)،- «قبایل و شعوب مغول بسیارست» (ج 1 ص 25 س 17)، و دو سه سطر بعد:

«و در آن وقت قبایل مغول موافق نبودند»،

6- حذف فعل از جمله معطوفه بقرینه فعل جمله معطوف علیها، خواه هر دو فعل از یک جنس باشند و این طریقه اکنون نیز معمول است چون «جان بحق تسلیم کرد و از منزل فنا بمرحل بقا کوچ» یعنی کوچ کرد (ص 258 س 3- 4)،- «از قطب الدّین نیز ایلچی باعلام توجّه او بجانب بغداد برسید و بر عقب قطب الدّین» یعنی بر عقب قطب الدّین برسید (ص 217 س 10- 11)، یا از یک جنس نباشند و این استعمال اکنون مهجور است چون «امیر ارغون ... بازگشت و بعزّ و نواخت و سیورغامیشی مخصوص» یعنی مخصوص شد یا گشت یا گردید (ص 260 س 6- 7)،- «آنچ توانست از امتعه بیرون آورد و حواشی که از قطب الدّین سلطان تحاشی می‌کردند در مصاحبت او بر راه لور روان» یعنی روان شدند یا روان گشتند و نحو آن، (ص 216 س 9- 10)،- «چون وصول او بمازندران مقارن رحیل جنتمور افتاد و نوسال قایم مقام جنتمور» یعنی قایم مقام جنتمور بود یا شد یا گردید و نحو آن (ص 228 س 13- 14)،

7- آوردن فعل معطوف بصورت مفرد غایب در صورتی که فعل معطوف علیه متکلّم مع الغیر است، چون «آیات وعد و وعید بر جماعت مخالفان ... خواندیم و مقدّمات انذار و تحذیر ... تقدیم فرمود» یعنی

تاریخ جهانگشای جوینی، مقدمه‌ج‌2، ص: 5

تقدیم فرمودیم (ص 177 س 15- 17)، و این طریقه و نظایر آن در عبارات قدما جدّا معمول بوده است، رجوع کنید بمقدّمه ج 1 ص قید- قیه و مقدّمه جلد اوّل از لباب الألباب عوفی ص ی- یا،

8- همزه اصلیّه که در اوایل بعضی از افعال است چون اندیشیدن و انداختن و نحوهما معروف آن است که در صورت ادخال حرف نفی «نه» یا باء مطیعیّه بر آن قلب بیاء میشود چون نیندیشم و بینداخت (مگر در صورتی که بعد از همزه یائی باشد چون نایستاد و بایستاد)، ولی در نسخ قدیمه جهانگشای بسیاری از اوقات دیده میشود که همزه اصلیّه همچنان بر قرار اصل باقی است چون «قصد یکدیگر نه‌اندیشیم» (ص 206 س 15)- «نه‌انجامد» (ص 127 س 18)،- «بانداخت» (ب ورق 124)،- «ناندیشیم» (ایضا ورق 153)،

9- استعمال نام پدر یا جدّ بجای نام خود شخص، چون استعمال «بشیر» بجای محمّد [بن] بشیر (ص 85 س 15- 17)، و «خرمیل» بجای حسین [بن] خرمیل (ص 66- 68 بسیار مکرّر)، و «خرنک» بجای محمّد [بن] خرنک (ص 52 س 12، 13، 17) و از این قبیل است اکنون استعمال «منصور حلّاج» بجای حسین [بن] منصور حلّاج،

10- ادخال ادات عموم افرادی «هر» بر جمع: «موافق شرایع و ادیان هر انبیاست» (ص 44 س 8 از ج 1)،

11- استعمال ترکیب تضمّنی یعنی ترکیباتی که حرف عطف در آن محذوف است مانند خمسة عشر در لغت عرب، چون «آمد شد» (ص 20 س 10، ص 224 س 11)،- «شد آمد» (ص 58 س 20، ص 272 س 2، ج 1 ص 78 س 21)،- «افتان خیزان» (ص 56 س 9)،- «هایهوی» (ص 79 س 18)، ولی گاه «شد و آمد» (ص 99 س 20) و «آمد و شد» (ص 210 س 3) و «گفت‌وگوی» (ص 79 س 19)،

   نظر انوش راوید:  خیلی درهم برهمی است،  و واقعاً نیاز است بررسی های علمی برابر با قوانین و فورمول های قرن 21 قرار گیرد.

تاریخ جهانگشای جوینی، مقدمه‌ج‌2، ص: 6

خصایص لغوی (باستثناء کلمات ترکی و مغولی که در آخر جلد سوّم درج خواهد شد)

آب،- بر آب، یعنی تند و باشتاب و سریعا: «سودای خاک شادیاخ آتش طمع خام را در وجود او چنان تیز کرد که بر آب از کرمان بازگشت» (ص 71 س 2- 4)،- «بر آب سلطان نیز متوجّه ناحیت بشکین شد» (ص 183 س 19)،- «بر آب از بادغیس چون آتش روان شدند» (ص 221 س 7)،- «ازین خبر سلطانشاه مجانیق را آتش در زد و خاکسار بر آب چون باد روان شد» (ص 26 س 5- 6)،- چون آب، بمعنی روان و بدون تردید ظاهرا: «پدرش جواب چو آب می‌داد که خیر و شرّ زمان را اندازه معیّن است الخ» (ص 127 س 15)،- آب راه، یعنی راه آب و مجرای آب (ص 85 س 6)،

اتّشاج یا ایشاج، بمعنی اشتباک قرابت و اتّصال خویشی، در کتب لغت معتبره بنظر نرسید (ص 37 س 2، ص 260 س 21)،

احتصان، متحصّن شدن در قلعه، در کتب لغت معتبره بنظر نرسید (ص 83 س 5)،

اراقت، بول کردن، یعنی اراقت ماء (ص 232 س 7، 15)،

ازناور، لغت گرجی است بمعنی شریف و بزرگ قوم (ص 173 س 9)،

بادید- بدید و پدید (بسیار مکرّر)،

باز- با: «و آبی که افتادست باز نان برنخواهد آمد» یعنی با نان (ص 82 س 15- 16)،

باز آنک، یعنی با آنکه و با وجود آنکه، رجوع بمقدّمه ج 1 ص قیا، چون «باز آنک زمان زمستان بود ... بمدّت سیزده روز از آنجا بمرو آمد» (ص 250 س 13- 15)،- «باز آنک کثرت برف از حرکت مانع بود ...

تاریخ جهانگشای جوینی، مقدمه‌ج‌2، ص: 7

امیر ارغون بدان التفات نمی‌نمود» (ص 251 س 11- 12)،- «باز آنک بکرّات رسل باستلانت او می‌رفت سر در چنبر طاعت داری نمی‌آورد» (ص 80 س 8- 9)، رجوع کنید نیز بص 83 س 3، ص 100 س 1، ص 134 س 8- 9، ص 229 س 19- 20، ص 275 س 12- 15،

بازین- با این: «بازین همه سلطان دل از دست نداد» یعنی با این همه (ص 140 س 7)،- «بازین همه روی نگردانید» (ص 169 س 6- 7)،

باقی،- در باقی کردن، گویا بمعنی چشم پوشیدن و بدور افکندن و پشت سر افکندن و نحو آن باشد: «آبی سرد خواست و بر سر ریخت یعنی تا بعد ازین گرم سری در باقی کند» (ص 188 س 18- 19)، شاعر گوید

ای دل می و معشوق بکن در باقی‌سالوس رها کن و مکن زرّاقی

گر پیرو احمدی خوری جام شراب‌زان حوض که مرتضاش باشد ساقی برزیدن- ورزیدن (ص 14 س 3، ص 53 س 20، ص 186 س 2)،

بعد ما که، بمعنی بعد از آنکه، بسیار مکرّر، رجوع بمقدّمه ج 1 ص قیا،

بقور، جمع بقر یا بقرة (ج 1 ص 45 س 9 و ص 79 س 7) در کتب لغت معتبره بنظر نرسید،

بنوی،- پی و اساس دیوار ظاهرا، مرادف بنوره و بنه: «چون بنوی دین نبی قوی شد» (ص 174 س 14)،- «و با بی‌نوائی کار بنوی راه نوا را آهنگ کشیدند» (ص 186 س 16- 17)،

بی از آنک، بمعنی بی‌آنکه و بدون آنکه (ص 210 س 12- 13)،- ابو حنیفه اسکافی گوید

بی از آن کامد از او هیچ خطا از کم و بیش‌سیزده سال کشید او ستم دهر ذمیم یعنی بی‌آنکه آمد ازو هیچ خطا،

تاریخ جهانگشای جوینی، مقدمه‌ج‌2، ص: 8

پای داشتن، انتظار کشیدن و درنگ کردن: «و پای آن نداشت که ایشان چه گویند برنشست تا بخانه رسید» (ص 232 س 2- 3)،

پای برداشتن، فرار کردن و گریختن: «من نجا برأسه فقد ربح را کار بست و ... پای برداشت و بشب پشت فراداد» (ج 1 ص 68 س 5- 6)،

پایکاری، رعیّتی و نوکری در مقابل امیری: «آنکس که روزی امیری کرده باشد باز پایکاری چون کند» (ص 222 س 1)،

پسر، «پسر» مطلق در تضاعیف جهانگشای غالبا مقصود از آن شاهزاده است یعنی کسی که از اعقاب چنگیز خان باشد و «پسران» مرادف شاهزادگان است،

پسرینه، جنس پسر در مقابل مردینه و عورتینه: «و آنچ پسرینه بودند از فرزندان سلطان هرچند خرد بودند بکشتند» (ص 200 س 8)، رجوع نیز بمردینه و عورتینه،

تحریص، با صاد مهمله بمعنی ترغیب و تحریک: «تحریض و تحریص از دار الخلافه بودست» (ص 86 س 5)، در کتب لغت معتبره بنظر نرسید،

تصنیف، اختراع: «و آن [کمربند] استعمال و تصنیف کورکوز بود» یعنی اختراع کورکوز بود (ص 233 س 3- 4)،

تنگ، هم تنگ، هم وزن و هم‌سنگ، و تحت الّلفظی بمعنی عدیل یعنی هر یک از دو لنگه بار: «قاسم صباحت و ملاحت حسن او را با یوسف هم تنگ کرده» (ص 152 س 2- 3)،

تیزی، از آهنگهای موسیقی (ص 111 س 19)،

تیغ، یک تیغ، متّحد و متّفق در جنگ: «سلاطین روم و شام و ارمن ... در دفع او یک تیغ شده» (ص 170 س 15)،

جانب، از جانب، بمعنی امّا، و امّا در باب: «و از جانب ادکو

تاریخ جهانگشای جوینی، مقدمه‌ج‌2، ص: 9

تیمور او خود کودک بود» (ص 234 س 1) یعنی و امّا ادکو تیمور، و مقصود «از قبل» ادکو تیمور و از طرف او نیست،

جمله، از جمله کسی بودن یعنی از اتباع و از ملازمان او بودن:

«مفردی بود از جمله ملک زوزن» (ص 202 س 3)،

جنگی، مخفّف جنگلی؟

تو دانی که خوی بد شهریاردرختی‌ست جنگی همیشه ببار (ص 103 س 13)

جیحون، بطور اسم جنس بمعنی مطلق رودخانه بزرگ، و این استعمال در عرف قدما جدّا معمول بوده است: «و بر مثال شیر غیور از جیحون عبور کرد» یعنی از رود سند (ص 142 س 2)،- «اهل گرج ... عنان بجانب جیحون تافتند» یعنی رود کرّ در قفقاز (ص 164 س 6)،- «و چنگز خان بر لب جیحون روان شد» یعنی رود سند (ج 1 ص 108 س 2)،- «بقصبه سقناق که بر کنار جیحون بجندست نزدیک رسید» یعنی رود سیحون (ج 1 ص 67 س 6، و نیز ص 68 س 7، ص 71 س 4 و 12، ص 72 س 8 که همه‌جا مقصود سیحون است)، برای شواهد دیگر رجوع کنید بحاشیه ص 59،

حالت، بمعنی وفات و موت: «چون ادمان مسیر ایشان را بطراز رسانید آوازه وقوع حالت کیوک خان برسید» یعنی آوازه وفات کیوک خان (ص 248 س 14- 15)،- «به زین بمن نگر که اگر حالتی بود و اللّه که مثل من بنخواهد نمود چرخ» یعنی اگر بمیرم (ص 11 س 12- 13)،- «چون در پی او حالت او واقع شد» یعنی شرف الدّین وفات کرد (ص 281 س 2)، و نظایر آن در این کتاب بسیار است، رجوع نیز بمقدّمه ج 1 ص قیب- قیج،

حالیا، آنوقت و در آن حال یا فورا (ص 86 س 6- 7 و ج 1 ص 36 س 12)،- در حال، فورا (ص 204 س 3)،

تاریخ جهانگشای جوینی، مقدمه‌ج‌2، ص: 10

حشر، بمعنی لشکر غیرمنظّم یا لشکری که از ولایتها فقط در حال جنگ جمع کنند، و در اصطلاح مورّخین عهد مغول حشر لشکری را میگفته‌اند که مغول بعد از فتح ولایتی از اهالی بومی آن ولایت جمع میکرده‌اند:

«و از ممالک حشر خواست و متوجّه سمرقند شد» (ص 82 س 10- 11)،

«از رعایا و ارباب حرف بعضی را بحشر بردند و قومی را جهت حرفت و صناعت» (ص 66 س 10- 11 از ج 1)،- «جوانان خجند را بحشر آنجا راندند و از جانب اترار و بخارا و سمرقند و قصبها و دیههای دیگر که مستخلص شده بود مدد می‌آوردند تا پنجاه هزار مرد حشری و بیست هزار مغول آنجا جمع گشت» (ج 1 ص 71 س 7- 10)،- «و مؤن حشر و چریک و اثقال و زواید عوارضات از آنجا مرتفع کرد» (ج 1 ص 75 س 15- 16)،- «بعد از احصای جماجم فتیان و شبّان را بحشر بخارا تعیین کردند» (ج 1 ص 77 س 20- 21)، و امثله آن در جهانگشای بسیار است، انوری در فتنه غزّ گوید:

آخر ایران که ازو بودی فردوس برشک‌وقف خواهد بُد تا حَشر بر این شوم حَشَر حشو و بارز، چنانکه از فقرات ذیل معلوم میشود از اصطلاحات مستوفیان است و عجالة بواسطه فقدان وسایل در پاریس تحقیق مفهوم اصطلاحی این دو کلمه میسّر نشد: «آنچ از اقاصی و ادانی مملکت می‌رسید بی‌اثبات مستوفی و مشرف می‌بخشید و خطّ نسخ در مجموع حکایات گذشته چون بنسبت صادرات افعال او حشو می‌نمود می‌کشید و بر بارز روایات سلف که سربسر سهو بود ترقین می‌نهاد» (ص 160 س 3- 6 از ج 1)،- «و هنگام مقابلت و مقاتلت صفوف سربسر حشو باشند و هیچ‌کدام بمیدان مبارزت بارز نشوند» (ج 1 ص 23 س 22- 23)،

حضرة، پای‌تخت و دربار سلطنتی (ص 65 س 14، ص 90 س 4، ص 198 س 13، ج 1 ص 34 س 3، ص 35 س 16)، و استعمال

تاریخ جهانگشای جوینی، مقدمه‌ج‌2، ص: 11

حضرة بمعنی پای‌تخت در مصنّفات قدما از عربی و فارسی جدّا معمول بوده است، برای بعضی شواهد دیگر رجوع کنید بترجمه حال مسعود سعد سلمان تألیف راقم سطور و ترجمه پرفسور براون در روزنامه انجمن همیونی آسیائی سال 1905 ص 103،

خرجی، متعارفی و معمولی و عمومی، در مقابل «خاصّ»: «کسوتهای خاصّ و خرجی» (ص 150 س 17)، و این استعمال اکنون نیز معمول است،

خیل و خیول، مصنّف این دو کلمه را غالبا در ردف یکدیگر استعمال میکند: «از اترار تحویل کند و با خیل و خیول و حمل و جمل بانسا انتقال کند» (ص 81 س 1- 2)،- «لشکر او مستظهر و خیل و خیول بیشتر شد» (ص 88 س 10)، و گویا مراد از خیول همه‌جا اسبان و از خیل سواران است بقرینه این عبارت در ص 103 س 14- 15: «از ... صهیل خیول و نعره خیلان و گردان گوش زمانه کر شد»،

دادبک و امیرداد و میرداد، گویا وظیفه بوده است معادل با رئیس قضاة یا چیزی شبیه بوزیر عدلیّه حالیّه، مرکّب از داد بمعنی عدل و بک یا امیر بمعنی رئیس: «دادبک (امیرداد) حبشی بن التونتاق» (ص 2)،- «امیرداد ابو بکر بن مسعود» (چهار مقاله ص 60- 61 مکرّر)،

دجله، بطور اسم جنس بمعنی مطلق رودخانه بزرگ، «صاحب آن ملک را بر سبیل ارتهان بخوارزم آوردندی تمامت را در شب بدجله انداختی» یعنی برود جیحون (ص 198 س 17- 18)،

دراز دنبال، گاو و گامیش (ص 143 س 15، ص 279 س 2- 3)، رجوع کنید بقاموس جانسن،

در بایستن، احتیاج بچیزی داشتن و چیزی ناقص داشتن: «و [لشکر] روز عرض آلات را نیز بنمایند و اگر اندکی در باید بر آن مؤاخذت بلیغ

تاریخ جهانگشای جوینی، مقدمه‌ج‌2، ص: 12

نمایند» (ج 1 ص 22 س 15- 16)،- «داند که حضرت الهی را بکسی درنباید» (لباب الألباب ج 1 ص 313 س 11- 12)،

دست جنبانیدن، فرار کردن: «چون پای ایشان نداشت دست بجنبانید ... و تتار بر پی او» (ص 134 س 6)،

دوچار زدن، دوچار شدن و برخوردن بکسی (ص 72 س 11، ص 132 س 11)،

دیه، ده و قریه، بسیار مکرّر،

راضعات، استعمال این کلمه بمعنی دایگان بجای مرضعات: «ایشانرا (کودکانرا) بر اضعات تسلیم کردند» (ج 1 ص 41 س 5)، ظاهرا خطاست،

رباعی، اطلاق رباعی بر یکی از دو بیت رباعی یا بر یک بیت که بوزن رباعی است از خصایص این کتاب است: «در جواب این رباعی بر تیر نوشت و بینداخت

گر خصم تو ای شاه شود رستم گردیک خر ز هزارسب تو نتواند برد ... سلطان سبب ... این رباعی و امثال آن از وطواط عظیم در خشم بود» (ص 8 س 19- ص 9 س 2)،- «و این رباعی او راست

چون دست قضا چشم مرا میل کشیدفریاد ز عالم جوانی برخاست» (ص 36 س 19- ص 37 س 1)،

رکاب گران کردن، شتابیدن و تند راندن: «عنان انصراف بر عزم توجّه بحضرت سبک کرد و رکاب عزیمت گران» (ص 248 س 12)،

رنود، جمع عربی رند که کلمه فارسی است، بسیار مکرّر،

زرّادخانه، قورخانه و اسلحه‌خانه (ص 57 س 14 شرح در ح، ص 150 س 18- 19)،

زفان، بجای زبان، غالبا،

زندنیجی، بزاء معجمه و نون و دال مهمله و نون و یاء مثنّاة تحتانیّه

تاریخ جهانگشای جوینی، مقدمه‌ج‌2، ص: 13

و جیم و یاء نسبت نوعی از جامه ساده سطبر بوده است شبیه بکرباس:

«ثیاب مذهّب و کرباس و زندنیجی» (متن: مطبوع زندپیچی، ج 1 ص 59 س 5)،- «هر جامه زر را یک بالش زر بداده‌اند و هر دو کرباس و زندنیجی را بالشی نقره» (متن مطبوع: زندپیچی، ج 1 ص 60 س 3- 4)،

«و لباس او قبای زندنیجی بود» (لباب الألباب ج 1 ص 23 س 6 و ص 293)،- «و [سلطان سنجر] در ملبوس تکلّفی نفرموذی بیشتر اوقات قبای زندنیجی بوشیذی یا عتّابی ساذه» (راحة الصّدور نسخه وحیده پاریس ورق 71)، و این کلمه منسوب است بزندنه از قرای بخارا چنانکه یاقوت گوید: «زندنة ... قریة کبیرة من قری بخارا بما وراء النّهر بینها و بین بخارا اربعة فراسخ ... و الی هذه المدینة تنسب الثّیاب الزّندنجی بزیادة الجیم و هی ثیاب مشهورة»- و ما در لباب الألباب و جهانگشای استنادا بضبط برهان قاطع این کلمه را برخلاف صریح نسخ خطّی همه جا زندپیچی چاپ کرده‌ایم و آن خطای صرف است،

سبیل، قافله از حاجّ با جمیع لوازم و مایحتاج ایشان که فی سبیل اللّه بدیشان داده میشده است (ص 96 س 6 شرح در ح، ص 120 س 17)،

سرایا، نجبا و اشراف، ظاهرا سهو است بجای «سراة»: «و قصد سرایا و جور بر رعایا پیش گرفت» (ص 273 س 9)،

شاخ، هم‌شاخ، خواهرزن؟: «و منکوحه او که هم‌شاخ ملک اشرف بود آنجا بود سلطان او را در ستر عصمت ... بازفرستاد» (ص 182 س 8- 10)،

شادروان، چیزی مانند قالی که از جائی بلند بیاویزند: «آن پوست را که از در بر مثال شادروانی آویخته است ببیند» (ص 44 س 19)،

شارستان، ظاهرا بمعنی ناحیه و صقع یا بلوک و قری: «و در آن وقت از شارستان طوس یکی بود که او را تاج الدّین فریزنه می‌گفتند بقتل

تاریخ جهانگشای جوینی، مقدمه‌ج‌2، ص: 14

و فتک از تمامت بی‌دینان گذشته» (ص 22 س 8- 9)، و فرّخی گوید:

هر سرائی کان نکوتر بود و آن خوشتر نمودهمچو شارستان لوط از جور شد زیروزبر ضرب الخشب، چوب زدن بکسی (ص 270 س آخر)، این اصطلاح گویا از اختراعات ایرانیان است و در عرب مسموع نیست و قیاسا نیز صحیح بنظر نمیآید چه این اضافه نه لامیّه است نه بیانیّه نه ظرفیّه،

طلایه، بمعنی و محرّف «طلایع» لشکر (از جمله ص 95 س 14، ص 188 س 3)، و این استعمال در عموم مؤلّفات فارسی چه قدیم چه جدید شایع است،

عادة ترضّعت بروحها تنزّعت، گویا از امثال ملحونه مخترعه ایرانیان است و تقریبا ترجمه تحت الّلفظی «با شیر اندرون شد و با جان بدر شود» است، رجوع بحاشیه ص 273 س 10،

عرض، بضمّ بمعنی جانب و طرف، عربی فصیح است: «آتش فتنه را بعرض خویش کشیده بود» (ص 104 س 21)،

علف‌خوار، مرتع و چراگاه: «سلطان بر عزم شکار و مطالعه علف خوار برنشست» (ص 149 س 11- 12)،- «رسول بدو فرستاد که ما را علفخوار معیّن کن تا باهم باشیم» (ص 193 س 2- 3)،- «سلطان هر قوم را اقطاع و علفخوار معیّن فرموده است» (س 9)،

عورتینه، جنس زن و دختر در مقابل پسرینه و مردینه: «و آنچ پسرینه بودند از فرزندان سلطان هرچند خرد بودند بکشتند و باقی آنچ عورتینه بودند چنگز خان ایشان را می‌فرمود تا روز کوچ بآواز بر ملک و سلطان نوحه کردندی» (ص 200 س 7- 10)،- «و در بلاد ماوراء النهر و ترکستان بسیار کسان بیشتر عورتینه دعوی پری داری کنند» (ج 1 ص 85 س 15)،

تاریخ جهانگشای جوینی، مقدمه‌ج‌2، ص: 15

عنان سبک کردن، شتابیدن و تند راندن: «عنان انصراف بر عزم توجّه بحضرت سبک کرد و رکاب عزیمت گران» (ص 248 س 12)،

عنان برتافتن، فرار کردن: «از خبرش قاتر بوقو خان عنان بر تافت و سلطان بر عقب او می‌شتافت» (ص 34 س 8- 9)،

غرق کردن، انداختن تیر از کمان بشدّت: «یکی از آن جماعت تیری غرق کرد اتّفاق را بر مقتل او آمد» (ج 1 ص 89 س 9- 10)، مأخوذ است از عربی اغرق النّازع فی القوس ای استوفی مدّها (قاموس)،

فتّان، بصیغه مبالغه بمعنی فتنه جو و مفسد و شریر، بسیار مکرر از جمله ص 40 س 5، ص 58 س 12، ص 82 س 7، ص 219 س 7، ص 269 س 18،

قرن، بمعنی سی سال ظاهرا: «بعدما که در غبطت و شادمانی سه قرن نود و پنج سال روزگار گذرانید» (ص 93 س 11- 12)،

قصد کردن، قصد جان کسی کردن یا سوءقصد و دسیسه‌کاری در حقّ کسی کردن: «عین الملک را آنجا قصد کردند تا گذشته شد» (ص 145 س 10)،- «وزیر مذکور با .. مسعود خوارزمی و حمید الدّین عارض زوزنی عداوتی داشت و در آن روزها در پیش سلطان قصد آن هر دو بزرگ کرده بود» (ص 45 س 18- 20)،- «هر امام که ...

سلطانی را که مدد اسلام نماید و روزگار بر جهاد صرف کرده باشد قصد کند آن سلطان را رسد که دفع چنین امام کند و امامی دیگر نصب گرداند» (ص 122 س 1- 3)،

کله‌بند، بحرکات نامعلوم و شاید «کله‌بند» گویا بمعنی نوعی کلاه و پوشش سر بوده است: «و آنچ کوته‌نظران بی‌عقلان مازندرانی بودند گلّه ازیشان کله‌بندداران کار یک کس نکند» (ص 234 س 4- 6)،

کوشی، بمعنی علوفه و آذوقه و سیورسات است: «سلطان ارز روم

تاریخ جهانگشای جوینی، مقدمه‌ج‌2، ص: 16

قضای حقّی را که او وقت محاصره اخلاط بمدد علوفه و کوشی نشانده بانواع مبرّات و کرامات مخصوص شد» (ص 181 س 1- 3)، معلوم نشد چه لغتی است فارسی یا ترکی یا غیر آن،

گرد، نفع و فائده، در فرهنگها مسطور است: «عدّت و عتاد و بیاض و سواد گردی نکرد» یعنی فائده نکرد (ص 59 س 8)،- «القصّه بطولها آن اراجیف گردی نکرد» (ص 192 س 4)،

گزارد، گزارد سنان یعنی زخم نیزه و ضربت با سرنیزه: «اسفندیار روئین‌تن اگر زخم تیر و گزارد سنان ایشان دیدی جز عجز و امان حیله دیگر ندانستی» (ج 1 ص 91 س 6- 7)،- «ماهی را بگزارد سنان نیزه در شبان تیره از قعر دریا بیرون اندازند» (ج 1 ص 63 س 3- 4)،

گماریدن، تبسّم نمودن و شکفتن گل: «غنچه بهار دهان از زفان بگمارید» (ص 29 س 13- 14، شرح در ح)،- «اوّل نوبهار و هنگام گماریدن ازهار» (ص 136 س 1)،

مادر اندر، یعنی زن پدر که اکنون «نامادر» گویند (ص 226 س 8)، فارسی فصیح و در فرهنگها در تحت «مادندر» مذکور است،

ماندن، متعدّیا بمعنی گذاردن و باقی گذاردن: «لشکر جرّار ... چون مور و مار نه قلاع خواهد ماند نه امصار» (ص 183 س 2- 3)،- «ارکان و سروران ... در معاطات کؤوس محامات نفوس مهمل ماندند» (ص 186 س 15- 16)،- «بواسطه کینه قدیم که با او در سینه داشت کار او را مهمل ماند» (ص 274 س 2- 3)،- «و هیچ آفریده را از لشکر روم از خرد و بزرگ زنده نمانیم» (لباب الألباب ج 1 ص 317 س 4)،

مدّ، هدیّه و ارمغان و پیشکش: «و انواع تحف و طرایف که بر سبیل مدّ آورده بود با آن ضمّ کرد» (ص 232 س 20)،- «چون [ارغوان] بخدمت کیوک خان رسید پیش‌کش بسیار کرد ... و چون از

تاریخ جهانگشای جوینی، مقدمه‌ج‌2، ص: 17

مصالح مدّ فراغت حاصل شد روی بعرض مهمّات و مصالح آورد»، (ص 245 س 13- 17)،

مردینه، جنس مرد در مقابل پسرینه و عورتینه: «و از قنقلیان از مردینه ببالای تازیانه زنده نگذاشتند» (ج 1 ص 83 س 7)،- «و در شهر آنچ مردینه بودند روی بدو نهادند» (ج 1 ص 87 س 23)،- «و در آن شب تمامت قنقلیان مردینه غریق بحار بوار و حریق نار دمار شدند» (ج 1 ص 95 س 9)،

مستعر، متعدّیا بمعنی افروزنده: «سلطان ... مستعدّ کار شد و مستعر آتش جنگ و پیگار» (ص 140 س 9)، ظاهرا خطاست چه استعر لازم است لا غیر،

مسمّی، ظاهرا بمعنی سیاهه‌ایست که اسامی اشخاص یا اراضی و املاک و غیر آن مفصّلا باسم و رسم در آن ثبت شده باشد بخصوص بقصد وضع یا اخذ مالیّات: «قبول مالی را که ملتزم شده بود ... بمصادره و مطالبه آغاز نهاد و محصّلان بتمامت ممالک مسمّی بر هر ولایتی تعیین کرد» (ص 274 س 18- 20)،- «مالی بر مسلمانان بیش از قوّت و طاقت ایشان مسمّی بر شریف و وضیع و رئیس و مرؤوس و متموّل و مفلس و مصلح و مفسد و شیخ و جوان حکم کرد» (ص 275 س 5- 7)،- «اکابر و معارف را حاضر کردند و مسمّی بر هر کس مالی تعیین کرد» (ص 276 س 11- 12)،- «و تمامت اصحاب و ملوک و امرا و رؤسا را مسمّی نوشته تفصیل داد که مرا با همه کس سخن است ... و در تفصیل اسامی مقرّر این کلمات را نوشته» (ص 259 س 1- 7)،

مطّلع، مشرف: «چون بر خوارزم مطّلع شدند ...» (ص 17 س 12- 13)،

مغافصة، فجأة و بغتة و ناگهان، بسیار مکرّر، عربی فصبح ولی در طیّ عبارات فارسی کنون بکلّی مهجور است،

تاریخ جهانگشای جوینی، مقدمه‌ج‌2، ص: 18

مفرد، ملازم و نوکر: «سلطان غیاث الدّین ... سبب سرهنگی که از خدمت او بنزدیک پسر خرمیل ملک نصرت رفته بود با ملک نصرت می‌گوید که چرا مفرد مرا بخویشتن راه داده» (ص 203 س 10- 11)،- «شجاع الدّین ابو القاسم که مفردی بود از جمله ملک زوزن» (ص 202 س 1- 2)،- «و از نسا یکی را از مفردان خاصّ فرمود تا گریخته‌واری برفت و سلطانشاه را خبر داد» (ص 26 س 3- 4)،- «مفردان ابواب را چشم بر اثواب ایشان افتاد دانستند که در زیر ایشان شرّست مانع دخول ایشان گشتند» (ص 176 س 12- 13)،- و مفرد بمعنی شجاع و دلاور یعنی کسی که در این صفات فرد و بی‌نظیر باشد نیز استعمال شده است:

«پنجاه هزار تازیک از مفردانی که هر یک فی نفسه رستم وقت و بر سرآمده لشکرها بودند» (ج 1 ص 91 س 7- 8)،- «و از مفردان و پهلوانان مردی هزار تمسّک بمسجد جامع کردند» (ج 1 ص 95 س 2)،

مقدّمه، بمعنی سابق و پیش ازین: «و آن حال در مقدّمه مثبت است» (ص 243 س 16)،- «و ذکر کیفیّت آن حال در مقدّمه مثبت است» (ص 86 س 8)،- «در مقدّمه دم هوای سلطان می‌زد» (ص 63 س 9)، رجوع نیز بمقدّمه ج 1 ص قید،

ملک، تقریبا مرادف حاکم، یا بعبارة اصحّ حکمران ولایتی که باجگذار پادشاه مستقل باشد ولی حکومت وی ارثی و ابا عن جدّ بوده باشد مثل خدیو مصر و امیر بخارا و بای تونس در عهد ما، در مقابل «سلطان» که عبارت بوده است غالبا از پادشاه مستقلّ: «ملک صدر الدّین را که تمامت ارّان و اذربیجان را ملک بود برقرار حاکمی و ملکی مقرّر فرمود» (ص 255 س 11- 12)،- «و ملکی هراة و بلخ ... بر ملک شمس الدّین محمّد کرت ارزانی داشت» (س 12- 13)،- «و اصفهبد را ملکی از سرحدّ کبود جامه تا بیرون تمیشه و استراباد ارزانی داشت و ملکی

تاریخ جهانگشای جوینی، مقدمه‌ج‌2، ص: 19

خراسان و اسفراین ... بر ملک بهاء الدّین مقرّر فرمود» (ص 223 س 2- 4) «1»،

ملواح، یعنی آلت کار و دام صید نفوس و اموال: «و شرف الدّین را طلب کردند و او را ملواح کار ساختند» (ص 240 س 2)،

- «مار افسای ... گفت دریغا اگر این مار را زنده یافتمی هیچ ملواحی دام مخاریق دنیا را به ازین ممکن نشدی و بدان کسب بسیار کردمی» (مرزبان نامه ص 232)، و ملواح در اصل بمعنی مرغی است که آنرا بر یک پای بندند و بواسطه آن مرغان دیگر را بدام کشند و صید کنند،

مواجب، بمعنی معروف حالیّه یعنی مبلغی نقد که ماهیانه یا سالیانه بکسی دهند: «ترکان خاتون را درگاه و حضرت و ارکان دولت و مواجب و اقطاعات جدا بودی» (ص 198 س 13)،- «امرا و دیگر لشکرها را مواجب و اقطاعات زیادت از آنچ در عهد پدرش داشتند اطلاق کرد» (ص 14 س 10- 11)،- «کورخان را خزانها بعضی از غارت و بعضی از اطلاق جرایات و مواجب تهی گشته بود» (ص 92 س 15- 16)- «و خزانهای مالامال تا در وجه مواجب و اقطاعات ایشان بردارند»

______________________________

(1) رجوع کنید نیز بمقدّمه چهار مقاله ص ی،- ابن الأثیر پس از محاربه سلطان سنجر (که چون برادرش سلطان محمّد در حیات بود خود وی هنوز ملک بود نه سلطان) با برادر بهرامشاه غزنوی و مغلوب ساختن وی و نشانیدن بهرامشاه را بتخت غزنه گوید (ج 10 سنه 508): «و کان قد تقرّر بین بهرامشاه و بین سنجران یجلس بهرام علی سریر جدّه محمود بن سبکتکین وحده و ان یکون الخطبة بغزنة للخلیفة و للسّلطان محمّد و للملک سنجر و بعدهم لبهرامشاه فلمّا دخلوا غزنة کان سنجر راکبا و بهرامشاه بین یدیه راجلا حتّی جاء السّریر فصعد بهرامشاه و جلس علیه و رجع سنجر و کان یخطب له بالملک و لبهرامشاه بالسّلطان علی عادة آبائه فکان هذا من اعجب ما یسمع»، و از سیره جلال الدّین منکبرنی للنّسوی برمیآید که ملک در دولت خوارزمشاهیّه درجه بوده است بالاتر از «امیر» و پائین‌تر از خان: «و کان اذا الحّ بعضهم فی السّؤال و لجّ فی الطّلب یرضیه بزیادة فی لقبه فان کان امیرا یلقبه ملکا و ان کان ملکا یلقّبه خانا» (طبع هوداس ص 100)، رجوع کنید نیز بص 47 از نسوی،

تاریخ جهانگشای جوینی، مقدمه‌ج‌2، ص: 20

(ج 1 ص 23 س 20- 21)- «هر امیر استکثار اطلاق مواجب را بنام گویند چندین مرد دارم» (ج 1 ص 24 س 2)،

مواضعه، باجی که ملوک زیردست بپادشاهان مستقلّ دهند: «کور خان نیز برقرار ملک ماوراء النّهر بدو ارزانی داشت ... و باندک مواضعه سنوی و شحنه که در موافقت او بگذاشت رضا داد» (ص 122 س 12- 14)،- «اتسز ... زر مواضعه قبول کرد که سال‌بسال بعد از اجناس و مواشی بدو می‌رساند» (ص 88 س 13- 14)،- «و [محمّد خوارزمشاه] از قبول مواضعه نیز ننگ و عار می‌داشت» (ص 89 س 21- 22)،- «ترکان خاتون ... مواضعه سنوی بدیشان تمام تسلیم کرد» (ص 90 س 3)،- «جماعتی از معارف حضرت خود .. بنزدیک کورخان فرستاد باعتذار تأخیری که در ادای مواضعه سالیانه رفته بود» (س 4- 5)،

مواقفه، نزدیک بهمین معنی: «سلطان از انفت قبول مواقفه با آن سخن موافقت ننمود» (ص 51 س 14)، رجوع نیز بقاموس دزی،

مهالک، بیابانها جمع مهلکة، عربی فصیح است: «و مسالک و مهالک امن گشاده داریم تا تجّار فارغ و ایمن شد و آمدی می‌نمایند» (ص 99 س 20)،

میلان، بمعنی میل و رغبت، بسیار مکرّر،

ناباک، بی‌باک و بی‌ترس: «و لشکر از اتراک ناباک که نه پاک دانند و نه ناپاک» (ج 1 ص 76 س 8)،

نابیوس و نابیوسیده، ناگهان و فجأة و بغتة (ص 199 س 11، و ج 1 ص 6 س 17)، و باین معنی در فرهنگها «نابیوسان» مسطور است،

ناگرفت، بهمین معنی: «تا وقت دخول تهییج فتنه کند و سلطان را ناگرفتی زند» (ص 176 س 11- 12)، در فرهنگها مسطور است،

تاریخ جهانگشای جوینی، مقدمه‌ج‌2، ص: 21

نباید، بمعنی «مبادا»: «غیبت او خواست بود نباید انتهاز فرصتی جویند و تعرّضی رسانند» (ص 89 س 20- 21)،- «محمود تای ازین ترس که نباید بمال او که مالی بود که قارون را نبوده باشد طمع رود رأی زد که ...» (ص 92 س 16- 17)،- «اگر ایشان را راهی دهد نباید مادّه زیادت وحشتی شود» (ص 216 س 13)،

نعل بها، مالی که پادشاه در وقت مرور از موضعی از صاحب آن محلّ میگیرد ببهای نعل اسب خود که از آنجا عبور کرده است: «مرور او بظاهر مولتان بود ایلچی بقباچه فرستاد و از مرور اعلام داد و نعل بها خواست» (ص 147 س 9- 10)،

واقعه، بمعنی وفات و موت: «بعد از چهار روز واقعه او فاش کردند» یعنی وفات اتسزرا (ص 14 س 5)،- «چون خبر واقعه او بسلطان غیاث الدّین رسید تفکّر و تحیّر باحوال او تهدّی کرد» یعنی خبر قتل خرنک، (ص 52 س 15- 16)،- «در میانه این حالت خبر واقعه برادرش غیاث الدّین دررسید طبل رحلت فروکوفت» یعنی خبر وفات او» (س 1- 2)،- «کلبلات گذشته شد روی کار و پشت استظهار آن جماعت او بود سبب واقعه او دل‌شکسته شدند» (ص 232 س 10- 11)،- «تا کورکوز در ربقه حیاة باقی بود بر زیادتی اقدام نمی‌توانست کرد چون خبر واقعه او بشنید آنچ همّت بلید و طویّت پلید او اقتضای آن می‌نمود ... ابتدا کرد» (ص 274 س 15- 18)،

واهی، متعدّیا بمعنی سست‌کننده بجای موهی: «هرچند استیصال کلّی بدست او نبود امّا واهی محکمات اساس و مبتدی مکاوحت او بود»، (ج 1 ص 52 س 16- 17)، ظاهرا خطاست چه وهی مجرّدا لازم است لا غیر،

   نظر انوش راوید:  بدقت تخصصی این قرن باید بررسی شوند.

تاریخ جهانگشای جوینی، مقدمه‌ج‌2، ص: 22

بعضی خصایص رسم الخطّی (نسخه آ)

از جمله اثبات الف «ام» و «اید» در کتابت در امثال: «من همان بنده قدیم ام» (ص 202 س 6)، «من نیز بنده قدیم ام» (213: 22)، «چه بنده قدیم ام» (150: 5)، «بنده مطواع ام» (68: 12)، «شما را که ارکان اتابک اید» (157: 4)، «من سلطان جلال الدّین ام» (192: 2)، و رسم الخطّ حالیّه بر اتّصال است یعنی قدیم و مطواعم الخ،- دیگر حذف هاء مخفیّه و الف «است» در امثال: بودست- بوده است (215: 15، 86: 5، 203: 5)، افتادست- افتاده است (82:

15)، نماندست- نمانده است (226: 8) و نظائر ذلک،- دیگر حذف یاء تنکیر در امثال: قطعه است- قطعه‌ایست (220: 19)، بیشه است- بیشه‌ایست (67: 9)، قصیده است- قصیده‌ایست (79: 3)، مکّاره است- مکّاره‌ایست (118: 11)، ولی ما در طبع مطابق رسم الخطّ حالیّه چاپ کرده‌ایم،- دیگر عدم اظهار کسره اضافت نه بر یاء نه بر همزه در امثال: «عروه وثقی توکّل» (119: 12) بجای وثقای توکّل برسم حالیّه یا وثقاء توکّل برسم قدیم، «حبالی امانی او را عارضه اسقاط» (184: 3) یعنی حبالای امانی،- دیگر انفصال امثال این کلمات:

«پیش‌کش» (245: 14)، «ترک تازی» (247: 11)، «سبک‌بار» (ج 1، 10: 19)، و اشباه ذلک که اکنون پیشکش و ترکتازی و سبکبار باتّصال نویسند،- دیگر احیانا زیر سین چه کشیده چه دندانه‌دار سه نقطه میگذارد: «غسل؟؟؟ برآورد» (ج 1، 88: 19)، «سر؟؟؟ حدّ هندوستان» (86: 9)، و در طبع این نکته رعایت نشده است،- دیگر این کلمات: سچهار- سه چهار (205: 5)، کین- کاین یعنی که این

تاریخ جهانگشای جوینی، مقدمه‌ج‌2، ص: 23

(190: 9)، ز کستدم- ز که ستدم (118: 7)، طلخ (در ب)- تلخ (111: 18)، تپانچه- طپانچه (80: 20)، خوفت- خفت (ج 1، 215:

14)، اوفتد- افتد (ج 1، 24: 14)، اومید- امید (ج 1، 8: 17) نه‌بینم- نبینم (213: 12)، درختی‌ست- درختی است یا درختیست (103: 13)،

تحریرا فی پاریس 14 ذی الحجّه 1333 هجری مطابق 23 اکتوبر 1915 مسیحی محمّد بن عبد الوهّاب قزوینی

   نظر انوش راوید:  برای خیلی ها مهم نیست،  که براحتی هر نوشته ای را بعنوان تاریخ کشورشان بدانند،  فقط برایشان مهم این است،  که عادت کرده اند چیز هایی حفظ نمایند،  و ادعا کنند که خیلی می دانند.  آنها نمی دانند مطالبی را که با خود حمل می کنند،  شاید خواسته کسانی باشد،  که می خواستند آنها باربر و پخش کنند این اطلاعات باشند.  بدین منظور دانش خود را درباره تاریخ نویسی استعماری و ترفند های اداره و غارت جهان،  در ادامه کار موسسه های تاریخ نویسی استعماری بالا ببرید.

مقدمه و دیدگاه و تفسیر و بررسی انوش راوید و فهرست لینک های کتاب در اینجا.

کلیک کنید:  مقدمه و فهرست جهانگشای جوینی

http://arqir.com/482


   تصویر 4519 .  با مطالعه واقعیت های تاریخ،  و درست دانستن از تاریخ،  می توان سرنوشت و آینده ای علمی و قابل قبول ساخت.

  مستند های مربوط

مستند های بیشتر را در آپارات وبسایت ارگ ایران ببینید،  لینک آن در ستون کناری

http://arqir.com

 

کلیک کنید:  تاریخ زبان های قاره کهن

کلیک کنید:  تازی و تاجی و توزی

کلیک کنید:  تاریخ گوگرد و باروت در ایران

آبی= روشنفکری و فروتنی،  زرد= خرد و هوشیاری، قرمز=  عشق و پایداری،  مشروح اینجا

    توجه 1:  اگر وبسایت ارگ به هر علت و اتفاق،  مسدود، حذف یا از دسترس خارج شد،  در جستجوها بنویسید:  انوش راوید،  یا،  فهرست مقالات انوش راوید،  سپس صفحه اول و یا جدید ترین لیست وبسایت و عکسها و مطالب را بیابید.  از نظرات شما عزیزان جهت پیشبرد اهداف ملی ایرانی در وبسایت بهره می برم،  همچنین کپی برداری از مقالات و استفاده از آنها با ذکر منبع یا بدون ذکر منبع،  آزاد و باعث خوشحالی من است.

   توجه 2:  جهت یافتن مطالب،  یا پاسخ پرسش های خود،  کلمات کلیدی را در جستجو های ستون کناری وبلاگ بنویسید،  و مطالب را مطالعه نمایید،  و در جهت علم مربوطه وبلاگ،  با استراتژی مشخص یاری نمایید.

   توجه 3:  مطالب وبسایت ارگ و وبلاگ گفتمان تاریخ،  توسط ده ها وبلاگ و وبسایت دیگر،  بصورت خودکار و یا دستی کپی پیس می شوند،  از این نظر هیچ مسئله ای نیست،  و باعث خوشحالی من است.  ولی عزیزان توجه داشته باشند،  که حتماً جهت پیگیر و نظر نوشتن درباره مطالب،  به اصل وبلاگ من مراجعه نمایند:  در اینجا  http://arqir.com.

ارگ ایران   http://arqir.com

 

کلیک کنید:  تماس و پرسش و نظر http://arqir.com/101-2

بررسی تاریخ جهانگشای جوینی 3

بررسی تاریخ جهانگشای جوینی 3

ادامه جلد اول

مقدمه و دیدگاه و تفسیر و بررسی انوش راوید و فهرست لینک های کتاب در اینجا.

کلیک کنید:  مقدمه و فهرست جهانگشای جوینی

http://arqir.com/482

 

توجه:  نظرات و تحلیل های من انوش راوید در زیر مطالب کتاب،  در همین برگه با خط قرمز است.

لوگو عقلانیت و انسانیت پیشه کنید،  عکس شماره 1622.

 

تاریخ جهانگشای جوینی، ج‌1، ص: 141

ذکر جلوس پادشاه جهان قاآن در مسند خانی و دست جهانبانی،

حقّ تقدّست اسماؤه و عظمت نعماؤه بندگان را چون یکچندی بدالّت «1» آنک وَ لَنَبْلُوَنَّکُمْ بِشَیْ‌ءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَ الْجُوعِ وَ نَقْصٍ مِنَ الْأَمْوالِ وَ الْأَنْفُسِ وَ الثَّمَراتِ بر محکّ بلا امتحانی کرد و در بوته تجربه عنا ذوبانی داد

در آتش بلایم گل فرو چکانی*بر سنگ امتحانم چون زر برآزمائی و برحسب خبث فعال هریک عقال نکال آن کشیدند و بنسبت سوء اعمال و رجس خصال شربت جَزاءُ سَیِّئَةٍ بِمِثْلِها مالامال چشید و چون مقرّرست که هر کاری را غایتی است و هر مبدأی را نهایتی ع، اذا تمّ امر دنا نقصه، و قال علیه الصّلوة و السّلام لن یغلب عسر یسرین از راه عقل و نقل واجب می‌شد که خزاین مرحمت‌باری جلّ جلاله بازگشاده شود و اسباب رفاهیت و آسایش بندگان او بازآماده و صنوف برّ و رحمت بی حسابش بر انواع تکالیف عذابش بر موجب نصّ سبقت رحمتی غضبی راند و سابق گردد و اولیات آن باخریات لاحق،

چون مدّت عمر ناموافق برسد*تن را کشش بار علایق برسد

نومید نیم که رحمت صانع پاک*یک ذرّه بجمله خلایق برسد بتدریج و ترتیب اثر آن ظاهر می‌شد و نشان و علامت معیّن و پیدا و تشبیب این معانی و ترکیب این مبانی مبنی است «2» از ذکر انتقال «3» ملک بپادشاهان عالم اوکتای قاآن و منکو قاآن و بترتیب و ولا شرح احوال از ذکر جلوس قاآن ابتدا می‌رود و در آن شیوه التزام ایجاز و اقتصار می‌کند تا جماعتی که این کتاب را بمطالعه مبارک مکرّم کنند مؤلّف این حکایات را

______________________________

(1) ب د ه: بدلالت،

(2) یا منبی است،

(3) کذا فی ب بخطّ جدید، باقی نسخ: از ذکر افات (؟)، آ: از دکرافات؟؟؟،

تاریخ جهانگشای جوینی، ج‌1، ص: 142

بمکثاری نسبت ندهند و غرض از تقریر این معلوم کنند و بدانند که قاآن ضبط امور و حفظ جمهور بر چه نوع فرمود و اقالیم دیگر که متوقّف بودند میان رجا و یأس بعضی را بتخویف و جماعتی را بایناس چگونه منقاد و مذعان «1» کرد و در تحت تصرّف و فرمان آورد و بعد از وقوع حالت او منکو قاآن بر چه سان بناء عدل بعد از انحراف ممهّد «1» گردانید و قواعد آن را افراشته و مشیّد حقّ تعالی توفیق صدق و صواب کرامت کناد،

قاآن را پیش از حلول بمحلّ پادشاهی نام اوکتای بود و چنگز خان از مصادر افعال و نوادر «2» اقوال او بر استعداد او تخت و گاه و ملوک و سپاه را استدلال می‌کرد و از رتق و فتق و حلّ و عقد او روز بروز آثار شهامت و صرامت در امور مملکت و حفظ آن از دست عداة دولت تفرّس می‌نمود بتعریض و تلویح نقش آن معنی را در دل دیگر پسران کالنّقش فی الحجر می‌نگاشت و بتدریج تخم آن مصلحت را در اندرون ضمایر هریک می‌کاشت تا در وقت آنک چنگز خان از ممالک غربی با مخیّم قدیم شرقی رسید و از آنجا عزیمت مبادرت بجانب ولایت تنگوت بتقدیم رسانید و بعدما که آن ناحیت از شرّ دشمنان پاک شد و تمامت مخلّص و مسلّم گشت بوقت انصراف مرضی که از عفونت آن هوا تولّد کرده بود زیادت شد و از دست درمان درگذشت پسران خود جغتای و اوکتای و الغ نوین «3» و کلکان «4» و جورجتای «5» و اورجان «6» را نزدیک خود خواند و فرمود که استیلاء مرض

______________________________

(1- 1) این جمله از آ ساقط است،

(2) کذا فی جمیع النّسخ، و من گمان میکنم که آن تصحیف نسّاخ است و صواب «بوادر» است،

(3) لقب تولی خان است،

(4) ج: کاکان، جامع التّواریخ طبع برزین ج 2 ص 130: کولکان،

(5) آ ب:  حورحای، ج: جورجای، د: حورختای، ه: جوخای، جامع التّواریخ ج 2 ص 133 در متن: جورجی، و در نسخه بدل: جورجتی،

(6) کذا فی ج و آن مطابق است با جامع التّواریخ ج 2 ص 133 «اورجقان» بحذف حرف حلقی وسط کلمه که قاعده مطّرده است در زبان مغول چون شیبقان و شیبان، هولاگو و هولائو، قدغان و قدان و امثال ذلک- آب: اروخان، د ه: اورخان،

تاریخ جهانگشای جوینی، ج‌1، ص: 143

از آن گذشت که بواسطه معالجت تدارک آن توان نمود و هر آینه از شما یک کس باید که تخت و دست مملکت را محافظت نماید و قاعده را که اساس استحکام پذیرفته است افراشته کند،

نکفیه ان نحن متنا ان یسّب بنا*و هوّ اذ ذکر الآباء یکفینا 23 «1» چه اگر تمامت پسران خواهند که همه خان شوند و حاکم باشند و یکی دیگری را محکوم نه مثل آن مار یک سر و چند سر بود که در اوّل کتاب ذکر رفتست چون ازین کلمات و نصایح که مدار کار و یاسای ایشان برین جملتست فارغ شد «2» پسران مذکور زانو زده گفتند که

پدر شهریارست و ما بنده‌ایم*بفرمان و رایت سرافکنده‌ایم

چنگز خان فرمود که اگر شما را دلخواه آنست که در نعیم و ناز روزگار گذرانید و از ملک و ملک «3» تمتّع یابید رأی من آنست که چنانک درین مدّت بسمع شما رسانیده‌ام که «4» اوکتای بجایگاه من بر سریر خانی نشیند چه او بمزیّت رای متین و رجحان عقل مبین مستثنی است رعایت لشکر و رعیّت و محافظت ثغور مملکت بیمن رای و حسن تدبیر او مکفّی «5» شود بدین موجب ولیّ عهد خود او را میکنم و مقالید ملک در پنجه صرامت و کفایت او «5» می‌نهم شما پسران را درین اندیشه رای و برین رای اندیشه چیست بار دیگر زانوی ادب بر زمین خدمت و انقیاد نهادند و بزفان فرمان برداری گفتند که بر سخن چنگز خان کرا مجال اعتراض و محلّ رد تواند بود،

گردون گشاده‌چشم و زمانه نهاده گوش‌هر حکم را که رای تو امضا کند همی

______________________________

(1) مقصود از این بیت و وجه مناسبت تمثّل بدان درست معلوم نشد و شاید بجای الآباء صواب «الأبناء» باشد،

(2) آ ب ج: شدند و،

(3) کذا فی آ ب، ج د ه: و از ملک،

(4) کذا فی جمیع النّسخ، و ظاهرا «که» زیاد است،

(5- 5) این جمله از آ ج ساقط است،

تاریخ جهانگشای جوینی، ج‌1، ص: 144

صلاح امور ما و حشم بدان منوط باشد که رای چنگز خان بدان مقرون گردد و صواب کارها باشارت او مفوّض چنگز خان گفت که نیّت با قول اگر متّفق است و زفان با دل موافق خطّی مؤکّد باز باید داد که بعد از من اوکتای را خان دانید و حکم او را چون جان در تن روان و برین سخن که امروز در حضور من مقرّر می‌شود تغییر و تبدیل راه ندهید و از مصلحت دید من نگذرید تمامت برادران اوکتای امتثال فرمان او را خطّ نوشتند، چون کار مرض سخت‌تر شد چنانک حرکت از مقام متعذّر آمد در چهارم رمضان سنه اربع و عشرین و ستّمایه بگذشت «1» پسران هرکس با موضع اقامت خود در حرکت آمدند بر آن عزیمت که در سال نو جمعیّت کنند که آنرا بزفان مغول قوریلتای خوانند هریک باردوی خود رسیدند استعداد مصلحت قوریلتای را پیش گرفتند چندانک «2» برودت هوا و شدّت سرما بشکست و بقاع و رباع از هبوب نسیم صبا خوش و خرّم گشت

صبا بسبزه بیاراست دار دنیی را*نمونه گشت جهان مرغزار عقبی را

نسیم باد در اعجاز زنده کردن خاک*ببرد آب همه معجزات عیسی را

پسران مذکور و اقربا ایلچیان متواتر کردند که آوازه حالت «3» چنگز خان در اطراف گیتی شایع شد پیش از آنک خللی بکار ملک عاید گردد جمعیّت می‌باید ساخت و مصلحت خانیّت را مقرّر کرد هرکس از اردوی خود در حرکت آمدند و بقوریلتای روان شدند از اطراف قفچاق پسران توشی هردو «4» و باتو «5» و شیبقان «6» و تنکوت «7» و برکه «8» و برکجار «9» و

______________________________

(1) کذا فی ج، د: کوچ کرد، ب بخطّی جدید: چنگیز خان فوت شد، آ ه ندارد،

(2) آ ب د: چنانک،

(3) یعنی مرگ، و استعمال «حالت» باین معنی در این کتاب شایع است،

(4) کذا فی جمیع النّسخ، جامع التّواریخ طبع بلوشه ص 92- 106: اورده،

(5) آ: باتو،

(6) در جامع التّواریخ طبع بلوشه ص 114- 120 همه‌جا بلفظ شیبان مذکور است و وی جدّ ملوک شیبانیّه ماوراء النّهر است، و تغییر شیبقان بشیبان بحذف حرف حلق وسط کلمه است که قاعده مطّرده است

تاریخ جهانگشای جوینی، ج‌1، ص: 145

تغاتیمور «1» و از قناس «2» جغتای و از ایمیل «3» و قوناق «4» اوکتای روان شدند و از طرف مشرق عمّ «5» ایشان اوتکین «6» و بیلکتای «7» نوین و ایلچتای «8» نوین و بکوب؟؟؟ ورکای «9» و از جوانب دیگر امرا و نوینان که در هرطرف بوده‌اند و الغ نوین و برادران خردتر او خود در اردوی چنگز خان بوده‌اند جماعت مذکور تمامت هم بدان اردو در موضع کلران «10» جمع شدند و چون جهان از حلول غزاله بمنزل حمل خندان شده بود و هوا از چشم سحاب مدرار گریان گشته

ورد الرّبیع بحسنه و بهائه*فحکی هوی العشّاق طیب هوائه

ریاحین و گلها در مرغزارها شکفته و از شگفت آن فاختگان در مدح باغ و راغ با هزاردستان بهزاردستان صد داستان سرائیده،

کنون خورد باید می خوش‌گوار*که می‌بوی مشک آید از جویبار

______________________________

در لغت مغول، رجوع کنید بص 142 حاشیه 6،- آ: سنقان؟؟؟، ج، سبقان؟؟؟، ب: سنتای، د: سینای، ه: سنتان،

همان تنکقوت جامع التّواریخ است (طبع مسیو بلوشه ص 120- 121) بحذف حرف حلق وسطی،- آ: تنکوت؟؟؟، ج: سکوت؟؟؟، د: بنکوت،

ه: برکا،

آ: برکجار؟؟؟، ب: ترکجان؟؟؟، ج: برکجار؟؟؟، ه: برکجاز،

(1) ب: تقایتمور؟؟؟، ج: طوغانتمور، د: بقاتیمور، آ: تعاسمور،

(2) کذا فی د، ه: قیاس، آ: قیاس؟؟؟ ب ج: فیاس؟؟؟،

(3) کذا فی ج، آ د: ایمیل، ب: ایمیل؟؟؟، ه: اعیل،

(4) کذا فی ب، آ: قویان؟؟؟، ج: قونان، د: توتاق، ه قویاق،

(5) ب بخطّ جدید: اعمام،

(6) آ: اوتکین، ب: اوتکین؟؟؟،- وی برادر چنگیز خان است و در جامع التّواریخ همه‌جا بلفظ اوتچکین مذکور است و گوید اوتچکین یعنی خداوند آتش و یورت و پسر کوچکین را اوتچکین گویند (جامع التّواریخ طبع برزین ج 2 ص 97)،

(7) آ: بلکای؟؟؟، ب: بلکاء؟؟؟، ج: بولکتای؟؟؟، د: یلکا، ه بیدکا، جامع التّواریخ ایضا ج 2 ص 86، 100، 108 همه‌جا «بیلکوتی» با نسخه بدلهای سلکوبای؟؟؟، ایلکوتی، بلکوتی،- وی برادر پنجم چنگیز خان است (جامع التّواریخ ایضا، ج 2 ص 100- 102)،

(8) پسر قاچیون بن یسوکای بهادر و برادرزاده چنگیز خان است،- آ: ایلحتای؟؟؟، ب: الحای؟؟؟، ه: ایلچتای؟؟؟، ج د این کلمه را ندارد،

(9) تصحیح این کلمه ممکن نشد، و در جامع التّواریخ در ضمن برادران و برادرزادگان چنگیز خان نامی شبیه بدان مذکور نیست،- ج: تکوت؟؟؟ ریکای؟؟؟، ه: تکون ورکانی، د این کلمه را ندارد،

(10) آ: کلرار، د: کلزار،

تاریخ جهانگشای جوینی، ج‌1، ص: 146

هوا پرخروش و زمین پر ز جوش*خنک آنک دل شاد دارد بنوش

تمامت پادشاه‌زادگان و نوینان و امرا با چندان لشکر که فضا بدان پر گشت و بیابان با فراخی تنگ شد

اذا خاض بحرا لم یبقّ صدوره*لأعجازه فی البحر بغیة شارب

و ان رام برّا لم یدع سرعانه*لساقته فی البرّ وقفة راکب

ابتدا سه شبانروز ایّام و لیالی متواتر و متوالی بحبور و سرور جشن و سور داشتند و شوایب غلّ و حسد از سرایر و ضمایر دور،

و جنوا «1» زهرة التّصابی و ادنوا*شجر الوصل یانع الثّمرات

فی محلّ سقوا «2» به رغد العیش و عزّ «3» الهوی و طیب الحیاة و بعد از ایّام معدودات در کار ملک و وصیّت چنگز خان سخنها راندند و خطّها را که پسران داده بودند مطالعه آن مکرّر کردند تا خانیّت را بر اوکتای مقرّر کنند، آن مصلحت را پیش گرفتند و تمامت پسران باتّفاق نه مشوب بدی و «4» نفاق اوکتای را گفتند از حکم چنگز خان بعون الهی بر دست پادشاهی پای می‌باید نهاد تا تمامت گردنان بسر کمر انقیاد و بندگی بر میان جان بندند و چشم و گوش امتثال اشارت را بنهند اوکتای فرمود هرچند حکم چنگز خان برین جملت نافذ شدست امّا برادر بزرگتر و اعمام هستند که بالتزام این کار از من سزاوارترند و از راه آذین «5» مغول از خانه بزرگتر پسر اصغر قایم‌مقام پدر باشد و الغ نوین «6» پسر خردتر «7» اردوی بزرگست و روز و شب و گاه‌وبیگاه ملازم خدمت او بوده و یاسا و رسوم دیده و شنیده و دانسته باشد باوجود و حضور ایشان چگونه با خانی

______________________________

(1) ج: حلو (کذا)، آ ب ج ه: جلوا،

(2) کذا فی جمیع النّسخ (؟)، سقوا (؟)، شفوا (؟)

(3) کذا فی خمس من النّسخ (؟)، د: عر،

(4) کذا فی ب، آ: نه مشوب، ه: نه مشوب تعدّی و، ج: بمشورت و، د کلمات «نه مشوب بدی و نفاق» را ندارد،

(5) آ: ادین؟؟؟، ت د: آدین، ه: آیین، ج: دین،

(6) لقب تولی خان است،

(7) آ د: بزرگتر، و آن سهو واضح است،

جشن جلوس اوکتای قاآن و زانو زدن شاهزادگان مغول در حضور او

(از روی یک نسخه بسیار قدیمی از جامع التّواریخ که در کتابخانه ملّی پاریس محفوظ است)

تاریخ جهانگشای جوینی، ج‌1، ص: 147

نشینم آن روز درین مشورت در خوشدلی و غبطت بشب رسانیدند و برین جملت تا چهل روز تمام هر روز برنگی دیگر لباس نو می‌پوشیدند و کاس می می‌نوشیدند و در اثنای آن مصالح ملک می‌گفتند و اوکتای هر روز بنوعی دیگر در عبارتی دقیق پاکیزه همان معانی را التزام می‌نمود چون ایّام چهله بسر آمد بامداد چهل و یکم

چون صبح بفال نیک‌روزی*برزد علم جهان فروزی

ابروی حبش بچین درآمد*کایینه چین ز چین برآمد

عقود جمعیّت پادشاه‌زادگان و هر صنف آزادگان و بندگان انتظام یافت و کار حسن «1» جشن قوام گرفت باتّفاق تمامت پادشاه‌زادگان بنزدیک اوکتای آمدند و گفتند این مصلحت را چنگز خان از میان فرزندان و برادران بتو تفویض کردست و حلّ و عقد و نقض و ابرام آن برأی تو بازبسته ما چگونه بسخن او تغییر و تبدیل راه دهیم و باشارت او نقض و تحویل جایز شمریم امروز که باتّفاق منجّمان و قامان «2» روزی مسعودست و وقتی مبارک و محمود بسعادت بر تخت شهریاری بعون باری عزّ اسمه در چهار بالش جهانداری متمکّن باید شد و جهان را بعدل و نیکوکاری مزیّن گردانید بعد از الحاح و تجانب اوکتای نیز امتثال فرمان پدر و اشارت برادران و عمّان را التزام واجب شمرد و بر عادت قدیم کلاهها از سر برداشتند و کمرها بر دوش افکندند و در سنه ستّ و عشرین و ستّمایة جغتای دست راست و اوتکین «3» دست چپ گرفتند و او را بعزیمت رای پیر و تأیید بخت جوان بر مقرّ سریر «4» استقرار دادند و الغ نوین «5» کاسه داشت و سه «6» نوبت تمامت حاضران اندرون و بیرون بارگاه زانو زدند و دعاها گفتند و ملک را بخانیّت او مبارک باد، «7»

______________________________

(1) ه این کلمه را ندارد، ب: حس،

(2) ج: قاماآن،

(3) آ: اوتکین؟؟؟، ب:  اوتکین،

(4) ب ج افزوده: ملک،

(5) لقب تولی خان است،

(6) کذا فی آ، جمیع نسخ دیگر «نه» دارد،

(7) د ه افزوده: گفتند، ج افزوده: کردند،

تاریخ جهانگشای جوینی، ج‌1، ص: 148

و اذا الدّرّ زان حسن وجوه*کان للدّرّ حسن وجهک زینا

و تزیدین اطیب الطّیب طیبا*ان تمسّیه ابن مثلک اینا و قاآن نام نهادند و برقرار رسم مألوف تمامت پادشاه‌زادگان در خدمت و بندگی قاآن بیرون اردو سه نوبت آفتاب را زانو زدند و باز در اندرون اردو آمدند و مجلس طرب و لهو آراستند و میادین نشاط از خار وحشت بپیراستند و پادشاه جهاندار بر مرقاة بخت بیدار مؤیّد و کامگار نشسته و پادشاه‌زادگان جوزاوار منطقه خدمت بر میان مهر در پیش مهر آسمان عظمت و اقتدار بسته و خواتین بر یسار هریک با مایه حسن و ملاحت ذات یسار از فرط طراوت و نضارت چون ازهار و از لطافت و نظافت ماننده سبزه بهار،

بهار عالم جانست روی چون گلستانش‌کمند گردن صبرست گیسوی زره‌سانش

هلال روی گردونست ابروی کمان‌شکلش‌جمال عارض حسنست زلف عنبرافشانش هرکس که آن مجلس را از کثرت حوران و ولدان و غزارت خمور و البان مشاهده می‌کردند «1» از غایت اعجاب می‌گفتند «1» ع، برین قیاس بود از قیاس خلد برین، زمان بمکان «2» قاآن روشن‌چشم و جهان بتمکّن او بی کین و خشم گشته،

ملک را تازه‌روی بازاریست*که جهانرا چو تو جهانداریست

باد با عزم او گرانجانیست*خاک با حلم او سبکساریست

و اشجار امن و امان بعد از ذبول آبدار شده و رخسار آمال را بعد از خدشات یأس و نومیدی آب با روی کار آمده روزها از روح و سکون خوشی لیالی فایده داده و شبها از انس و ضیاء آتش می حکم روز روشن

______________________________

(1) ارجاع ضمیر جمع «بهرکس» از خصایص این کتاب است،

(2) بیاض باندازه دو سه کلمه در آ،

تاریخ جهانگشای جوینی، ج‌1، ص: 149

گرفته، قاآن فرمود تا مودعات خزاینی را که در چندین مدّت جهت چنگز خان از ممالک شرق و غرب جمع کرده بودند و فذلک آن در بطون دفاتر نمی‌گنجید گشاده گردانیدند و دهان لایمان را بردّ قبول نصیحت بسته و تمامت اقارب و عساکر و مقانب و عشایر را از شریف تا وضیع و رئیس تا مرؤس و خواجه تا غلام بنسبت و اندازه همّت خویش نصیبه تمام دادند و جهت فردا از قلیل و کثیر و نقیر و قطمیر هیچ‌چیز در خزانها باقی نماند،

و لن یذخر الضّرغام قوتا لیومه*اذا ادّخر النّمل الطّعام لعامه 24

و چون از کار جشن و مواهب رغایب بپرداخت بر رسم و آذین «1» انّا وجدنا آباءنا علی امّة فرمود تا سه روز بر تعاقب جهت روان چنگز خان طعامها ساختند و از ابکار ماه‌پیکر لطیف‌منظر خوش مخبر شیرین‌جمال ملیح دلال ظریف‌حرکات نغزسکنات که وعد المتّقون چهل دختر را از نسل امرا و نوینان که ملازم خدمت بودند اختیار کردند و جواهر و حلّی و حلل بسیار بر ایشان بستند و جامهای گرانمایه پوشیده با اسبان گزیده نزدیک روح او فرستادند، و چون ازین امور فراغتی روی نمود کار ضبط ملک و کفایت مهمّات آغاز نهاد اوّل یاسا فرمود که احکام و فرمانی که پیش ازین چنگز خان فرموده است برقرار باشد و از مفاسد تغییر و تبدیل و اختلال مصون و محروس، و از اطراف بتقریر و تعرّف احوال هریک از امرا و حکّام غمّاز و نمّام آمده بودند فرمود که هر بادره که تا بروز جلوس مبارک ما از کسی صادر شده باشد در مقابله آن عفو و اقالت مبذول داشتیم بعد ازین اگر کسی قدم در کاری نهد که نه موافق احکام و یاساهای قدیم و حدیث باشد تعریک و تأدیب آن جماعت فراخور جریمت بتقدیم رسد، و بعد از رسم این یاساها باقالیم عالم لشکرها نامزد فرمود و در طرف خراسان و عراق هنوز آتش فتنه و آشوب تسکین نیافته بود و سلطان جلال الدّین تک و پویی می‌زد جورماغون «2» را

______________________________

(1) آ: ادین، ب: آدین، ج د ه: آیین،

(2) ه: جورماعون، د: جوریاقون،

تاریخ جهانگشای جوینی، ج‌1، ص: 150

با جمعی از امرا با سی هزار مرد کار روان کرد و بجانب قفچاق و سقسین و بلغار کوکتای «1» و سنتای «2» بهادر را با مثل آن لشکر بفرستاد و همچنین بجوانب تبّت و سلنگای و غیر آن کم‌وبیش آن «3» نامزد گشت و بجانب ختای عزیمت حرکت بنفس خویش و برادران مقرّر فرمود و شرح حال در عقب این ذکر مثبت می‌شود تا کیفیّت و چگونگی هریک از آن معلوم گردد ان شاء اللّه العزیز،

   نظر انوش راوید:  مانند داستان های هزار و یک شب،  در چند صفحه بالا داستان های بی پایه و اساس بود و بس.  هیچ مطلب بعنوان تاریخ نمی شود از آن برداشت کرد،  من نیز می توانم روزی یکی چینین داستانی بنویسم.  وای بروز ملتی که تاریخ دان های او این نوشته ها را تاریخ آن کشور بدانند،  فاجعه است.

ذکر حرکت پادشاه جهان قاآن بجانب ختای و فتح آن،

چون پادشاه جهانرا بمبارکی افسر خسروی بر سر نهادند و عروس ملک را در آغوش کفاءت او نشاندند و لشکرها باقالیم ربع مسکون روان کرد عزیمت حرکت مبارک بجانب اقلیم ختای بتصمیم رسانید و برادران او جغاتای «4» و الغ نوین «5» و دیگر پسران در خدمت او برفتند با چندان مرد نهنگ‌آسای که اطراف بیابان از لمعان سلاحها و تصادم خیول دریائی می‌نمود در تموّج و تلاطم طول و عرض آن مدرک نه و کنار و میان محسوس نه هامون از ازدحام کتایب با هضاب سرافرازی کرد و تلال از وطآت سواران و اسبان پای‌مال شد،

یقود الخمیس الحر «6» غصّ به الفلا*و اصبح هام الأکم و هو مشدّخ ابتدا بشهری رسیدند که نام آن خوجاتبو نسقین «7» گویند و بر لب رود

______________________________

(1) کذا فی ب ج ه، آ: کوکتای؟؟؟، د: کوکنای،

(2) کذا فی آ ب ج ه، د: سنیا، جامع التّواریخ طبع بلوشه ص 18: سوندای- معلوم نیست این کلمه تصحیف سبتای سردار معروف است یا آنکه این شخص کسی دیگر است و مظنون آنست که تصحیف است،

(3) ج: لشکر،

(4) د ه: جغتای، ج: جیغتای،

(5) لقب تولی خان است،

(6) ب: الجمر، ه: البحر- تصحیح این کلمه ممکن نشد،

(7) کذا فی ب، آ: حوحاسوسفین؟؟؟، ج: جوجا بنویسقین، ه: چوخاسویسقین، و: جوجانبوبسفین، د: خوجا،- نام این شهر در نقشه تاریخی شپرونر منکه (Menke Spruner( نمره 87 بدین طریق مسطور است: Koguigangui

تاریخ جهانگشای جوینی، ج‌1، ص: 151

خانه قراموران «1» گرد بر گرد آن را محاصره کردند و از تمنطق صفوف لشکر فصیلهای دیگر برآوردند و مدّت چهل روز جنگهای سخت کردند و تیراندازان اتراک که بزخم تیر احداق افلاک اگر خواهند بدوزند جولانها نمودند چنانک

هر خدنگی که از مسیر شهاب*راست کردند بر نشانه زدند چون اهالی آن بدانستند که با درفش تپانچه زدن جز ندامت بر نخواهد داد و با مقبل ستیهیدن جاذبه ادبار و علامت خذلان است امان خواستند و از غایت عجز و هراس رعایا و اهالی آن

آخر الأمر پیش درگه شاه*جمله سر را بر آستانه زدند و سپاهیان ختای در حدّ یک تومان مرد در کشتی که ساخته کرده بودند نشستند و بگریختند جمعی انبوه را از شهریان که دست بمحاربت یازیده بودند الی نار اللّه و سقره فرستادند و صبیان و اولاد ایشان را در قید رقّیّت آوردند و بمواضع دیگر متوجّه گشتند، و چون ازین شهر روان شدند الغ نوین و کیوک را در مقدّمه با ده هزار مرد بفرستاد و او بخویشتن بآهستگی بر عقب حرکت می‌نمود التون خان که خان آن اقالیم بود از حال لشکر مغول خبر یافت از لشکرکشان قدای رنکو «2» و قمر نکودر «3» را با صد هزار مرد گزیده پیش ایشان بازفرستاد و چون لشکر ختای بقوّت و غلبه خود و کمی عدد مرد مغول مغرور بودند گرد بر گرد ایشان را حصار کردند و چون حلقه بر مدار ایشان بایستادند بر آن اندیشه که لشکر مغول را برین سیاقت بنزدیک خان خود بریم تا او تماشای شکار کند و آن

______________________________

(1) ج: قوراقورم، د: قراتولان،- قراموران یعنی رود سیاه نام مغولی رودخانه معروف چین «هوانگ هو» است یعنی رود زرد که اکنون در خلیج پچیلی میریزد و سابقا بمسافتی بعید در جنوب مصبّ حالیّه میریخته است،

(2) کذا فی ب ج، آ: قدای ریکو؟؟؟، ه: قدای دمکر، د این کلمه را ندارد،

(3) کذا فی ب ه، آ: قمر؟؟؟ نکودر، ج: قمر نکودار، د: نکودر،

تاریخ جهانگشای جوینی، ج‌1، ص: 152

کار را خود باتمام رساند الغ نوین چون دانست که نطاق مقاومت تنگ شد و بمکر و خداع با ایشان مقابلی توان کرد و الحرب خدعة و چراغ ایشان را بباد احتیال فرو توان نشاند قنقلی «1» در میان ایشان بود که علم یای «2» یعنی استعمال حجر «3» المطر نیک دانستی فرمود که آغاز یای نهاد و تمامت لشکر را یاسا فرمود تا بارانیها در ظهارهای «4» جامهای زمستانی کنند و تا سه شبانروز از پشت اسب جدا نشوند و قنقلی «5» بکار یای مشغول شد چنانک از جانب پشت مغول باران باریدن گرفت و تا روز آخرین با برف گشت و باد سرد اضافت آن شد لشکر ختای از شدّت سرمای تابستان که در زمستان مشاهده نکرده بودند خیره و مدهوش ماندند و لشکر مغول چیره و باخروش گشتند تا بوقت آنک

چون گوهر سرخ صبحگاهی*بنمود سپیدی از سیاهی

لشکر ختای را دیدند چون رمه گوسفند ع، یکی را سر اندر دم دیگریست، از برودت هوا و افراط سرما گروه‌گروه شده و چون قنافذ سروپای

______________________________

(1) آ: فنقلی؟؟؟، ج: ققلی؟؟؟، د: قیقلی،

(2) ب د: بای (فی المواضع)،

(3) کذا فی ب ه، د: الحجر، آ: ححه؟؟؟، ج: حجّة،- حجر المطر بزعم اقوام ترک و مغول قسمی سنگ بوده دارای خواصّ خارق العاده که از استعمال و اصطکاک آنها بیکدیگر بنحوی مخصوص باران و برف در آسمان حادث میشده است و آن سنگ را جده و جده تاش و یده می‌گفته‌اند و علم انزال مطر بواسطه استعمال این احجار را یای و جدا میشی و جده‌چی‌گری و صاحب این علم را یایچی و جده‌چی و یده‌چی، و این افسانه از اقدم الأزمنة مابین امم ترک و مغول شایع و مستفیض بوده است و در اغلب کتب تاریخ و مسالک و ممالک از قبیل جامع التّواریخ رشیدی و مجمل التّواریخ و عجایب المخلوقات قزوینی و روضة الصّفا و حبیب السّیر و مطلع السّعدین عبد الرزّاق سمرقندی و ظفرنامه شرف الدّین علیّ یزدی و تزوک تیموری و بابر نامه و مقدّمه ابن خلدون و معجم البلدان یاقوت در ذیل «ترکستان» و غیرها و غیرها ذکری از این فقره نموده‌اند و کاترمر در حواشی قسمتی از جامع التّواریخ که خود طبع نموده (ص 428- 455) شرحی بسیار مفید در این خصوص نوشته و اغلب مواضعی را که ذکری از این مسئله در آن شده جمع نموده است،

(4) ب ج د: ظهاره،

(5) آ: قنقلی؟؟؟، ج: ققلی؟؟؟، د: قیقلی،

تاریخ جهانگشای جوینی، ج‌1، ص: 153

درهم کشیده و سلاحها یخ گرفته فتری القوم فیها صرعی کأنّهم اعجاز نخل خاویة یایچی «1» ترک یای گرفت و لشکر از زیر پای اینها بیرون آمدند و چون بازان که در گله کبوتر افتند بلک مانند شیران که بر رمه آهو تاختن آوردند روی بآهوگردنان جوذرچشمان کبک‌رفتاران طاوس وشان «2» نهادند و از جوانب حملها کردند،

باز بمنقار عنف بال کبوتر گرفت*شیر بچنگال قهر گردن آهو شکست شمشیرها را بخون «3» ایشان ملوّث نکردند هم از پشت اسب بنیزها «4» ایشان را بدوزخ می‌فرستادند،

فأصبح جسم الجامد القلب منهم*بقلب الحدید الجامد الجسم ذائبا 25 هردو لشکرکش «5» مذکور با پنج هزار مرد بجستند و خود را برآب زدند بزخم تیر اکثر ایشان را فرا آب دادند و بر خاک سیاه نشاندند مگر آن دو بدبخت «5» دیوآسا که در مقدّمه بودند با صد هزار مرد هرچند چون باد از آب بگذشتند امّا لشکری که پیشتر از آن عبره کرده بودند آتش دمار در آن خاکساران زدند و فرمان شد تا اکثر لشکر عمل اصحاب لوط با ایشان بجای آوردند چنانک اندیشه داشتند،

انّی و دونک من سمر القنا اجم*مرّ الشّجاع بها فانصاع مسؤوتا «6» و از گوشهای راست کشتگان پشته جمع کردند و ایلچیان ببشارت این فتح بحضرت قاآن روان کرد چون او نیز دررسید بیکبار روی بموضع التون خان نهادند و در آن وقت در شهر نامکینک «7» بود یک هفته آنجا کوششی

______________________________

(1) ب: بایچی؟؟؟، ه: یای‌چی،

(2) کذا فی د، آ: نوشان؟؟؟، ب: نوشان، ه: پوشان، ج این کلمه را ندارد،

(3) ب ج د ه می‌افزایند: نجس،

(4) د: بتبرها،

(5) یعنی قدای رنکو و قمر نکودر دو سردار التون خان،

(6) من قصیدة لابراهیم بن عثمان الغزّی الشّاعر المعروف و قد مرّ منها بیتان فی ص 63، الشّجاع الحیّة و انصاع انفتل راجعا و مرّ مسرعا و المسؤوت المخنوق من سأته ای خنقه و قبل البیت:

عذرت طیفک فی هجری و قلت له*لو اهتدیت سبیلا فی الکری جیتا

(7) ج: نامکییل، د: بامکسل؟؟؟، ه: بامکینک،

تاریخ جهانگشای جوینی، ج‌1، ص: 154

کرد چون دانست که خشت دولت از قالب ملک بیرون رفته است و اغلب لشکر او کشته شده با جماعتی از زنان و فرزندان که با او بودند در خانه رفت و گرد بر گرد آن فرمود تا چوب نهادند و آتش درزدند تا سوخته شد خَسِرَ الدُّنْیا وَ الْآخِرَةَ ذلِکَ هُوَ الْخُسْرانُ الْمُبِینُ و چون لشکر مغول در شهر رفتند

مدّوا الی النّهب ایدیهم و اعینهم*و زادهم قلق الأخلاق تثبیتا «1» و نهب و غارت بسیار و قتل بی‌شمار کردند و غنایم بی‌اندازه یافتند و چند شهر دیگر را هم بگشادند و چندان دلبر ماه‌پیکر از مردان و زنان بزاد خرد «2» گرفتند که اطراف عالم از ایشان معمور شدست و دلها خراب گشته و عزیز «3» یلواج را بختای بگذاشت و از آنجا مؤیّد و کامران عنان مراجعت باردو معطوف گردانید و لشکرها را بجانب منزی «4» روان فرمود و بحدّ سلنگای «5» و غیر آن از تنگوت و تبّت و سومغول «6» چنانک ذکر آن مطالعه رود،

   نظر انوش راوید:  ملتی که استعمال حجر می کردند،  توانستند جهان متمدن را بگیرند،  از این ساده تر چیزی نمی شود.

ذکر قوریلتای دوّم،

چون پادشاه حاتم بذل خسرو معاشرت از استخلاص اقلیم ختای فارغ البال با مقرّ سریر خرامید و هرکس از پادشاه‌زادگان و امرا را [که] باطراف ربع مسکون فرستاد چون بهر مقصد که رسیدند با مقصود و مراد خویش

______________________________

(1) بیت آخر من قصیدة الغزّیّ المذکورة یصف التّرک انظر ص 63 حاشیة 2، و کلمة «تثبیتا» فی المتن مطابقة لما فی اربع نسخ من جهانگشای ای آ ب ج د، و فی ه: مسسنا؟؟؟، و فی دیوان الغزّی نسخة المکتبة الأهلیّة بباریس ورق 42: تبتیتا،

(2) ب: برادحود، در حاشیه: بزرگ خرد، ه: براد خرد، د: نزا و خرد،

(3) تصحیح قیاسی است، آ: عریز؟؟؟، ب: بخطّی جدید: محمود، ج: عور، د: عزی، ه این کلمه را ندارد،- و واضح است که مقصود محمود یلواج معروف است،

(4) آ: متری؟؟؟، ب: متری، ج: بامیری، ه: سری، د این کلمه را ندارد،

(5) ب: سلنکاء، د این کلمه را ندارد،

(6) ج: سوء مغول، ه: سور مغول، د این دو کلمه را ندارد،

محاصره کردن ساموقه بهادر شهر چانکدورا از بلاد ختای

(از روی یک نسخه بسیار قدیمی از جامع التّواریخ که در کتابخانه ملّی پاریس محفوظ است)

   نظر انوش راوید:  نسخه هایی که هیچ سند باستان شناسی از آنها ارائه ندادند،  می ترسند،  زیرا آنها تقلبی هستند.

تاریخ جهانگشای جوینی، ج‌1، ص: 155

خوشدل بازگشتند رای عالی و همّت بلند او اقتضای آن کرد که باز اولاد و اقارب را بازخواند و یاسا و احکام حدیث و قدیم را با ایشان تقریر کند و لشکرها را بتازگی بممالکی که در آن مصلحت شناسند روان کنند و تمامت پسران و لشکرها شریف و وضیع از سجال برّ و مکرمت او که چون باران ربیع بود با نصاب شوند ایلچیان را بطلب ایشان فرستاد هرکس از اماکن خود در حرکت آمدند و روی بحضرت او نهاد چون سال سنه ... «1» در وقتی که دنیا باغ ارم بود و دست انوار «2» از فیضان سحاب چون خلق پادشاه با جود و کرم، زمین از تواتر ایادی آسمان حلّهای متلوّن پوشیده، و اشجار و اغصان آب غضارت و نضارت نوشیده،

نسج الرّبیع لربعها دیباجة*من جوهر الأنوار بالأنداء

بکت السّماء بها رذاذ دموعها*فغدت تبسّم عن نجوم سماء

فی حلّة خضراء نمنم وشیها*حوک الرّبیع بحلّة «3»

صفراء پادشاه‌زادگان بخدمت او رسیدند و چون پروین مسعود شده بمقارنت بدر منیر اجتماع تزیین و تحسین پذیرفت و در مقام «4»

جمعوا شملهم بشطّ الفرات*بعد شطّ النّوی و بعد الشّتات

فأعادوا مرعی النّسیب خصیبا*و ریاض النشیب «5» خضر النّبات و همچنین فوج‌فوج امرا و نوینان و ارباب اشغال و اصحاب اعمال، پادشاه جهان مقدم خویشان را آنچ اخوان بزرگتر و اعمام بودند بانواع اکرام و

______________________________

(1) بیاض در آ ب، ج سه کلمه اخیر را ندارد، ه: 327،- صواب سنه اثنتین و ثلثین و ستّمایه است چه در سال اسب واقع در سنه 631 مملکت ختای مفتوح شد (جامع التّواریخ طبع بلوشه ص 26- 27) و در سال گوسپند که سال بعد باشد یعنی در سنه 632 اوکتای قاآن قوریلتای ساخت (ایضا، ص 40- 41)،

(2) کذا فی جمیع النّسخ، و شاید «انواء» باشد یا انوار جمع نور بفتح بمعنی شکوفه است،

(3) هذا هو الظّاهر و فی جمیع النّسخ: و حلّة، و الظّاهر انّ المراد بالحوک هنا الباذروج و هو الحبق ای الفوذنج،

(4) کذا فی جمیع النّسخ، و عبارت ابتر است،

(5) کذا فی آ ب، و لعلّه «التّشبیب»،- ج د: النسیب، ه: الشیب،

تاریخ جهانگشای جوینی، ج‌1، ص: 156

احتشام و اعزاز و احترام تلقّی فرمود و آنچ برادران خردتر و پسران ایشان را که بمحلّ اولاد بل بمنزلت افلاذ اکباداند بفنون عاطفت و فرط رأفت مخصوص گردانید و یکماه متواتر بر موافقت خویشان یک دل و مساعدت اقربای بی‌مثال در مداومت کأس و اقداح و ادارت کأسات «1» از دست سقاة صباح صباح بعشا و رواح بغداد پیوستند، و مقصود و مطلوب از زهرات و ثمرات زمان واهی یعنی تمتّع از استیفای الوان ملاهی برداشتند، و تمامت حاضران جمعیّت و مقیمان حضرت در رفاهیت خوش و خرّم در حرم کرم شاهی برداشته صنع و قدرت الهی قاآن روزی چند بگذرانید و این رباعی که اندر قراقورم استماع افتاده است کار بستند،

ای مدّت عمرت بیقین روزی چند*خود چیست همه ملک زمین روزی چند

از عمر نصیب خویش تا بتوانی*بردار که می‌بگذرد این‌روزی چند و قاآن بر عادت متعارف و شیمت مألوف ابواب خزاین را که هرگز بسته کس ندیده بود بگشاد و مجموع اموالی که از قوریلتای اوّل باز از اقالیم جمع گشته بود بر عموم حاضران از نزدیکان و بیگانگان ایثار کرد و چون ابر بهار که بر کلأ و اشجار بارد بر صغار و کبار نثار کرد،

فاضت بنانک فی النّوادی بالنّدی*فاستصرخت غرقا بنو الغبراء و از اکناف عالم تجّار و اصحاب انتجاع و طالبان اعمال و اشغال رسیده بودند هرکس با حصول مقاصد و مطالب و نجاح آمال و مآرب بازگشتند و باضعاف آنچ در ضمیر داشتند بهره‌مند «2» شدند ای بسا درویش که صاحب ثروت گشتند و بسیار مفلس با مال و نعمت شد و هر خامل ذکری بلندقدری آمد، برین جملت چون کار جشنها بآخر کشید روی بمهامّ ملک و ترتیب جنود نهاد و چون هنوز از اقالیم بسیار آن بود که باد طغیان از دماغ ایشان بیرون نشده بود از اولاد و اقارب هرکس را بجانبی نامزد کرد و عزم آن‌که بار دیگر بنفس خویش حرکت کند و عنان

______________________________

(1) د: کاس،

(2) ب ج: بهرمند،

تاریخ جهانگشای جوینی، ج‌1، ص: 157

بجنباند و بعدما که رای «1» برین اندیشه مستقرّ شد مونککا قاآن باز آنک «2» از راه سنّ در اوّل درجه جوانی بود از روی عقل و وقار در مرتبت شیوخ روزگار و دیدگان کار بر حرکت قاآن تذکّری «3» کرد و گفت ما جمله برادران و پسران فرمان نافذ را ممتثل ایستاده و کفایت مهمّات و دفع معضلات را چشم و گوش نهاده تا بهرچه اشارت بدان پیوندد روی آریم و قاآن بتماشا و عشرت و استیفای مراد و لذّت اشتغال کند و از تعب اسفار و مکابدت اخطار نفس بزرگوار را استراحت دهد و الّا غرض از خویشان بسیار و لشکرهای بی‌شمار چه تواند بود ع، تأنّ فأوج الشّمس لا یتحرّک، چون سخن پیرانه از زفان پادشاه‌زاده یگانه بأسماع حاضران رسید آنرا دستور و مقتدی ساختند و هرکس در آن شیوه فصلی بپرداختند تا رای قاآن نیز بر آن قرار گرفت و هرکس از پادشاه‌زادگان و نوینان بطرفی نامزد گشتند و باطراف شرق و غرب و جنوب و شمال نامزد شدند، و چون اقوام قفچاق و کلار «4» هنوز سرکوفتی تمام نیافته بودند و بقهر و استیصال ایشان التفات بیشتر بود از پادشاهان باتو «5» و منکو قاآن و کیوک بدان طرف معیّن شدند هریک با لشکری بزرگ از ابناء تازیک و ترک و هریک بر آنک اوّل بهار آینده روان شوند با مخیّم خویش رفتند و استعداد سفر پیش گرفتند و بمیعاد مقرّر در جنبش آمد قاآن از اتعاب ذات خود مستغنی شد و عمّال و کتبه بنواحی که مسلّم بود نامزد شدند و شمشیرهای کشیده با نیام شد و پای ظلم و جور بسته و دست عدل و بذل گشاده گشت و باطراف فرمان و یاسا نوشتند مشتمل بر آنک کسی دیگری را تعرض نرساند و قویّ بر ضعیف زیادتی نجوید غبار فتن و حوادث ساکن شد و خلایق ایمن گشتند و صیت او چون نسیم معطّر با «6» باد شمال در فضای عالم منتشر شد و آوازه داد و دهش او در آفاق

______________________________

(1) ب د: آرای،

(2) یعنی با آنکه،

(3) ب: انکار، د: تنکّری،

(4) کذا فی جمیع النّسخ،

(5) آ: بایو؟؟؟،

(6) آ ب: با؟؟؟،

تاریخ جهانگشای جوینی، ج‌1، ص: 158

سایر گشت و چون نسر طایر آمد،

بلد اقمت به و ذکرک سائر*یشنا المقیل و یکره التّعریسا «1»

 و بامثال احدوثه جمیل او اصحاب اطراف با رغبتی صادق رعیّتی او را اختیار کردند و سعادت وقت در متابعت و مطاوعت او دانستند و بدین موجب رسل با تحف بحضرت او روان کردند و از اقاصی بلاد بنام و آوازه که ذکر شاهان گذشته افسانه می‌نمود اصناف خلایق بخدمت او تسابق و تسارع نمودند و برین جملت روزگار می‌گذرانید و باستمتاع از استماع اغانی و اجتماع با غوانی و مدامت شراب ارغوانی بهره تمام می‌گرفت،

ما العمر ما طال به الدّهور*العمر ما عمّ به السّرور

ایّام عزّی و نفاذ امری*هی الّتی احسبها من عمری 26

تا باقی عمر برین جملت بود تا ناگاه در پنجم جمادی الآخرة سنه تسع و ثلثین و ستّمایة هادم لذّات از کمین بیرون تاخت و مغافصة تیر اجل از شست قضا بینداخت،

اینست همیشه عادت چرخ کبود*چون بی‌غمیی دید زوال آرد زود مشرب زندگانی بخاک منیّت مکدّر گشت،

بی‌خار اگر گلی میسّر بودی*هردم بجهان لذّت دیگر بودی

این کهنه‌سرای زندگانی ما را*خوش بود اگر نه مرگ بر در بودی

   نظر انوش راوید:  هر یک با لشکری تازیک و ترک،  تازیک همان تاجیک است،  و همان تازی است،  که به اشتباه اعراب را تازی گفته اند.  این لشکر تاجیک و ترک،  نشان می دهد که این مغول غیر از مغول کشور مغولستان است،  و در این کتاب با ترفند سعی کرده اند خانات ایرانی را خانهای کشور مغولستان بگویند.

کلیک کنید:  تماس و پرسش و نظر http://arqir.com/101-2

ذکر صادرات افعال قاآن،

چون دست صنع قدرت خاتم مملکت را در انگشت دولت او کرد چنانک تقریر رفتست لشکرها را باطراف و کشورها نامزد کرد و اکثر اقالیم از مخالفان پاک گشت و آوازه عدل و احسان او اسماع و آذان را گوشوار شد، و ایادی و عوارف او در دستها و سواعد هریک چون سوار گشت،

______________________________

(1) للمتنبّی،

تاریخ جهانگشای جوینی، ج‌1، ص: 159

درگاه او پناه‌گاه عالمیان، و حضرت او مسکن و مأوای جهانیان آمد، انوار صباح معدلت او چون بی‌غبار ظلمت شام بود عرصه ملک او از اقصای چین و ماچین تا منتهای دیار شام رسید، و انعامش بر کافّه خلایق عامّ بی‌انتظار ماه و عام شد، وجود او و جود جوادا رهان بود، و ذات او و ثبات رضیعا لبان، ذکر حاتم طیّئ در روزگار او طیّ شد، و حلم احنف بنسبت حلم او لا شئ، در عهد دولت او جهان جهان آرام گرفت و صعاب فلک ناسازگار رام شد، و در زمان خانیت او

گردون تند توسن منقاد ناشده*در زیر زین طاعت او خوش‌خرام شد

و بامید رأفت و رحمت او هر سری دل بر جان نهاد، و آنچ از بقایای شمشیر باقی مانده بودند در ربقه حیات و مهاد امان بماند، الویه دین محمّدی تا اقصای دیار کفر و بلاد شرک که بوی اسلام بدماغ ایشان نرسیده بود افراختند، و در محاذات معاهد «1» اوثان مشاهد رحمان ساختند، صیت عدل او سبب قید شوارد، و آوازه بذل او موجب صید اوابد شد، از هیبت او متمرّدان بنده، و از خشونت سیاست او گردن‌کشان سرافکنده گشتند، یرلیغ او کار تیغ کرد و صحایف کتب او آب صفایح کتائب ببرد،

یفلّهم بالرّعب قبل طرادهم «2»*و یهزمهم بالکتب دون الکتائب لشکرکشان حضرت و بندگان دولت عساکر و مقانب بمشارق و مغارب کشیده، و قاآن از حضور بنفس خویش مستغنی شده و بحکم آنک

جهان نیمی ز بهر شادکامیست*دگر نیمی «3» ز بهر نیک‌نامیست

چو بگشائی گشاید بند بر تو*فروبندی فرو بندند بر تو

 برخلاف سخن «4» ناصحان و لائمان و ردّ سخن ایشان را که

اذا غدا ملک باللّهو مشتغلا*فاحکم علی ملکه بالویل و الخرب 27

______________________________

(1) ه: معابد،

(2) کذا فی ه، باقی نسخ: اطّرادهم،

(3) ج ه: نیمه،

(4) ب ج ه این کلمه را ندارد،

تاریخ جهانگشای جوینی، ج‌1، ص: 160

دائما بساط نشاط گسترده بود، و در مداومت مدام و منادمت پری‌چهرگان زیبااندام طریق افراط سپرده، و در نشر عطایا گوی از متقدّمان برده، چون طبعا در بخشش و دهش مسرف بود آنچ از اقاصی و ادانی مملکت می‌رسید بی‌اثبات مستوفی و مشرف می‌بخشید، و خطّ نسخ در مجموع حکایات ملوک گذشته چون بنسبت صادرات افعال او حشو می‌نمود می‌کشید، و بر بارز «1» روایات سلف که سر بسر سهو بود ترقین می‌نهاد، و هیچ آفریده از حضرت او بی‌نصیب و بی‌بهره باز نگشت، و هیچ سائل از زفان او لا و لم نشنید،

لا فی الجواب تقصّ اجنحة المنی*و لأجل هذا تشبه المقراضا اصحاب حوایج که از اطراف می‌رسیدند بزودی بی‌انتظار مقضیّ الأوطار مراجعت می‌نمودند، و منتجعان و سؤّال بی‌تأمّلی بأملی که هریک را بودی بازمی‌گشتند،  و

صوت المعتفی احلی و اشهی*علی اذنیه من نغم السّماع 28

در باب جماعتی که از بلاد بعید و یاغی رسیدندی بقرار جماعتی که از دیار نزدیک و ایل بودی صلات و هبات مبذول فرمودی، و هیچ‌کدام را از حضرت خویش مأیوس و مخذول بازنگردانیدی، گاه‌گاه ارکان دولت و درگاه بر اسراف او انکار نمودندی که ازین انعام و اکرام باری اگر گزیر نیست ایثار آن هم بر بندگان و رعایا واجبست، قاآن جواب دادی که جماعت لائمان از زیور عقل و خرد عاطلند و سخن ایشان بدو نوع باطل، اوّل آنک چون آوازه سیرت و طریقت ما بجماعت یاغیان رسد هرآینه دل ایشان را بجانب ما میلان حاصل آید و الأنسان عبید «2» الأحسان و بواسطه آن رحمت زحمت مقابلت و مقاتلت از لشکر و رعیّت منقطع شود و مکابدت و مشقّت مندفع گردد، و دیگر وجه روشن‌تر آنک چون معلومست که جهان با کس وفا نکرد و عاقبت کار پشت جفا نمود بر مرد

______________________________

(1) کذا فی ب ه (؟)، آ: و بارر، ج: و بارز و آیات، د جمله را ندارد،

(2) د: عبد،

تاریخ جهانگشای جوینی، ج‌1، ص: 161

بیدار که بنور عقل آراسته باشد سزد که خود را بأبقاء نام خیر زنده دارد،

بیا تا جهان را ببد نسپریم*بکوشش همه دست نیکی بریم

بنام نکو گر بمیرم رواست*مرا نام باید که تن مرگ راست

و بهروقت که ذکر اسلاف ملوک و عادات و رسوم ایشان رفتی چون سخن بذکر اکتناز و احتیاز زر و سیم رسیدی فرمودی که جماعتی که گنجهای ثمین در زیر «1» زمین ودیعت نهاده‌اند از نصاب خرد و رای متین بی نصیب بوده‌اند چه میان آن گنج و خاک تفاوتی صورت نمیتوان کرد چون سبب دفع مضرّتی و موجب مایه منفعتی نمی‌تواند گشت گنجهائی که نهاده‌اند چون قضا رسید چه دستگیری کرد و پای‌مردی نمود،

این الأکاسرة الجبابرة الألی*کنزوا الکنوز فما بقین و ما بقوا «2»

ما گنج خویش از نام نیکو در زوایای دلهای جهانیان خواهیم نهاد و جهت فردا هیچ باقی نخواهیم نگذاشت،

در خواب نبینند سلاطین زمانه*آن مال که عشر صله ماحضر ماست

سیم و زر عالم همه دادیم بخلقان*ز آنجا که سخاهای کف بی‌خطر ماست

و این مجملیست از افعال او، همانا که مستمعان و مطالعان این تاریخ این معانی را از قبیل احسن الشعر اکذبه دانند «3» تصدیق آنرا بر سبیل ایجاز مصون از عوارض بهتان و مجاز حکایتی چند که از آن استدلال تمام میتوان گرفت ایراد میرود اگرچ از بسیار اندکی و از هزاران یکی بیش نیست، اوّل در یاسا و آذین «4» مغول آنست که در فصل بهار و تابستان بروز کسی در آب ننشیند و دست در جوی نشوید و بأوانی زر و نقره آب برندارد و جامه شسته در صحرا بازنیفکند که در زعم ایشان است که رعد و برق زیادت میشود و در مواضع و منازل ایشان از وقت آنک اوّل بهارست تا آخر تابستان اکثر اوقات باران بارد و تصادم رعد بحدّیست

______________________________

(1) ب د ه افزوده: کنجهای،

(2) للمتنبّی،

(3) ه: ندانند،

(4) آ ب:

ادین؟؟؟، د: آذین، ج: آئین، ه ندارد،

تاریخ جهانگشای جوینی، ج‌1، ص: 162

که وقت نعره آن یَجْعَلُونَ أَصابِعَهُمْ فِی آذانِهِمْ مِنَ الصَّواعِقِ حَذَرَ الْمَوْتِ و بریق برق بغایتی که یَکادُ الْبَرْقُ یَخْطَفُ أَبْصارَهُمْ و مشاهده رفتست که وقت رعد و برق صموت کالحوت می‌باشند و هر سال که از قومی شخصی را برق رسد قبیله و خانه او را از میان خیلان «1» بیرون کنند تا مدّت سه سال «2» و باردوی پادشاه‌زادگان در نتواند آمد و همچنین در رمه و گله ایشان اگر بستوری رسد چند ماه برین قرار باشد و بوقتی که این حالت می‌افتد باقی آن ماه از طعام خود نخورند چنانک رسم تعزیتهای ایشانست بآخر ماه سیورمیشی «3» کنند، روزی قاآن با جغتای بهم از شکارگاه بازگشته در میان روز مسلمانی را می‌بینند در میان آب نشسته و غسل می‌آرد و جغتای در کار یاسا عظیم مبالغت نمودی و باندکی که منحرف شدی بر کس ابقائی نکردی چون این شخص را در آب دید از اشتعال آتش غضب خواست که خاک نهاد او را بر باد فنا دهد و مادّه حیات او را منقطع کند قاآن فرمود که امروز بیگاه است و ما ملولیم این شخص را محافظت باید کرد تا فردا تفحّص احوال او رود تا موجب اقدام او بر ترک یاسای ما از چه بودست و دانشمند حاجب را فرمود که امشب محافظت او بجای آر تا فردا براءت ساحت یا جنایت «4» او معلوم شود و در خفیه او را فرمود تا در آن موضع که او در آب بود بالشی نقره در آب افکندند و بدو آموخت که بوقت تفحّص گوید که چون من مردی کم‌بضاعت بسیار مؤونتم و سرمایه همان بالش داشتم بدان سبب این نوع جرأت نمودم روز دیگر مرد مجرم را در حضور خود تفحّص فرمود عذر مسموع چون بگوش قبول اصغا افتاد و احتیاط را بدان جایگاه کس رفت و بالش را از آب بیرون آوردند قاآن فرمود که کدام کس را در ضمیر تواند آمد که یاسا و حکم ما را بخلاف «5»

______________________________

(1) ب: حبلان؟؟؟، د: خانها،

(2) ه: ماه،

(3) آ: سمورمیشی؟؟؟، ب:

سورمیشی، ج: سیورغامیشی،- سورمیشی بمعنی شعف و شادی و فریادی است که در وقت جنگ کشند (قاموس پاوه دو کورتی)،

(4) ه: خیانت،

(5) ب ج ه: خلاف،

تاریخ جهانگشای جوینی، ج‌1، ص: 163

اندیشد و از آن سر موئی بگرداند امّا او ضعیف‌حالی کم‌مالی می‌نماید چنانک خود را از برای بالشی فدا کردست فرمود تا ده بالش دیگر با آن بالش اضافت کردند و او را حجّت گرفتند که بعد ازین جنس این حرکات نکند هم جان بتک پای ببرد و هم مال بدست آورد و بدین سبب آزادگان بنده این فعل شدند که از گنجهای شایگانی بهتر،

و له من الصفح الجمیل صفائح*اسر الطّلیق بها و فکّ العانی «1» دیگر در ابتدای حالت ایشان یاسا داده بودند که هیچ‌کس گوشتی تسمیه «2» نکند و بر رسم ایشان سینه شکافند مسلمانی در بازار گوسفندی می‌خرد و بخانه می‌برد و درها استوار می‌کند و در اندرون دو سه خانه تسمیه «2» بجای می‌آرد و از انتهاز فرصت و ترقّب قفچاقی که از بازار در عقب او بوده غافل مانده چون کارد بر حلق گوسفند مالید از بام بزیر جست و چست او را بربست و کش‌کشان او را بدرآورد و بحضرت پادشاه گیتی برد قاآن این حالت را مشاهده می‌کردست باستکشاف این کتبه را بیرون فرستاد صورت ماجرای ایشان چون معلوم رای روشن او شد فرمود که حکم یاسای ما این درویش رعایت نموده است و این ترک ترک کرده مسلمان بسلامت سیورغامیشی یافت و قفچاق بدسیرت را بجلّادان اجل تسلیم کردند،

گر یک نسیم لطف تو بر بیشه بگذرد*از کام شیر نافه برد آهوی تتار دیگر از ختای لعّابان «3» آمده بودند و لعبتهای ختائی عجیب که هرگز

______________________________

(1) من قصیدة لأبراهیم بن عثمان الغزّیّ الشّاعر المشهور یمدح بها ابا عبد اللّه مکرم بن العلاء صاحب کرمان و منها:

لو لا شهود الجود انکر سامع*ما قاله حسّان فی غسّان و لیس منها البیت المعروف الّذی یقترن غالبا بهذا البیت و هو:

و تری ثناء الرّوذکیّ مخلّدا*من کلّ ما جمعت بنو سامان

(2) ب بخطّ جدید: بسمل،

(3) ج: لعبت‌بازان،

تاریخ جهانگشای جوینی، ج‌1، ص: 164

کس مشاهده نکرده بود از پرده بیرون می‌آوردند و از آنجملت یک نوع صور هر قومی بود در اثنای آن پیری را با محاسن سپید کشیده و دستاری در سر پیچیده در دنبال اسب بسته بر روی کشان بیرون آوردند پرسید که صورت کیست گفتند صورت مسلمانی یاغی است که لشکرها ایشان را برین نمط از بلاد بیرون میآرند فرمود که کار لعب در توقّف دارند از خزانه انواع جواهری که در بلاد خراسان و عراقین از لآلی و لعل و فیروزه و غیر آن «1» و همچنین نسیجها «2» و جامهای زراندر زر «3» و اسبان تازی و سلاحها که از بخارا و تبریز و آنچ از ختای آرند از جامهای فرودست بنسبت آن و اسبان خرد و آنچ از ولایت ختای خیزد و «4» در مقابله یکدیگر «5» بداشتند و تفاوت آن معلوم باشد که چند بود و فرمود که کمتر درویشی از مسلمانان چندین برده ختائی دارد و امیران بزرگ ختای را یک مسلمان اسیر نباشد و این را موجب لطف آفریدگار تواند بود که مرتبت و منزلت هر قومی می‌داند و یاسای قدیم چنگز خان نیز موافق است که قصاص مسلمانی چهل «6» بالش باشد و ختائی را درازگوشی، با چندین براهین و دلایل روشن چگونه ارباب اسلام را در معرض استخفاف توان آورد و این گناه که بر شما رفت واجب می‌شد که جزای فعل خود بینید امّا جان شما را ببخشیدم هم در حال حیات خود را غنیمت تمام شناسید و از حضرت ما بازگردید و بعد ازین پیرامن آن مگردید،

دیگر از طرف ... «7» یکی ایلچی بخدمت او فرستاد و بایلی و مطاوعت او رغبت نمود و در میان تحف لعلی ممسوح «8» که او را از آباء و اجداد فتوح

______________________________

(1) کذا فی جمیع النّسخ، و عبارت قدری ابتر است،

(2) ب ه: نسجها، د ندارد،

(3) ه: زراندود، د: زربفت،

(4) ه واو را ندارد،

(5) د افزوده: از هر جنس، ه افزوده: هر جنس را،

(6) ه: چهار،

(7) بیاض در آ ب، ج: قاآن، د: یکی ایلچی بخدمت او فرستاد که پسر پادشاه بدخشان بود و بایلی آلخ، ه: از طرفی ایلچی آلخ، جامع التّواریخ طبع مسیو بلوشه ص 64: یکی از ملوک ایران زمین ایلچی آلخ،

(8) کذا فی ب ه (؟)، آ: مموح، ج: مموح؟؟؟، د: مموح؟؟؟،

تاریخ جهانگشای جوینی، ج‌1، ص: 165

رسیده بود فرستاد نقش محمّد رسول اللّه بالا نوشته و نام پدران او بترتیب در شیب «1» آن مهر کرده حکّاکان را فرمود تا نام محمّدی برقرار از جهت تبرّک و تیمّن بگذاشتند و نام سلاطین حکّ کردند و نام قاآن در آخر نام پیغامبر علیه الصّلوة و السّلام تقریر کردند و نام مرسل آن،

دیگر درویشی بود از کسب‌وکار عاجز و حرفتی ندانسته آهن‌پاره چند تیز می‌کند بر مثال درفش و در چوب می‌نشاند و مترصّد بر ممرّ مواکب قاآن می‌نشیند از دور نظر مبارکش بر آن درویش می‌افتد از ملازمان یکی را می‌فرستد درویش ضعف‌حال و قلّت‌مال و کثرت عیال با او می‌گوید و درفشها بدو می‌دهد چون آن رسول درفش بی‌اصول او را که هرچند «2» صد از آن «2» بجوی بدشوار «3» ارزد «4» مشاهده می‌نماید و درفشها چون کرای عرض نمی‌کردست بدو می‌ماند «5» و صورت حال عرضه می‌کند اشارت می‌رود تا آنچ آوردست از درفشها بازمی‌آرد بدست خود می‌گیرد که این جنس نیز «6» درخورست که گله‌بانان درز رزمکهای «7» قمیز «8» بدین مرمّت توانند کرد و هر درفشی را بالشی فرمود،

دیگر مردی مسنّ که از دوران ایّام و لیالی قوّت او ناچیز شده بود بحضرت او آمد و دویست بالش زر التماس کرد بأرتاقی «9» یکی از خواصّ ملک عرضه داشت که این شخص را آفتاب عمر بشام رسیده است و اولاد و احفاد و مأوی و مسکن معیّن ندارد و کسی را بر حال او وقوفی نه قاآن

______________________________

(1) ب: شیو، آ: سیب، ذ ه: زیر،

(2- 2) آ: ز تو صد، ب: از آن صد، ج د: صد،

(3) ج: دشوار، د ندارد،

(4) ج: ارزید، د: نمی‌ارزد،

(5) یعنی چون کرایه عرض کردن بقاآن نمیکرده است درفشها را نزد همو می‌گذارد،

(6) کذا فی ج ه، آ: نیر؟؟؟، ب: تیر، د: تیر،

(7) کذا فی آ و جامع التّواریخ طبع بلوشه ص 65، ج: درز مشکهای، ه: در رمکهای، ب بخطّ جدید: در رمها؟؟؟، د: مهما،

(8) قمیز [بضمّ و کسر قاف و در آخر زاء معجمه] ترکی است بمعنی شیر ترش شده اسب (قاموس دزی)،

(9) ه: باورتاقی،- ارتاغ و [ارتاق] ترکی است بمعنی بازرگان و شریک در تجارت (قاموس پاوه دو کورتی)،

تاریخ جهانگشای جوینی، ج‌1، ص: 166

فرمود که چون او در مدّت عمر دراز خویش این هوس را در دماغ می‌پخته باشد و چنین فرصتی می‌جسته او را از حضرت خود مأیوس و محروم بازگردانیدن از علوّ همّت دور می‌افتد و درخور پادشاهی که ایزد تعالی ما را داده است نسزد آنچ ملتمس اوست پیش از حلول اجل او بدو رسانند،

اعاذل انّ الجود لیس بمهلکی*و لن یخلد النفس الشّحیحة لومها

و تذکر اخلاق الفتی و عظامه*مغیّبة فی اللّحد بال رمیمها «1» نباید بمنتهای تمنّی خود نارسیده «2» تسلیم کند از بالشها هنوز بعضی نگرفته بود که «3» تسلیم کرد و بدین آوازه بسیار کسان کشان «4» جانب او شدند،

دلّ علی انعامه صیته*کالبحر یدعوک الیه الخریر دیگر شخصی بحضرت او آمد پانصد بالش خواست بر سبیل تجارت اشارت مبذول داشتن ملتمس او تقدیم رفت ارکان حضرت عرضه داشتند که او در اصل کسی نیست و صاحب فلسی نه و همین قدر قرض دارد فرمود که آن‌قدر را مضاعف کنید تا یک نیمه را سرمایه سازد و باقی را با غرما دهد ع، هذی المکارم لا قعبان من لبن 29 «5»،

دیگر گنج‌نامه یافتند که در فلان حدّ که در مقامگاه ایشانست گنجیست که افراسیاب نهاده است و در گنج‌نامه مسطور که چهارپایان آن حوالی آنرا بر نتوانند داشت فرمود که ما را بگنجی که دیگری نهد چه احتیاج ما را آنچ حاصلست تمامت آن بر بندگان خدای تعالی و زیردستان خویش ایثار میکنیم،

له همم لا منتهی لکبارها*و همّته الصّغری اجلّ من الدّهر

______________________________

(1) لحاتم الطّائی (الحماسة)،

(2) ج ه می‌افزاید: جان،

(3) ب ج می‌افزاید:  جان،

(4) کذا فی آ ب ج ه (؟)، د اصل این جمله را ندارد،

(5) ه مصراع دوّم را هم افزوده یعنی: شیبا بماء فعادا بعد ابوالا،

تاریخ جهانگشای جوینی، ج‌1، ص: 167

دیگر ارتاقی «1» بحضرت او آمد و پانصد بالش سرمایه گرفت یکچندی برفت و بازآمد که بالش نماند و عذری نامسموع بگفت آن مبلغ فرمود تا بدادند یک سال دیگر بازآمد مفلس‌تر از آنچ در نوبت اوّل بود و بهانه دیگر بیاورد پانصد دیگر بدادند چون سیّم نوبت باز رسید و «2» بیتکچیان «3» از عرض سخن او می‌ترسیدند «4» حال اتلاف و اسراف شخص بر بی‌گزاف «5» انها کردند که در فلان «6» بلاد این مالها تلف میکند و میخورد فرمود که بالش چگونه توان خورد گفتند باوباش میدهد و اندر اکل و شرب صرف میکند قاآن فرمود که چون عین بالش برقرار باشد و کسانی که ازو می‌ستانند هم رعیّت مااند مال در دست است نه در پای تفرقه افتاده هم چندانک بار اوّل داده‌اند بدهند و بگویند تا بعد ازین ترک اتلاف و اسراف گیرد،

و بلوت حالیه معا فوجدته*فی العود اکرم منه فی الأبداء 30 دیگر شهریست در اقلیم ختای که آنرا طامعو؟؟؟ «7» خوانند اهالی آن عرضه داشتند که ما را هشت هزار بالش قرض جمع شده است که موجب تفرقه ما خواهد بود و غرما مطالبه آن می‌نمایند اگر فرمان شود تا یکچندی غرما با ما مواسایی نمایند تا بتدریج بدیشان رسانیم و بکلّی مستأصل و پراکنده نشویم پادشاه «8» فرمود اگر غرما را فرمائیم تا مسامحتی کنند ایشان را زیانی بسیار افتد و اگر همچنان بگذاریم رعایا را تشویش و آوارگی باشد فرمود تا منادی کردند و دور و نزدیک را اعلام دادند تا هرکس را که بریشان

______________________________

(1) ج ه: اورتاقی،- رجوع کنید بص 165 حاشیه 9،

(2) ب د واو را ندارد،

(3) بیتکوجی و بیتیکوجی [و ببتکچی و بیتیکچی] کاتب و نویسنده و دبیر را گویند (قاموس پاوه دو کورتی)،

(4) ج: می‌پرسیدند، ه: می‌پرسیدند، آ: می‌پرسیدند،

(5) ب ج: بر گزاف،

(6) کلمه «فلان» را فقط در آ دارد،

(7) ب ه:  طامغو؟؟؟، ج: طالمغو، د: طانمغو، مسیو بلوشه در جامع التّواریخ ص 66 «طایمنفو» تصحیح نموده است و اللّه اعلم بصحّته،

(8) آ می‌افزاید: ممش؟؟؟ (؟)، ب می‌افزاید: بنفس خود (کلمه خود الحاقی است و بنفس مصحّح است بخطّی جدید)،

تاریخ جهانگشای جوینی، ج‌1، ص: 168

قرضی است حجّت می‌آرد یا غریم را حاضر می‌کند و از خزانه نقد می‌ستاند و در خزانه که پیوسته مفتوح بود گشادند و مردم روی بدان نهادند و بالش می‌ستدند و بسیار آن بود که قرض نداشت یکی غریم می‌شد و دیگر خصم بالش می‌گرفتند تا ضعف «1» آنچ عرضه داشته بودند بگرفتند،

فأذا فاض جوده خجل القطر و غاض الفرات و ابن «2» الفرات

دیگر در شکارگاه بود شخصی خربزه دو سه آورد و چون پیش او بردند جماعتی که پیش او بودند بالش و جامه معدّ نداشتند موکا «3» خاتون پیش او حاضر بود دو دانه مروارید مانند فرقدین که بمقارنت قمر منیر مسعود باشد در گوش داشت فرمود که ابن مرواریدها بدو باید داد چون این دانها جای مضنّت بود گفت این شخص قدر و قیمت این نداند چون زعفران بنزدیک درازگوش اگر فرمان شود تا فردا باردو آید بالش و جامه یابد فرمود که او درویشی باشد و دل آن نداشته که تا فردا روز انتظار کند «4» و این مرواریدها نیز کجا رود هم عاقبت بنزدیک ما آید،

فأعط و لا تبخل اذا جاء سائل*فعندی لها عقل و قد زاحت العلل «5»

بر وفق اشارت مرواریدها بدو داد درویش شادان بازگشت و مرواریدها را باندک بهائی بدیناری دو هزار بفروخت خرنده نیک خوشدل شد که جوهری نفیس بدست آوردم تحفه حضرت پادشاه را شاید و امثال این کمتر آورده باشند این هردو مروارید را بحضرت او می‌برد و در آن ساعت موکا خاتون در پیش او حاضر «6» مرواریدها را بدست می‌گیرد و می‌فرماید ما نگفتیم که این باز بنزدیک ما آید آن درویش از پیش ما مأیوس بازنگشت و مقصود یافت و این مروارید باز بنزدیک ما آمد

______________________________

(1) ب ج: اضعاف،

(2) ه: و ابن، تصحیح این کلمه مشکوک است،

(3) ه: مواکا،

(4) د ه: کشد،

(5) شرح الحماسة طبع بولاق ج 4 ص 67، 123،

(6) ج ه: می‌افزاید: بود،

تاریخ جهانگشای جوینی، ج‌1، ص: 169

ارنده را بانواع مکرمت مخصوص کرد،

و من قال انّ البحر و القطر اشبها*نداک فقد اثنی علی السحر و القطر

دیگر شخصی غریب دو تیر پیش او آورد «1» از دور زانو زد فرمود که تفحّص احوال او کنند تا حاجت او چیست گفت حرفت من تیرتراشی است و هفتاد بالش قرض جمع دارم و پراکندگی حال من ازینست اگر فرمان شود تا این مقدار بالش تشریف دهند هرسال ده هزار عدد تیر می‌رسانم حاتم وقت فرمود بیچاره را تا کار او باضطرار نه انجامیده «2» است و بجان نرسیده این محقّر بالش را چندین تیر قبول نمی‌کند «3» صد بالش نقد بدو دهند تا مرمّت احوال خود کند چون بالشها حاضر کردند پیر تیرتراش از حمل آن عاجز آمد بخندید و فرمود که گاوگردونی نیز بیاوردند تا بار کرد و بازگشت،

و اثقلته بالمال و هو الّذی به*تخفّ علی طاوی الفلاة المراحل «4»

دیگر بوقت آنک فرمود تا بنای قراقورم «5» نهادند و پادشاه را همّت بر عمارت آن مصروف بود روزی بخزانه درآمد یک دو تومان «6» بالش دید فرمود که از وجود این ما را چه آسایش که دایما محافظت آن واجبست منادی کنند تا هرکس که هوس بالش دارد بیاید و بستاند از شهر روان شدند و روی بخزانه آوردند از خواجه تا غلام و توانگر تا درویش و شریف تا وضیع و پیر تا رضیع آنچ میخواستند می‌گرفتند تا تمامت نصیبه وافر یافتند و از حضرت او داعی و شاکر بازگشتند،

انّا اذا اجتمعت یوما دراهمنا*ظلّت الی طرق المعروف تستبق «7» دیگر چون در حدود قراقورم از افراط سرما زراعت نبودست در عهد

______________________________

(1) ج د ه افزوده: و،

(2) ه: نینجامیده، د ندارد،

(3) آ: می‌کند، ب نکردی،

(4) من قصیدة لأبراهیم بن عثمان الغزّیّ الشّاعر المعروف،

(5) ب ه:  قراقورم، ج: قوراقورم، (فی جمیع المواضع)،

(6) ه: یک تومان، د: دو هزار تومان،

(7) الحماسة،

تاریخ جهانگشای جوینی، ج‌1، ص: 170

دولت او زراعت آغاز کردند شخصی ترب می‌کارد و از آن چند معدود برمی‌دارد و بخدمت او می‌برد می‌فرماید که ترب و برگهای آن می‌شمارند صد عدد برمی‌آید صد بالش می‌فرماید،

گر دل و دست بحر و کان باشد*دل و دست خدایگان باشد

دیگر بدو فرسنگی قراقورم بر جانب مشرق بر گوشه پشته کوشکی ساخته‌اند که بوقت توجّه بجانب مشتاة و مراجعت گذر بر آن باشد تا بدان موضع از شهر نزل آرند که آنرا ترغو «1» گویند و آن موضع را ترغو «2» بالیغ نام نهاده‌اند شخصی در شیب آن پشته درختی چند کاشت از بادام و بید پیش از آن کسی در آن حدود درخت سبز ندیده بود آن درختها سبز شد فرمود تا کارنده را بعدد هر درختی بالشی دهند،

و کاد یحکیه صوب المزن منکسبا*لو کان طلق المحیّا یمطر الذّهبا «3»

دیگر چون بر تخت پادشاهی آرام گرفت و آوازه او بنیکوئی و جود در عالم انتشار یافت تجّار از اقطار بخدمت او روان شدند هر جنس که آورده بودند از اختیار و ردّ می‌فرمودی تا می‌گرفتندی بقیمت تمام و بیشتر آن بودی که نظر بر اقمشه ایشان ناافکنده و قیمت نیافته تمامت قماشات ایشان ببخشیدی تجّار بدل خود تفصیل می‌دادندی که چندین و چندان بوده است یکی را ده گفتندی و صدفی را درّی نام کردندی چون آن شیوه جماعت بازرگانان بازیافتند بارها بگشادندی و روی در کشیدندی یک دو روز را از قماشات ایشان اگر همه دریای عمان بودی قطره نماندی بازآمدندی و قیمت آن کردندی و فرمان آن بود که چندانک قیمت متاع برآید ده یازده مزید کنند و وجه دهند روزی کفاة حضرت و ارکان دولت عرضه داشتند که زیادی ده یازده واجب نیست که بهای متاعهای ایشان خود زیادت از آنست که بقیمت عدل است فرمود که معامله معاملان با خزانه

______________________________

(1) آ: ترعو، ب ج ه: تزغو، د: نرغوا،

(2) کذا فی ج، آ: ترعو، ب: تزغو، د: نرغوا، ه: تزعو،

(3) لبدیع الزّمان الهمذانی،

تاریخ جهانگشای جوینی، ج‌1، ص: 171

ما بهر آنست تا خیر و میری «1» یابند و در پناه ما نفعی گیرند و هر آینه آن جماعت را بر شما بیتکچیان خرجی «2» باشد قرض شماست که می‌گزارم تا از حضرت ما با خسران باز نگردند،

و ما ثناک کلام النّاس عن کرم*و من یسدّ طریق العارض الهطل «3»

دیگر جماعتی از هندوستان دو عدد دندان فیل آوردند فرمود که ملتمس ایشان چیست گفتند که پنج هزار بالش بی‌تردّد و تثبّت فرمود که بدهند جماعت کفاة انکار بسیار نمودند که بمحقّر چیزی چندین مال چون توان داد و دیگر آنک آن جماعت از بلاد یاغی‌اند فرمود که هیچ‌کس با من یاغی نیست،

یبالغ جاهدا فی الجود حتّی*ینیل نوال کفّیه الأعادی

دیگر وقت آنک دماغ او از کاس مدام گرم گشته بود و وقت عیش او خوش شده شخصی او را کلاهی آورد بر شیوه کلاه خراسان او را دویست بالش فرمود تا برات نوشتند «4» و التمغای آن موقوف داشتند سبب آنک پنداشتند که این مقدار از فعل عقار باشد تا روز دیگر در همان وقت آن شخص باردو حاضر شد نظرش برو افتاد برات برو عرضه کردند فرمود تا بسیصد عدد کردند و برین نوع در توقّف بود و هر روز صد بالش زیادت می‌کرد تا بششصد رسید و «5» امرا و کتبه را جمع کردند و ازیشان سؤال فرمود که هیچ چیز را درین عالم کون و فساد بقای ابد ممکن خواهد بود یا نه باتّفاق گفتند ممکن نیست بصاحب یلواج «6» اشارت راند و فرمود که این سخن غلط است بل نام نیک و آوازه در جهان پایدار باشد روی بکتبه آورد و فرمود که دشمن حقیقی من شمائید «7» که دلخواه شما آنست که آثار نیک و خبر خیر از من یادگار نماند ظنّ شما مگر

______________________________

(1) ب ج ه: مبرّتی،

(2) ج: قرضی،

(3) للمتنبّی،

(4) ب: نویسند، و بخطّی الحاقی افزوده: نویسندگان اهمال کردند،

(5) د بجای واو دارد: بفرمود تا،

(6) آ: یلواح، ب: یلواج؟؟؟، ه: بلواج،

(7) ب ج: شما اید، د: شمایید، آ: شمایید،

تاریخ جهانگشای جوینی، ج‌1، ص: 172

آنست که در وقت شراب من کسی را صلتی می‌فرمایم از راه سکرست که در آن تعویقی می‌اندازید و مستحقّ را موقوف می‌کنید از میان شما تا یک دو کس اعتبار امثال را جزای افعال خود نیابند فایده نخواهد بود،

غیری طوع اللّحاة غیری*یسمع للّائمین امرا

معصیة اللّائمین فیها*کهی «1» و کلتاهما و تمرا 31 دیگر بوقت آنک شیراز ایل نبود شخصی از آنجا بیامد و زانو زد که از شیراز بآوازه مکرمت و برّ پادشاه آمده‌ام که مردی عیال دارم با وام بسیار و قلّت استظهار و ملتمس پانصد بالش است که مقدار قرض منست فرمود تا بر وفق ملتمس او بدادند و مثل آن زیادت کردند کفاة حضرت توقّفی کردند که مزید ملتمس اسرافست بلک اتلاف فرمود که بیچاره غمخواره بر آوازه ما چندین کوه و صحرا پیموده باشد و گرما و سرما مشاهده کرده و ملتمس او بخرج مبادرت و مراجعت او وافی نباشد و قرض او را کافی نه اگر بر آن مزیدی نرود همچنان باشد که محروم باز گشته چگونه روا توان داشت درویشی با بعد مسافت با نزدیک اهل و اولاد مأیوس بازگردد تمامت آنچ اشارت رفت بی‌تعویق و تسویف بدو دهند درویش توانگر و شادمان بازگشت و پادشاه را نام نیکو در جهان بماند،

اذا المعتفی وافی من البعد سائلا*یراه حراما ردّه و هو عائل «2»

دیگر درویشی بحضرت او آمد و ده دوال بر چوبی بسته زفان بدعا گشاده از دور بایستاد نظر مبارکش چون برو افتاد و استکشاف مهمّ او کردند نمود که در کدخدائی خویش بزکی داشتم گوشت آنرا نفقه عیال کردم و پوست جهت سلاح‌داران دوال ساختم و آوردم دوالها بدست

______________________________

(1) کذا فی آ ب (؟)، ه: لهی، د ج اصلا این دو بیت را ندارد،

(2) من قصیدة لأبراهیم بن عثمان الغزّیّ و قد سبق منها بیت فی ص 169، و فی دیوان الغزّیّ مکان یراه «رأیت»

تاریخ جهانگشای جوینی، ج‌1، ص: 173

گرفت و فرمود که مسکین آنچ از بز بهتر بوده است جهت ما آورده است اشارت راند که صد بالش و هزار سر گوسفند بدو دادند و فرمود که چون این بخرج رود باز با نزدیک ما آید تا دیگر فرمائیم،

قد غدا سیبه رسیل الغوادی*و رسول الأرزاق و الأقوات

دیگر شخصی او را صد پیکان استخوان آورد او را مثل آن بالش فرمود، دیگر شیوه او آن بودی که از سالی سه ماه زمستان نشاط شکار کردی باقی نه ماه بعد از طعام نهاری بیرون بارگاه بر کرسی «1» نشستی و انواع اجناس که در جهان موجود بودی جنس‌جنس خرمن‌خرمن انداخته بر مسلمان و مغول ایثار می‌فرمودی و بر منتجعان و سؤّال می‌ریختندی و بسیار آن بودی که هرکس جثّتی و ضخامتی داشتی فرمودی که ازین اجناس از هرکدام که اختیارست چندانک در حوصله باع او می‌گنجد بردارد روزی شخصی برین جملت که فرمود از جامهای گرانمایه چندانک در آغوش چندکس گنجد برداشت بوقت مراجعت یک تا جامه در راه بیفتاد چون جامه را بجایگاه خود برد بطلب جامه انداخته بازگشت قاآن فرمود که قدم شخصی از بهریک جامه چگونه رنجه شود فرمود تا بار دیگر چندانک می‌تواند بردارد،

حاتم ار زنده شود جود کفت را بیندهیچ شک نیست که بر دست تو ایمان آرد دیگر شخصی او را دویست چوب تازیانه طبرخون آورد و در آن حدود بهیزمی «2» آن چوب را سوزند بهر عددی از آن او را بالشی دادند،

فصار المجتدون الیه طرّا*من الآفاق طامحة الهوادی

و الفوا من یدیه ما تمنّوا*و بشّرهم نداه بالمعاد «3»

______________________________

(1) ه: کرسی زر،

(2) ب ه: بهیزم، ج: بجای هیزم،

(3) الهوادی الأعناق مفردها هادیة و البیتان من قصیدة لأبی علیّ الفضل بن محمّد الطّرستی ذکرها الثّعالبی فی

تاریخ جهانگشای جوینی، ج‌1، ص: 174

دیگر شخصی هم ازین متاع سه عدد آورد نصف آن صد بالش بداد، دیگر در ابتدای بنای قراقورم روزی ممرّ او بر سوق افتاد بر دکّانی عنّاب بود طبع او بدان مایل گشت چون در بارگاه بنشست فرمود تا دانشمند حاجب از خزانه بالشی برداشت تا از آن عنّاب خرد بنزدیک بقّال شد و خوانچه بستد و از بالش ربعی که اضعاف بهای آن بود بداد و چون خوانچه بنزدیک پادشاه نهادند فرمود که چندین عنّاب را بها یک بالش بسیار کم باشد باقی بالش از گریبان برآورد که بهای این اندکی باشد قاآن او را نیک برنجانید و فرمود که او را در همه عمر خریداری چون ما کی افتاده باشد آنرا ده عدد تمام کنند و بدو دهند،

و اذکر صنائعه فلسن صنائعا*لکنّهنّ قلائد الأعناق

دیگر عزیمت شکار فرمود خانه صاحب یلواج «1» بر ممرّ او افتاد ترغویی «2» پیش آوردند و حکایت سلیمان و مور و پای ملخ بگفت و چون جای نزه بود و قاآن را نشاط می در سر و موکا خاتون که از خاتونان دیگر بدو مایل‌تر بودی برابر «3» تشریف نزول مبذول فرمود بیرون خرگاه را بانواع نسیج «4» و زربفت فرش انداخت و اندرون خرگاه را از عقود «5» لآلی حباب «6» بریخت و چون بر تخت بنشستند بسیاری از لآلی شاهوار بر سر ایشان پاشید،

و لو کنت انثر ما تستحقّ*نثرت علیک سعود الفلک 32

و آن روز تماشای بسیار فرمود و هرکس که در خدمت او حاضر بودند تمامت را جامه و اسب بداد روز دیگر فرمود تا صاحب یلواج «7» را بانواع

______________________________

تتمّة الیتیمة (نسخة المکتبة الأهلیّة بباریس عدد 3308 ورق 562)، و بعدهما

یبالغ جاهدا فی الجود حتّی*ینیل نوال کفّیه الأعادی و قد مرّ هذا البیت فی ص 171،

(1) آ: یلواح، ب: ملواح؟؟؟، ه: یلواج،

(2) کذا فی د، ج ه: تزغوئی، ب نرغونی؟؟؟، آ: ترعونی؟؟؟،

(3) ب د ه: بر اثر،

(4) د: نسج،

(5) آ می‌افزاید: و،

(6) تصحیح قیاسی است، آ: و حماب، ب د: و حباب، ج ه: و حبات،

(7) آ: یلواح، ه: بلواج، ب: بلواح؟؟؟،

تاریخ جهانگشای جوینی، ج‌1، ص: 175

تشریفات گرانمایه مخصوص کردند و چهار هزار بالش اضافت آن کردند ع، عمّ الرّعیّة و الرّعاة نواله،

دیگر درویشی را صد بالش فرمود کارکنان درگاه گفتند که مگر چندین بالش را درم می‌شناسد بر ممرّ او صد بالش آوردند و بگستردند بر آن گذر کرد فرمود که چیست گفتند بالشهای درویش است گفت حقیرست آنرا مضاعف کردند و بدان درویش دادند،

قبّل انامله فلسن اناملا*لکنّهنّ مفاتح الأرزاق دیگر شخصی صد بالش با امیران و خازنان او سودا کرد فرمود که بالش او نقد بدهند روزی درویشی بر در قرشی «1» ایستاده بود پادشاه جهان بیرون آمد نظرش بر آن درویش افتاد خیال کرد که مگر همان شخص است که صد بالش بدو می‌بایست داد بازخواست فرمود که روزهاست تا فرموده‌ایم که وجوه این مرد بی‌انتظار و مماطلتی نقد بدهند هم در آن مقام توقّف فرمود و قورچیان بطلب بالش بخزانه رفتند و صد بالش در دامنهای قبا نهاده نزدیک آن درویش بردند درویش می‌گوید چه بالش است می‌گویند بالشهاست که در قیمت اجناس می‌باید داد چون حال او می‌دانند «2» که دیگریست بالشها بازمی‌گردانند و عرضه می‌دارند فرمود که روزی او بوده چگونه چیزی‌که از خزانه ما بیرون آید ردّ توان کرد همه را بدان درویش دادند،

و تحکم فی مالی حقوق مروءة*نوافلها عند الکرام فروض دیگر عورتی هندو کودکی دو را بر دوش گرفته بر در قرشی «3» می‌گذرد قاآن از صحرا بازگشته بود بدو می‌نگرد خازن را می‌فرماید که پنج بالش

______________________________

(1) د: قوسی، آ: فریشی؟؟؟، ه: درگاه، ج اصلا این حکایت را ندارد،- قرشی [بفتح قاف و سکون راء مهملة و کسر شین معجمه و در آخر یاء آخر حروف] قصر خان مغول است (قاموس پاوه دو کورتی)،

(2) آ: بمی‌دانند (کذا)،

(3) آ ب: فرشی؟؟؟، ج:

فرشی، د جمله را ندارد،

تاریخ جهانگشای جوینی، ج‌1، ص: 176

بدو دهد هم در حال نزدیک او می‌برد یکی در جیب قبا می‌نهد و چهار بدو می‌دهد عورت بازمی‌داند که یکی کم است با او لجاج می‌کند تا دیگر نیز بداد قاآن پرسید که عورت چه می‌گفت صورت حال باز گفت که عورتی عیال‌دار بود دعا می‌گفت دیگر باره سؤال فرمود که عیال‌دارست گفت دو یتیم کودک دارد چون بقرشی «1» درآمد بخزانه شد و فرمود که آن عورت را آواز دهند و فرمود که چندانک می‌تواند از هر نوع جامه که دلخواه اوست از جامهای نسیج چندان برمی‌دارد که استظهار مردی منعم متموّل باشد،

و تکفّل الأیتام عن آبائهم «2»*حتّی وددنا انّنا ایتام 33 دیگر باز داری بازی بر دست گرفته در پیش او می‌آید می‌پرسد که چه بازست می‌گوید رنجورست و علاج او گوشت مرغ است خازن را می‌فرماید تا یک بالش بدو دهد خازن او را با خود می‌برد و بالشی «3» بصرّاف می‌دهد و از آنجمله بهای مرغی چند بدو حوالت می‌کند چون نظرش باز بخازن می‌افتد از حال بازمی‌پرسد کفایت خویش عرضه می‌کند در غضب می‌شود و میفرماید که تمامت اموال عالم در دست تو نهاده‌ام که حساب و شمارش نمی‌توان کرد آن‌قدر هنوز بسنده تو نیست و فرمود که آن بازدار مرغ نمی‌خواست بدان وسیلت خود را چیزی می‌طلبید و هرکس که بنزدیک من آید از جماعتی که میگویند ما ارتاق «4» می‌شویم و بالش می‌گیریم تا سود دهیم و جماعتی دیگر که متاعها می‌آوردند و غیر ایشان از هر صنف که بنزدیک ما می‌آیند من می‌دانم «5» که هرکس شبکی ساخته‌اند بنوعی دیگر و بر ما پوشیده نیست امّا ما می‌خواهیم تا همه‌کس از ما در آسایش و آرامش باشند و از دولت ما نصیب برمی‌گیرند از احوال ایشان اغماض می‌رود و فرمود تا چند بالش بدان جانوردار دادند،

______________________________

(1) آ ب: بفرسی؟؟؟، ج: بفرشی، د جمله را ندارد،

(2) آ: ایتامهم، و البیت لأبی تمّام،

(3) آ ج: بالش،

(4) تفسیر ارتاق از همین عبارت واضح میشود، رجوع کنید بص 165 حاشیه 9،

(5) ب ج د ه: نمی‌دانم،

تاریخ جهانگشای جوینی، ج‌1، ص: 177

دیگر شخصی بود کمانگر و کمانهای بد ساختی و در شهر قراقورم چنان معروف که هیچ آفریده کمان او را بجوی نخریدی و همان حرفت بیش نداشت کمانگر درویش شد و مختلّ «1» حال حیله دیگر نتوانست بیست کمان برداشت و بر سر چوبی بست و بر در اردو بایستاد چون از اردو بیرون آمد یکی را فرستاد که او کیست گفت من آن کمانگرم که هیچ‌کس کمان مرا نخرد و کسبی دیگر ندارم و کار بعجز رسیده است بیست کمان آورده‌ام بقاآن می‌دهم فرمود که کمانهای او را بستدند و بیست بالش «2» بدو دادند، دیگر قاآن را کمری مرصّع نفیس آوردند آنرا در نظر مبارک می‌آرد و بر میان می‌بندد از سر «3» طرف آن میخی جنبان می‌شود بیکی از خواصّ داد تا استحکام آن میخ کنند آن امیر بزرگری داد نام او رشید سوده‌گر زرگر کمر بستد و خرج کرد و هر روز که تقاضای کمر می‌کردند بنوعی دیگر عذری می‌گفت چون مماطلت از حدّ گذشت او را موکّل بر سر کرد تا کمر باز دهد حالت تضییع آن و اتلاف ناچار می‌نماید جهت چنین بی‌ادبی او را بسته بخدمت پادشاه آوردند و عرضه داشت قاآن فرمود که هرچند گناه بزرگست امّا اقدام بر امثال این دلیل عجز و ضعف و درویشی است که اگر کار او بغایت اضطرار نرسیدی بر مثل این‌چنین حرکت انبساط ممکن نگشتی او را رها کنند و از خزانه صد و پنجاه بالش بدو دهند تا مرمّت احوال خود کند و بر مثل این احوال جرأت ننماید،

لطفت ار مایه وجود شود*جسم را صورت روان باشد

ما جاد بالوفر الّا و هو معتذر*و ما عفا قطّ الّا و هو مقتدر 34 دیگر شخصی او را پیاله حلبی آورد جماعتی که در بارگاه نشسته بودند بستدند و بی‌آنک آرنده را در بارگاه آرند بخدمت او نمودند فرمود آرنده

______________________________

(1) آ د: محیل، ب: محتل، ه: مجال خیال،

(2) بالش عبارت بوده است از پانصد مثقال زر یا نقره رجوع کنید بص 16، و بالش مطلق ظاهرا منصرف ببالش نقره است،

(3) د ه: هر،

تاریخ جهانگشای جوینی، ج‌1، ص: 178

این رنجها تحمّل کرده باشد تا چنین جوهر نازک از چندان مسافت بنزدیک ما رسانیده او را دویست بالش بدهند و صاحب آن متفکّر بر در اردو نشسته تا سخن او کس بسمع مبارک پادشاه رسانید یا نه ناگاه حجّاب بیرون آمدند و او را بشارت تشریف بدادند و هم آن روز دویست بالش نقد بدو دادند و آن روز نیز سخن خادم حبشی می‌رفته است فرمودست که این شخص را بپرسید که او را استطاعت آن باشد که جهت ما خادمان حاصل کند شخص گفت آن کار منست دویست بالش دیگر فرمودست تا بدو دادند جهت خرج راه و مثال داده و آن شخص هرگز باز نیامد و هیچ کس منشأ و مسکن او را نمی‌شناخت،

و انّی لأسدی نعمتی ثمّ ابتغی*لها اختها من ان اعلّ و اشفعا «1»

دیگر کسی از حضرت او مأیوس بازگشته استماع نرفته بود مگر شخصی از مالین باخرز در آفاق مشهور کرد که من گنجی یافته‌ام و با هیچ‌کس نخواهم گفت تا وقتی که چشم من بجمال قاآن روشن شود «2» و [با] هر ایلچی که بدان جانب متوجّه بودی همین معنی تازه می‌کردی این سخن بسمع مبارک قاآن رسید فرمود تا او را اولاغ بدادند چون بحضرت او رسید و در اندرون اردو رفت بحث سخن او کردند گفت مرا وسیلتی می‌بایست تا بدان واسطه روی مبارک پادشاه بینم هیچ گنج نمی‌دانم، چون شکل طرّاری بود و هرکس امثال این حرکات در تصوّر آرد این سخن را پسندیده نداشت و تغیّری در احوال او ظاهر شد امّا اغماض فرمود و گفت روی ما بدیدی باز باید گشت و فرمود تا او را بایلچیان سپردند و بسلامت باز بخانه او رسانیدند،

و ما السّحاب اذا ما انجاب عن بلد*و لا یلمّ به یوما بمذموم «3»

______________________________

(1) کلمه «من» بر فرض صحّت نسخه متعلّق بچیست؟،

(2) ب ج د ه: نشود،

(3) لأبی ذفافة المصریّ فی بعض الرّؤساء و بعده

ان جدت فالجود شی‌ء قد عرفت به*و ان تجافیت لم تنسب الی اللّوم (تتمّة الیتیمة نسخة باریس ورق 509)

تاریخ جهانگشای جوینی، ج‌1، ص: 179

دیگر شخصی بود در قراقورم ضعف و درویشی بحال او راه یافته بود کاسه از سروی بز کوهی ساخته می‌کند و بر گذرگاه مترصّد می‌نشیند چون مواکب «1» او از دور می‌بیند بر پای می‌خیزد و کاسه در پیش می‌دارد ازو می‌ستاند و او را پنجاه بالش می‌فرماید یکی از کتّاب عدد آن را اعادت می‌کند می‌فرماید تا کی شما را بازخواست کنم که بر عطای من انکار منمائید و مال من از سؤّال دریغ مدارید و فرمود که رغم لائمان را مثنّی کردند و بدان بالش آن درویش را توانگر کرد،

یا ملک الوقت و الزّمان*و من علا فی عظیم شان

ضدّان ما استجمعا لخلق «2»*وجهک و الفقر فی مکان «3»

دیگر شخصی مسلمان از امرای ایغور چهار «4» بالش نقره قرض کرد و از ادای آن عاجز آمد او را بگرفتند و مؤاخذه می‌کردند تا از دین محمّد علیه الصّلوة و السّلام انتقال کند و بکیش بت‌پرستی درآید یا «5» او را در میان بازار رسوا کنند و صد چوب بزنند مسلمان سرگردان از ایشان سه روز مهلت خواست و پیش بارگاه قاآن آمد و بر سر چوبی علامتی کرد فرمود تا او را حاضر کردند چون حال درویش معلوم رای پادشاه شد فرمود تا غریمان او را طلب داشتند و بتکلیفی که بر آن مسلمان می‌کردند گناه‌کار کردند و زن و خانه ایغور بدو دادند و فرمود تا صد چوب در میان بازار بر آن ایغور زدند و مسلمان را صد بالش دادند،

بحر اذا حلّت الورّاد ساحته*لم ینههم «6» علل «7» منهم عن العلل «8» دیگر شخصی بود سیّد از چرغ «9» بخارا که او را علوی چرغی «10» گفتندی

______________________________

(1) ه: موکب،

(2) کذا فی تتمّة الیتیمة، آ ج د ه: بخلق، ب: بخلق؟؟؟،

(3) لأبی الوفاء الدّمیاطی فی عزیز مصر ذکرهما الثّعالبی فی تتمّة الیتیمة (نسخة باریس ورق 521)،

(4) د: چهارصد،

(5) آ: با؟؟؟، ب: و با؟؟؟، د: و یا،

(6) آ ج: لم یتهم، د: لم یتهم، ه: لم ننههم،

(7) لعلّه: نهل،

(8) تصحیح این مصراع مشکوک است،- د: عن الحلل ه: الی علل،

(9) شرغ بفتح اوّله و سکون ثانیه و غین معجمة و هو تعریب چرغ و هی قریة کبیرة قرب بخارا ینسب الیها قوم من اهل العلم قدیما و حدیثا (معجم البلدان)،- د: جرغ،

تاریخ جهانگشای جوینی، ج‌1، ص: 180

از قاآن بأرتاقی بالش گرفته بود وقت اداء قراری گفت سود تسلیم کرده‌ام کتبه «1» خطّ خواستند و قبض و گواه من بخویشتن بدست قاآن دادم او را در بارگاه حاضر کردند ازو سؤال فرمود که کدام وقت و در حضور که بود که ترا نمی‌شناسم گفت آن روز تنها بودی و در خدمت کسی نه بیرون من ساعتی تفکّر کرد و بعد از آن فرمود که وقاحت او روشن و کذب و افترای او معیّن است امّا اگر بدین سخن او را بازخواست کنم شنوندگان گویند پادشاه جهان منکر شد ترک او کنند امّا آنچ آوردست تا با خزانه ما معاملت کند ازو نستانند و آن روز جمعی تجّار آمده بودند اقمشه هریک می‌ستدند قاآن هریک را زیادت از بها معیّن می‌کرد ناگاه دگر باره ارین سیّد پرسید کجاست او را حاضر کردند فرمود که دل تو تنگ شد از آنچ فرموده‌ایم که متاع تو نگیرند حالی در تضرّع آمد و گریستن بعد از آن فرمود که متاع ترا چند قیمت است گفت سی بالش و بدان دل‌خوشم صد بالش او را بدادند،

دیگر از خویشان او خاتونی درآمد در خواتین و حظایای «2» او نظاره می‌کردست و ثیاب و لآلی و مرصّعات ایشان مطالعه صاحب یلواج «3» آنجا بودست قاآن فرمودست که مرواریدی که معدّست بیارند دوازده طبله مروارید که بهشتاد هزار دینار خریده بودست آوردند فرموده است تا مرواریدها در دامن و آستین او ریخته‌اند و گفته که سیر شدی از مروارید چند نظر بر دیگران افکنی،

سلک ابن ارمک فی السّماح مسالکا*لو مرّ فیها حاتم لم یهتد

و سما بهمّته الّتی قد ذلّلت*هام السّماک و قرن سعد الأسعد «4»

______________________________

ه: جرع، آ ب: حرع، ج: خرج،

آ ب: حرعی، ه: جرعی، ج: خرجی، د: جرغی،

(1) کذا فی ه، آ ب ج: کیسه، د این کلمه را ندارد،

(2) ب: حطایای؟؟؟، د: خطایای، آ: حتایای، ج این کلمه را ندارد،

(3) ب: بلواج؟؟؟، ه: بلواج،

(4) من ابیات لأبی صالح سهل بن احمد النّیسابوری فی ابی سعد بن ارمک من قصیدة

تاریخ جهانگشای جوینی، ج‌1، ص: 181

دیگر شخصی او را ناری تحفه آورد فرمود تا دانهای آنرا بشمردند و از آن تمامت حاضرانرا نصیب دادند و بعدد هر یکی از ناردانه بالشی فرمود،

فلذاک یزدحم الوری فی بابه*شروی ازدحام الحبّ فی الرّمّان «1» دیگر از منکران دین تازی زبانی یکی بحضرت او آمد و گفت در شب چنگز خان را بخواب دیدم گفت پسرم را بگو تا مسلمانان را بکشد که ایشان بداند بعد از تفکّر ساعتی گفت بمترجم با تو سخن گفت یا بخود گفت بزفان خویش، فرمود که تو زفان ترکی و مغولی «2» می‌دانی گفت نه گفت من نیز بشکّ نیستم که او جز زبان مغولی هیچ زبان دیگر نمی‌دانست دروغ محض ازینجا راست میشود و اشارت کرد تا او را بکشتند،

دیگر از ناحیت تنکوت «3» از موضعی که آنرا قراتاش «4» گویند مسلمانی او را گردونی مأکولات آوردست بامید آنک او را اجازت مراجعت باشد

______________________________

مهرجانیّة مطبوعة مصنوعة و منها:

تهدی الیک طرائف و هدیّتی*حلل الثّناء علیک تنشرها یدی

تفنی الهدایا و هی باقیة علی*مرّ الزّمان بقاء نقش الجلمد (تتمّة الیتیمة نسخة باریس ورق 588)، و المراد بسعد الأسعد سعد السّعود و هو منزل من منازل القمر جمع سعدا علی اسعد جمع قلّة و المشهور فی جمعه السّعود و السّعد و قد جاء ایضا فی شعر النّابغة الذّبیانی:

قامت تراءی بین سجفی کلّة*کالشّمس یوم طلوعها بالأسعد الرّوایة الشّهیرة الصحیحة الأسعد بضمّ العین جمع سعد للنّجم، و وقع فی هذا البیت غلط فی لسان العرب المطبوع ببولاق حیث ضبط فیه بالقلم الأسعد بفتح العین اتّکالا علی ما اظنّ علی تفسیر البطلیوسی شارح دیوان النّابغة حیث فسّر الأسعد ببرج الحمل فیظهر انّه کان یرویها او یقرؤها بفتح العین و هذا یناقض صریحا ما ذکره صاحب لسان العرب نفسه حیث استشهد بهذا البیت علی انّ النّابغة ذکر السّعود ای سعود النّجوم الثّمانیة فی شعره و اللّه الموفّق للصّواب،

(1) من قصیدة للغزّی، و قد مرّ منها بیت فی ص 163،

(2) د در متن: زبان مغولی، (در حاشیه): زبان ترکی مغولی،

(3) ج: سکوت، د: سکوت،

(4) کذا فی جامع التّواریخ طبع بلوشه ص 77 و هو قریب من الصّواب، آ: قراباس؟؟؟، ب: قراباش، ج:

قرایاس، د ه: قراباش،

تاریخ جهانگشای جوینی، ج‌1، ص: 182

با ولایت خویش او را یک گردون بالش فرمود «1» و آزاد کرد

حکایتیست از آن طبع آب در دریا*روایتیست از آن جود ابر در بهمن «1»

دیگر شخصی بودست روزی جشنی را انتظار کردست چون دیده که حفّاظ مست شده‌اند در خوابگاه رفته و قدحی زر دزدیده و بازگشته دیگر روز قدح طلب داشته‌اند بازنیافته منادی فرموده است هرکس که آن قدح باز آورد بجان امان یابد و هرچ التماس او باشد مبذول افتد دیگر روز دزد قدح آورد او را گفته است «2» بچه سبب این حرکت کردی گفت تا پادشاه جهان قاآن را تنبیهی باشد و بر محافظان که ایشان را طرقاقان «3» گویند اعتماد نفرماید و الّا در خزانه زیادت از آن متاع بودست اگر جهت مال در رفتمی، جمعی امرا گفتند که او را اعتبار دیگران باید کرد تا کسی بر چنین حرکتی اقدام نتواند نمود فرمود که او را امان داده‌ام چگونه دیگر باره بدو قصدی توان کرد و مثل این‌چنین شخص پردل را افسوس بود که کشته شود و الّا بفرمودی تا سینه او بشکافتندی تا چگونه دل و جگری دارد که در آن حالت شکافته نشدست او را پانصد بالش فرمود با اسبان و جامهای بسیار و او را امیر چند هزار لشکر کرد و بختای فرستاد،

دیگر بوقت آنک غلّه برخاست تگرگی بارید چنان‌که غلّها را باطل کرد و در آن وقت که این واقعه افتاد غلاء غلّه قراقورم چنان بودست که یکمن بیک دینار «4» نایافت بودست فرمود تا منادی کردند هرکس که غلّه کشته است هیچ تردّد بحال خود راه ندهد که غلّه او را زیان نشدست بار دیگر اگر زرع را آب دهند و عمارتی کنند و حاصلی نباشد تمامت از خزانه و انبارها عوض گیرند اتّفاق چنان افتاد که آن سال چندان غلّه حاصل آمد که در آن مدّت که آغاز زراعت کرده بودند آن رفع «5» و نفع نبودست،

______________________________

(1- 1) این جمله را در آ ندارد،

(2) ب د ه: گفتند،

(3) طرقاق بمعنی محافظ و قراول شب است (قاموس پاوه در کورتی)،- ب: طرقاقان؟؟؟، ج: طرقاقاآن، د: طراقاقان؟؟؟، ه: برقاقان، آ: طرقاقان؟؟؟،

(4) ب: دینار زر،

(5) ج ه:  ربع، ب: ربع؟؟؟،

تاریخ جهانگشای جوینی، ج‌1، ص: 183

دیگر سه شخص را بیاوردند جهت گناهی که ازیشان صادر شده بود فرمود تا بقتل رسانند چون از بارگاه بیامد عورتی را یافت خاک می‌پاشید و فریاد می‌کرد ازو پرسید که چه سبب را می‌کنی «1» گفت جهت این مردان که بکشتن ایشان فرمان شدست که یکی شوهرست و دیگری فرزند و دیگری برادر فرمود که ازین هر سه یکی را اختیار کن تا جهت دل تو زنده بگذارند گفت شوهر را عوض است و فرزند نیز مرجوّ است «2» که تواند بود امّا برادر را بهیچ‌وجه عوض ممکن نیست هر سه را بدو بخشیدند «3»،

دیگر بتماشای کشتی راغب بودی و در اوّل جماعت مغولان و قفچاقان «4» و ختائیان در خدمت او بودند چون خراسان مستخلص شد حکایت کشتی گیران خراسان و عراق پیش او گفتند ایلچی بجورماغون «5» فرستاد و اشارت کرد تا کشتی‌گیر فرستد یکی بود از همدان پهلوان فیله «6» گفتندی بفرستادند چون بنزدیک قاآن رسید منظر و شکل او از ضخامت جثّه و تناسب اطراف ویرا نیک خوش آمد با جماعتی دیگر که در پیش او بودند فرمود تا کشتی گرفتند بر تمامت غلبه کرد و کسی پشت او را بر زمین نیاورد بیرون تشریفات پانصد «7» بالش فرمود تا بعد از یکچندی او را دختری ماه‌دیدار خوش‌رفتار خوش‌گفتار فرمود چنانک رسم آن جماعت است که خویشتن را از مباشرت جهت حفظ قوّت را صیانت کنند دست‌درازی نمیکردست و ازو مجتنب بوده دختر روزی باردو میرود ازو می‌پرسد که تازیک را چگونه یافتی نصیبه تمام از لذّات استیفا کرده باشی و در میان مغولان این مزاح باشد که تازیکان را بعظم آلت نسبت دهند چنانک شاعر گوید

______________________________

(1) ج: این میکنی، د (بجای این جمله): سبب چیست،

(2) آ ج: موجودست،

(3) این حکایت بعینها در مرزبان‌نامه سعد الدّین وراوینی که قریب پنجاه سال قبل از جهانگشای تألیف شده مسطور است و نسبت این واقعه را بضحّاک میدهد، (مرزبان نامه، طبع حقیر ص 16- 17)،

(4) آ: ففحاقان؟؟؟، ب: ففجافان؟؟؟، ج: قفحاقان، د: قبچاقیان،

(5) د: بجورباعون،

(6) آ: فیله؟؟؟، ج: بیله؟؟؟، ه:؟ پیره؟؟؟،

(7) ه: صد،

تاریخ جهانگشای جوینی، ج‌1، ص: 184

 و یحک یا ایری اما تستحی*تفضحنی مابین جلّاسی

تخرج عن جیبی بلا حشمة*و ترفع المندیل عن راسی «1»

دختر می‌گوید که مرا ذوقی از آن حاصل نشدست و از یکدیگر جداایم پیله «2» را طلب فرمود و بحث آن حال کرد گفت در خدمت پادشاه اشتهاری یافته‌ام و کسی بر من تطاول ننموده اکنون اگر پای درنهم نباید قوّت ساقط شود و در خدمت پادشاه از پایه خود انحطاط یابم فرمود که غرض آنست تا از شما فرزندان حاصل شود بعد ازین ترا از ممارات و مبارات کشتی معاف داشتم او را خویشی بود محمّد شاه نام ایلچی بطلب او فرستادند تا چند کس از اهل این صنعت بیاورد چون برسیدند محمّد شاه با چند کس در میدان مجارات رفت بر همه غالب شد فرمود که با پیله «3» کشتی گیری حالی زانو زد و گفت گیرم فرمود که شما خویش یکدیگرید و میان شما اخوّتست شما با یکدیگر خصمانه کشتی میگیرید و چون روزی پنج برین بگذشت و «4» بنظر عنایت بدو می‌نگریست او را بالش فرمود در آن ساعت از جائی هفتصد بالش دررسید همچنان بدو دادند،

تتیقّن الأموال حین تحلّ فی*کفّیه ان لیست بدار مقام «5»

و آنچ بمشاهره و غیر آن ایشان را فرمودی از جامها و پوستین و بالش خود مثل آب جاری «6» که آنرا بهیچ‌وجه انقطاع نیفتادی و بسیار آن بودی که هریک را ازیشان فرمودی تا از انواع ملبوسات که پیش اردو برهم انداخته بودندی چندانک توانستندی برگرفتندی،

______________________________

(1) لأبی السّمط الرّسعنی ای المنسوب الی رأس عین ذکرهما الثّعالبی فی تتمّة الیتیمة (نسخة باریس ورق 520)،

(2) آ ج: بیله؟؟؟، ب د: فیله، ه: پیره؟؟؟،

(3) آ ج: نیله؟؟؟، ب: فیله؟؟؟، د: فیله؟؟؟، ه: پیره؟؟؟،

(4) د ه واو را ندارد،

(5) لأبی الحسن علیّ بن محمّد التّهامیّ الشّاعر المشهور و قبله:

یقضی بحکم الجور فی امواله*و قضی بحکم اللّه فی الأیتام (تتمّة الیتیمة نسخة باریس ورق 511)،

(6) ه افزوده: ود؟؟؟،

تاریخ جهانگشای جوینی، ج‌1، ص: 185

دیگر شخصی از دوستان مقبول قول حکایت گفت که در عهد سلطان علاء الدّین کیقباد در روم بودم و در میان حریفان شخصی بود مختلّ «1» حال که از مسخرگی نانی حاصل می‌کردی و حکایت بذل پادشاه جهان حاتم زمان در آن وقت در افواه افتاده بود که در مشرق پادشاهی از نسل مغول نشسته است که ترب و تبر نزد او یکسانست،

نزد مقدار همّت عالیش*کم‌عیارست

نقد هفت اختر این مسخره را اندیشه سفری افتاد نه راحله و نه زاد او را حریفان باتّفاق توزیعی کردند و درازگوشی خرید «2» تا «3» روان شد بعد از سه سال در بازار می‌روم خواجه را می‌بینم با خیل و خیول و بغال و جمال و غلامان ختائی بر یمین و یسار چون مرا بدید حالی از اسب پیاده شد و ترحیبی کرد و اهتزازی تمام بمشاهده من اظهار نمود و مرا بتکلیف بوثاق خویشتن کشید و چنانک سنّت اصحاب مروّت و فتوّت باشد انواع تکلّفات از مشروبات و مأکولات بجای‌آورد و اوانی از زر و نقره و قینات و خنیاگران و سقاة بترتیب ایستاده و برین شیوه این‌روز بألحاح مرا نگاه داشت و دوّم روز و سوّم روز همچنین و من او را هیچ‌گونه باز نمی‌شناسم تا عاقبت می‌گوید فلان کسم که «4» بضاعت درازگوشی داشتم ازو استفسار احوال کردم که «4» انّی رأیتک سفیها فمتی صرت فقیها گفت چون از روم سفر کردم بهمان درازگوش دریوزه‌کنان بحضرت پادشاه روی زمین رفتم قدری میوه خشک برداشته بودم بر ممرّ او بر سر پشته بنشستم از دور نظر مقبلانه او بمن افتاد بتفحّص احوال من کس فرستاد حالت «5» ضعف حال «6» خود تقریر دادم که از روم بآوازه عطا و نوال پادشاه آمده‌ام با صد هزار بی‌نوائی پای در راه نهادم تا نظر پادشاه که صاحب قرانست چون بدین

______________________________

(1) آ ب: محیل، د: بخیل،

(2) یعنی خریدند،

(3) ه: و،

(4- 4) این جمله را در آ ندارد،

(5) ه: حال،

(6) ج د ه کلمه «حال» را ندارد،

تاریخ جهانگشای جوینی، ج‌1، ص: 186

درویش آید حال او معکوس شود و طالع مسعود گردد،

پدر کز من روانش باد پرنور*مرا پیرانه پندی داد مشهور

که از بی‌دولتان بگریز چون تیر*سرا «1» در کوی صاحب دولتان گیر

و طبق میوه را با عرض سخن پیش او بداشتند از آن میوها دو سه در سولوق «2» ریخت در باطن ارکان حضرت انکاری مشاهده کرد روی بدیشان آورد که او از موضعی دور می‌رسد تا بدینجا بسیار مزارات متبرّک و مواضع مبارک سپرده باشد و خدمت بزرگان دریافته تیمّن بانفاس چنین کس غنیمت باشد از آن وجه میوها در سولوق ریختم تا بهروقت از آن با فرزندان تنقّلی می‌کنم بقایا را نیز شما قسمت کنید و اسب براند چون باردو رسید میوها را از سولوق بیرون آورده است و اعداد آنرا احصا کرده و شمرده و روی بدانشمند حاجب‌آورده و احوال منزل من پرسیده گفتست که من معلوم ندارم کجا نزول کردست او را بازخواست بلیغ کرد و فرمود که تو چه مسلمانی باشی که درویشی با بعد مسافت بحضرت ما رسد و تو از طعام و شراب و بیداری و خواب او غافل باشی همین لحظه بخویشتن برو و او را طلب دار و بمقامی محمود در خانه خود جای ده و بهمه معانی تفقّد او نمای من بنزدیک بازار نزول کرده بودم از چپ و راست بتفحّص حال من می‌دوانند تا یکی بمن رسید و مرا بخانه او برد تا روز دیگر قاآن برنشسته گردونی چند بالش می‌بیند که بخزانه می‌برند از فتح شهری در منزی «3» عدد آن هفتصد بالش دانشمند حاجب را فرمود که آن شخص را بخوان چون حاضر شدم تمامت آن را بمن فرمود و بمواعید دیگر مستظهر گردانید تمامت بالشها را قبض کردم و حال من از مضایق درویشی بفسحت

______________________________

(1) ج د: وطن،

(2) سولوق بمعنی مطلق ظرف و ظرفی است که در آن آب نگاه دارند (پاوه دو کورتی)،

(3) منزی عبارت است از چین جنوبی که آنرا نیز ماچین و مهاچین یعنی چین بزرگ و مغولان ننکیاس گویند (بلوشه شفاها)،- آ: منری؟؟؟، ب ه: منری؟؟؟، ج د این کلمه را ندارد،

تاریخ جهانگشای جوینی، ج‌1، ص: 187

خوشی رسیده است،

و اذا اتاه سائل*ربّ الشّویهة و البعیر

ابصرته بفنائه*ربّ الخورنق و السّدیر 35

دیگر مغولی بود نام او سنقولی بوکا «1» رمه گوسفند «2» داشت شبی باد سرد می‌آمد گرگ «3» در رمه او افتاد و اکثر آنرا ضایع و تلف کرد روز دیگر مغول بحضرت آمد و حال گله و گرگ عرضه داشت و تقریر کرد که هزار سر ضایع شده است قاآن فرمود که گرگ کجا رود و اتّفاق را جماعتی کشتی‌گیران مسلمان بیامدند و گرگی زنده بیاوردند دهان بسته فرمود که گرگ را از شما بیک هزار بالش بخریدم و صاحب گوسفندان را گفت از کشتن این ترا نفعی و خیری در تصّرف نمی‌آید هزار سر گوسفند فرمود تا بدو دادند و گفت این گرگ را مخلّی کنیم تا یاران خویش را ازین حالت اعلام دهد و ازین نواحی بروند چون گرگ را گشاد کردند سگان شیر آسای سگ‌بانان بدو دویدند و گرگ را بدریدند قاآن از آن سبب متغیّر شد و فرمود تا قصاص گرگ از سگان بازخواستند و در اندرون اردو رفت متفکّر و مهموم روی بارکان و خواصّ آورد و فرمود که غرض از اطلاق گرگ آن بود که در اندرون ضعفی مشاهده می‌کردم بر آن اندیشه که چون جانوری را از هلاکت خلاص دهم حقّ تعالی مرا نیز شفا کرامت کند چون او از دست ایشان نجست نه همانا من نیز از آن ورطه بیرون آیم و در آن چند روز رحلت کرد، و بر متمیّزان و بزرگان پوشیده نیست که ملوک برداشته و برگرفته یزدان‌اند و ایشان را الهامهاست و آن حکایت نظیر آنست که در کتاب «4» آورده‌اند که چون مأمون طاهر بن الحسین و علیّ بن عیسی بن ماهان «5» را بمحاربه برادر خود محمّد امین ببغداد فرستاد «6»

______________________________

(1) د: توکا،

(2) د: کوسفندی،

(3) ب ج: گرگی،

(4) بیاض در ب،

(5) آ: مروان، ب د ه: مهران، ج: مهروان،- متن از روی تاریخ طبری و ابن الأثیر تصحیح شد،

(6) مصنّف را در اینجا سهو غریبی دست

تاریخ جهانگشای جوینی، ج‌1، ص: 188

در تضاعیف آن محمّد امین حمّاد راویه را که از ندمای او بود می‌گوید که امروز تماشا کنیم و بنشاط شراب مشغول شویم زورقی آوردند و در آنجا نشستند و از جواری جاریه جمیله داشت نام او قبیحه بود و از دندانهای او یک دندان زرد که کمال ملاحت او در نقصان آن مدرج بود با خود در کشتی آورد و جامی از یاقوت سرخ آتشی که بر مثال زورقی ساخته بودند و از نفایس زهرات دنیا و موجودات خزانه آنرا در نظر او وزنی بودی چون مجلس گرم شد و عیش خوش قبیحه بمهمّی بر پای خاست پای در دامن زد بر جام افتاد شکسته شد و دندان بر کشتی زد دندانی زرد که شعف محمّد بدان بودی بشکست محمّد امین روی بحمّاد آورد و گفت انقراض کار ماست چنانک رسم ندما باشد او را دعائی گفت و استبعاد سخن محمّد می‌کرد و میان ایشان درین معنی سخنی می‌رفت ناگاه هاتفی آواز داد که قضی الأمر الّذی فیه تستفتیان محمّد امین حمّاد را گفت شنیدی تصامم «1» نمود دیگرباره همین سخن بآواز بلند هایل شنید محمّد امین حمّاد را گفت بعد ازین شکّی نماند برخیز و چاره کار خود کن که ع، دیدار من و تو با قیامت افتاد،

دیگر مردی پیر از حدود بغداد بیامد و بر سر راه بنشست چون پادشاه می‌گذشت آن پیر را بر ره گذر خویش دید فرمود تا او را پیش خواندند از وی پرسید که بر سر راه چه ایستاده گفت مردی پیرم و درویش «2» و ده دختر دارم و از غایت درویشی ایشان را بشوهر نمی‌توانم داد پادشاه فرمود که تو از بغدادی خلیفه چرا چیزی بتو ندهد و مددی نکند تا

______________________________

داده است، باجماع اهل تاریخ علیّ بن عیسی بن ماهان سردار لشکر بغداد بود از جانب امین و با طاهر بن الحسین که سردار لشکر خراسان بود از جانب مأمون در ریّ جنگ کرده بدست او کشته شد نه آنکه بمعیّت طاهر بمحاربه امین رفته باشد، و این سهو از مثل مصنّف کسی غیر مغتفر است،

(1) استعمال تصامم غلط است چه ادغام در باب تفاعل واجب است و فکّ آن جایز نیست،

(2) ب می‌افزاید بخطّ جدید: از بغداد،

تاریخ جهانگشای جوینی، ج‌1، ص: 189

دخترانرا بشوهر دهی گفت هروقت از خلیفه من صدقه خواهم مرا ده دیناری زر دهد مرا خود این مقدار بنفقات خود باید پادشاه فرمود تا او را هزار بالش نقره بدهند نزدیکان حضرت گفتند بر ولایت ختای نویسند فرمود که از خزانه نقد بدهند چون بالش از خزانه آوردند و پیش آن پیر بنهادند پیر گفت من چندین بالش ازینجا چون نقل کنم من مردی پیر و ضعیفم یک بالش یا غایت دو بالش بیش برنتوانم داشت پادشاه فرمود تا اولاغ «1» و جوال و استعداد ترتیب کردند تا آن بالشها در صحبت نتوانم رسید و اگر در راه واقعه افتد دختران از انعام پادشاه محروم مانند فرمود که دو مرد مغول ببدرقه او و آن مال بروند تا بولایت ایل و او را بسلامت با آن بالشها بولایت ایل رسانند چون مغولان با او برفتند در راه وفات کرد اعلام حضرت پادشاه کردند پادشاه فرمود که نشان خانه خود نداده است و نگفته که دختران او کجااند گفتند گفته است فرمود که آن بالشها ببغداد برند و بخانه او بدختران دهند و بگویند که پادشاه این بالشها صدقه فرستاده است تا آن دختران را بشوهر دهند،

دیگر دختری از نزدیکان حضرت را بشوهر می‌فرستادند صندوقی مروارید که هشت کس آنرا برگرفته بودند بجهاز او آورده بودند چون آن صندوق در حضرت پادشاه بردند پادشاه بنشاط شراب مشغول بود فرمود تا سر صندوق برگرفتند تمامت مروارید بود هر دانه از یک دینار تا دو دانگ تمامت بر حاضران بخش کرد در حضرت عرضه داشتند که این صندوق از بهر فلان دختر بجهاز فرموده بودی فرمود که آن صندوق دیگر که همتای این صندوق است فردا روز بوی دهند،

دیگر اتابک شیراز برادر خویش تهمتن را بخدمت قاآن فرستاد و در جملت

______________________________

(1) اولاغ بمعنی چاپار و بمعنی اسب است (پاوه دو کورتی)،

تاریخ جهانگشای جوینی، ج‌1، ص: 190

تحفها دو قرابه «1» مروارید بود که نزدیک ایشان بحکم آنک کلّ حزب بما لدیهم فرحون عظمتی داشت چون عرض آن کردند و قاآن دانست که در نظر موصل مروارید را وقعی است بفرمود تا صندوقی دراز آهنگ پر از دانهای شاهوار حاضر کردند رسول و حاضران از آن مدهوش شدند قاآن بفرمود تا در آن جشن کاس شراب را که می‌گردانیدند پر از مروارید می‌کردند تا تمامت بر حاضران قسمت شد،

چو قطره بر ژرف دریا بری*بدیوانگی ماند این داوری از آنچ واجب الوجود در نهاد او موجود گردانیده بود از حلم و عفو و داد و جود و تربیت دین معبود شمّه تقریر داد تا معلوم شود که در هر زمانی صاحب قرانی است چنانک در سوالف عهود حاتم و نوشروان و غیر ایشان بوده‌اند و ذکر هریک تا منقرض زمان چون چشمه خرشید تابان خواهد بود و روایات و حکایات مذکور و مسطور ع، و فی کلّ ما قرن سدوم و جندب، «2» و اگر در آن باب استقصائی می‌رفت با طناب می‌انجامید برین مقدار اختصار نمود و یک حکایت از قهر و صولت و سیاست و هیبت او محرّر خواهد شد تا چنانک مقرّر شدست که ایادی و نعمای او چگونه فایض بوده است انتقام و سطوت او چگونه رایض بوده، «3»

له یوم بؤس فیه للنّاس ابؤس*و یوم نعیم فیه للنّاس انعم

فیمطر یوم الجود من کفّه النّدی*و یمطر یوم البأس من کفّه الدّم «4» در قبیله «5» که «6» امیر «7» هزاری «8» بود از جمله اراجیفی می‌افتد که

______________________________

(1) آ: فرابه،

(2) مقصود از این کلمه و ضبط آن معلوم نشد،- ب: خدب،

(3) ج: رایض است، د: قابض، آ ب د کلمه «بوده» را ندارد،

(4) للحسین ابن مطیر الأسدی (شرح الحماسة طبع بولاق ج 3 ص 2، ج 4 ص 72)،

(5) بیاض در آ ب، د: قبیله اویرات، و همچنین در جامع التّواریخ طبع بلوشه ص 84، ه بدون بیاض است،

(6) د «که» را ندارد،

(7) ه: امیری،

(8) ج: هزاره،

تاریخ جهانگشای جوینی، ج‌1، ص: 191

فرمان شدست که بنات این قوم را بجماعتی نامزد کرده‌اند «1» ایشان از خوف این خبر بیشتر دختران را نامزد خصمان کردند در میان قوم خود و بعضی را تسلیم این حدیث در افواه انتشار می‌یابد و بخدمت پادشاه می‌رسانند جماعتی از امرا را نامزد میکند «2» تا جهت تفحّص آن آنجا روند چون حقیقت معلوم می‌شود می‌فرماید که هر دختر را که سنّ او از هفت گذشته باشد جمع کنند و هرکس را که در آن سال بخصم داده‌اند بازستانند چهار هزار دختران چون اختر که هریک را با دلها حالی دگر بود گرد کردند،

حسنش از رخ چو پرده برگیرد*ماه وا خجلتاه درگیرد ابتدا فرمود تا بعضی را که بنات امرا بودند جدا کردند و تمامت حاضران را یاسا رسانیدند که با ایشان خلوت کنند از آن جملت دو دختر چون ماه فرو شد و باقیات صالحات را در پیش اردو صف‌صف بایستانید آنچ لایق اردو بود با حرم فرستادند و قومی باصحاب فهود و جوارح دادند و بعضی را بهرکس از ملازمان درگاه و چند را بخرابات و رسول خانه «3» فرستادند تا خدمت صادر و وارد کنند و آنچ باقی ماندند فرمان شد تا هرکس که حاضر بود از مغول و مسلمان در ربودند و پدران و برادران و اقرباء و خویشان و شوهران ایشان نظاره‌کنان یارا و مجال آن نه که دم زنند و زبان جنبانند و این دلیلی تمام است بر قهر و تنفیذ احکام و طواعیت لشکر و انقیاد عسکر،

   نظر انوش راوید:  غیر از استعمال حجر،  ترسان از رعد و برق و کلی خرافاتی در این چند صفحه بالا بود،  آنوقت اینها دنیای متمدن را گرفتند.  غیر از اینها در چند صفحه بالا،  کلی بی حساب کتابی و بی قانونی یعنی خرتو خری وجود دارد،  کلی خندیدم،  که می گویند اینها دنیا را گرفتند.  برای نمونه یکی از آنها را که خواندنش برای جوان امروزی راحت تر است،  نارنجی رنگ کردم.  این داستان های بالا بنظرم از یک کتاب داستانی عربی است،  قبلاً شنیدم،  بزودی منبع اصل آنرا پیدا می کنم.

ذکر منازل و مراحل قاآن،

چون حاتم زمان و حاکم جهان بعد ما که بر تخت پادشاهی ممکّن شد و از کار ختای دل فارغ باردوی بزرگ پدر خرامید «4» موضع «5» اقامت

______________________________

(1) کذا فی جمیع النّسخ و لعلّه: کرده آید،

(2) آ ب: میکنند، ج: کرد،

(3) ج: ایلچی خانه،

(4) ب بخطّ جدید و د ه افزوده: و،

(5) ج:

بموضع، آ: بموضع؟؟؟،

تاریخ جهانگشای جوینی، ج‌1، ص: 192

خویش که در حدود ایمیل «1» بود بپسر خود کیوک فرمود و اقامت و مقرّ سریر مملکت را در حدّ آب «2» ارقون «3» و کوههای قراقورم اختیار کرد و در آن موضع شهری و دیهی نبودست مگر رسم دیواری که «4» آن اردو بالیغ بودست، وقت جلوس او در ظاهر رسم حصار سنگی یافتند مسطور و مخبر از آنک واضع آن بوقو «5» خان بودست و بشرح آن حال در ذکر بلاد ایغور مسطورست آنرا مآوو بالیغ «6» نام نهادند و بر بالای آن فرمود تا شهری بنا نهادند و اردو بالیغ نام کردند امّا معروف بشهر قراقورم است و از ختای از هر نوع محترفه آوردند و از بلاد اسلام «7» همچنان «8» صنّاع «9» و زراعت آغاز نهاد «10» و سبب فیضان مواهب و کثرت رغایب «11» او از جوانب متوجّه آن شدند و باندک روزگار شهری شد و جهت او بر بالای آن بنای باغی کردند دروازه آن یکی ممرّ خاصّ پادشاه جهاندار و دیگری موسوم باولاد و اقربا و دیگری معیّن جهت خواتین و چهارم دخول و خروج عوامّ را و در میان آن کوشکی صنّاع ختای برافراشتند و طرف آن بهمان جنس ابواب و تخت را بسه پایه یکی خاصّ «12» و دیگری خاتون او سیّم جهت سقاة و خوانسالاران و بر یمین و یسار خانها موسوم ببرادران و پسران و طرقاقان «13» و آنرا بنقوش بنگاشتند و در موضع سقاة خمها «14» که از غایت ثقل نقل آن ممکن نباشد بنهادند و مناسب آن آلات دیگر و

______________________________

(1) آ: ایمیل، د: ایمل؟؟؟، ه: ایمل، ب: ایمل؟؟؟،

(2) آ: حدّات، د: جنداب،

(3) د: ارغون، ج: ارقور،

(4) ب د ه می‌افزاید: نام،

(5) ب ج: نوکر؟؟؟، د ه: نوکر،

(6) کذا فی ا، ج: ماوو بالیغ، ب: ماوو بالیق، د: ماو نالیق، ه: مارو بالیق،

(7) ب بخطّ جدید افزوده: دهاقین و ارباب زراعت،

(8) آ: همچنانک، ب بتصحیح جدید: چنانک، ج: همچنین و،

(9) آ ب ج:  ضیاع، ه افروده: و محترفه،

(10) ج د ه: نهادند،

(11) ب د ه: رعایت،

(12) ب بخطّ جدید افزوده: او،

(13) یعنی مستحفظان و نگاهبانان رجوع کنید بص 182،- آ: طرقاقان؟؟؟، ب: طرقاقان؟؟؟، ه: ترقاقان، د این کلمه را ندارد،

(14) آ حیمها، ج: خیمها،

تاریخ جهانگشای جوینی، ج‌1، ص: 193

پیلان و شتران «1» و اسبان و حفظه «2» هریک در مقدار ممثّل «3» که وقت جشن «4» عامّ بانواع مشروبات برمی‌گیرند «5» و تمامت الآت زر و نقره و مرصّعات بود و از «6» سالی دو نوبت درین منزل نزه نزول می‌فرمودی هرگاه آفتاب را بنقطه حمل حلول بودی و عالم خوش روزگار و روی زمین از گریه ابر بهار بدهان گلها خندان و آبدار شدی یکماه چون زهره خرشیدوار درین تختگاه جشن فرمودی و چون باران که فیض او بکلأ «7» و اشجار دررسد کبار و صغار بهره‌مند «8» شدندی و درویشی از آن جماعت رخت بربستی،

ما ضرّ اهل الثّغر ابطاء الحیا*عنهم و فیهم یوسف بن محمّد و چون حسن بهار بغایت رسیدی و سبزها هریک بمقدار خویش بالا نمودی «9» روی بمتنزّهی دیگر نهادی «10» که آنرا مهندسان مسلمان بررغم ختائیان افراشته بودند و آنرا قرشی «11» سوری نام است کوشکی نیک عالی بانواع نقوش و فرشهای متلوّن حالی، تختی مناسب آن در پیش‌گاه نهاده و در مجلس‌گاه اوانی و خوابی «12» یشم مرصع بلآلی نهاده و ملایم آن آلات دیگر و آنجا چهله بداشتی و غدایر آب که آنرا گول «13» خوانند در پیش آن بنات الماء «14» بسیار و در آنجا جمع شدی «15» و تماشای صید کردی و بعد از آن بنشاط شراب اشتغال نمودی و بساط بخشش که هرگز منطوی نبودی بگستردی و هر روز

______________________________

(1) آ: ستران، ب د: شیران،

(2) د این کلمه را ندارد،

(2- 3) د:  هریک بر مقدار آن ممثل،

(4) آ: حیش، ب: حشن،

(5) ج: بر می‌کردند،

(6) ج: در، ه: او،

(7) آ: بکار، ج: بکلان، ه: بکلها،

(8) ب ج:  بهرمند،

(9) ب ج: نمودندی،

(10) آ این کلمه را ندارد،

(11) آ:  قرسی، ب: فرسی؟؟؟، ج: فرشی، د: فرسی،

(12) ب ج د: خوانی، ه:  خوان،- خوابی جمع خابیه است یعنی سبوی بزرگ یا مطلق سبو یا سبوی شراب،

(13) ب: کوک،

(14) ابن ماء طائر یکون بالماء و هو نکرة کاین اوبر و یجمع علی بنات ماء (المزهر للسّیوطی ج 1 ص 248، 251- 252، و شرح الحماسة للتّبریزی ج 1 ص 199)،

(15) ج: شدندی،

تاریخ جهانگشای جوینی، ج‌1، ص: 194

علی الدّوام انعام او عامّ بودی تا مادام که آنجا مقام داشتی و در کار عشرت و ادمان تلهّی گوئی نصیحت قهستانی «1» را بسمع قبول استماع نموده بود

تمتّع من الدّنیا فأوقاتها خلس*و عمر الفتی ملّیت اکثره نفس

و سارع الی سهم من العیش فائز*فما ارتدّ سهم مرّ قطّ و لا احتبس

و قضّ زمان الأنس بالأنس و انتبه*لحظّک اذ لا حظّ فیه لمن نعس

و لا تتقاض الیوم همّ غد و دع*حدیث غد فالشتغال به هوس

هی الرّوح کالمصباح و الرّاح زیتها*فدونک عنّی انّما الرّأی یقتبس

انبیّک عن نفسی و عمّا اختبرت لا*احادیث تروی عن قتادة عن انس

و چون عمر بهار باکتهال رسیدی و نهار او بزوال مراجعت با مصیف بامضا رسانیدی و چون ممرّ بر باغ و کوشک شهر بودی روزی چند دیگر برقرار مألوف اقامت فرمودی و امر معروف بتقدیم و از آنجا بمقرّ مقصود متوجّه گشتی چون حرکت کردی بر سه میل شهر بر بینی پشته «2» کوشکجه فرموده بود که وقت مراجعت از زمستان‌گاه هم بر ممرّ بودی در دو نوبت چهار پنج روز تماشا در آن بقعه بودی و از شهر نزل تا بدان مقام آوردندی و از آنجا هنگام تابستان در میان کوهها رفتی و از ختای بارگاهی که دیوارهای آن از چوب مشبّک ساخته بودند و بالا از جامهای مذهّب و بر بالای آن پوشش نمد سپید آورده بودند برافراشتندی و آنرا سیر اردو «3» نام است در آن مواضع آبهای سرد و علف بسیار چندان مقام بودی که چون آفتاب بسنبله آمدی و یک برف بباریدی و در آنجا نیز

______________________________

(1) هو ابو بکر علیّ بن الحسن القهستانی من اعیان الدّولة الغزنویّة و من معاصری السّلطان محمود الغزنویّ، عقد له الثّعالبی فی تتمّة الیتیمة ترجمة و انشد له الأبیات المذکورة فی المتن و هی من محاسن الشّعر و غرره (تتمّة الیتیمة نسخة المکتبة الأهلیّة بباریس ورق 574)،

(2) آ: نرسی؟؟؟ بسته؟؟؟، ب: نرسی؟؟؟ بشه؟؟؟، ج: بریدی؟؟؟ بسته، ه: تزیینی بسته و، د: بسته،

(3) کذا فی ج، آ ب: سیر؟؟؟ اردو، ه: شیره اردو، د: سرای اردو، جامع التّواریخ طبع بلوشه ص 49: سره اردو،

تاریخ جهانگشای جوینی، ج‌1، ص: 195

زیادت از متنزّهات دیگر نوال و عطا فایض بودی و از آنجا روان گشتی چنانک آخر فصل خریف که ابتدای فصل زمستان ایشان است بمشتاة «1» رسیدی و کار نشاط پیش گرفتی مدّت سه ماه درین ماهها عطا و هبات او را اندک احتباسی بودی و بر دوام فایض نه، و درین موضع اثبات این ابیات ذو وجهین می‌افتد

لقد حال دون الورد برد مطاول*کأنّ سعودا غیّبت فی مناحس

و حجّب فی الثّلج الرّبیع و حسنه*کما اکتنّ فی بیض فراخ الطّواوس «2»

و بحمد اللّه تعالی که امروز این منازل مبارک بقدم خجسته پادشاه کامگار و شهنشاه نامدار نوشروان زمان مونکو «3» قاآن مزیّن است و جهان از سایه سیاست و عدل او روشن و بقاع و رباع اقالیم عالم گلشن حقّ تعالی او را در مزید عدل و نفاذ امر و نهی سالهای بی‌منتهی عمر دهاد و دین حقّ را بواسطه او دست قویّ گرداناد،

   نظر انوش راوید:  این چند صفحه هم مانند همان بالاتر،  الکی و داستانی است.

کلیک کنید:  تماس و پرسش و نظر http://arqir.com/101-2

ذکر توراکینا خاتون،

چون حکم خدای تعالی نافذ گشت و پادشاه جهان حاتم زمان قاآن رحلت کرد و پسر بزرگتر او کیوک از لشکر قفچاق نزول کرده «4» برقرار ماضی تنفیذ احکام و اجتماع انام از خواصّ و عوامّ بر در اردو و بارگاه خاتون او موکا «5» خاتون که از پدرش چنگز خان بحکم آذین «6» بدو رسیده بود «7» صورت می‌یافت «7» و چون توراکینا «8» خاتون مادر پسران بزرگتر

______________________________

(1) ب: بمشتاه، آ: بمشاه؟؟؟، د: بمستاه، ه: بمشاة،

(2) لأبی منصور قسیم بن ابراهیم القاینی الملقّب ببزرجمهر من شعراء السّلطان محمود الغزنویّ (تتمّة الیتیمه نسخه پاریس ورق 563 و لباب الألباب عوفی طبع پرفسور برون ج 1 ص 33)،

(3) آ: مونکو؟؟؟، ه: مونک‌کا، ب: موبلکا؟؟؟، د: مویلکا، ج ندارد،

(4) ب ج:  کرده بود، د: کرد، ه: نکرده،

(5) ه: مواکا، د: مرکا، ج ندارد،

(6) آ ب: ادین، د ه: آیین،

(7- 7) فقط در ب بخطّ الحاقی،

تاریخ جهانگشای جوینی، ج‌1، ص: 196

بود و بذکا و دها بیشتر ایلچیان بنزدیک پادشاه‌زادگان از برادران و برادرزادگان قاآن روان کرد معلم از احوال و وقوع حادثه و تا بوقتی که باتّفاق خانی معیّن شود «1» کسی باید که حاکم و سرور باشد تا کار ملک مهمل نشود و امور جمهور مختلّ نگردد و جانب حشم و لشکر مضبوط ماند و مصالح رعایا محفوظ جغاتای «2» و دیگر پادشاه‌زادگان کس فرستادند که توراکینا خاتون مادر پسرانست که استحقاق خانیّت دارند «3» تا بوقت آنک قوریلتای شود کار ملک را مرتّب می‌دارد و کفاة برقرار در خدمت باشند چنانک یاسای قدیم و حدیث از آنچ قانون آنست منحرف نشود و توراکینا خاتون نیک داهیه و کافیه بود و بدین اتّفاق و وفاق نیز زیادت استظهاری یافت و موکا «4» خاتون در آن نزدیکی بر عقب قاآن روان شد بلطایف حیل و کیاست تمام امور ملک را در ضبط آورد و دل خویشان را بانواع اصطناع و عوارف و ارسال هدایا و تحف صید کرد و بیشتر اجانب و عشایر و اقارب و عساکر بجانب او مایل گشتند و اوامر و نواهی او را بطوع و رغبت منقاد و مذعان «5» شدند و در تحت فرمان او آمدند قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم جبلت القلوب علی حبّ من احسن الیها و بغض من اساء الیها و تمامت اصناف مردمان روی بجانب او نهادند و جینقای «6» و دیگر کفاة قاآن بر قاعده اوّل در کار بودند و ولاة در اطراف و اقطار برقرار، و در وقت قاآن توراکینا خاتون را با جماعتی از اصحاب حضرت کینه در احنای سینه متمکّن گشته بود و آن جراحت غور کرده چون کار ملک برو مقرّر گشت و او در آن تمکّن یافت و کسی را با او منازعتی و مناقشتی نه خواست که درین وهلت پیش از فوات وقت و

______________________________

توزاکینا (فی المواضع)،

(1) ج: نشود،

(2) د ه: جغتای، ج: جیغتای،

(3) آ ج: دارد،

(4) ه: مواکا،

(5) ب: مدعان، د: مذعن،

(6) آ: حیقای؟؟؟، ب: حیقاء؟؟؟، ج: جیفا، د: جقتای، ه: حپنقای،

تاریخ جهانگشای جوینی، ج‌1، ص: 197

مرور فرصت بحکم آنک ع، بادر فانّ الوقت سیف قاطع 36، از درد آن تشفّی جوید و هریک را از آن زمره مکافاتی واجب دارد ایلچی را بختای روان کرد تا صاحب یلواج «1» را بیاورد و قصد کرد تا امیر جینقای «2» را بگیرد، و چون جینقای «3» بحسّ عقل «4» تفرّس کرده بود که اندیشه او نوعی دیگرست پیش از آنک تدبیر دست ندهد روی در راه نهاد و سر خویش گرفت و بنزدیک پسر اوکوتان «5» مسارعت نمود و بحمایت او تمسّک جست تا جان بسلامت بتک پای ببرد، و ایلچی یلواج «6» چون بدو رسید باعزاز و اکرام و تمکین و احترام تلقّی او واجب داشت و هر روز بنوعی دیگر تکلّف و مراعات جانب ایشان می‌کرد تا یک دو روز برین بگذشت و در خفیه استعداد سنّت فرار می‌رفت از ترتیب چهارپای و غیر آن تا شب سیّم «7» که بحقیقت روز دولت او بود ایلچیان را در خواب کرد و با سواری چند بجانب کوتان روان شد و از دست ایشان امان یافت،

فأبت الی فهم و لم اک آئبا*و کم مثلها فارقتها و هی تصفر «8» و چون هردو بزرگ بخدمت کوتان رسیدند و التجا بدو نمودند و جانب او را مأمن خود ساختند مشمول عاطفت او شدند توراکینا خاتون در استرداد ایشان ایلچی فرستاد جواب داد «9» که بغاث الطّیور که از مخالب باز بخاربنی پناهد از صولت او امان یابد ایشان نیز چون بما استیمان کرده‌اند و بدامن دولت ما تمسّک نموده بازفرستادن ایشان در آذین «10» همّت و مروّت محظور است و از شیوه مکرمت و فتوّت «11» دور و نزد دور و نزدیک

______________________________

(1) آ: یلواح، ب: یلواج؟؟؟، ه: بلواج،

(2) آ: حییقای؟؟؟، ب: حییقاء؟؟؟، ج:  خیفا؟؟؟، د: حقتای، ه: جقتای،

(3) آ: حنفای؟؟؟، ب: حییقاء؟؟؟، ج: حنفا؟؟؟، د: جقتای، ه: حپنقای،

(4) آ: بحسّ و عقل، ب: بحسن عقل، د: بعقل و حسن ة: بحکم عقل،

(5) د: اورکیان،- کوتان از پسران اوکتای قاآن و مادرش توراکینا خاتون بود،

(6) آ ب: یلواح؟؟؟، ه: بلواج،

(7) د: چهارم،

(8) من ابیات لتأبّط شرّا، شرح الحماسة طبع بولاق ج 1 ص 37- 41،

(9) آ:  دادند،

(10) آ: ادین، ب: آدین، ج د ه: آیین،

(11) آ ب ج د: مروّت،

تاریخ جهانگشای جوینی، ج‌1، ص: 198

و ترک و تازیک نه معذور باشم درین نزدیکی قوریلتای خواهد بود تفحّص اجرام و آثام ایشان بحضور خویشان و امرا تقدیم افتد و فراخور آن مالش بلیغ یابند بچند نوبت ایلچی بازمی‌فرستاد و کوتان در همین شیوه عذر می‌گفت، و چون توراکینا خاتون را معلوم شد که استرداد ایشان ممکن نیست و بهیچ نوع ایشان را باز نخواهد فرستاد امیر عماد الملک محمّد ختنی «1» را که از جمله ارکان حضرت قاآن بود بسبب «2» مطابقت و «3» مطاوعتی که او را با ایشان «3» در ایّام گذشته بود «4» الزام می‌کرد «5» تا بریشان تقریری کند «6» و بوجهی تزویری بندد «6» مگر بدان دست‌آویز خرسنگی در پای ایشان اندازد که در قوریلتای بزرگ بدان بهانه ایشان را مؤاخذه کنند و چون وفا و کرم که از لوازم و محاسن شیم بزرگانست و درین روزگار چون سیمرغ و کیمیا ناموجود «7» بر ذات او غالب «7» [بود] بشین و عار وشایت و سعایت رضا نداد و ذات خود را حبس اختیار کرد تا حقّ تعالی او را سبب عقیدت پاک از آن ورطه هایل و امثال آن خلاص داد و در حضرت «8» کیوک خان زیادت از آنچ در عهد پیشین بود متمکّن شد، و چون امیر مسعود بک این احوال مشاهده نمود او نیز در ممالک خود صلاح اقامت ندید مسابقت و مبادرت بحضرت باتو واجب دانست، و قرا اغول «9» و خواتین جغاتای «10» نیز قوربغای «11» ایلچی را در مصاحبت امیر

______________________________

(1) آ: حتنی،

(2) ب بخطّی جدید افزوده: عدم،

(3- 3) کذا فی ب بتصحیح جدید، آ ج ه: مطاوعت او که ایشان، د: مطاوعت او که،

(4) کذا فی ب بخطّ جدید، آ ج د ه کلمه «بود» را ندارد،

(5) کذا فی ب بتصحیح جدید، آ ج د ه: می‌کردند،

(6، 6) ه: کنند، بندند،

(7- 7) فقط در ب: بخطّی الحاقی،

(8) بیاض در آ بقدر یکدو کلمه،

(9) قرا اغول همان قرا هولاکوی جامع التّواریخ است (طبع بلوشه ص 173، 184- 185) و اغول بمعنی «پسر» و «شاهزاده» است، وی پسر ماتیکان بن جغتای بن چنگیز خان است و ذکر وی مفصّل‌تر خواهد آمد انشاء اللّه در ورق 58، 62،- ج: قرا اوغل، ه: قراغول،

(10) ه: جغتای، ج: جیغتای، د: جغتای، ب: جغتای،

(11) آ:  قوربعای؟؟؟، ج: قوربغا، ب: قورتغا، د: قورتقای، ه: قوریقای،

تاریخ جهانگشای جوینی، ج‌1، ص: 199

ارغون بگرفتن کورکوز «1» روان کردند، و درین وقت عورتی بود فاطمه نام در خدمت او نیک تمکّن یافته و جملگی کارهای ملک برأی و کفایت او مفوّض شده عبد الرّحمن را برکشید و بجای محمود «2» بختای فرستاد و ذکر این عورت علی حدة در عقب این ذکر نوشته می‌شود، و چون امیر ارغون کورکوز «3» را بنزدیک توراکینا خاتون آورد بسبب کینه قدیم او را محبوس کرد و امیر ارغون را بجایگاه او بخراسان فرستاد، و هرکس ایلچیان بجوانب روان کردند و حوالات و بروات پرّان و از جوانب هرکس بجانبی تعلّق می‌ساختند و دست‌آویزی می‌کردند مگر از جانب سرقویتی بیکی «4» و پسران او که از یاسا و قانون احکام خویش یک سر موئی نگردانیدند، و توراکینا خاتون بشرق و غرب عالم و جنوب و شمال آن رسل باستحضار سلاطین و امرا و بزرگان و ملوک بهر طرفی روان کرده بود و ایشان را بقوریلتای خوانده، در تضاعیف این حالات هنوز کیوک باز نرسیده بود و عرصه خالی می‌نمود بحکم آنک (ع) من عزّ بزّ و عزّ الحرّ فی ظلفه 37 «5» اوتکین «6» خواست که بتغلّب و تهوّر خانی بگیرد بدین عزیمت باردوی قاآن روان شد چون نزدیک رسید منکلی اغول نواده «7» با اقوام و افواج خویش پیش او باز رفت اوتکین را ازین اندیشه ندامتی‌آورد بعلّت تعزیت حادثه واقع «8» تمسّک نمود و تمهید عذر را از آن طریق کرد و درین میانه خبر وصول

______________________________

(1) آ ب: کورکور،

(2) ج ه می‌افزاید: یلواج،

(3) ب: کورکز،

(4) کذا فی د، و همین صواب است رجوع کنید بورق 133 و جامع التّواریخ طبع بلوشه ص 236،- آ بجای این دو کلمه بیاض است، ب: قاآن (بعد از آن بیاض است)، ج: قاآن (بدون بیاض)، ه: این دو کلمه و واو بعد را ندارد بدون بیاض،

(5) کذا فی د الّا انّ هناک «طلقه»، ب: عز الحرّ فی ظلفه، ج: غرّ الخیر فی طلقه، آ: عر الخبر؟؟؟ من طلقه، د ندارد،

(6) ب: عمّ چنگیز خان اوتکین، ه: اوتکین پسر چنگیز خان،- وی برادر چنگیز خان است، رجوع کنید بص 145،

(7) د: بوان، ب می‌افزاید بخطّ جدید: او،

(8) ب بتصحیح جدید: که واقع شده بود،

تاریخ جهانگشای جوینی، ج‌1، ص: 200

کیوک باردوی خویش که بکنار ایمیل «1» است رسید ندامت «2» زیادت گشت، و چون کیوک بنزدیک مادر رسید در کار مصالح ملک هیچ شروعی ننمود و برقرار توراکینا خاتون تنفیذ حکم ملک می‌کرد چندانک خانی بر پسرش قرار گرفت و چون ماهی دو سه بر آن بگذشت و سبب فاطمه پسر را از مادر اندک کوفتگی بود حکم خدای عزّ و جلّ دررسید و توراکینا نیز روان شد،

   نظر انوش راوید:  می نویسد "پادشاه جهان حاتم زمان قاآن رحلت کرد"  لامذهب دروغگو حقه باز، همش داری پرت و پلا  و دروغ می نویسی،  اگر پادشاه جهان است،  در کدام شهر و قبر و نشانی.  اینها همه کار شیاد های موسسه گیب و دارودسته ادوارد بران است و بس،  فقط داستان های الکی بخورد ملت می دهید،  انوش راوید شما را افشا می کند.  جوانان امروز ایران آنقدر باهوش هستند،  که خیلی زود متوجه ترفند های تاریخ نویسی شیادها شوند.

کلیک کنید:  تماس و پرسش و نظر http://arqir.com/101-2

ذکر فاطمه خاتون،

بوقت استخلاص «3» موضعی «4» که مشهد مقدّس علیّ الرّضا علیه افضل الصّلوة و التّحیّة در آنجاست او را بأسیری بیرون آوردند بقراقورم افتاد و در بازار آن دلّاله «5» بود در فنون ذکا و زیرکی دلّاله محتاله شاگردی او را شایستی و بهروقت در عهد دولت قاآن او را در اردوی توراکینا خاتون آمد شدی بودی چون حال دیگرگون شد و امیر جینقای «6» پای از میان بیرون نهاد قربت او زیادت گشت و تمکّن او بغایت انجامید چنانک محرم اسرار اندرونی و محلّ رازهای نهانی شد و ارکان از کارها محروم شدند و دست او در اوامر و نواهی گشاده شد و بزرگان اطراف بحمایت او توسّل می‌نمودند خاصّه بزرگان خراسان و جمعی از سادات مشهد مقدّس بنزدیک او رفتند که در زعم او آن بود که سلاله سادات کبارست و چون خانی بر کیوک خان قرار گرفت سمرقندیئی بود می‌گفتند علوی است شیره نام شرابی «7» قداق «8» او فاطمه را غمز کرد که کوتان را سحر کردست

______________________________

(1) آ:؟ ایمیل؟؟؟، ب ه: ایمیل؟؟؟، ج: ایمبل، د: ایمل،

(2) ب بخطّ جدید افزوده: او،

(3) د ه می‌افزاید: خراسان، د بخطّ جدید افزوده: طوس،

(4) آ ب ج: بموضعی؟؟؟، د ه: بموضعی،

(5) ه: دلّالی،

(6) آ: حینقای، ب: حیبقای؟؟؟، د:؟ حیینفای؟؟؟، ج: حنفایای؟؟؟، ه: حپنقای،

(7) ب: سرایی؟؟؟، د:  سراء، ه: سرای،

(8) ب: قداق نویان، د: فداق،- قداق نوئین از قبیله

تاریخ جهانگشای جوینی، ج‌1، ص: 201

تا چنین معلول شد چون کوتان بازگشت و رنجوری که داشت زیادت شد ایلچی بنزدیک برادر خود کیوک خان فرستاد که استیلای علّت نتیجه سحر فاطمه است اگر حالتی حادث شود قصاص ازو طلبد «1» در عقب آن خبر پیغام وفات کوتان برسید و جینقای «2» تمکّن یافته بود این سخن و پیغام را تازه گردانید و باستحضار فاطمه بنزدیک نادر ایلچی فرستاد مادر برفتن او رضا نداد بعلّت آنک او را در مصاحبت خود می‌آورم و بچند نوبت دیگر فرستاد هر نوبت دفعی دیگر می‌داد ازین سبب مزاج او با مادر نیز بغایت بد شد و سمرکنت «3» را بازگردانید تا اگر در فرستادن فاطمه تعویقی اندازد و دفعی گوید بتکلیف بیارد چون مجال عذر نماند فاطمه را بفرستاد و او نیز رحلت کرد در عقب و بعدما که فاطمه را با او معارضه کردند روزها و شبها برهنه بسته و تشنه و گرسنه داشتند و انواع تکالیف و تشدید و تعنیف و تهدید تقدیم می‌کردند تا عاقبت کار تصدیق افترای غمّاز همّاز کرد و بتزویر او اعتراف آورد منافذ علوی و سفلی او بردوختند و در نمدی پیچیده در آب انداختند،

یکی را برآریّ و شاهی دهی*پس آنگه بدریا بماهی دهی

و هرکس که بدو تعلّق داشت در معرض هلاکت افتاد و ایلچیان فرستادند بطلب جماعتی که از مشهد آمده بودند و دعوی قرابت او می‌کردند و بسیار زحمت مشاهده کردند، آن سال بود که کیوک خان نیز بر عقب پدر

______________________________

تایمان و عیسوی بود و در کودکی کیوک خان اتابک و مربّی او بود و در زمان خانیّت کیوک بمرتبه وزارت او رسید،

(1) ب: طلبند، ج ه: طلبید،

(2) آ: حیقای؟؟؟، ب: حییفای؟؟؟، ج: حیفا، د: جغتاء،

(3) کذا فی د، آ: سمرکت؟؟؟، ب ج: سمرکت؟؟؟، ه: تمکیت،- از سیاق عبارت یقین است که مقصود از این کلمه «سمرقندی» یعنی شخص منسوب بسمرقند است و مراد علوی مذکور شیره نام است که شرابی قداق بود، ولی این چه استعمالی است و منشأ و اصل آن چیست معلوم نیست،

تاریخ جهانگشای جوینی، ج‌1، ص: 202

روان شد علی خواجه ایمیل «1» شیره را بهمین تهمت متهّم کرد که خواجه را «2» سحر می‌کند شیره نیز در بند و قید افتاد و قرب دو سال محبوس بماند و از انواع مطالبه و مثله از لذّت زندگانی و عمر مأیوس شد و شیره چون باز شناخت و حقیقت بدانست که این عقوبات هذه بضاعتنا ردّت الینا است دل خویش بر مرگ خوش کرد و تن برضای قضا و قدر درداد و بگناه ناکرده اقرار آورد او را نیز در آب انداختند و زنان و فرزندان او را بر شمشیر عرض دادند،

نیا را بکشت و خود ایدر نماند*جهان نیز منشور او برنخواند

در آن سال چون بمبارکی و طالع سعد خانی بر منکو «3» قاآن مقرّر شد و بریکونای؟؟؟ «4» را بر سرحدّ بیش بالیغ «5» نشانده بود بوقت آنک خواجه «6» را بیاوردند علی خواجه را که از خواصّ او بود ایلچی بطلب فرستادند و شخصی دیگر او را هم بدین سخن نسبت داده بود او را فرمود تا از چپ و راست می‌زدند چنانک همه اعضای او خرد گشت و در آن فرو شد و زنان و فرزندان او در ذلّ اسار افتادند و مبتذل و خوار شدند ع، مپسند بکس آنچ بخود نپسندی، و هاتف قضا آواز می‌داد که یداک اوکتا و فوک نفخ «7»،

اگر پرنیانست خود رشته*وگر بار خارست خود کشته

و قد صدق سیّد المرسلین علیه افضل الصّلوة و السّلام قتلت و قتلت و سیقتل قاتلک و قدما قیل

و ما من ید الّا ید اللّه فوقها*و ما ظالم الّا سیبلی بظالم «8»

______________________________

(1) آ: ایمیل؟؟؟، د ه: ایمل، ب: ایمل؟؟؟،

(2) خواجه یا خواجه اغول پسر کیوک خان است و مادرش اغول غایمش خاتون است،

(3) ه: مونک کا،

(4) د: بزنکوتای، ه: تریکوپای؟؟؟، ج: نکویای؟؟؟، ثانیا در ورق 141 نام این شخص مذکور است بدین طریق: آ ج: تریکوتای؟؟؟، ب: برنکوتاء، د یزنکوباء، ه:  برتکوتای،- مسیو بلوشه در جامع التّواریخ ص 239 بریکوتای و در ص 299:  بریکتای تصحیح کرده،

(5) ب د: بیش بالیق،

(6) رجوع کنید بحاشیه 2،

(7) مجمع الأمثال باب یاء،

(8) کذا فی جمیع النّسخ، و المعروف «بأظلم»،

تاریخ جهانگشای جوینی، ج‌1، ص: 203

و بر مرد خردمند هشیار که بنور بصیرت درین معانی نگرد و تأمّلی و تأنّقی آنرا واجب دارد پوشیده نماند که عاقبت خداع و قصارای مکیدت که از خبث دخلت و فساد نحلت متولّد باشد مذموم است و قصارای آن شوم و نیکبخت آن کس تواند بود که بدیگری اعتبار گیرد و السّعید من اتّعظ بسواه،

و لو علموا ما یعقب البغی اهله*و لکنّهم لم ینظروا فی العواقب 38 عافانا اللّه عن امثال هذه المقامات و التخطّی الی خطط الخطیئات،

   نظر انوش راوید:  مطالب چند صفحه بالا،  یکی از کلید های ساخت این دروغهاست،  با دقت بخوانید.

ذکر جلوس کیوک خان در چهار بالش خانی،

قاآن در آن سال که دعت «1» حیات را وداع خواست کرد و از نعمت دنیای دنیّ امتناع نمود ایلچیان باستحضار کیوک فرستاده بوده تا زمام مراجعت معطوف کند و عزیمت و نهمت بر مبادرت بحضرت او مصروف، بر وفق امتثال اشارت رکاب مسارعت گران کرد و عنان مسابقت سبک و چون نزدیک شد که مسّ آفت که از بعد مسافت حاصل شود بقرب مجاورت مندفع گردد و حجاب مباینت و مهاجرت مرتفع قضای مبرم نازل شد و چندان مهلت نداد که تشنگان بادیه فراق بقطره از زلال وصال سیراب شوند و پدر و پسر دیده را بجمال یکدیگر مکتحل کنند، چون ازین خبر حادثه بی‌درمان کیوک را اعلام دادند در حرکت زیادت تعجیل واجب داشت و سوز واقعه او را فرا زمین نگذاشت تا بایمیل «2» رسید و از آنجا نیز سبب آوازه آمدن اوتکین «3» مقامی نکرد و متوجّه اردوی پدر گشت و بوصول او اطماع طامعان منحسم شد و هم در جوار آن اقامت فرمود، و برقرار امور مملکت برأی مادرش توراکینا خاتون مفوّض بود و حلّ و عقد و نقض و ابرام مصالح در دست او و کیوک التزام یاسا و

______________________________

(1) ه: دعوت،

(2) ب:؟ بایمیل؟؟؟، آ ج: بایمیل؟؟؟، د: بیمیل؟؟؟،

(3) آ: اوتکین؟؟؟، ه: تکین،

تاریخ جهانگشای جوینی، ج‌1، ص: 204

عادت را در کار ملک مداخلتی نمی‌پیوست و مجاذبتی نمی‌جست، و چون ایلچیان باقاصی و ادانی عالم باستدعای پادشاه‌زادگان و نوینان و استحضار سلاطین و ملوک و کتّاب روان شده بود هرکس از مساکن و اوطان انقیاد فرمان را در حرکت آمدند، و چون روزگار از قدوم ایّام بهار قدم حسن برفرق انجم می‌نهاد و قلم نسیان در بستان ارم می‌کشید و زمین از ورود «1» فروردین و وفود امداد ریاحین از الوان گلها کلّها بر کلّه داشت و فصل ربیع بشکر فضل بدیع از شکوفه همه تن دهان و از سوسن جمله اعضا زبان ساخته بود و مطوّقات با فاختگان عشق‌بازیها باخته و بلبلان خوش نوا با چکاوک در هوا این غزل ساخته که

خیل بهار خیمه بصحرا برون زدست*واجب کند که خیمه بصحرا برون زنی

از بامداد تا بشبنگاه «2» می‌خوری*وز شامگاه تا بسحرگاه گل چنی

پادشاه‌زادگان هریک با خیل و خدم و لشکر و حشم خود در رسیدند چشم آدمی‌زاد از ترتیب ایشان خیره بود و چشمه عیش مخالفان از موافقت هریک تیره سرقویتی «3» بیکی و فرزندان او با اهبتی و عدّتی که ما لا عین رأت و لا اذن سمعت بابتدا در رسیدند، و از طرف مشرق کوتان «4» با اولاد خود و اوتکین «5» و فرزندان و ایلچتای «6» و اعمام و عمّ‌زادگان دیگر که در آن حدود مقیم می‌باشند، و از اردوی جغتای قرا «7» و ییسو «8»

______________________________

(1) آ د: ورد، ج: فرّ،

(2) ج د ه: بشبانگاه،

(3) آ ممکن است که «سرقویتی» یا «سرقوتی» هردو خوانده شود، ب: سرقویدی؟؟؟، د: سرقوتی، ه:

سرقوشی، ج: سرقوئی،- وی زوجه تولوی خان و مادر منکو قاآن و قوبیلای قاآن و هولاکو خان و اریق بوکا است،

(4) ب: کوبان؟؟؟،

(5) ب:  اوتکین؟؟؟، رجوع کنید بص 145،

(6) آ: ایلحتای، ب: الحنا؟؟؟، ه: اولجتای، ج:  ایلختای، د: از خطا،- رجوع کنید بص 145،

(7) همان قرا اغول سابق الذّکر است، رجوع کنید بص 198،

(8) پسر پنجم جغتای بن چنگیز خان است و نام او در ورق 136 ییسو منکو برده شده و در جامع التّواریخ طبع بلوشه ص 175 ییسو مونککا،- آ: تیسو فی اغلب المواضع، ب ج: ننسو؟؟؟، ه: پیسوا، د: پیشور؟؟؟،

تاریخ جهانگشای جوینی، ج‌1، ص: 205

و بوری «1» و بایدار «2» و یسنبوقه «3» و نوادگان پسران و احفاد دیگر، و از جانب سقسین و بلغار چون باتو بنفس خود نیامد برادر بزرگتر خود هردو «4» و برادران خردتر شیبان «5» و برکه «6» و برکجار «7» و تقاتیمور «8» را بفرستاد، و نوینان معتبر و امرای سرور که تعلّق بهر جانبی داشتند در خدمت پادشاه‌زادگان بیامدند، و از طرف ختای امرا و منصوبان اعمال، و از ماوراء النّهر و ترکستان امیر مسعود بک و در موافقت او بزرگان آن حدود، و در مصاحبت امیر ارغون مشاهیر و معتبران خراسان و عراق و لور و اذربیجان و شروان، و از روم سلطان رکن الدّین و سلطان ناکور؟؟؟ «9» و از گرجستان هردو داود، «10» و از حلب برادر صاحب حلب، و از موصل ایلچی سلطان بدر الدّین لؤلؤ، و از دار السّلام بغداد قاضی القضاة فخر الدّین، و سلطان ارز روم، «11» و ایلچیان فرنگ، و از کرمان و فارس همچنین، و از علاء الدّین «12» الموت محتشمان قهستان شهاب الدّین و شمس الدّین، و این جماعت هریک با چندان حمل که لایق چنان حضرتی باشد بیامدند و از اطراف دیگر چندان ایلچیان و رسل بود که قرب دو

______________________________

(1) پسر ماتیکان بن جغتای بن چنگیز خان و برادر قرا اغول مذکور است، جامع التّواریخ طبع بلوشه ص 163- 166،- ب ج د: نوری؟؟؟، ه: توری،

(2) پسر ششم جغتای است (جامع التّواریخ ایضا، ص 176- 177)، آ ب ج: بایدار؟؟؟، د: بایدار؟؟؟،

(3) پسر دیگر ماتیکان بن جغتای و برادر قرا اغول است و نام وی در جامع التّواریخ طبع بلوشه ص 166- 173 ییسوتوا طبع رسیده است،- آ در اینجا: نسنبوقه؟؟؟، در ورق‌a 731: یسنبوقه؟؟؟ در ورق‌b 041: یسبوقا؟؟؟، ب: یسبقونه؟؟؟، ج: یسبوقه؟؟؟، د: یسوقه، ه: یسبوقا،

(4) نام پسر اوّل توشی است و ذکر پسران توشی در ص 144- 145 گذشت رجوع بدانجا شود،

(5) این هموست که در ص 144 بلفظ شیبقان مذکور شد- آ: سبیان، ب: سیان؟؟؟، ج: برسیان؟؟؟، د این کلمه را ندارد،

(6) ه: برکا، د این کلمه را ندارد،

(7) آ ج: برکحار، ب: برکجا؟؟؟، د: برکچار؟؟؟، ه: برکجا،

(8) د ه: تغاتیمور، آ: بقاسمور؟؟؟، ج:  تغانتمور،

(9) کذا فی آ ب (؟)، ج د: باکور، ه: تاکور،

(10) آ: هر داود، د مردو،

(11) ب: ارر روم، د: روم،

(12) یعنی از جانب علاء الدّین،

تاریخ جهانگشای جوینی، ج‌1، ص: 206

هزار خرگاه جهت ایشان معدّ کرده بودند و تجّار با نفایس و طرایفی که در مشرق و مغرب می‌خیزد، چون چنین جمعیّتی که کس مشاهده نکرده بود و در تواریخ نیز مثل آن مطالعت نیفتاده مجتمع شد و از کثرت خلایق بیابان فراخ‌تنگ گشت و در جوار اردو موضع نزول نماند و مربع «1» حلول متعذّر شد،

ز بس خیمه و مرد و پرده‌سرای*نماند ایچ «2» بر دشت همواره جای

و مأکول و مشروب غلایی تمام گرفت و محمول و مرکوب را علف نماند مقدّمان پادشاه‌زادگان در تقلید امور خانیّت و تفویض مقالید مملکت بیکی از اولاد قاآن متفّق اللّفظ و الکلمه شدند کوتان «3» در آن هوس بود بعلّت آنکه جدّ او بدو اشارتی کردست و قومی بر آن بودند که سیرامون «4» را چون سنّ امتداد گیرد مستعدّ تقلّد امور ملک تواند بود و از میان فرزندان کیوک بغلبه و شطط و اقتحام و تسلّط معروف و مشهور بود و برادر بزرگتر و ممارست صعاب امور بیشتر کرده و سرّا و ضرّا مشاهده نموده کوتان اندکی معلول و سیرامون «5» طفل و توراکینا خاتون بجانب کیوک راغب و بیکی «6» و پسران او در آن مصلحت با او متفّق و بیشتر نوینان و معتبران با ایشان درین باب منطبق بخانی بر کیوک و جلوس او در دست ملک یک زبان شدند و کیوک چنانک رسم باشد ابائی می‌نمود و با این و با آن حوالت می‌کرد تا عاقبت کار باختیار عمله علم قام «7» آن روز «8» تمامت

______________________________

(1) ج د ه: مرتع، آ: مرتع؟؟؟،

(2) د ه: آنچه، ج: انج؟؟؟، ا: ابح؟؟؟،

(3) پسر دوّم اوکتای قاآن بن چنگیز خان است (جامع التّواریخ طبع بلوشه ص 5- 6)،

(4) پسر کوچو بن اوکتای قاآن است، ولیعهد اوکتای قاآن پسر سوّم او کوچو بود و او هم در حیات پدر نماند لهذا اوکتای پسر وی شیرامون را که نواده خودش باشد ولیعهد خویش گردانید (جامع التّواریخ ایضا، ص 6، 134، 136)،- د: شیرامون، ب: سیرامون؟؟؟،

(5) د: شیرامون، ب: سرامون،

(6) یعنی سرقویتی بیکی مادر منکو قاآن، رجوع کنید بص 204 حاشیه 3،- آ: بیکی، ب: بیکی؟؟؟، ج د این کلمه را ندارد،

(7) ج: قاماآن،

(8) ب بخطّ جدید: روزی که معیّن شده بود،

تاریخ جهانگشای جوینی، ج‌1، ص: 207

پادشاه‌زادگان جمع آمدند و کلاهها برداشتند و کمر بازگشادند و یکی دست «1» و دیگری هردو «2» بگرفتند و او را بر تخت حکم بر بالش پادشاهی نشاندند و کاسه گرفتند و خلایق که حاضر بودند اندرون و بیرون بارگاه سه نوبت «3» زانو زدند و او را کیوک خان نام نهادند و بر عادت خود خطها بدادند که سخن او را و فرمان او را تغییر نکنند و دعاها گفتند و بعد از آن بر عقب آن بیرون بارگاه آمدند و سه نوبت آفتاب را زانو زدند و چون باز «4» بر سریر عزّ آرام گرفت و «5» پادشاه‌زادگان در یمین و خواتین بر یسار از غایت لطافت هریک چون درّ ثمین بر کرسیها نشستند و در موضع سقاة هر خوش پسری ظریف‌منظری بنفشه‌عذاری گل‌رخساری غالیه‌جعدی سروقدّی شکوفه‌دهانی لؤلؤ «6» دندانی خجسته‌لقائی،

فلو انّه فی عهد یوسف قطّعت*قلوب رجال لا اکفّ نساء

شاهدانی که اگر روی نکوشان بینند*زاهدان هم بتبرّک ببر اندر گیرند

کمر بر میان بسته و برگشاد «7» این روز کاسات «8» قمیز و انواع نبیذ و می بر تواتر و توالی پیاپی کرده،

اذا رقص الحباب بحافتیها*رأیت الدّرّ فی حمر الحقاق

زهره زهرا بمطالعه آن مجلس با نوا بر سقف گنبد خضرا نظاره‌گر گشته و ماه و مشتری در غیرت پری‌وشان آفتاب‌پیکران سوکوار در میان خاکستر نشسته و مغنّیان در حضرت خسرو جهان باربدوار لب بنوا گشاده و حاضران دیگر از هیبت و سیاست زفان بسته تا نیم‌شب برین منوال

______________________________

(1) بیاض در آ ب، ج: کیوک خان، ه: نیسو (یعنی ییسو)، د بدون بیاض،- و در جامع التّواریخ اصلا این فقره را ندارد،

(2) یعنی هردو بن توشی بن چنگیز خان، رجوع کنید بص 144،

(3) د: نه نوبت، ب: بنوبت،

(4) ج افزوده: کیوک خان،

(5) ه واو را ندارد،

(6) کذا فی ب د، آ: کویک؟؟؟ (؟)، ج: کوکب، ه این کلمه را ندارد،

(7) آ: کساد، ج کشاده، ه: و دست برکشاده،

(8) ب: روزکارشار، ج: از روزکار کاسات، ه: این روزکار کاسات،

تاریخ جهانگشای جوینی، ج‌1، ص: 208

آن روز جام شراب مالامال بود پادشاه‌زادگان در خدمت شاه «1» بی‌مثال

بر آواز ابریشم و بانگ نای*سمن‌عارضان پیش خسرو بپای

همی باده خوردند تا نیم‌شب*گشادند رامشگران هردو لب

چون مستان گشتند بر ثنا و آفرین پادشاه روی زمین همداستان شده عزم خوابگاه کردند و تا روز دیگر که خسرو نورپیکر نقاب قیری از چهره نورانی برداشت و یزک صباح ترک رواح را خون‌آلود بگذاشت

حتّی اذا مدّ الصّباح رواقه*و مضی الظّلام یجرّ فضل ردائه

پادشاه‌زادگان و نوینان و عموم خلقان

گرازان بدرگاه شاه آمدند*گشاده‌دل و نیکخواه آمدند

و چون لوای نورانی آفتاب بر بام گنبد مینا افراخته شد و پادشاه جبّار و شهنشاه کامگار عزیمت خروج را از خلوت جای ساخته

بپوشید زربفت شاهنشهی*بسر برنهاده کلاه مهی با خیلای ع

ظمت و کبریای نخوت

خرامان بیامد ز پرده‌سرای*درفش درفشان پس او بپای

و در بارگاه بر چهار بالش حشمت و جاه بنشست و انعام اجازت دخول خواصّ عامّ شد و هرکس برجای خود آرام گرفت

ستایش گرفتند بر پهلوان*که بیدار باشیّ «2» و روشن‌روان

جهان سر بسر زیر پای تو باد*همیشه سر تخت جای تو باد

خواتین و حظایا با رعونت جوانی «3» چون وفود موادّ «3» شادمانی در خرامیدند و جامات راح پیش ایشان داشتند

حیّیت خدّیک بل حیّیت من طرب*وردا بورد و تفّاحا بتفّاح

و برطرف شمال چون نسیم شمال آرام یافتند و تمامت رجال و نساء

______________________________

(1) کلمه «شاه» را فقط در ج دارد،

(2) ب ج د ه: بادی،

(3- 3) آ:  جو وحود مواد، ج: چون وجود مراد، ب بخطّ جدید: و وفور موادّ،

تاریخ جهانگشای جوینی، ج‌1، ص: 209

و بنین و بنات ثیاب مروارید ریز که از عزّت بریق و تلألؤ لآلی آن انجم لیالی میخواستند که پیش از هنگام انتثار «1» از غیرت منتثر «2» گردند پوشیده بودند و در شرب عشرت بأقداح لهو یازیدند و قدم طرب در میدان تماشا نهادند و چشم را باستماع غوانی و گوش را باستماع اغانی بهره‌مند «3» کردند و دل خود از تواتر لذّات و شادمانی «4» ارجمند بود ع، در سر خمار باده و در دست زلف یار «4»، آن روز برین نمط بآخر کشید و برین نسق تا هفت روز از شام تا فلق و از بام تا شفق بمعاطات «5» کؤوس مدام و معانات «6» پری‌چهرگان خوش‌اندام

و نغمة شادن توحی یداه*الی الأوتار آیات اشتیاق

اشتغال داشتند، چون از کار جشنها فارغ شدند ابواب خزاین قدیم و حدیث فرمود تا گشاده کردند و اجناس جواهر و نقود و اثواب آماده و مصلحت آن مهمّ و تقسیم آن برأی و صواب دید سرقویتی «7» بیکی که حاکم‌ترین آن قوریلتای بود مفوّض کرد، اوّل نصیب پادشاه‌زادگان که از نسل و تبار پادشاه جهانگیر چنگز خان از مرد و زن حاضر بودند بدادند و هرکس را که در خدمت و مصاحبت ایشان بود از شریف تا وضیع و مسنّ و رضیع همچنین، و بترتیب نوینان و امراء تومان و هزار و صد و ده را «8» بشمار و اعوان و انصار هریک را و سلاطین و ملوک و کتّاب و ارباب اعمال و متعلّقان ایشان را برین منوال، و کاینا من کان هرکس دیگر را که حاضر بودند بی‌نصیب نگذاشتند بلک هریک فراخور خود حظّی شامل و بهره کامل یافتند، و بعد از کفایت آن مصلحت مهمّات

______________________________

(1) آ: استشار، ه: انتشار، د ندارد،

(2) آ: منتشر؟؟؟، ه: منتشر، د ندارد،

(3) ب ج: بهرمند،

(4- 4) این جمله در همه نسخ مضطرب و تقریبا غیر مفهوم است و متن از روی نسخه د تصحیح شده، آ: نه ارجمند بود در خمر باده، ب ه: نه ارجمند بود در سر خمار باده، ج: نه ارجمند بود در خمر باده،

(5) آ ب ج ه: بمطالعات،

(6) آ: مغانات؟؟؟، ج: مغانات، ه: مقامات،

(7) آ ب: سرقوسی؟؟؟، ج:  سرقوئی؟؟؟ د: سرقویی؟؟؟، ه: سرقوثی؟؟؟،

(8) ج د ه: هزاره و صده و دهه را،

تاریخ جهانگشای جوینی، ج‌1، ص: 210

ملک و تفحّص امور آغاز نهادند اوّل ماجرای اوتکین «1» پیش گرفتند و باستقصا و مبالغت بحث آن واجب دیدند و چون «2» تفحّص آن نازکی تمام بود و از اجانب کسی را در آن محرمیّت ممکن نبود منکو و هردو «3» متفحّص بودند و کسی را در آن سخن شروع میسّر نه چون آن مهمّ باتمام رسانیدند جمعی «4» از امرای او را بحکم یاسا کار تمام کردند و برین نمط کارهای دیگر از معظمات که بحث آن بر زفان امرا برنمی‌آمد آخر کردند، و جغتای نیز بمدّتی نزدیک بعد از قاآن رحلت کرد و قایم‌مقام او نواده او قرا اغول «5» بود و ییسو «6» که فرزند صلبی بود مداخلتی نمی‌کرد چون کیوک خان را با او مصادقتی و مصافاتی تمام بود فرمود که باوجود پسر نواده چگونه «5» وارث باشد، و در حال حیاة «7» قاآن و «7» جغتای «8» قرااغول «9» را «10» نامزد ملک جغتای «10» کرده بودند «11» او «12» جایگاه جغتای بر ییسو «13»

______________________________

(1) ب: اوتکین؟؟؟، ج د ندارد،

(2) ب بخطّ جدید افزوده: در،

(3) یعنی هردو بن توشی بن چنگیز خان،- ب ج: هردو برادر، د ندارد،

(4) در جمیع نسخ: و جمعی،

(5- 5) این جمله بتمامها از آ ساقط است،

(6) کذا فی ه، ب:  ینسو؟؟؟، ج: ینسو؟؟؟، د: ینسو؟؟؟، آ اصل جمله را ندارد،

(7- 7) در ه ندارد،

(8) آ ج: این کلمه را ندارد،

(9) کذا فی د و همین صواب است،- آ: تیسو؟؟؟، ب:  ییسو؟؟؟، ج: یسیو؟؟؟،

و این نسخ اربعه بطور قطع و یقین خطاست و صواب نسخه د است یعنی «قرااغول» زیرا که صریح همین کتاب در موضع دیگر و صریح جامع التّواریخ در چندین موضع این است که بعد از آنکه ماتیکان پسر بزرگ جغتای در حالتی که چنگیز خان بمحاصره بامیان اشتغال داشت بواسطه تیری که از قلعه بوی زدند کشته شد چنگیز خان و اوکتای قاآن و خود جغتای ولایت عهد را بپسر ماتیکان قرا هولاکو (- قرا، قرااغول) که نواده جغتای باشد دادند، و چون کیوک خان بتخت سلطنت رسید بواسطه موافقتی که ویرا با ییسو پسر دیگر جغتای بود ییسو را بجای قرا هولاکو پادشاه الوس جغتای گردانید و گفت باوجود پسر نواده چگونه وارث باشد، و بعد از آنکه پادشاهی بمنکو قاآن رسید ثانیا قرا هولاکو را بپادشاهی الوس جغتای مقرّر کرده ییسو را فرمان داد تا بکشتند (رجوع کنید بورق‌a 26 و جامع التّواریخ طبع بلوشه ص 175)،

(10- 10) د:  بجایگاه جغتای نامزد،

(11) کذا فی د و هو الصّواب، آ ب ج ه: کرده‌اند، ب بخطّ جدید می‌افزاید: بنابراین،

(12) فقط در د،

(13) آ: تیسو، ب: ییسو؟؟؟، ج: تسو؟؟؟، د: یبسو، ه: ینسو؟؟؟،

تاریخ جهانگشای جوینی، ج‌1، ص: 211

تقریر کرد و بازوی او را در امور قویّ گردانید، و بعد از قاآن هرکس از پادشاه‌زادگان اقدامی نموده بودند و هرکس از بزرگان بیکی توسّل جسته و بر ملک براتها نوشته بودند و پایزه داده بازخواست آن می‌فرمود و چون خارج یاسا و آذین ایشان بود خجالت می‌یافتند و از تشویر سردر پیش افکنده داشتند و پایزه و یرلیغ هرکس که بود بازمی‌ستدند و در پیش هریک می‌نهادند که اقْرَأْ کِتابَکَ، بیکی «1» و پسران او سرافراز بودند و هیچ‌کس یک خطّ ایشان برخلاف یاسا نمی‌توانست نمود کیوک خان در هر سخنی مثل بدیشان «2» می‌آورد و رعایت ایشان یاساها را بر دیگران استخفاف می‌کرد و بریشان ثنا و آفرین، و یاسا داد که چنانک بوقت جلوس قاآن یاساهای پدر را برقرار مقرّر داشت و باحکام آن تغییر و تبدیل راه یافت یاسا و احکام پدر او نیز از عوارض زیادت و نقصان مصون باشد و از فساد تحویل مسلّم و هر یرلیغ که بالتمغای مبارک موشّح باشد بی‌آنک بر رای پادشاه عرضه دهند بتجدید «3» امضا نویسند «3»، و بعد از تقدیم این مصالح در کار لشکر و فرستادن آن باکناف جهان مشورت کردند چون معلوم شد که از اقلیم ختای منزی «4» که اقصای ختای است از طاعت منزّه‌اند و از ایلی بر کرانه سبتای «5» بهادر و جغان «6» نوین را بدان حدّ نامزد کرد با لشکری گران و سپاهی فراوان، و بجانب تنکت «7» و سلنکای «8» همچنین، و بطرف مغرب ایلچیکتای «9» و لشکر بسیار نامزد، و امر فرمود تا از

______________________________

(1) یعنی سرقویتی بیکی مادر منکوقاآن و هولاکو خان و قوبلای قاآن و اریق بوکا،

(2) د: بسرقوتی و پسران او،

(3- 3) ه: امضاء آن نویسند، ج: امضا ننویسند،

(4) آ: منرنی؟؟؟، ب: نواحی منرلی؟؟؟، ج: منری، ه: نواحی منزی، د ندارد،- منزی عبارت است از چین جنوبی، رجوع کنید بص 186،

(5) ب ج ه: سنتای، آ:  سنتای، د ندارد،

(6) ب: حغان، ج: جیغتای، د ندارد،

(7) آ: تنکت؟؟؟، ج: سکوت؟؟؟، ه: شکوت؟؟؟، د ندارد،

(8) آ: سلکای؟؟؟، ب: سلنکاء، د ندارد،

(9) آ: ایلحیکای؟؟؟، ه: ایلچت؟؟؟ کتای، ب: ایلجیکای؟؟؟، ج: ایلچیان، د ندارد،

تاریخ جهانگشای جوینی، ج‌1، ص: 212

طرف هر پادشاه‌زاده از ده نفر مرد دو نفر بدو پیوندد و آنچ در آن حدّاند «1» تمامت برنشینند و از تازیک از ده دو «2» بروند و ابتدا از ملاحده کنند و قرار آن بود که بنفس خود او نیز حرکت کند بر عقب، و اگرچه تمامت لشکر و ایل را بحکم ایلچیکتای «3» فرمود امّا بتخصیص کار روم و گرج و حلب و موصل و دیار بکر «4» بدو حوالت کرد تا کسی دیگر در آن مداخلتی نپیوندد و مال آن را سلاطین و حاکمان آن مواضع با او جواب دهند، و ممالک ختای را بصاحب معظّم یلواج «5» و ماوراء النّهر و ترکستان و بلاد دیگر که در تحت تصرّف امیر مسعود بک بود هم بدو ارزانی داشت، و عراق و اذربیجان و شروان و لور «6» و کرمان و فارس و طرف هندوستان بامیر ارغون سپرد، و از امرا و ملوک که تعلّق بهریک ازیشان داشت همه‌کس را «7» در آن وقت یرلیغ و پایزه فرمود «8» و مهمّات بدیشان حوالت و ایشان را بپایزه سرشیر «9» و یرلیغ مخصوص گردانید، و سلطنت روم بر سلطان رکن الدّین سبب آنک بحضرت او آمده بود مقرّر فرمود و برادر بزرگتر او را معزول، و داود پسر قیز «10» ملک «11» را محکوم حکم «12» داود دیگر کرد «12»، و سلاطین باکور؟؟؟ «13» و حلب و ایلچیان را یرلیغ دادند، و ایلچی بغداد را بعد از اعزاز یرلیغ باز گرفتند و امیر المؤمنین را

______________________________

(1) ه: حدودند،

(2) ب ه: دو هم،

(3) آ: ایلحیکتای؟؟؟، ب: ایلجکتاء، ج:  ایلجلیان؟؟؟، ه: ایلچت؟؟؟ کتای، د ندارد،

(4) ب ج: باکور، ه: تاکور د ندارد،

(5) آ: یلواح، ه: بلواح، ب: بلواح؟؟؟،

(6) ج: لر،

(7) ب د ه: هیچ‌کس را،

(8) ب د ه: نفرمود،

(9) ج د این کلمه را ندارد،

(10) آ ج: قیر، ب: فتن؟؟؟، ه: قیژ،- قیز بترکی بمعنی دختر و دختر باکره است و در ورق‌a 101 گوید که «قیز ملک زنی بود که پادشاه تمامت گرج بود»،

(11) ه: ملک گرج،

(12- 12) د:  داود بک کرد، د: دیگر داود کرد، ج: داود نکرد،

(13) کذا فی آ ب (؟)، ج: باکور، ه: تاکور، د: لور،- از اینکه در چند سطر پیش بجای همین کلمه در نسخه آ «دیار بکر» نوشته شده است و در سایر نسخ باکور و تاکور احتمال قویّ میرود که مقصود از این کلمه دیار بکر باشد ولی این چه استعمالی است و منشأ آن چیست معلوم نیست،

تاریخ جهانگشای جوینی، ج‌1، ص: 213

الوکهای خشم‌آمیز فرستاد سبب شکایتی که سیرامون «1» پسر جورماغون «2» ازیشان گفت، و ایلچیان الموت را بأذلال و اهانت بازگردانید «3» و جواب تذکره را که آورده بودند فراخور آن بخشونت تمام جواب نوشتند، و چون از مهمّات امور و معظمات کارها فراغتی روی نمود بعد از اجازت و تقدیم مراسم خدمت پادشاه‌زادگان بر عزیمت مراجعت بازگشتند و از فرموده و گفته کیوک خان بترتیب فرستادن لشکرها و نامزد کردن امرا مشغول گشتند، و آوازه جلوس او در عالم منتشر گشت و خشونت و هیبت سیاست او چون مشهور بود پیش از آنک لشکرها بمخالفان رسد از خوف و هراس و ترس باس «4» او در هردلی لشکری بود و در هر سینه صفدری

بپیش خصم تو سهم تو لشکری جرّار*بگرد لشکر تو هیبت تو حصن حصین

و هریک از طرف‌نشینان که آوازه او می‌شنید از خوف صولت و بیم سطوت او یبتغی «5» نفقا فی الأرض او سلما فی السّماء

نبینم همی‌دشمنی در جهان*نه بر آشکارا نه اندر نهان

که نام تو یابد نه پیچان شود*چه پیچان همانا که بیجان شود

و ارکان حضرت و مقرّبان و خواصّ او را مجال آن نبود که قدم تقدیم «6» برگیرند و محلّ آن نه که پیش از آنک در سخن شروعی پیوندد مصلحتی را بموقف عرض رسانند و آیندگان دور و نزدیک قدم از مرابط خیول بمقدار شبری فراتر نهند مگر آنکس که روز اوّل تکشمیشی «7» کردی و هم از بیرون بازگشتی، و قداق «8» از عهد صبی باز چون ملازم خدمت او بودست در مقام اتابکی چون ملّت عیسوی داشت طبیعت او هم بر آن منطبع «9» گشته

______________________________

(1) د: شیرامون، ب: سیرامون؟؟؟،

(2) ج: جرماغون، ب: حرماغون، د:  حورباعون،

(3) ب: بازگردانیدند،

(4) ب ج د ه: و باس،

(5) در قرآن (6: 35) تبتغی است ولی مناسب مقام یبتغی،

(6) آ: بقدم؟؟؟، ب د: تقدیم، ه: از قدم،

(7) ه: تیکاشمیشی،

(8) ب: فداق؟؟؟،

(9) آ: منقطع، ه: مطیع،

تاریخ جهانگشای جوینی، ج‌1، ص: 214

و آن نقش در صحیفه سینه او کالنّقش فی الحجر نگاشته شده و جینقای «1» نیز اضافت آن شد بر تربیت نصاری و قسّیسان ایشان نیک‌اقبال می‌نمود و این آوازه چون فایض شد از دیار شام و روم و بغداد و آس «2» و روس قسّیسان روی بحضرت او نهادند و اطبّا بیشتر هم ازیشان ملازم خدمت او بودند و بسبب ملازمت قداق و جینقای «3» طبعا از انکار دین محمّدی علیه افضل الصّلوة و السّلام خالی نبود و چون پادشاه طبع ملول داشت تمامت حلّ و عقد و نقض و ابرام امور بقداق «4» و جینقای «5» تفویض کرده و تمامت خیر و شرّ و صلاح و فساد بدیشان بازگذاشته و کار نصاری در عهد دولت او بالا گرفت و هیچ مسلمان را یارای آن نبود که با آن جمع سخنی بلندتر گوید «6»، و کیوک خان میخواست تا آوازه جود او بر آوازه جود پدر او راجح شود در کار بخشش زیادت از حدّ افراط می‌نمود و تجّار که از اقطار و اقاصی و ادانی عالم جمع شده بودند و نفایس و طرایف آورده فرمود تا تمامت آنرا بر آن قرار که در عهد پدرش بود قیمت «7» می‌کردند در یک نوبت جماعتی بازرگانان را که حاضر بودند هفتاد هزار بالش سربالا برآمد که بر ممالک برات نوشتند و آنچ ازیشان گرفتند و آنچ از ممالک شرق و غرب از ختای تا روم در یک روز تسلیم کرد «8» و متاع هر اقلیمی و قومی چون کوه جنس‌جنس نهاده بودند ارکان دولت عرضه داشتند که حمل‌ونقل آن تعذّری دارد بخزانه قراقورم نقل آن واجبست فرمود که محافظت آن زحمت است و فایده حاصل نه بر لشکر و حاضران خدمت قسمت کنند روزها قسمت کردند و بتمامت «9»

______________________________

(1) آ: حینقای، د ه: حینقای؟؟؟، ج: حیفا؟؟؟، ب: جیغتای؟؟؟،

(2) ج: ارس،

(3) آ: حییقای؟؟؟، ب: حییقای؟؟؟، ج: حیفا؟؟؟، د: حینفاء؟؟؟، ه: حپقا؟؟؟،

(4) ب: بفدان؟؟؟،

(5) آ: حیقای؟؟؟، ب: حیقای؟؟؟، ج: حیفا؟؟؟، د: حینفای؟؟؟،

(6) آ ب: گویند،

(7) ج: قسمت،

(8) ب د: کرده، ه: کردند،

(9) آ ب ج د: و تمامت،

تاریخ جهانگشای جوینی، ج‌1، ص: 215

ایلهای دست راست و چپ برسانیدند چنانک کودکی بی‌بهره «1» نماند و بر جماعتی که از دور و نزدیک آمده بودند از خواجه و غلام همچنین، عاقبت از آنچ موجود بود ثلثی بخرج نشد بار دیگر برین منوال بخش کردند و عاقبت بسیار دیگر بماند روزی از اردو بیامد و بر آن اموال بگذشت فرمود که شما را گفته‌ام که تمامت آنرا بر لشکر و رعیّت بخش کنید عرضه داشتند که بقایای قسمت است بعدما که دو نوبت هرکسی حظّی وافر یافتند فرمود که هرکس در آن ساعت حاضر بود آنچ توانست درربود، و آن سال در آن «2» مشتاة بگذرانید تا چون سال نو شد و باز «3» جهان از خنکی زمستان برست و جمرات خوش «4» بیفتاد و روی زمین خلعت ملوّن بهار پوشید و اشجار و اغصان بتازگی آب برکشید و بادهای لواقح وزیدن گرفت و هوا چون هوای دلدار خوش شد و بساتین چون رخسار خواتین آبدار گشت و پرندگان و چرندگان هم جفت گشتند و یاران یکدل و رفیقان یک تو «5» انتهاز ایّام طرب را پیش از آنک خزان در پیش آید بی «6» خواب و خوفت این «7» بیت را دستور ساختند

خیز ای ببرده مهر «8» تو آرام یاسمین*تا عشرتی کنیم بهنگام یاسمین

گلها چنیم از رخ گلرنگ بوستان*میها خوریم بر لب می‌فام یاسمین

کیوک خان عزیمت حرکت بتصمیم رسانید و از مقرّ سریر مملکت انتهاض کرد و بهرکجا رسیدی که مزرعه بودی یا جمعی را دیدی فرمودی تا ایشان را چندان بالش و جامه دادندی که از ذلّ فقر و فاقه برستندی و برین نسق و هیأت با فرط باس و هیبت متوجّه بلاد غربی بود چون بحدّ سمرقند «9» رسید که از آنجا تا بیش بالیغ «10» یک هفته راه باشد اجل

______________________________

(1) آ ب: نابهره،

(2) ج کلمه «آن» را ندارد،

(3) د ندارد،

(4) ب د ه:  خوشی،

(5) ب ج: یک نو؟؟؟،

(6) آ ب ه: و بی، ج د این جمله را ندارد،

(7) آ: و این، ج د این جمله را ندارد،

(8) ج: چهر،

(9) د: مسکر (؟)،

(10) آ: نیش یالیغ؟؟؟، ب: نیش بالیق؟؟؟، د:؟ نپش؟؟؟ بالیق،

تاریخ جهانگشای جوینی، ج‌1، ص: 216

موعود فرارسید و چندان مهلت نداد که قدم از آن مقام فراتر نهد، از بلعجب «1» بازی فلک جافی «2» ای بسا امیدها که وافی نشد، «3» نه سطوت و صولت مانع آمد و نه لشکر و عدّت وازع «4» توانست گشت، و عجب‌تر آنک چندانک مشاهده می‌رود و امثال این معاینه هیچ‌گونه تنبیهی حاصل نیست بلک شره و حرص هر روز در زیادت است و غلبه نهمت «5» هر ساعت استیلا بیشتر دارد و پند این گویای نه بزفان مانع نه و نصیحت او را در گوش عقل قبول رادع نه،

جهان هزمان «6» همی‌گوید «7» که دل در من نبندی به‌تو خود می‌پند ننیوشی ازین گویای ناگویا

چه جوئی مهر بدمهری کزو بی‌جان شد اسکندرچه بازی عشق با یاری کزو بی‌ملک شد دارا «8»

نمی‌بینی تو هر ساعت کزین سیماب‌گون خیمه «9»چه بازیها برون آرد همی این پیر خوش‌سیما

   نظر انوش راوید:  این پادشاهان جهان هیچ اثر و نشانی از خود و جسدشان نگذاشته اند،  حتی نمی نویسد در کدام کاخ دور هم جمع می شدند،  و چه هنری و سوادی داشتند،  خلاصه همه چیز داستان گونه است بدون یک اثر تاریخی.

ذکر احوال اغول غایمش «10» خاتون «11» و پسران او، «12»

چون کیوک خان را حالتی که ناگزیر مخلوقان است پیش‌آمد و «13» چنانک رسم و معهود ایشانست که بهروقت که پادشاه را حادثه افتد راهها بسته شود بسته شد «14» و یاسا رفت که هرکس بموضعی که رسیده

______________________________

(1) ب ج ه: بو العجب،

(2) آ ب د: حافی،

(3) آ ب: شد،

(4) آ: نازع، ب د: فارغ،

(5) ب: تهمت، آ: تهمت؟؟؟،

(6) ج: هر دم،

(7) ه: جهانت هر زمان گوید،

(8) آ این بیت را ندارد،

(9) د ه: پرده،

(10) د: غاتمش،

(11) آ این کلمه را ندارد،- اغول غایمش زوجه کیوک خان بن اوکتای قاآن بن چنگیز خان و مادر دو پسر او خواجه و ناقو بوده (جامع التّواریخ طبع بلوشه ص 228)،

(12) ج (بجای این عنوان): ذکر احوال سرقویتی بیکی و قداق پس از کیوک خان،

(13) ب ه واو را ندارد،

(14) ج د این دو کلمه را ندارد،

تاریخ جهانگشای جوینی، ج‌1، ص: 217

باشد بآبادان و خراب نزول کند، و بعد از تسکین سوز واقعه ایلچیان بنزدیک سرقویتی «1» بیکی و باتو باعلام این حالت روان کرد «2» و بعد از اقتداح آرا و استشارت با مقرّبان ملک در مراجعت باردوی قاآن یا مسارعت بجانب قوناق «3» و ایمیل «4» که اردوی قدیم کیوک خان بود بر وفق میل نفس بجانب ایمیل «5» در حرکت آمد «6»، و سرقویتی «7» بیکی او را چنانک رسم معهود است با نصایح و تسلّی جامه و بغتاغ «8» فرستاد، و با تو هم برآن منوال استمالت «9» و دل‌گرمی داده و بمواعید خوب مستظهر گردانیده و بر آنجملت اشارت رفته «10» که مصالح ملک برقرار متقدّم اغول غایمش «11» با ارکان دولت مهمل نگذارد و بلوازم آن قیام می‌نماید و چون مراکب لاغراند بنفس خویش در الاقماق «12» مقام رفت «13» و تمامت اولاد و امرا را اعلام رفته است تا بدین مقام حاضر شوند و در تفویض کار خانیّت بیکی که صلاح باشد مشورتی رود تا امور ممالک بار دیگر از نسق نگردد و خللی عاید نشود خواجه و ناقو «14» نیز بیایند و قداق «15» نیز از

______________________________

(1) آ ج: سرقویتی؟؟؟، ب: سرقویتی د: سرقوتی، ه: سرقویثی؟؟؟،

(2) یعنی اغول غایمش خاتون،- ب (بخطّ جدید) ج ه: کردند،

(3) آ: فوناق؟؟؟، ب: قوباق؟؟؟، ه: قویاق، ج: قونان،

(4) آ ب ج ه: ایمیل؟؟؟، د: ایمل،

(5) آ ب: ایمیل؟؟؟، د: ایمل،

(6) یعنی اغول غایمش خاتون،

(7) د: سرقوتی، ج: سرقوئی، ه: سرقویثی؟؟؟،

(8) آ ب: بعتاق؟؟؟، د: بغیاق؟؟؟، ج: بغلطاق،- بغتاق بر وزن چخماق ابریشمی است که مغولیّه مانند گیسو تابیده بموی سر خود پیوند کنند و زنان آنرا مکلّل کرده بکلاه دوخته بر سر گذاشته با گیسو آویزان شود (کتاب عدن که خلاصه‌ایست از قاموس مطوّل ترکی بفارسی موسوم بسنگلاخ تألیف میرزا مهدیخان نادری، نسخه کتابخانه پاریس تتمّه ترکی عدد 1000،

(5- 9) این جمله بتمامها از آ ساقط است،

(10) سوء تألیف، یعنی با تو اشارت کرد،

(11) د: غاتمش،

(12) ب: القماق؟؟؟، ج: الاقمان، د:  الاق‌ماق،

(13) سوء تألیف، یعنی با تو بنفس خویش در الاقماق مقام کرد، (رجوع کنید بورق‌b 431

(14) ب: باعو؟؟؟، ج: باغو؟؟؟، د: باعو، ه: باغو،- خواجه و ناقو دو پسران کیوک خان بن اوکتای بن چنگیز خان‌اند و مادر ایشان اغول غایمش خاتون است (جامع التّواریخ طبع بلوشه ص 228)،

(15) ب: عداق، رجوع کنید بص 200 حاشیه 7،

تاریخ جهانگشای جوینی، ج‌1، ص: 218

خدمت ایشان باز نماند، خواجه و ناقو «1» متوجّه خدمت او شدند «2»، و قداق «3» در وقت آنک از رفعت مرتبت قدم بر فلک می‌نهاد هذیاناتی که نه حدّ امثال او باشد بر زفان می‌رانده و از غایت حماقت و فرط جهالت سخنهائی که مادّه وحشت و سرمایه مقالت بوده می‌گفته «4» از آن سبب مستعشر بوده پای کشیده کرد و سر بنهاد بعلّت رنجوری و بچند نوبت دیگر ایلچیان بازمی‌فرستادند هم تن فرا نداد و اغول غایمش «5» و پسران نیز برفتن او راضی نشدند حالیا ترک او گرفتند، و خواجه و ناقو «6» بعدما که آنجا «7» رسیدند زیادت از یک دو روز مقام نساخت «8» پیش از آنک پادشاه‌زادگان دیگر برسند سبب آنک کوکب اقبالشان روی برجعت نهاده بود مراجعت نمودند و تیمور «9» نوین را قایم‌مقام خویش در خدمت بگذاشت تا هر اتّفاق که پادشاه‌زادگان «10» کنند او نیز بر آن موجب و منوال خطّ دهد و چون پادشاه‌زادگان بر جلوس پادشاه عادل منکو قاآن منطبق شدند بر وفق آن تیمور «11» نیز خطّ بداد، و پادشاه زادگان مراعات جانب پسران را «12» برقرار حکم را در قبضه ایشان بگذاشتند چندانک «13» قوریلتای باشد «14» و ایلچی بنزدیک ایشان فرستادند که چون جینقای «15» از عهد قدیم تا اکنون محلّ اعتماد بودست و بصدد معظمات کارها تا بوقتی که خان معیّن شود و سرّی که حقّ تعالی راست مبیّن

______________________________

(1) ب: باعو؟؟؟، ج د ه: باغو،

(2) یعنی متوجّه خدمت باتو شدند در الاقماق،

(3) ب: فداق؟؟؟،

(4) آ ب ج د می‌افزاید: قداق،

(5) د: غاتمش،

(6) ب: باغو؟؟؟، ج د: باغو، ه: باعو،

(7) یعنی بخدمت باتو در الاقماق،

(8) یعنی نساختند،

(9) آ: تسمور، ب: سمور، ج ه: تمور،

(10) آ ب ه:  پادشاهان،

(11) آ: تیمور؟؟؟، ب: تیمور؟؟؟، ج ه: تمور،

(12) ج: بستو؟؟؟،

(13) آ: حنانک؟؟؟، ه: چنانکه در،

(14) یعنی پادشاه‌زادگان و باتو که در الاقماق مجتمع شده بودند موقّتا تا قوریلتای منعقد نشده حکمرانی مملکت را در قبضه اغول غایمش و پسران او خواجه و ناقو گذاردند،

(15) آ: حینفای؟؟؟، ب: حییقای؟؟؟، د: حییفای؟؟؟، ج: حیفای؟؟؟،

تاریخ جهانگشای جوینی، ج‌1، ص: 219

سوانح امور و مصالح برقرار تمشیت میدهد «1» و یرلیغ می‌نویسد «2»، و از آنجا پادشاه‌زادگان بر عزیمت استعداد قوریلتای هریک روی باردوهای خود نهادند و تیمور «3» نیز با خدمت «4» خواجه و ناقو «5» برفت و از اتّفاق پادشاه‌زادگان بر جلوس مبارک منکو اعلام کرد او را از خطّ باز دادن و با آن قوم موافقت نمودن بازخواست کردند و قصد آن «6» که بر سمت ممرّ منکو قاآن کمینی سازند و تیر غدر را از شست بی‌ادبی گشاد دهند چون بخت بیدار و هم‌پشت و یار بود و اقبال همنشین و دولت مساعد و فضل باری جلّت نعماؤه و کثرت آلأوه قرین و همم خلایق ناصر و معین تا بوقتی که آن جماعت خبر یافتند از مکامن و مضایق گذشته بود آن اندیشه در اندرون نگاه داشتند و برقرار مصلحتی که پیش می‌آمد ساخته می‌کردند هرچند زیادت کاری نبود جز از معاملت با تجّار و اطلاق وجوهات در مقدّمه بر نواحی و امصار و تواتر ایلچیان و محصّلان ناهموار و بیشتر اوقات خود غایمش «7» با قامان خلوت داشتی و باستعمال خیالات و خرافات آن جماعت اشتغال، و خواجه و ناقو «8» را جداجدا برخلاف مادر دو حضرت شد و در یک مقام سه حاکم، و از جوانب دیگر پادشاه‌زادگان بر وفق مراد سوداها می‌کردند و اکابر و معارف نواحی بر وفق هوی بهرکسی تعلّق می‌ساخت، و امور غایمش «9» و پسران او سبب مخالفت با یکدیگر و مجاذبت با خویشان بزرگتر از ضبط بیرون شد و آرا و تدابیر از منهج صواب تحرّی «10» کرد و امیر جینقای «11» در کار عاجز و سرگردان شد و چون سخن و نصیحت او را در

______________________________

(1) ب د ه: میدهند،

(2) آ ب د ه: می‌نویسند،

(3) ج: تمور نوئین،

(4) یعنی بخدمت و بنزد،

(5) ب: باعو؟؟؟، ج د: باغو، ه ندارد،

(6) ب: آن کردند،

(7) د: غاتمش، آ: عاتمش؟؟؟، ج: غاتمش؟؟؟، ه: عایمش،

(8) ب ج د ه: باغو،

(9) د: غاتمش، آ: عایمش؟؟؟،

(10) آ ب: بحری؟؟؟،- تحرّی چندان مناسبت با مقام ندارد،

(11) آ: حیقای؟؟؟، ب: حیفای؟؟؟، د:  حنیقای؟؟؟، ج: حنفای؟؟؟،

تاریخ جهانگشای جوینی، ج‌1، ص: 220

سمع عقل ایشان جای نبود پسران از روی صبی برأی خود مستبدّ بودند و غایمش «1» بر وفق هوی ردع «2» اهل صواب را مستعدّ،

شیآن یعجز ذو الرّیاضة عنهما*رأی النّساء و امرة الصّبیان

امّا النّساء فمیلهنّ الی الهوی*و اخو الصّبی یجری بغیر عنان 39

و با این معنی «3» ایلچیان بنزدیک باتو «4» می‌فرستادند که بخانی دیگر «5» رضا نداریم و بهیچ وقت بدان موافقت اغضا نخواهیم نمود،

قضاء جری و کتاب سبق*فهل ینفعن جزع او قلق

قضی اللّه ما شاء من حکمه*ففیم اضطرابک و الأمر حق و ارسال انواع این پیغامها باستظهار ییسو «6» بود و موافقت و مصافات او و بکرّات از جانب خویشان مشفق بیکی «7» و باتو نصایح می‌فرستادند که باری بقوریلتای حاضر باید آمد تا بار دیگر که تمامت آقا و اینی «8» جمع باشند کنگاج و مشورت کنند و از جانب باتو ایلچیان می‌آمدند که

______________________________

(1) آ: غایمش؟؟؟، د: غاتمش،

(2) ج ه: بردع، آ: نردع؟؟؟،

(3) ب د ه: معانی،

(4) آ: ناقو، و آن غلط فاحش است،

(5) ب: بحاء دیگران، ه: بجاء دیگران ج: بحابی؟؟؟ دیگر، د: بجاء دیگر،

(6) آ: تیسو، د: ییسو؟؟؟، ب: ببسو؟؟؟، ج:  نسیو؟؟؟،

(7) یعنی سرقویتی بیکی مادر منکوقاآن،- آ: بیکی؟؟؟، ج: نیکی؟؟؟، ب:  سکی، ه: بیک؟؟؟،

(8) آغا (آقا) برادر بزرگ را نامند و اینی بکسر نون برادر کوچک را گویند (مختصر سنگلاخ)، و آقا و اینی هرگاه مجموعا استعمال شود بمعنی تمام اعضاء خانواده سلطنتی است یعنی مجموع شاهزادگان از بزرگ و کوچک و برادران و برادرزادگان و اعمام و عمزادگان و غیرهم، رشید الدّین وزیر در شرح حال یسوکای بهادر پدر چنگیز خان گوید: «و او پادشاه بسیاری از اقوام مغول بود و آقا و ابنی یعنی اعمام و عمزادگان جمله مطیع و متابع» (جامع التّواریخ طبع برزین ج 2 ص 85)،- در پیغامی که چنگیز خان باونک خان می‌فرستد و حقوقی را که برو ثابت کرده یاد آوری میکند گوید «و من جهت تو آقای خود را بکشتم و اینی را هلاک کردم اگر گویند ایشان کیستند سچنه بیکی که آقای من بود و تایجور قوری که اینی من بود ایشانند یک حقّ دیگر از آن من اینست» (ایضا ص 220)،- «طغریل را بگوئید که اینی من طغریل تو بنده درگاه آبا و اجداد منی و بآن معنی ترا اینی گفته‌ام» (ایضا ص 226)،

تاریخ جهانگشای جوینی، ج‌1، ص: 221

تقریر کار خانیّت منکو «1» قاآن اکثر عواید آن بشما عاید خواهد بود و چون بنظر بطر و کودکی می‌نگریستند و از تجارب روزگار مؤدّب و مجرّب نگشته بودند بر اندیشه خود اصرار داشتند و قداق از خوف بادرات سخنهای نافرجام و اندیشهای ناتمام بر اندیشه مخالفت موافقت داشت و چندانک از جوانب باستعجال کار قوریلتای ایلچیان می‌رسیدند ایشان بتوانی و تأنّی می‌گرائیدند و در پرده مخالفت راهی می‌ساخت «2» و کعبتین رای را بر رقعه هوی می‌انداخت «3» و از مصلحت وقت خود را کشیده می‌داشت «4» تا عاقبة الأمر ایلچی برسید از پادشاه‌زادگان که در خدمت «5» حضرت جمع بودند ناقو «6» روان شد و بر عقب آن خواجه و بعد ازو غایمش «7» چنانک شرح آن در ذکر جلوس پادشاه جهان رود و کار بجائی رسید از کوتاه‌اندیشگی و خویشتن‌بینی که عقل عقلا در خلاب «8» آن فکر سرگردان شد و مخرج از آن متعذّر،

   نظر انوش راوید:  باز هم خرافات و جهل و توطئه،  که یکی از آنها را چند سطر بالاتر نارنجی کردم.

کلیک کنید:  تماس و پرسش و نظر http://arqir.com/101-2

ذکر توشی «9» و احوال او و جلوس باتو بموضع او

چون توشی [که] پسر بزرگتر «10» بود بحدود قلان تاشی «11» بخدمت چنگز خان آمد و از آنجا بازگشت مهلت موعود دررسید و پسران او «12» بمحل «13» و «14» هردو «15» و باتو و شیبقان «16» و تنکوت «17» و برکه «18» و

______________________________

(1) ه: مونک کا،

(2) ج: می‌ساختند،

(3) ج: می‌انداختند،

(4) ج:  می‌داشتند،

(5) د این کلمه را ندارد،

(6) ب: باغو؟؟؟، ج ه: باغو، د: باتو،

(7) د: غانمش، ج: اوغل غایمش، ه: اغول غایمش،

(8) آ ب: حلاب، ج:  حلات، د: حالت،

(9) توشی در جامع التّواریخ همه‌جا بلفظ چوچی یا جوجی مذکور است،

(10) آ ب ج د می‌افزایند: او،

(11) کذا فی ج و همین صواب است رجوع کنید بص 111،- آ ب ه بجای «قلان تاشی» بیاض است، د بدون بیاض،

(12) آ د افزوده: که، ج افزوده: کی، ه افزوده: اولی،

(13) کذا فی آ ه (؟)، ج: بمحلّ، ب: بمحل؟؟؟، د: به محل،- نام این پسر توشی در جامع التّواریخ بووال و بوقال مسطور است (طبع بلوشه ص 90، 122)، و مسیو بلوشه گوید اصل متن

تاریخ جهانگشای جوینی، ج‌1، ص: 222

برکجار «1» این هفت پسر بودند که بمرتبت استقلال رسیده بودند باتو قایم مقام پدر شد و حاکم ملک و برادران گشت و چون قاآن «2» بتخت مملکت بنشست تمامت آن حدود را که مجاور او بود از بقایای قفچاق و الان «3» و آس «4» و روس و بلاد دیگر چون بلغار و مکس «5» و غیر آن تمامت را مسلّم و مستخلص کرد «6»، و باتو در مخیّم خویش که در حدود ایتیل «7» داشت مقام فرمود و شهری بنا نهاد که آنرا سرای میخوانند و حکم او بر تمامت ممالک نافذ بود و او پادشاهی بود بهیچ دین و ملّت مایل نه همان شیوه یزدان‌شناسی می‌دانست و متعصّب هیچ‌کدام از ملل و ادیان نبود بخشش و دهش او را حسابی نه و جود و سخای او را شمار ناممکن ملوک اطراف و طرف‌نشینان آفاق و غیر ایشان هرکس بخدمت او رسیدی و پیش‌کشها که ذخایر روزگار بودی پیش از آنک بخزانه درآرند تمامت را بر مغول و مسلمان و حاضران مجلس بخش کردی «8» و بقلیل و کثیر آن التفات ننمودی و تجّار از جوانب انواع متاعها بخدمت او آوردندی هرچه بودی بستدندی و قیمت یکی را چندباره بهای آن مضاعف بدادی و بر سلاطین روم و شام و غیر آن از بلاد برات و یرلیغ فرمودی

______________________________

جهانگشای «بوخل» بوده که شکلی دیگر از بوقال است (زیرا که قاف و خاء در لغت مغول دائما بیکدیگر قلب می‌شوند) و کاتب واو را در کتابت وصل بخاء نموده بوده پس از آن نسّاخ متأخّر آنرا «بمحلّ» خوانده و نوشته‌اند، و این احتمال خیلی قریب بصواب است،

این واو را فقط در ج دارد،

ج: تفرد،

آ:  سسقان؟؟؟، ب: سسفان؟؟؟، ج: سیفان، د: سینقای، ه: سنتان،

آ: تبکوت؟؟؟، ج: بیکوت، د: منکوت؟؟؟،

آ: برکه؟؟؟، ه: برکا،

(1) آ ب: برکحار، ج: برنجار،- نام پسران توشی سابقا در ص 144 مذکور شد رجوع بدانجا شود،

(2) یعنی اوکتای قاآن بن چنگیز خان،

(3) ج د ه: آلان،

(4) آ: اس، ج: ارس،

(5) ج: مشکو، ه: ملس، د ندارد،

(6) یعنی باتو،

(7) ایتیل نهر معروف ولگا است که در بحر خزر میریزد و یاقوت در معجم البلدان آنرا اتل می‌نامد،- ه: ایتل؟؟؟، د: اینل؟؟؟، ب: اییل؟؟؟، ج: ایمیل؟؟؟، آ: ایمیل؟؟؟،

(8) آ ه: کردندی،

صورت دربار باتو بن توشی بن چنگیز خان در شهر سرای در کنار رود ایتیل یعنی ولگا

(از روی یک نسخه بسیار قدیمی از جامع التّواریخ که در کتابخانه ملّی پاریس محفوظ است)

222.p face To

تاریخ جهانگشای جوینی، ج‌1، ص: 223

و هرکس بخدمت او رسیدی بی‌مقصود مراجعت ننمودی «1»، و چون کیوک خان بخانی بنشست «2» باتو برحسب استدعا و اقتراح او در حرکت آمد چون بالاقماق «3» رسید حالت «4» کیوک خان ظاهر شد هم آنجا توقّف کرد و از جوانب پادشاه‌زادگان بخدمت او رسیدند و کار خانیّت بر منکو قاآن مقرّر کرد و شرح آن در ذکر منکو قاآن مثبت خواهد شد و از آنجا بازگشت و بأردوی خویش آمد و برقرار بکار عیش و تماشا مشغول بود و بوقت ترتیب لشکر برحسب اقتضای وقت از اقربا و انساب و امرا لشکرها می‌فرستاد تا چون در شهور سنه ثلاث و خمسین و ستّمایة «5» منکو قاآن قوریلتای دیگر فرمود سرتاق «6» را بخدمت منکو قاآن فرستاد و سرتاق «6» متقلّد مذهب نصاری بود هنوز سرتاق «6» نرسیده بود که فرمان حقّ در رسید و حالت ناگزیر «7» واقع شد در شهور سنه «8» و سرتاق چون «9» بخدمت منکو قاآن رسید مورد او را بأعزاز و اکرام تلقّی فرمود و بأنواع عواطف از ابنا و اکفا مخصوص گردانید و با چندان مال و نعمت که لایق چنان پادشاهی باشد او را بازگردانید هنوز بأردوی خود نارسیده چون بموضع «10» رسید او نیز بر عقب پدر خود روان شد منکو قاآن امیران را فرستاد و استمالت جانب خواتین و برادران او فرمود و اشارت راند که براقچین «11» خاتون که بزرگتر خواتین باتو است تنفیذ احکام می‌کند و پسر سرتاق اولاغچی «12» را تربیت می‌کند چندانک بزرگ شود و قایم مقام پدر گردد چون قضا نخواسته بود اولاغچی «12» نیز گذشته شد همین سال،

______________________________

(1) د از اینجا تا آخر این فصل را ندارد،

(2) آ افزوده: و،

(3) ب: بالامماق،

(4) یعنی وفات، در این کتاب مکرّر کلمه «حالت» بمعنی وفات و مرگ استعمال شده است،

(5) ه (برقم): سنه 652،

(6) ب ج: سرباق،- سرتاق از پسران باتو است،

(7) یعنی وفات باتو،

(8) بیاض در آ ب، ج ه بدون بیاض،

(9) فقط در ب ه،

(10) بیاض در آ ب ه، ج بدون بیاض،

(11) آ: براقحین، ب: برافحین؟؟؟، ه: براقچین،

(12) آ: اولاعجی، ه: اولاعچی، ج: اولاغی،

     نظر انوش راوید:  همان چند سطری که در بالا نارنجی کردم،  نشان از دروغ است،  چون چنین شخص بی قانون و در همی نمی تواند یک آدم معمولی پابرجا باشد،  چه برسد به یک شخص مهم.  همه مطالب او چنین است،  غیر قابل قبول.

تاریخ جهانگشای جوینی، ج‌1، ص: 224

ذکر استخلاص بلغار و حدود آس و روس،

قاآن چون نوبت دوّم قوریلتای بزرگ ساخت و در استیصال و قمع بقایای طغاة مشاورت نمودند «1» رأی «2» بر آن قرار گرفت که حدود «3» بلغار و آس و روس که مجاور مخیّم باتو بود و «4» هنوز بکلّی ایل نشده بودند و بکثرت سواد خویش مغرور «5» در تحت تصرّف آورند بنابرین «5» پادشاه زادگان را بمعاونت و معاضدت باتو نامزد گردانید «6» منکو قاآن و برادر او بوچک «7» و از پسران خود کیوک خان و قدغان «8» و پادشاه‌زادگان دیگر کولکان «9» و بوری «10» و بایدار «11» و برادران باتو هردو و تنکوت «12» و چند پادشاه دیگر و از امرای معتبر «13» سبتای «14» بهادر بود و پادشاه زادگان بر ترتیب جیوش و جنود هرکس با محلّ و منزل خود روان شدند و وقت بهار را از مقامگاه خود در حرکت آمدند و در مبادرت مسارعت نمودند بحدود بلغار پادشاه‌زادگان بیکدیگر رسیدند زمین از کثرت جنود در بانگ و خروش آمد و از غلبه و جوش جیوش وحوش و سباع مدهوش گشت بابتدا شهر بلغار را که بمناعت موضع و عدد بسیار در آفاق مشهور بود بقهر و قسر بگرفتند و اسوة بأمثالها خلق آنرا بکشتند و اسیر راندند و از آنجا متوجّه بلاد روس گشتند و اطراف آنرا مستخلص کردند تا شهر

______________________________

(1) ج: نمود،

(2) ج: آرای،

(3) از اوّل این فصل تا باینجا از آ ساقط است،

(4) آ ج واو را ندارد،

(5- 5) فقط در ب بخطّ الحاقی،

(6) ب بخطّ الحاقی می‌افزاید: از آنجمله،

(7) آ: بوحک، ب ج: بوجک؟؟؟، د: توجل،

(8) ب: قدعان؟؟؟، ج: قدعان،

(9) آ ب: لولکان، ج: لوکان، د: کونکان، ه ندارد، رجوع کنید بص 142،

(10) آ ب ج: نوری؟؟؟، د: تودی، ه ندارد،- وی پسر ماتیکان بن جغتای بن چنگیز خان است،

(11) آ ب:  بایدار؟؟؟، ج: نادار؟؟؟، ه ندارد،- پسر ششم جغتای بن چنگیز خان است،

(12) د: بنکوت؟؟؟،

(13) آ: از امرا و معتبران،

(14) آ: ستای؟؟؟، ب ج ه:  سنتای، د ندارد، جامع التّواریخ طبع بلوشه ص 43: سوبادای،

تاریخ جهانگشای جوینی، ج‌1، ص: 225

مکس «1» که خلق آن بعدد مور و ملخ بود و جوانب بغیاض و بیشه ملتّف بود چنانک مار را از میان گذر نبود باتّفاق پادشاه‌زادگان بر جانبهای آن بایستادند و بابتدا از هر سویی در پهنای آنک سچهار گردون بر مقابل یکدیگر روان شود راه ساختند و مجانیق برباره «2» آن نهادند در مدّت چند روز در آن شهر جز هم «3» نام آن نگذاشتند و غنایم بسیار یافتند و فرمان رسانیدند تا گوشهای راست مردم باز کردند دویست و هفتاد هزارگوش در شمار آمد و از آنجا پادشاه‌زادگان عزم مراجعت کردند،

   نظر انوش راوید:  در این چند سطر نشان می دهد که نویسنده هیچ اطلاعی از بلغار و روس ندارد،  البته منظور بلغار کشور بلغارستان کنونی نیست،  بلکه جلگه های ولگای جنوبی است.

ذکر خیل کلار «4» و «5» باشغرد «6»،

چون روس و قفچاق و آلان «7» نیز نیست گشتند و کلار «8» و «9» باشغرد «10» بر ملّت نصاری اقوام بسیار بودند و ایشان را میگویند متّصل فرنگ‌اند باتو عزیمت استیصال ایشان مقرّر کرد و بر آن نیّت لشکرها ترتیب داد چون سال نو شد روان گشت و آن جماعت بکثرت عدد و شوکت بأس و محکمی آلت مغرور بودند چون آوازه حرکت باتو بشنیدند ایشان نیز در حرکت آمدند با چهارصد هزار سوار که هریک در جنگ نامدار بودند و گریز را عار دانند «11» باتو برادر خود شیبقان «12» را با ده هزار «13» مرد بر سبیل یزک و طلایه در مقدّمه بفرستاد تا عدد ایشان ببیند و از حدّ شوکت و قوّت ایشان خبری فرستند بحکم فرمان رفت و بعد از یک

______________________________

(1) ه: ملس،

(2) ه: باروری،

(3) ه: ندارد،

(4) ه: کلارد،

(5) ا ب ج واو را ندارد،

(6) آ: باشغرد، ج: باسعرد، ه: باشعر،

(7) ه: الانان،

(8) ه: کلارد،

(9) ج واو را ندارد،

(10) آ: باشعرد، ج: باسعرد،

(11) ج: دانستند، د: دارند،

(12) آ: سسقان؟؟؟، ب:  سسقان؟؟؟، ج: سیفان، ه: شیبان (که آن نیز صحیح و هیأتی دیگر از شیبقان است، رجوع کنید بص 144 حاشیه 6)، د ندارد،

(13) ج: دو هزار،

تاریخ جهانگشای جوینی، ج‌1، ص: 226

هفته بازآمد و خبر داد که ایشان اضعاف لشکر مغول‌اند همه مردان نقار «1» و کارزار چون لشکرها بیکدیگر نزدیک رسیدند باتو بر پشته رفت و یک شبانروز «2» با کس سخن نگفت و تضرّع و زاری می‌کرد و مسلمانان را بفرمود تا ایشان نیز باتّفاق جمع شدند و دعاها گفتند و روز دیگر ساز جنگ کردند و آبی بزرگ در میان بود شبانه لشکری «3» بفرستاد و ازین جانب «4» لشکر باتو برآب عبره کردند و شیبقان «5» برادر باتو بنفس خویش در میان حرب آمد و حملهای متواتر کرد و لشکر خصم چون قویّ بودند از جای نجنبیدند و آن لشکر از پس ایشان درآمد شیبقان «6» با تمامت لشکر بیکبار حمله کردند و روی بر سراپرده ایشان «7» نهادند و بشمشیر طنابهای خیمه «8» پاره کردند چون سراپردها انداختند لشکر کلار دل‌شکسته شد و منهزم گشت و از آن لشکر بیش «9» کس نجست و آن ولایتها نیز مستخلص گشت و از جمله کارهای عظیم و جنگهای سخت یکی این بود،

   نظر انوش راوید:  می نویسد  "محکمی آلت مغرور بودند"  ولی در تمام کتاب یکبار اشاره به صنایع نمی کند،  چون این نویسنده اطلاعی از صنعت و صنایع نظامی نداشت.  می نویسد "چهارصد هزار سوار"  ای دروغگو،  اصلاً می دانی یعنی چه،  سواد شمارش داری نویسنده دروغ.  می نویسد "جنگهای سخت"،  با چهارصدهزار سوار و آلات خوب دیگر چه جنگ سختی ، همش ضد و نقیض می گوید،  یا دیوانه است یا شیاد یا بی سواد.

کلیک کنید:  تماس و پرسش و نظر http://arqir.com/101-2

ذکر جغتای،

جغتای خانی بود با تهوّر و غلبه و سیاست و خشونت چون بلاد ما وراء النّهر و ترکستان مستخلص گشت محطّ رحال او «10» و اولاد و لشکر او از سمرقند تا کنار بیش بالیغ بود مواضعی نزه رایق منزل‌گاه ملوک را لایق مربع «11» و مصیف آن المالیغ و قوناس «12» بود که در بهار و تابستان با

______________________________

(1) آ: بقار؟؟؟، ب: بفار؟؟؟، د: جنگ،

(2) د ه: شبانه‌روز، آ: شباروز،

(3) ب ج: لشکر،

(4) آ ج: و درین حالت،

(5) آ: سیقان؟؟؟، ب:  سیبقان، ج: سیفان، د: سینفان، ه: شیبان،

(6) آ: سینعان، ب:  سسقان؟؟؟، ج: سیفان، د: سینفان، ه: شیبان،

(7) آ ب د: او،

(8) ج ه: آن، ب د: او،

(9) ج: بیست، ه: پس،

(10) فقط در ب بخطّ جدید،

(11) ج د ه: مرتع،

(12) کذا فی ب، آ: قوناس؟؟؟، ج:   فرناس؟؟؟، د: قوتاق،- رجوع کنید بص 21 حاشیه 3،

تاریخ جهانگشای جوینی، ج‌1، ص: 227

بستان ارم مشابهت داشتی و گوهای «1» بزرگ که ایشان کول «2» خوانند جهت اجتماع مرغان آبی در حدود او ساخته و دیهی نیز بنا فرمود نام آن قتلغ «3» پاییز و زمستان در مراوریل؟؟؟ ایلا «4» روزگار گذرانیدی و از ابتدا تا انتها [ی] «5» مراحل انبارهای اطعمه و اشربه ترتیب داده و او دایما بتماشا و عشرت و معاشرت با پری‌چهرگان خوش‌طلعت اشتغال داشتی «6» و حشم او از بیم یاسا و سیاست او چنان مضبوط بودی که کسی «7» در عهد او چندانک «8» در جوار لشکر او بودی هیچ راه گذری را بطلایه و پاس احتیاج نیفتادی و چنانک در مبالغت گویند طشت زر بر سر نهاده عورتی را تنها بیم و ترس نبودی، و یاساهای باریک که بر امثال مردم تازیک تکلیف مالایطاق بودی دادی مثل آنک گوشت بسمل نکنند «9» و بروز در آب روان ننشینند و نظرای این «10» و یاسای گوسفند از مذبح شرعی ناکشتن بهمه ممالک بفرستادند و در خراسان مدّتی گوسفند را کسی ظاهرا نکشت و مسلمانان را براکل مردار تکلیف می‌نمودند، و چون حالت «11» قاآن واقع شد حضرت او مرجع خلایق شد و از دور و نزدیک متوجّه خدمت او شدند مدّتی تمادی نگرفت «12» تا مرضی صعب ظاهر شد چنانک علّت بر مداوا غالب آمد و وزیر او از اتراک هجیر نام شخصی بود که در آخر عهد او فرا خاسته بود و کارهای ملک فرا پیش گرفته در علّت مرض او با طبیب مجد الدّین در معالجت مبالغت می‌کرد و اشفاق و

______________________________

(1) کذا فی آ ب، ج د ه: کوههای،

(2) د: کوک،

(3) کذا فی ه، ا: فبلع؟؟؟، ج: فلیغ؟؟؟، ب: قیلع؟؟؟ نام، د: قیلع،

(4) کذا فی آ (؟)، ب: در در مرواریکلایلا؟؟؟ (کذا بتکرار «در»)، ج: در مراوریک ایلا، د: در مرورنک ایلا، ه: در فراورنک،

(5) ب بخطّ جدید افزوده: در جمیع،

(6) ه می‌افزاید:  پری‌چهرگان پیش خسرو بپای*سر زلفشان بر سمن مشکسای،

(7) در ب این کلمه را تراشیده‌اند،

(8) ب افزوده بخطّ جدید: کسی،

(9) ب ه: نکشند، آ: بکسند؟؟؟،

(10) آ: و بطوای؟؟؟ ایین؟؟؟، ج: و بطوی آیین، د: و نظیر این،

(11) یعنی وفات،

(12) آ ب: نگرفت؟؟؟، ه: گرفت،

تاریخ جهانگشای جوینی، ج‌1، ص: 228

حفاوت می‌نمود و چون قضا نازل شد خاتون بزرگتر او یسلون «1» ایشان هردو را با فرندان «2» بفرمود تا بکشتند، و امیر حبش عمید که از عهد آنک ماوراء النّهر مستخلص شده بود بخدمت جغتای متّصل گشته بود و منصب وزارت یافته در خدمت خاتون برقرار متمکّن شد و شاعریست او را سدید اعور شاعر گویند روز عیدی برحسب حال بیتی چند گفته است و تخلّص بامیر حبش عمید کرده

روشنت گشت که این تیره جهان دام بلاست‌خبرت شد که جهان عشوه‌دهی داو دغاست «3»

قرچی «4» و کیسول؟؟؟ «5» و لشکر جرّاره چه سودچون اجل تاختن آورد و گرفت از چپ و راست

آنک در آب نمی‌رفت کسی از بیمش‌غرقه بحر محیط است که بس با پهناست و جغتای را پسران و نوادگان بسیار بودند امّا در آن وقت که «6» پسر بزرگتر او ماتیکان «7» را در بامیان «8» واقعه افتاد «9» و «10» قرا «11» هم در آن حالت در وجود آمد چنگز خان «12» و بعد ازو قاآن و جغتای ولایت

______________________________

(1) آ ب: نسلون؟؟؟، جامع التّواریخ طبع بلوشه ص 154: ییسولون،

(2) ب د ه:  با تمامت فرزندان و متعلّقان،

(3) کذا فی آ ب، ج: عشوه دهی دون و دغاست، د: عشوه ده دار دغاست، ه: عشوه دهیر او دغاست،

(4) یعنی قورچی یعنی سلاحدار،- آ: قرحی، ب: قرجی، ج: فوحی، ه: توجی؟؟؟، د: نعمت،

(5) کذا فی آ ب، ه: کسول، د: لشکر، ج: ندارد،- بلوشه گوید این کلمه را باید کیتول خواند که یکی از اشکال «کوتوال» است یعنی حافظ قلعه، و این احتمال خیلی قریب بصواب است،

(6) آ ج د «که» را ندارد،

(7) آ:  ماتیکان؟؟؟، ب: ماتیکان؟؟؟، ج: مامکان، ه: ماسکان، د: ندارد، جامع التّواریخ طبع بلوشه ص 161- 174: مواتوکان،

(8) کذا فی ب ه، آ: نامیان، ج: بامیان؟؟؟، د: بامان،- ب بخطّ جدید افزوده: آن،

(9) یغنی وفات کرد، رجوع کنید بص 105،

(10) د ه واو را ندارد،

(11) یعنی قرا هولاکو بن ماتیکان بن جغتای که بقرا اغول معروف است،

(12) آ: و چنگز خان،

تاریخ جهانگشای جوینی، ج‌1، ص: 229

عهد و جایگاه جغتای بدو نامزد کرده بودند، بنابرآن اساس بعد حالت او «1» خاتون او یسلون «2» و حبش عمید الملک و ارکان دولت بر قرا «3» اقبال نمودند و چون کیوک خان را بخانی برداشتند سبب مصادقتی که داشت با ییسو «4» که پسر صلبی جغتای بود فرمود که باوجود پسر نواده چگونه ولی‌عهد باشد ییسو «5» را در مملکت او نشاند و حلّ و عقد کارهای ملک ایشان بدست او داد و ییسو «6» دایما بشرب مشغول بود هشیاری ندانستی و مستی عادت داشتی از بام تا شام شراب خوردی چون او متمکّن شد با حبش عمید سبب موافقت او با قرا در خشم بود و قاصد او، در اوّل حالت حبش عمید «7» پسران خود را بپسران جغتای داده بود و هریک را بیکی از پادشاه‌زادگان نامزد کرده و «8» بهاء الدّین مرغینانی «9» را سبب فضل و دانش در مقابل پسران می‌داشت «10» بخدمت ییسو «11» داده بود، چون سبب قدمت خدمت «12» بنسبت کار او «13» نیز «14» متمکّن و منصب وزارت ییسو «15» بدو مفوّض شد و حبش عمید «16» مصروف گشت هرچند امیر «17» امام بهاء الدّین مراسم و آداب حرمت بتقدیم می‌رسانید و چند نوبت ییسو را «18» از قصد کلّی که با حبش عمید داشت منع کرد امّا کینه

______________________________

(1) یعنی بعد از وفات جغتای،

(2) د: بسلون،

(3) آ ج ه: قرار، د اصل جمله را ندارد از «وارکان دولت» تا «حبش عمید» در ص 230 س 9

(4) آ: تیسو، ب ه: ییسو؟؟؟، ج: بسو؟؟؟، د: ندارد،

(5) کذا فی ه، آ: تیسو؟؟؟، ب: ییسؤ؟؟؟، ج: ییسو؟؟؟، د: ندارد،

(6) آ: تیسو؟؟؟، ب: ییسو؟؟؟، ج: آ: تیسو؟؟؟، ه:  ییسو؟؟؟، د ندارد،

(7) ج: عمید الملک،

(8) ب: واو را ندارد،

(9) هذا هو الظّاهر، آ: مرعسایی؟؟؟، باقی نسخ ندارد،

(10) سوء تألیف، یعنی جغتای بهاء الدّین را بسبب فضل و دانش در مقابل پسران حبش عمید می‌داشت و او را بخدمت‌گذاری پسر خود ییسو داده بود،

(11) آ: تیسو؟؟؟، ب ه: ییسو؟؟؟، ج:  تسسو؟؟؟، د ندارد،

(12- 14) ب: در تمشیت مهمّات،

(13) یعنی بهاء الدّین مرغینانی،

(15) کذا فی ه، آ: تیسو؟؟؟، ب: ییسو؟؟؟، ج: یسسو؟؟؟، د ندارد،

(16) ج: عمید الملک،

(17) ج: ندارد، ب خطّ ترقین کشیده،

(18) کذا فی ه، آ: تیسو؟؟؟، ب: ییسورا؟؟؟، ج: یسیو؟؟؟، د ندارد،

تاریخ جهانگشای جوینی، ج‌1، ص: 230

قدیم در دل «1» امیر حبش عمید «1» بود تا بوقت فرصت سینه را «2» تشفّی داد، و ییسو «3» برقرار بود بعدما «4» که منکو «5» قاآن بر سریر خانی نشست و ییسو «6» موافق آن نبود «7» جای ییسو «8» بر قرا «9» بحکم وصیّتی که در سابقه رفته بود مسلّم داشت و او را بانواع عواطف مخصوص کرده بازگردانید در راه وعده که ناگزیرست نگذاشت که باردوی خویش رسد «10» جای «11» او بر پسر او «12» مقرّر فرمود و چون او هنوز کودک بود مقالید حکم در دست خاتون [او] «13» اورقینه «14» نهاد چون باردوی خویش رسید ییسو «15» نیز در آن نزدیکی باجازت باتو با خانه رسیده بود او را نیز اجل امان نداد «16»، و امیر حبش عمید و پسر او ناصر الدّین در خدمت خاتون باز متمکّن گشتند و در آن وقت که قرا بازگردید «17» سبب انتقامی که از بهاء الدّین مرغینانی «18» داشت او را با مال و اولاد

______________________________

(1- 1) فقط در ب بخطّ جدید،

(2) ب بخطّ الحاقی می‌افزاید: همچنانچه بعد ازین مذکور میشود،

(3) آ ب: ییسو؟؟؟، ج: یسیو؟؟؟، ه د اصل جمله را ندارد،

(4) ج: و بعدما،

(5) ب: مویلکا؟؟؟، ه: مونک کا،

(6) آ: تیسو؟؟؟، ب:  ییسو؟؟؟، ج: نسنو؟؟؟، ه: ییسو؟؟؟، د ندارد،

(7) در همه نسخ جز ب در اینجا واوی علاوه دارد،

(8) آ: تیسو، ب: ییسو؟؟؟، ج: تیسو؟؟؟، ه: تیسو؟؟؟، د ندارد،

(9) آ ج ه: قرار،

(10) ب بخطّ جدید افزوده: بنابرین،

(11) آ ج: و جای،

(12) موسوم بمبارکشاه (جامع التّواریخ طبع بلوشه ص 174)،

(13) یعنی خاتون قرا هولاکو،

(14) کذا فی ه، آ: اورفینه؟؟؟، ب: اورقنه؟؟؟، ج: اورقیه، د ندارد، جامع التّواریخ طبع بلوشه ص 174، 175، 185: اورقنه،

(15) آ ب: ییسو؟؟؟، ج: ییسو؟؟؟، ه: ییسو؟؟؟، د ندارد،

(16) بتصریح رشید الدّین فضل اللّه اورقنه خاتون زوجه قرا هولاکو بعد از آنکه شوهرش در راه وفات نمود ییسو بن جغتای را بحکم منکو قاآن بکشت و خود بجای شوهر مدّت ده سال پادشاهی الوس جغتای را نمود (جامع التّواریخ طبع بلوشه ص 175، 184- 193)،

(17) این مخالف است با آنچه در چند سطر پیش گفت و همچنین با جامع التّواریخ طبع بلوشه ص 175، 184- 193 که قرا قبل از آنکه باردوی خود برسد در راه وفات نمود،

(18) کذا فی ب، آ: مرعننانی؟؟؟، ه: مرعینانی، ج: موغنانی؟؟؟، د: مرعساری،

تاریخ جهانگشای جوینی، ج‌1، ص: 231

بحبش عمید داد در آن ساعت که او را بگرفتند و بقید دو شاخ بربست این رباعی بگفت

آنها که متاع عمر خود بربستند*از محنت و رنج این جهانی رستند

بشکست تن من از گناه بسیار*زآن بود که این شکسته را بربستند

و بر سبیل استعطاف این رباعی دیگر هم بفرستاد

شاها ز من آنچ پود و تارست بگیر*ور جان منت نیز بکارست بگیر

جانیست بلب رسیده و صدر بهشت «1»*زین هردو کدام اختیارست بگیر

و چون دید که هیچ حیله نافع «2» نیست و تضرّع و توجّع فایده نداد «3» این دو بیت بگفت و نزدیک حبش عمید فرستاد

با دشمن و دوست عیش خوش کردم و رفت‌وین رخت حیاة زیر کش کردم و رفت

دست اجلم داد حب مسهل روح‌صد لعنت نقد بر حبش کردم و رفت بفرمود تا او را در میان نمدی پیچیدند و شکل آنک نمد مالند اعضا و اجزای او را ریزه «4» کردند، در شهور سنه تسع و اربعین و ستّمایة بوقت آنک از اردوی غایمش «5» مراجعت افتاده بود در خدمت امیر ارغون نزدیک ییسو «6» رفت «7» چون بخدمت امیر امام بهاء الدّین رسیدم «8» در حال پیش از آنک زفان بسخنی دیگر بگشاده بود بدین بیت ابتدا کرد که

انّ السّریّ اذا سرا فبنفسه*و ابن السّریّ اذا سرا اسراهما تاریخ جهانگشای جوینی ج‌1 231 ذکر جغتای، ..... ص : 226

______________________________

(1) آ: بهشت؟؟؟، ب ه: بهشت؟؟؟، ج: تهیست،

(2) ج: نافذ،

(3) ه:  ندارد،

(4) ب (بخطّ جدید) ج د ه: ریزه‌ریزه،

(5) آ ب: عایمش؟؟؟، د: غاتمش، ج: اوغل غایمش،

(6) آ: تیسو؟؟؟، ب: ییسو؟؟؟، ج: ییسو؟؟؟، د:  ییسو؟؟؟،

(7) یعنی رفتم،

(8) ج د: رسید،

تاریخ جهانگشای جوینی، ج‌1، ص: 232

و او را «1» بنظر اکرام و اعزاز مخصوص گردانید، و او با علوّ انتساب «2» شرف اکتساب «2» جمع داشت چه «3» از قبل پدر «4» شیخ الأسلام فرغانه بود ابا عن اب «5» و از جانب والده بطغان «6» خان که خان و حاکم آن ملک بوده «7» منسوب بود «7»، و شرف اکتساب آنک با علوّ درجه وزارت که یافته بود شرف انواع علوم دینی و دنیاوی جمع داشت الحقّ «8» جناب او را مجمع بقیّه فضلاء عالم دیدم و مرجع صدور آفاق هرکس را که بضاعت فضل سرمایه بودی و آنرا خود رواجی نیست در جناب «9» او آن متاع رواج گرفتی و بانواع برّ و شفقت او انتعاش پذیرفتی و ذکر مناقب و فضایل او بسیار است امّا وقت و مکان تقریر نیست و روزگار کدام صاحب استحقاق را تربیت کرد که بازش نینداخت

کدامین سرو را داد او بلندی*که بازش خم نداد از دردمندی «10»

یا دهر ما لک طول عهدک «11» ترتعی*روض المکارم بارضا و جمیعا

یا دهر ما لک و الکرام ذوی العلی*ماذا یضرّک لو ترکت کریما 40 و از امیر بهاء الدّین پسران و کودکان خرد مانده بود و امیر حبش عمید میخواست تا اطفال نرینه را که بود بر عقب پدر بفرستد «12»،

(تمّ الجزء الأوّل من تاریخ جهانگشای و یلیه ان شاء اللّه الجزء الثّانی)

______________________________

(1) یعنی مرا یعنی علاء الدّین جوینی مصنّف کتابرا،

(2- 2) فقط در ب بخطّ جدید، باقی نسخ بجای این دو کلمه: که،

(3) کلمه «چه» فقط در ب است بخطّ جدید،

(4) کذا فی ب بتصحیح جدید، آ: پدر او، ج: پدرو، د: پدر او که، ه: پدر او پسر،

(5) ب بتصحیح جدید: ابا عن جدّ،

(6) کذا فی ب بتصحیح جدید، آ ج د ه: طغان،

(7- 7) فقط در ب بخطّ جدید،

(8) فقط در ب بخطّ جدید،

(9) آ ج: حیات،

(10) این بیت را فقط در آ دارد،

(11) فی جمیع النّسخ: دهرک، از روی تتمّه الیتیمه ثعالبی نسخه کتابخانه ملّی پاریس، عربی شماره 3308 ورق 520 تصحیح شد،

(12) د می‌افزاید: توفیق امان نیافت،

   نظر انوش راوید:  بوضوح معلوم است چنین شخصیت ضد و نقیض،  توانایی کوچکترین کاری را ندارد،  در ابتدای ذکر جغتای چند مورد را نارنجی کردم.  باز هم مقداری داستان را با سادگی سرهم کرده تا ساده ها را اغفال کند،  بدون نوشتن یک متن که ارزش تاریخی داشته باشد.

کلیک کنید:  تماس و پرسش و نظر http://arqir.com/101-2

تاریخ جهانگشای جوینی، ج‌1، ص: 233

 (توضیحات)

 (در بیان نسبت بعضی از ابیات مذکور در جهانگشای بقائلین آن)

______________________________

(1) ص 3 س 22، ذکر الفتی عمره الثّانی، جزئی است از بیتی از متنبّی و تمام بیت اینست:

ذکر الفتی عمره الثّانی و حاجته*ما قاته و فضول العیش اشغال (شرح دیوان المتنبّی للیازجی طبع بیروت سنه 1887 م ص 531)،- ایضا س 23، این بیت از یزید الحارثی از شعراء حماسه است (شرح الحماسة للخطیب التّبریزی طبع بولاق سنه 1296 ج 4 ص 134)،

(2) ص 4 س 10،  ذهب الّذین یعاش فی اکنافهم*و بقیت فی خلف کجلد الأجرب از لبید بن ربیعة العامری شاعر معروف صاحب معلّقه است از قصیده در مرثیه برادرش (کتاب الأغانی طبع بولاق سنه 1285 ج 15 ص 140، 141)،- ایضا س 18،  و یعتدّه قوم کثیر تجارة*و یمنعنی من ذاک دینی و منصبی از بعیث بن حریث از شعراء حماسه است و بیت قبل که مربوط باین بیت است اینست:  و لست و ان قرّبت یوما ببائع*خلاقی و لا دینی ابتغاء التّحبّب (شرح الحماسة ج 1 ص 196)،

(3) ص 5 س 6،  و ما تستوی احساب قوم تورّثت*قدیما و احساب نبتن مع البقل

تاریخ جهانگشای جوینی، ج‌1، ص: 234

از عمرو بن الهذیل العبدیّ از شعراء حماسه است (ایضا ج 4 ص 53)،- ایضا س 9،

کم اردنا ذاک الزّمان بمدح*فشغلنا بذمّ ذاک الزّمان از ابو العلاء المعرّی است از قصیده که مطلعش اینست:

علّلانی فأنّ بیض الأمانی*فنیت و الظّلام لیس بفان

______________________________

(4) ص 7 س 8،

خلت الدّیار فسدت غیر مسوّد*و من الشّقاء تفرّدی بالسّودد از یکی از شعراء حماسه است و نام قائل معلوم نیست (شرح الحماسه ج 2 ص 154)،- ایضا س 16- 17، این دو بیت از ابو الفتح بستی است و باقسام مختلفه روایت شده است (یتیمة الدّهر للثّعالبی طبع دمشق ج 4 ص 225 و ابن خلّکان در «علیّ»)،

(5) ص 8 س 4،   و عین الرّضا عن کلّ عیب کلیلة*و لکنّ عین السخط تبدی المساویا از جمله ابیاتی است از عبد اللّه بن معاویة بن عبد اللّه بن جعفر ابن ابی طالب در عتاب دوست خود حسین بن عبد اللّه بن عبید اللّه بن عبّاس (کتاب الأغانی ج 11 ص 76)،

(6) ص 13 س 12،   و جرم جرّه سفهاء قوم*و حلّ بغیر جارمه العذاب از قصیده‌ایست از متنبّی (شرح دیوان المتنبّی للیازجی ص 399)،

(7) ص 14 س 9،  هر آنکو مهیّا بود دولتی را*اگر او نجوید بجویدش دولت این بیت از یکی از دبیران عهد سنجر است و آنرا قصّه‌ایست لطیف که در باب هجدهم از قسم اوّل از کتاب جوامع الحکایات و لوامع الرّوایات تألیف نور الدّین محمّد العوفی صاحب تذکره لباب الألباب مسطور است و چون جوامع الحکایات تاکنون بطبع نرسیده است

تاریخ جهانگشای جوینی، ج‌1، ص: 235

ضرری ندارد که تمام آن حکایت را در اینجا نقل کنیم و هی هذه بنصها «1»:

آورده‌اند که سلطان ملکشاه را رحمة اللّه علیه دبیری بود که او را مظفّر خمج «2» خواندندی و مولد او از دیهی بود از دیههای کوبان «3» که آن دیه را جلناباد «4» نویسند و آن دیهی است مختصر در دامن کوهی و این مظفّر خمج «5» مردی ادیب و عاقل و حکیم و فاضل بود و چون در ایّام دولت ملکشاه او را فراغتی و منالی حاصل آمد تمامت دیه جلنباد «6» را بخرید و آنجا بجهت خود سرائی عالی بساخت و باغی و اسبابی خوب ترتیب کرد و چون ایّام دولت ملکشاه رحمة اللّه علیه سپری گشت مظفّر خمج «7» ترک خدمت کرد و عزلت اختیار نمود بدیه جلنباد «8» آمد و آنجا در اسباب خود ساکن شد و چون رایت دولت سنجر بالا گرفت و ملک او مضبوط گشت جماعتی از یاران و همکنان مظفّر بنزدیک

______________________________

(1) حکایت متن از روی سه نسخه از جوامع الحکایات که در کتابخانه ملّی پاریس محفوظ است تصحیح شد و علامت این سه نسخه از اینقرار است: (ع- 95Suppl .persan ، م- 75Ancien fonds persan ، ن- 97Suppl .persan (، و بنای متن بر نسخه م است که اصحّ و اقدم نسخ ثلثه است،

(2) کذا فی م در چند سطر بعد (؟)، ع م (در اینجا): حمح (؟)، ن: نما حمح (؟)،

(3) کذا فی ن، م: کویان، ع ندارد،- یاقوت در معجم البلدان گوید «کوبان بالضّمّ و الباء الموحّدة و آخره نون و یقال له جوبان بالجیم من قری مرو» و چون از چند سطر بعد معلوم میشود که کوبان در خراسان بوده است و نیز بمناسبت قرب جوار با مرو که پای‌تخت سلطان سنجر بوده است احتمال قویّ میرود که کوبان (بر فرض صحّت نسخه) همان باشد که در معجم البلدان مذکور است،

(4) کذا فی ع، ن: جلناد، م: حلباد،

(5) کذا فی م در چند سطر بعد (؟)، م (در اینجا): حمح، ع ن ندارد،

(6) م: حلساد؟؟؟، ع ن ندارد،- متن تصحیح قیاسی است بابن معنی که چون این کلمه باختلاف مواضع در نسخ ثلثه حلناباد و حلنباد و جلناد نوشته شده است قیاسا میتوان استنباط نمود که هیأت «حلساد؟؟؟» جلنباد است و جلنباد مخفّف جلناباد و اللّه اعلم،

(7) کذا فی م در چند سطر بعد (؟)، ع ن م (در اینجا): حمح،

(8) ن: حلبناد، ع: جلناد، م: حلساد؟؟؟،

تاریخ جهانگشای جوینی، ج‌1، ص: 236

او نامه نبشتند و او را بحضرت استدعا کردند و بر آن عزلت و قناعت ملامتها «1» واجب دیدند و گفتند دولت سنجری بالا گرفت و ترا در ذمّت این خاندان حقوق خدمتست لایق خرد و موافق عقل نباشد در گوشه روستائی نشستن و عمر عزیز را بباد دادن مظفّر در آن اندیشه بود که جواب مکتوب چگونه نویسد و این مظفّر رباب نیکو زدی روزی صراحی شراب و رباب برگرفت و بر سر کوه رفت و فکرتی میکرد و شرابی میخورد ناگاه این قطعه در خاطر او آمد و برباب برگفت:

مرا بس ز سلطان مرا بس ز خدمت‌خوشم روز بیکاری و روز عزلت

بدین تند «2» کوه جلنباد «3» گوئی‌چو فغفور بر تختم و فور «4» بر کت «5»

تو گوئی که عزّ جوی «6» عزلت چه جوئی‌مرا خوشتر این عزلت از عزّ «7» ملکت

اگر دولت آید وگر محنت آیدبنزدیک من هردو را هست آلت

بوامی «8» که بر روزگارست ما رااگر او ندارد «9» بدادیمش «10» مهلت

کسی کو مهیّا بود دولتی رااگر او نجوید بجویدش دولت

______________________________

(1) هذا هو الظّاهر، م ن: سلامتها، ع اصل عبارت را ندارد،

(2) ع: سد، ن: شد، م: بند،- متن تصحیح قیاسی است،

(3) ن ع: جلناباد، م:  حلساد؟؟؟،

(4) فور نام پادشاه هندوستان است که معاصر اسکندر بود علی ما قیل،

(5) کت بفتح کاف تخت شاهان خصوصا در هند (برهان)،

(6) ع: تو گوئی که از جوی، م: تو گوئی عزکو،

(7) م ن: عزّ و،

(8) ع: بقایی، ن: بوالی،

(9) ع: بدارد،

(10) ع ن: بداریمش،

تاریخ جهانگشای جوینی، ج‌1، ص: 237

پس جواب نامه یاران بنوشت که اگر دولتی و اقبالی ما را باقی است او خود بطلب ما آید و بجدّ و جهد دامن دولت نتوان گرفت، و بس روزگار برنیامد که سلطان مسعود که برادرزاده سلطان سنجر بود از عراق قصد خراسان کرد روزی در فصل زمستان شکارکنان می‌آمد در نواحی کوبان «1» از لشکر جدا ماند و روزگار بیگاه بود و لشکر را باز نیافت از دور در دامن کوه آن دیه را بدید با خود گفت صواب آنست که بدین دیه روم و امشب آنجا باشم بامداد خود لشکر من مرا بطلبند پس در آن دیه راند و مظفّر خمج «2» بر در سرای نشسته بود و جامه بی‌تکلّف پوشیده چنانکه اهل روستا پوشند سلطان بدر سرای او آمد و پرسید که خانه رئیس کدام است مظفّر گفت از رئیس چه میخواهی گفت آنک امشب ما را مهمان دارد گفت بسم اللّه حاجب «3» فرود آی خانه تست سلطان از اسب فرود آمد خواجه مظفّر غلامان را فرمود تا اسب او را در پایگاه «4» برند و او را در خانه «5» برد و مهمان خانه بود و آنرا بفرشهای خوب آراسته سلطان بنشست و خواجه مظفّر در خدمت بجای خداوند خانه بنشست آنگاه گفت حاجب را «6» بطعامی حاجت باشد سلطان فرمود که روا باشد خواجه مظفّر گفت ماحضر طعامی که هست بیارید «7» پس در یک ساعت طعامهای لطیف لذیذ بیاوردند و کبوتر بچه بسیار و سلطان مستوفی بخورد و زمانی بود خواجه مظفّر گفت من عادت دارم هرشب نیم من شراب بجهت هضم طعام نوش کنم اگر حاجب «8»

______________________________

(1) م ن: کویان،

(2) کذا فی م، ع: حمحی، ن: حمح،

(3) فقط در م،- کلمه «حاجب» در این حکایت در همه مواضع بقصد احترام و تعظیم استعمال شده است و مقصود درجه و وظیفه مخصوص که حاجبی و دربانی سلاطین باشد نیست،

(4) یعنی اصطبل و جای ستوران،

(5) ع: مهمان خانه،

(6) ع: ترک را، ن: ندارد،

(7) ن: بیارند،

(8) ع: امیر، ن: امیر المؤمنین (کذا!)،

تاریخ جهانگشای جوینی، ج‌1، ص: 238

رغبت نماید در خدمت او خوریم فرمود باید آورد مظفّر بغلامان اشارت کرد مجلس خانه «1» حکیمانه آوردند و یک غلام لطیف ساقی بیامد و شراب دادن گرفت خواجه مظفّر گفت من رباب دانم زد اگر حاجب «2» را دل‌تنگ نشود ویرا سماع کنم سلطان فرمود که باید زد پس خواجه مظفّر رباب می‌زد و شراب میخوردند «3» چندانک مست شدند و سلطان بند قبا گشاده بود و لکن موزه نکشیده بود چون وقت آسایش خواب آمد جامهای نعیم «4» پاکیزه بیاوردند و بگستردند سلطان تکیه فرمود خواجه مظفّر مطبخیان را بگفت تا بجهت بامداد هریسه سازند و شب بخفتند بامداد پگاه خواجه مظفّر برخاست و بسر بالین سلطان آمد و او را بیدار کرد و گفت حاجب «5» برخیز تا صبوح کنیم سلطان برخاست و شراب خوردن گرفت و خواجه مظفّر پیش سلطان نشسته بود و سفت «6» بر کتف نهاده و آستین درکشیده بود از اتّفاق خواصّ سلطان بدان موضع رسیدند و پرسیدند که کسی چنین سواری دید اهل دیه گفتند چنین سوار بوثاق «7» خواجه مظفّر فرو آمده است خواصّ سلطان می‌آمدند و در سرای می‌شدند و سلطان را می‌دیدند و خدمت می‌کردند و خواجه مظفّر را پشت سوی در خانه بود نمی‌دید چندانک یکباری بازنگریست جماعتی از معارف را دید با کمر شمشیر و دورباش «8» ایستاده و دست پیش گرفته دانست که

______________________________

(1) از سیاق عبارت معلوم است که مجلس خانه بمعنی ملزومات مجلس شرب است،

(2) ع ن: امیر،

(3) ع م: میخورد،

(4) کذا فی النّسخ الثّلث، و صواب ناعم است،

(5) ن: صاحب، ع ندارد،

(6) کذا فی ن، و مقصود از این کلمه درست معلوم نشد و سفت بضمّ سین بمعنی دوش و کتف است و این هیچ مناسبت ندارد، م: ثقه کتف نهاده (؟)، ع اصل جمله را ندارد،

(7) م: بوتاق،

(8) دورباش نیزه که سنانش دو شاخه باشد و در قدیم چوب آنرا مرصّع می‌کردند

تاریخ جهانگشای جوینی، ج‌1، ص: 239

مهمانش سلطان است بخود نزدیک نشست و آستین درکشید سلطان گفت خواجه مظفّر برقرار باشد و هیچ خود را مشوّش نکند و طعامی که هست بیارد مظفّر اشارت کرد آنچ پخته بودند پیش‌آوردند سلطان بکاربرد و خواجه مظفّر را بر جنیبت نشاند و با خود بلشکرگاه برد و ده سر اسب و ده سر اشتر و بنگاه «1» تمام و هزار دینار بوی داد و او را در خدمت خود بدرگاه سلطان سنجر برد و این حکایت در خدمت سلطان بازگفت سلطان او را مراعات فرمود و گفت در ایّام پدر ما ملکشاه او چه کار کردی گفتند دبیر بود فرمود که مواجب او چند بود تقریر کردند پس فرمود که همان شغل برقرار بر وی تفویض فرمودند و مواجب او یکی بدو کرده شد آنگاه مظفّر یاران را گفت این همه اقبال که می‌بینید همه نتیجه این بیت است که گفتم

کسی کو مهیّا بود دولتی را*اگر او نجوید بجویدش دولت این آن دولت است که ما آنرا نطلبیدیم امّا او ما را طلبید و کار او در نوبت سلطان بزرگ شد و بغایت رسید،

______________________________

(8) ص 38 س 10،

ألحقّ ابلج و السّیوف عوار*فحذار من اسد العرین حذار مطلع قصیده‌ایست از ابو تمّام در مدح معتصم عبّاسی و وصف سوزانیدن وی جسد خیذر بن کاوس معروف بأفشین را بواسطه اتّهام وی بمجوسیّت (دیوان ابی تمّام طبع بیروت سنه 1323

(9) ص 151)،

______________________________

و پیشاپیش پادشاهان می‌بردند تا مردم بدانند که پادشاه می‌آید خود را بکنار بکشند (برهان)،

(1) بنگاه منزل و مکان و جائی که نقد و جنس در آنجا نهند (برهان)- و این معنی درست مناسب مقام نیست و گویا مقصود از بنگاه اسباب و ملزومات اسب و اشتر یا ملزومات سفر است یعنی قریب بمعنی بنه،

تاریخ جهانگشای جوینی، ج‌1، ص: 240

ص 49 س 18- 22، این ابیات از احمد بن ابی بکر کاتب است در هجو ابو عبد اللّه الجیهانی وزیر نصر بن احمد از ملوک سامانیّه (معجم الأدباء لیاقوت الحموی طبع مرگلیوث ج 2 ص 59)،

______________________________

(10) ص 53 س 10، این بیت از قصیده‌ایست از ابو الحسن علیّ بن محمّد التّهامیّ شاعر مشهور در مرثیه پسر خود، و این قصیده از مشاهیر و غرر قصاید است و مطلع آن اینست:

حکم المنیّة فی البریّة جار*ما هذه الدّنیا بدار قرار

بینا تری الأنسان فیها مخبرا*حتّی یری خبرا من الأخبار

طبعت علی کدر و انت تریدها*صفوا من الأقذاء و الأکدار

و مکلّف الأیّام ضدّ طباعها*متطلّب فی الماء جذوة نار

و اذا رجوت المستحیل فانّما*تبنی الرّجاء علی شفیر هار

فالعیش نوم و المنیّة یقظة*و المرء بینهما خیال سار

فاقضوا مآربکم عجالا انّما*اعمارکم سفر من الأسفار

و تراکضوا خیل الشّباب و بادروا*ان تستردّ فأنّهنّ عوار و منها

یا کوکبا ما کان اقصر عمره*و کذاک عمر کواکب الأسحار

و هلال ایّام مضی لم یستدر*بدرا و لم یمهل لوقت سرار

عجل الخسوف علیه قبل اوانه*فغطاه قبل مظنّة الأبدار

فاستلّ من اترابه و لداته*کالمقلة استلّت من الأشفار

ان تحتقر صغرا فربّ مفخّم*یبدو ضئیل الشّخص للنّظّار و منها

ابکیه ثمّ اقول معتذرا له*وفّقت حین ترکت الأم دار

جاورت اعدائی و جاور ربّه*شتّان بین جواره و جواری و این قصیده قریب هفتاد و پنج بیت است و جمیع ابیات آن نخب و از غرر اشعار است و قصیده بتمامها در دمیة القصر باخرزی

تاریخ جهانگشای جوینی، ج‌1، ص: 241

مسطور است (نسخه کتابخانه ملّی پاریس، عربی شماره 3313 ورق 27- 29)،

______________________________

(11) ص 65 س 18،  و طعم الموت فی امر حقیر*کطعم الموت فی امر عظیم از قصیده‌ایست از متنبّی که مطلع آن اینست:  اذا غامرت فی شرف مروم*فلا تقنع بما دون النّجوم (شرح دیوان المتنبّی للیازجی ص 238)،- ایضا س 22،

تصیح الرّدینیّات فینا و فیهم*صیاح بنات الماء اصبحن جوّعا از المثلّم بن ریاح المرّیّ از شعراء حماسه است (شرح الحماسة للتّبریزی ج 1 ص 199)،

(12) ص 80 س 9،  اذا لم یکن یغنی الفرار من الرّدی*علی حالة فالصّبر اولی و احزم از قصیده‌ایست از ابی فراس الحمدانیّ (یتیمة الدّهر ج 1 ص 33)،

(13) ص 88 س 20،  اذا ما فارقتنی غسّلتنی*کأنّا عاکفان علی حرام از قصیده‌ایست از متنبّی که مطلع آن اینست:  ملومکما یجلّ عن الملام*و وقع فعاله فوق الکلام

(14) ص 90 س 19- 20، این دو بیت را یاقوت در معجم البلدان در ذیل «سمرقند» نسبت ببستی میدهد و ظاهرا مقصود ابو الفتح بستی است،

(15) ص 91 س 1، این بیت از قصیده‌ایست از ابو سعید الرّستمی در مدح صاحب بن عبّاد و این بیت و ابیات قبل از آن در وصف اصفهان است (یتیمة الدّهر ج 3 ص 144)،

(16) ص 97 س 3- 4، این دو بیت را یاقوت در ذیل «خوارزم» بمحمّد بن نصر بن عنین الدّمشقی شاعر معروف نسبت میدهد و ترجمه حال او در تاریخ ابن خلّکان در حرف میم مسطور است،

تاریخ جهانگشای جوینی، ج‌1، ص: 242

ص 101 س 11- 12،  ربّ رکب قد اناخوا حولنا*یمزجون الخمر بالماء الزّلال،  ثمّ اضحوا عصف الدّهر بهم*و کذاک الدّهر حال بعد حال از ابیاتی است از عدّی بن زید العبادیّ فی قصّة طویلة (کتاب الأغانی ج 2 ص 18، 34، که اندکی با اینجا اختلاف دارد)،

______________________________

(17) ص 104 س 7،  کلیه و جرّیّه جعار و ابشری*بلحم امرئ لم یشهد الیوم ناصره از نابغه جعدی است، و جعار مبنیّا علی الکسر بمعنی کفتار است، و این بیت را مثل آورند برای آنکس که از حیث عزّت و منعت بر همه غالب بوده و حال دشمن بر وی ظفر یافته، و این بیت را در مجمع الأمثال میدانی در ذیل مثل «عیثی جعار» و در لسان العرب در مادّه ج ر ر و ج ع ر و در اغانی ج 4 ص 178 و در کتاب سیبویه در باب ما لا ینصرف ج 2 از طبع بولاق ص 38 بانحاء مختلفه ذکر نموده‌اند،- ایضا س 16- 17، ثعالبی در تتمّة الیتیمة این ابیات را بابی بکر عبد اللّه ابن محمّد بن جعفر اللّاسکی نسبت میدهد که در زوال دولت سامانیّه گفته است بدین طریق:

تخیّل شدّة الأیّام لینا*و کن بصروف دهرک مستهینا

الم تر دورهم تبکی علیهم*و کانت مألفا للعزّ حینا

وقفنا معجبین بها الی ان*وقفنا عندها متعجّبینا (تتمّة الیتیمة نسخه کتابخانه ملّی پاریس، عربی شماره 3308 ورق 528)،

(18) ص 119 س 15- 16، ثعالبی در یتیمة الدّهر ج 4 ص 16 این دو بیت را بابو علیّ السّاجی نسبت میدهد بدین طریق:  بلد طیّب و ماء معین*و ثری طیبه یفوق العبیرا

تاریخ جهانگشای جوینی، ج‌1، ص: 243

 و اذا المرء قدّر السّیر منه*فهو ینهاه باسمه ان یسیرا

______________________________

(19) ص 128 س 10- 11، ثعالبی در یتیمة الدّهر ج 2 ص 118 این دو بیت را بابو الحسن محمّد بن محمّد المشهور بابن لنکک البصری شاعر معروف نسبت میدهد بدین طریق:

نحن و اللّه فی زمان غشوم*لو رأیناه فی المنام فزعنا

یصبح النّاس فیه من سوء حال*حقّ من مات منهم ان یهنّا

(20) ص 133 س 14، مشهور آنست که این بیت از حضرت فاطمه بنت رسول اللّه علیها السّلام است،

(21) ص 134 س 8- 10، این سه بیت گویا از ابو الشّیص الخزاعی است، منوچهری در یکی از قصاید خود که مطلعش اینست:

جهانا چه بدمهر و بدخو جهانی*چو آشفته‌بازار بازارگانی در آخر قصیده گوید:

بر آن وزن این شعر گفتم که گفتست*ابو الشّیص اعرابی باستانی

اهاجک و الّلیل ملقی الجران*غراب ینوح علی غصن بان و این قصیده ابو الشّیص را عجالة در جائی نیافتم و در اغانی ج 15 ص 110 در ترجمه حال ابو الشّیص الخزاعی فقط یک بیت بر این وزن و قافیه دارد که معلوم میشود جزء همین قصیده بوده است و آن بیت اینست:

یطوف علینا بها احور*یداه من الکأس مخضوبتان و ضمیر بها راجع بخمر است،

(22) ص 143 س 4،

نکفیه ان نحن متنا ان یسبّ بنا*و هوّ اذ ذکر الآباء یکفینا از جمله ابیاتی است مشهور از بشامة بن حزن النّهشلی (خزانة الأدب و لبّ لباب لسان العرب فی شرح شواهد شرح الکافیه للرّضی

تاریخ جهانگشای جوینی، ج‌1، ص: 244

للأمام عبد القادر بن عمر البغدادی طبع بولاق سنة 1299 ج 3

______________________________

(23) ص 511)،

(24) ص 149 س 7، این بیت را ثعالبی در تتمّة الیتیمة در یک موضع بابی الحارث بن التّمّار الواسطی و در موضع دیگر بابی محمّد لطف اللّه بن المعافی نسبت میدهد (تتمّة الیتیمة نسخه کتابخانه ملّی پاریس، عربی شماره 3308 ورق 513، 580)،

(25) ص 153 س 9، از قصیده‌ایست از ابی اسحق ابراهیم بن عثمان الغزّیّ شاعر معروف در مدح مکرم بن العلاء صاحب کرمان و این بیت معروف از آن قصیده است:

حملنا من الأیّام ما لا نطیقه*کما حمل العظم الکسیر العصائبا (دیوان الغزّیّ نسخه کتابخانه پاریس، عربی شماره 3126 ورق 3)،

(26) ص 158 س 9- 10، این دو بیت مطلع مزدوجه طردیّه (یعنی مثنوی شکاریّه) ایست از ابو فراس الحمدانی شاعر معروف و بیت اوّل را ثعالبی در یتیمة الدّهر ج 1 ص 58 بدین طریق ذکر کرده:

ما العمر ما طالت به الدّهور*العمر ما تمّ به السّرور

(27) ص 159 س 22، این بیت از ابو الفتح بستی است (یتیمة الدّهر ج 4 ص 214)،

(28) ص 160 س 13، این بیت از قصیده‌ایست از ابی تمّام و در دیوان او بدین طریق مسطور است:

و نغمة معتف یرجوه احلی*علی اذنیه من نغم السّماع (دیوان ابی تمّام طبع بیروت ص 194)،

(29) ص 166 س 15، هذی المکارم لا قعبان من لبن، مصراع دوّم آن اینست: شیبا بماء فعادا بعد ابوالا، از جمله ابیاتی است مشهور

تاریخ جهانگشای جوینی، ج‌1، ص: 245

از امیّة بن ابی الصّلت الثّقفیّ در مدح سیف بن ذی یزن فی قصّة طویلة (کتاب الأغانی ج 16 ص 71- 77)،

______________________________

(30) ص 167 س 12، از قصیده‌ایست از ابن العمید وزیر معروف آل بویه (یتیمة الدّهر ج 3 ص 18)،

(31) ص 172 س 4- 5، بیت دوّم از جمله ابیاتی است که باخرزی در دمیة القصر بابی بکر علیّ بن الحسن القهستانی (صاحب ابیات سینیّه مذکوره در ص 194) نسبت میدهد ولی باز تصحیح و تفسیر آن کما ینبغی معلوم نشد، و بیت اوّل یعنی غیری طوع الّلحاة الخ در دمیة القصر مذکور نیست و شاید در نسخه حاضره سقطی باشد، مطلع ابیات اینست:

انّ شبابا و انّ خمرا*و انّ لی فیهما لأمرا

ما انا و النّسک و التّعرّی*و انّ زیدا و انّ عمرا

معصیة اللّائمین فیها*فهی «1» و کلتاهما و تمرا

یا لائمی و الملام لغو*لأشربن ما حییت خمرا الی آخر الأبیات (دمیة القصر للباخرزی نسخه کتابخانه ملّی پاریس، عربی شماره 3313 ورق 160)،

(32) ص 174 س 17، این بیت از ابو الفتح بستی است (یتیمة الدّهر ج 3 ص 98)،- ایضا س 10، این بیت از قاضی ابو الحسن مؤمّل ابن خلیل بن احمد البستی معاصر غزنویّه است که در اجازه بیت بعد گفته است (تتمّة الیتیمة نسخه پاریس، ورق 575)، و اجازه عبارتست از آنکه شاعر مصراع یا بیت شاعری دیگر را تکمیل نماید یعنی بهمان وزن مصراعی یا شعری دیگر بر آن بیفزاید که معنی متمّم مصراع یا بیت سابق باشد،

(33) ص 175 س 7، این بیت از ابن درید است و بیت قبل از آن اینست:

______________________________

(1) کذا فی الأصل (؟)،

تاریخ جهانگشای جوینی، ج‌1، ص: 246

یا من یقبّل کفّ کلّ مخرّق*هذا ابن یحیی لیس بالمخراق (کتاب الأغانی ج 9 ص 29)،

______________________________

(34) ص 176 س 8،  و تکفّل الأیتام عن آبائهم*حتّی وددنا انّنا ایتام از قصیده‌ایست از ابو تمّام در مدح مأمون که مطلعش اینست:

دمن المّ بها فقال سلام*کم حلّ عقدة صبره الألمام (دیوان ابی تمّام طبع بیروت ص 280)

(35) ص 177 س 20، از ابی الغوث المنبجی است و بیت بعد اینست:

و کلّما طرقوه زاد نائله*کالنّار یؤخذ منها و هی تستعر (تتمّة الیتیمة نسخه پاریس ورق 524)،

(36) ص 187 س 1- 2،

و اذا اتاه سائلا*ربّ الشّویهة و البعیر

ابصرته بفنائه*ربّ الخورنق و السّدیر از قصیده‌ایست از ابی بکر خوارزمی در مدح ابو علیّ بن سیمجور (تاریخ یمینی طبع دهلی سنه 1263 ص 72)، و این قصیده بموازنه قصیده معروف منخّل یشکری است که مطلعش اینست،

ان کنت عاذلتی فسیری*نحو العراق و لا تحوری و در آن گوید:

فاذا انتشیت فانّنی*ربّ الخورنق و السّدیر

و اذا صحوت فانّنی*ربّ الشّویهة و البعیر (شرح الحماسة للتّبریزی ج 2 ص 45- 49)،

(37) ص 197 س 1، بادر فانّ الوقت سیف قاطع، تمامه: و العمر جیش و الشّباب امیر، از قصیده‌ایست از ابی اسحق الغزّی شاعر معروف (دیوان الغزّیّ نسخه پاریس ورق 7)،

تاریخ جهانگشای جوینی، ج‌1، ص: 247

ص 199 س 13،  من عزّ بزّ و عزّ الحرّ فی ظلفه‌فانّما یسغب الهرماس من انفه تمامه ظلف بتحریک بمعنی اباء و کفّ نفس از رذایل و بمعنی خشونت و سختی زندگانی است، و یسغب یعنی گرسنگی میکشد و هرماس بکسر بمعنی شیر شرژه است و انف بتحریک بمعنی ننگ داشتن از چیزهای پست است، و این بیت مطلع قصیده‌ایست از ابی اسحق غزّی مذکور در مدح سیّد اشرف بسمرقند، و فیها یقول:

اسّس علی العلم ما ترجو بنیّته «1»*فالجهل ینقض ما یبنی علی جرفه (دیوان الغزّی، ایضا، ورق 58 و 126)،

______________________________

(38) ص 203 س 6، از قصیده‌ایست از ابی اسحق الغزّی (ایضا، ورق 24)،

(39) ص 220 س 3- 4، این دو بیت از حسین بن علیّ المروروذیّ معاصر سامانیّه است (یتیمة الدّهر ج 4 ص 21)،

(40) ص 232 س 12- 13، این دو بیت از ابو الفرج بن ابی حصین القاضی الحلبی است (تتمّة الیتیمة نسخه پاریس ورق 520)،

______________________________

(1) کذا فی الأصل ای «بنیّة»، و در کتب لغت معموله بنیّه بمعنی بناء چنانکه مناسب مقام است نیامده است،

کلیک کنید:  تماس و پرسش و نظر http://arqir.com/101-2

تاریخ جهانگشای جوینی، ج‌1، ص: 248

 [فهرستها]

فهرست اسماء الرّجال‌

 (حرف ح یعنی حاشیه و حرف ظ یعنی ظاهرا)

آدم ابو البشر، 2، 3، 21، 88، 96، 98، 105، 119، 134،

آق ملک، لقب همایون سپهسالار، 131، رجوع کنید بدین کلمه،

ابراهیم بن عثمان بن محمّد الغزّیّ الشّاعر، ابو اسحق، 63، 153، 163، 169، 172، (ح فی جمیع المواضع)، رجوع کنید نیز بالغزّی،

احمد، سالار-، 108،

احمد بالحح (؟)، 59، 60،

احمد خجندی، 59،

احمد بن محمّد الرّشیدی اللّوکری، القاضی ابو الفضل-، 83 ح،

احنف [بن قیس مشهور بحلم]، 159،

اختیار الدّین، ملک آمویه، 124،

اربوقا پهلوان، از امراء محمّد خوارزمشاه در خوارزم، 97،

ارسلان، امیرزاده در مرو، 131،

ارسلان خان قیالیغ، 48 ح، 56، 58، 63،

ارغون، امیر-، حاکم عراق و آذربایجان و شروان و لور و کرمان و فارس و طرف هندوستان از جانب کیوک خان، 78، 199، 205، 212، 231،

ابن ارمک (ابو سعد)، 180،

اریق بوکا بن تولی بن چنگیز خان، 85 ح، 211 ح،

اسفندیار، 91، 107، 110،

تاریخ جهانگشای جوینی، ج‌1، ص: 249

اسکندر رومی، 16، 216،

اعراق (تصحیف اغراق؟، رجوع کنید باین کلمه)، 109،

اغراق، سیف الدّین-، از امراء ترک سلطان جلال الدّین منکبرنی، 106، 109 (؟)،

اغل (اغول) حاجب، از امراء محمّد خوارزمشاه در خوارزم، 97 ح، 124، همان مغول حاجب است رجوع کنید بدین کلمه،

اغول غایمش خاتون، زوجه کیوک خان بن اوکتای قاآن بن چنگیز خان، 35 ح، 38 ح، 202 ح، 216- 221، رجوع کنید نیز بغایمش،

افراسیاب، 40، 62، 166،

الاجی (الاجین) بیکی، دختر چنگیز خان که نامزد ایدی قوت بود، 34، الاق نوین، 70،

البار خان، از اتراک سلطانی در سمرقند، 92،

الب خان، از اتراک سلطانی در سمرقند، (همان البار خان است؟)، 94،

التون بیکی، دختر چنگیز خان که نامزد ایدی قوت بود، 33، 34،

التون خان، پادشاه ختای معاصر چنگیز خان که چنگیز خان او را کشت، 29،

التون خان، پادشاه ختای معاصر اوکتای قاآن بن چنگیز خان که خود را از غصّه کشت، 151، 153،

الش (الوش) ایدی، از امرای مغول و فاتح جند، 66، 68، 70، 72،

الغ نوین، لقب تولی بن چنگیز خان، 117، 142، 145، 146، 147، 150، 151، 152،

امین، خلیفه عبّاسی، 188 ح،

انس [بن مالک]، 194،

اوتچی نویان، 31 ح، همان اوتکین نویان است رجوع کنید بدین کلمه،

اوتکین نویان بن یسوکای بهادر، برادر چنگیز خان، 31 (شرح در ح)، 145 (شرح در ح)، 147، 199، 203، 204، 210،

تاریخ جهانگشای جوینی، ج‌1، ص: 250

اورتکین، از ملوک قدیم ایغور، 41،

اورجان (اورجقان) بن چنگیز خان، 142،

اورقینه، زوجه قرا هولاکو بن ماتیکان بن جغتای بن چنگیز خان، 230،

اوزار خان المالیغ، 21 ح، 48، 57، 58 ح،

اوکتای قاآن پسر سوّم چنگیز خان و جانشین او، 21 ح، 29، 31، 33، 64، 73 ح، 84 ح، 97، 99، 101، 106، 108، 111، 141- 147، 155 ح، 197 ح، 206 ح، 210 ح، 222 ح، رجوع کنید بقاآن

اوکنج، پادشاه ایغور، 38، 39،

اولاغ خان، از اتراک سلطانی در سمرقند، 95،

اولاغچی بن سرتاق بن باتو بن توشی بن چنگیز خان، 223،

اونک خان، پادشاه قبایل کرایت و ساقیز که بدست چنگیز خان مغلوب و مقتول شد، 26، 27، 28، 29، 46، 84 ح، 220 ح،

ایدکاج، از امرای ایغور، 34، 38،

ایلتکو ملک، حاکم فناکت از جانب محمّد خوارزمشاه، 70،

ایل خواجه، پسر امیر نور، 79،

ایلچتای نوین، پسر قاچیون بن یسوکای بهادر و برادرزاده چنگیز خان، 145، 204،

ایلچیکتای، از امراء معتبر مغول که از جانب کیوک خان بفتح و امارت ولایات غربی و قلع و قمع ملاحده مأمور شد، 211، 212،

ایلدز نوین، از امراء اوکتای قاآن، 89،

اینال جق، ملقّب بغایر خان حاکم اترار، 60،

ایّوب نبیّ، 54،

باتو بن توشی بن چنگیز خان، 39، 73، 144، 157، 198، 205، 217، 218 ح، 220- 226، 223،

تاریخ جهانگشای جوینی، ج‌1، ص: 251

باده (بادای)، از ملازمان اونک خان، 27،

باربد، 207،

بارجوق، ایدی قوت (یعنی امیر) ایغور، 32- 34، 63،

بالا خان، از اتراک سلطانی در سمرقند، 92،

بایدار بن جغتای بن چنگیز خان، 205، 224،

بت تنگری، نام یکی از کهنه مغول، 28،

بدر الدّین لؤلؤ، سلطان-، از غلامان اتابکان موصل و جانشین ایشان، 205،

بدیع [الزّمان] همدانی، 8، 91 ح، 170 ح،

براقچین خاتون، زوجه باتو بن توشی بن چنگیز خان، 223،

برتان بهادر، جدّ یعنی پدر پدر چنگیز خان، 25 ح،

برزین، از مستشرقین روس و طابع قسمتی از جامع التّواریخ که متعلّق است بتاریخ قبایل مغول و تاریخ اجداد چنگیز خان و تاریخ خود چنگیز خان، 25، 27، 29، 31- 34، 46، 47، 66، 69، 70، 79، 85، 92، 95، 97، 99، 102، 105، 106، 108، 112، 114، 117، 130، 142، 145، 220، (ح فی جمیع المواضع)،

برشماس خان، از اتراک سلطانی در سمرقند، 95،

برکجار بن توشی بن چنگیز خان، 144، 205، 222،

برکه (برکا) بن توشی بن چنگیز خان، 144، 205، 221،

برماس (بارماس)، شحنه مغول در مرو، 127- 129،

برون، ادوارد-، از مستشرقین انگلیس و طابع تذکرة الشّعراء موسوم بلباب الألباب لمحمّد العوفی 59 ح، 195 ح، 

برهان الدّین، از ائمّه بخارا و از آل برهان، 88،

البطلیوسی [ابو بکر عاصم بن ایّوب]، شارح دیوان النّابغة، 181 ح،

تاریخ جهانگشای جوینی، ج‌1، ص: 252

بکتکین سلاح‌دار، 116،

بلابیتکچی، 34، 37- 39،

بلوشه، ادگار-، از مستشرقین فرانسه و طابع قسمتی از جامع التّواریخ از اوکتای قاآن تا تیمور قاآن، 10، 26، 29، 31، 51، 68، 84، 85، 144، 150، 155، 164، 165، 167، 181، 186، 190، 194، 198، 199، 202، 204، 205، 206، 210، 216، 217، 221، 224، 228، (ح فی جمیع المواضع)، 230،

بمحل (؟- بوخال؟) بن توشی بن چنگیز خان، 221،

بو تراب، سیّد-، 137،

بوچک بن تولی بن چنگیز خان، 224،

بورته فوچین، نام اصلی یسوبخین بیکی خاتون بزرگتر چنگیز خان، 29 ح،

بوری بن ماتیکان بن جغتای بن چنگیز خان، 205، 224،

بوقا، قلاووز محمّد خوارزمشاه، 120، 121،

بووال بوقال بن توشی بن چنگیز خان، 221 ح، 222 ح،

بوقو خان (بوقو تکین)، یکی از ملوک قدیم ایغور، 40- 44، 192،

بهاء الدّین مرغینانی، وزیر ییسو بن جغتای بن چنگیز خان، 229- 232،

بهاء الملک پسر نجیب الدّین قصّه‌دار، 119، 120، 122، 123، 129 (ظ)،

بیژن، 40، 62،

بیکی، 38، 206، 211، 220، رجوع کنید نیز بسرقویتی بیکی،

بیلکافتی، از امرای ایغور، 34، 35، 37، 38،

بیلکتای نوین بن یسوکای بهادر، برادر پنجم چنگیز خان، 145،

پهلوان ابو بکر دیوانه، پسر-، 124، 128، 132 (؟)،

تاریخ جهانگشای جوینی، ج‌1، ص: 253

پیله، رجوع کنید بفیله،

تأبّط شرّا، 197 ح،

تاج الدّین تمران، 48 ح،

تارابی (محمود)، 85- 90،

تاربای، ایلچی پادشاه ایغور بنزد چنگیز خان، 33،

تایانک خان، پادشاه قوم نایمان از قبایل اتراک، 46 ح،

تایجو قوری، 220 ح،

تاینال نوین، از امراء چنگیز خان، 70،

تربای (همان تربای تقشی است؟) 33، 130، 131،

تربای تقشی، از امراء چنگیز خان که بتعاقب سلطان جلال الدّین منکبرنی مأمور شد، 110، 112،

ترکان خاتون، مادر سلطان محمّد خوارزمشاه، 60، 97،

تغاتیمور بن توشی بن چنگیز خان، 145، 205،

تغاجار گورگان، داماد یعنی شوهر دختر چنگیز خان، 137، 138، 140،

تغای خان، از اتراک سلطانی در سمرقند، 95،

تقاتیمور، رجوع کنید بتغاتیمور،

تقای، از امراء مغول در فتح خجند، 70،

تکجوک (تکجک)، از امراء چنگز خان که بتعاقب سلطان جلال الدّین منکبرنی مأمور بود، 105، 106،

تکش [بن ایل اسلان بن اتسز] خوارزمشاه، 127،

تکمیش (تکمش)، غلام بیلکافتی از امراء ایغور، 35، 36، 39،

تکمش (توکمیش) بوقا، از امراء ایغور، 34، 37،

ابو تمّام شاعر، 176 ح،

تمرچین (یا تموچین)، نام اصلی چنگیز خان، 26، 28،

تاریخ جهانگشای جوینی، ج‌1، ص: 254

تمشا (توشا)، شحنه بخارا از جانب مغول، 83 ح، 87، رجوع کنید بتوشا، تموکه اوتچکین، 31 ح، همان اوتکین نویان است، رجوع کنید بدین کلمه، تنگوت (تنگقوت) بن توشی بن چنگیز خان، 144، 145 ح، 221، 224، توراکینا خاتون، زوجه اوکتای قاآن بن چنگیز خان و مادر کیوک خان بن اوکتای قاآن، 34، 195- 200، 203، 206،

توربای تقشی، رجوع کنید بتربای تقشی،

توشا باسقاق (تمشا)، شحنه بخارا از جانب مغول، 83، رجوع کنید بتمشا،

توشی، پسر بزرگتر چنگیز خان، 29، 31، 51، 57، 58، 66 ح، 97، 110، 111، 116، 125 ح، 144، 205 ح، 221،

توق تغان (توق توغان)، امیر قبیله مکریت از قبایل مغول، 46، 47، 51، 62،

توکاک تکین، از ملوک قدیم ایغور، 41، 42،

تولی بن چنگیز خان، 29، 31، 76، 80، 85 ح، 104، 105، 117، 118، 125، 126، 130 ح، 137، 138، 139، 140، 146 ح، 150 ح،

تهمتن، برادر [ابو بکر بن سعد بن زنگی «1»] اتابک شیراز، 189،

تیمور ملک، حاکم خجند از جانب محمّد خوارزمشاه، 70، 71،

تیمور نوین، از امراء خواجه و ناقو پسران کیوک خان، 218، 219،

الثّعالبی، 63، 83، 91، 133، 173، 179، 184، 194، (ح فی جمیع المواضع)،

ثقة الملک، از اعیان دولت محمّد خوارزمشاه در سمرقند، 96،

جار اللّه العلّامة [الزّمخشریّ]، 12،

______________________________

(1) رجوع کنید بتاریخ جهان‌آرا تألیف قاضی احمد غفّاری در فصل اتابکان فارس،

تاریخ جهانگشای جوینی، ج‌1، ص: 255

جرجیس نبیّ، 54،

جغاتای، رجوع کنید بجغتای،

جغان نوین، از امراء کیوک خان که بفتح منزی یعنی چین جنوبی مأمور شد، 211،

جغتای (جغاتای) بن چنگیز خان، 21، 29، 31، 33، 64، 97، 99، 101، 105، 106، 108، 111 (جغاتای)، 112، 142، 145، 147، 150 (جغاتای)، 162، 196 (جغاتای)، 198 (جغاتای)، 204، 205 ح، 210، 224 ح، 226- 232،

جلال الدّین [منکبرنی]، سلطان-، پسر علاء الدّین محمّد خوارزمشاه، 52، 103، 105، 106- 109، 112، 135، 149،

جمال الدّین، امام-، از کبار ائمّه مرو، 126،

جمال الدّین ایبه، 116،

جنتمور، از ملازمان چنگیز خان، 68، 69،

جوجی، املای دیگر توشی است،

جورجتای بن چنگیز خان، 142،

جورماغون، از امراء معتبر اوکتای قاآن‌که بفتح بلاد خراسان و عراق و تعاقب سلطان جلال الدّین منکبرنی مأمور بود، 149، 183، 214،

جینقای، از عیسویان ایغور و از مشاهیر ارکان دولت اوکتای قاآن و کیوک خان، 196، 197، 200، 201، 213، 218، 219،

چاکمبو، پدر سرقویتی بیکی زوجه تولی بن چنگیز خان و برادر اونک خان پادشاه کرایت، 84 ح،

چکین قورچی، از امراء اوکتای قاآن، 89،

چنگز خان [بن یسوکای بهادر بن برتان بهادر بن قبل خان بن تومنه

تاریخ جهانگشای جوینی، ج‌1، ص: 256

خان بن بای سنکقور بن قایدو خان بن دوتوم منن بن بوزنجر بن الان قوا «1»]، 7، 11، 14- 18، 21، 25- 29، 31- 33، 46، 47، 49، 51، 52، 56، 57، 59، 60، 66، 74، 76- 82، 85 ح، 91- 95، 97، 101، 103- 114، 116- 118، 124، 130 ح، 137، 140، 142- 147، 149، 164، 181، 195، 199، 208، 210 ح، 220 ح، 221، 228،

چوچی، املای دیگر توشی است،

حاتم طائی، 154، 159، 166 ح، 169، 173، 180، 185، 190، 191، 195،

حبش عمید الملک، امیر-، وزیر جغتای بن چنگیز خان، 228- 232،

حذیفة بن الیمان، 74،

حسّان [بن ثابت]، 163 ح،

حسن حاجی، از ملازمان چنگیز خان، 67، 68،

حسین، پسر امیر-، 59،

حمّاد راویه، 188،

ابو حنیفه، امام اعظم، 127،

خاموش، اتابک-، [ابن اتابک ازبک بن محمّد بن ایلدگز آخرین اتابکان آذربایجان «2»]، 116

______________________________

(1) الان قوا مادر بوزنجر است و بزعم مغول بوزنجر مانند حضرت عیسی بدون پدر در وجود آمده است، رجوع کنید بجامع التّواریخ طبع برزین ج 2 ص 10- 114،

(2) «لم یخلّف الأتابک ازبک ولدا الّا الملک خاموش و کان قد ولد اصمّ ابکم لا یفهم و لا یستفهم منه الّا بالأشارات و لا کلّ احد یقدر تفهیمه و الاستفهام منه الّا شخص واحد قد ربّاه و قد سمّوه خاموشا لأنّه غیر قادر علی النّطق» (سیرة جلال الدّین منکبرنی لمحمّد بن احمد النّسوی باختصار، طبع هوادس ص 129- 130)،

تاریخ جهانگشای جوینی، ج‌1، ص: 257

خانیّه، ملوک- (در ماوراء النّهر)، 31 ح،

خسرو [پرویز]، 154، 207،

خمار، از اتراک سلطانی در خوارزم، 97، 98، 99،

خمیدبور، از امراء محمّد خوارزمشاه در بخارا و برادر براق حاجب مؤسّس سلسله قراختائیان کرمان «1»، 80،

خواجه، پسر کیوک خان بن اوکتای قاآن بن چنگیز خان، 35، 202، 216 ح، 217، 218، 219، 221،

دارا، آخرین کیانیان، 216،

دانشمند حاجب، از ملازمان چنگیز خان، 76، 162، 174، 186،

داود، پادشاه گرجستان (غیر از داود پسر قیز ملک)، 205، 212،

داود، پسر قیز ملک پادشاه گرجستان، 205، 212،

دلّاله محتاله، 200،

ابو ذفافة المصری، 178 ح،

رانا، 109،

رستم، 71، 91، 107،

رسول اللّه (صلعم)، 12، 74، 196،

رشید سوده‌گر، 177،

رشید الدّین فضل اللّه وزیر، مؤلّف جامع التّواریخ، 102، 106، 108، 114، 220 (ح فی جمیع المواضع)، 230،

رکن الدّین [قلج ارسلان بن غیاث الدّین کیخسرو بن علاء الدّین کیقباد «2» از سلاجقه روم]، سلطان-، 205، 212،

______________________________

(1) رجوع کنید بجلد دوّم این کتاب یعنی جهانگشای ورق‌a 311،

(2) برای بقیّه نسب وی تا سلجوق رجوع کنید بعلاء الدّین کیقباد،

تاریخ جهانگشای جوینی، ج‌1، ص: 258

رکن الدّین امام‌زاده، امام-، 81،

رکن الدّین علیّ بن ابراهیم المغیثی قاضی ممالک بنیشابور، 139،

رکن الدّین کرت، 95،

رودکی شاعر، 163 ح،

زرقاء یمامه، 78،

ساقون، از امراء ایغور، 34، 39،

سالندی، پادشاه ایغور، 34،

بنو سامان، 163 ح،

سبتای بهادر، از اعیان امراء چنگیز خان که با یمه نوین بتعاقب سلطان محمّد خوارزمشاه مأمور شدند، 79، 92، 112- 115، 117، 120، 135، 136، 150 ح، 211، 224،

سچنه بیکی، 220 ح،

سدید اعور شاعر، 228،

سراج الدّین، سرخیل حشریان طوس، 137،

سرتاق بن باتو بن توشی بن چنگیز خان، 223،

سرسیغ خان، از اتراک سلطانی در سمرقند، 95،

سرقویتی بیکی (سرقوتی، سرقوقتی، سرقوقیتی، سیور قوقتیتی،- همه اشکال مختلفه همین کلمه و همه صحیح است ظاهرا)، زوجه تولی بن چنگیز خان و مادر چهار پسر او منکو قاآن و قوبیلای قاآن و هولاکو و اریق بوکا، 38 ح، 84 (شرح در ح)، 199، 204، 206 ح، 209، 211 ح، 217، 220 ح،

ابو سعد بن ارمک، 180 ح،

سقناق تکین، پسر اوزار خان المالیغ، 58، 63،

تاریخ جهانگشای جوینی، ج‌1، ص: 259

سکتو، از امرای مغول در فتح خجند، 70،

سلطان، یعنی جلال الدّین منکبرنی بن محمّد بن تکش خوارزمشاه، 110، 117، رجوع کنید نیز بجلال الدّین،

سلطان، یعنی محمّد بن تکش خوارزمشاه، 46- 49، 51، 52، 58، 60- 65، 73، 76، 78، 79- 83، 90- 94، 97، 99، 112، 114 ح، 115، 120، 121، 129، 134، 135، رجوع کنید نیز بمحمّد بن تکش،

سلیمان نبیّ، 174،

سمرکنت (؟)، 201،

ابو السّمط الرّسعنیّ، 184 ح،

سنائی شاعر، 8،

سنتای بهادر، از جانب اوکتای قاآن بفتح قفچاق و سقسین و بلغار مأمور شد (تصحیف سبتای؟) 150،

سنجر [بن ملکشاه سلجوقی]، سلطان-، 119،

سنقر (سنقور) تکین، یکی از ملوک قدیم ایغور، 41، 42،

سنقولی بوکا، 187،

سونج خان، از امراء محمّد خوارزمشاه در بخارا، 80،

سهل بن احمد النّیسابوری، ابو صالح، 180 ح،

سیرامون پسر جورماغون، از امراء کیوک خان، 213،

سیرامون (شیرامون) بن کوچو بن اوکتای قاآن بن چنگیز خان، 206،

سیف الدّین، امیر-، از ارکان دولت منکو قاآن، 35،

شافعی، امام-، 127،

شاوکم، شحنه قراختای در ایغور، 32،

شاه، نام شخصی در مرو، 132،

تاریخ جهانگشای جوینی، ج‌1، ص: 260

شرف الدّین امیر مجلس، 135، 136،

شمس الدّین، از محتشمان قهستان، 205،

شمس الدّین، قاضی سرخس، 123،

شمس الدّین پسر پهلوان ابو بکر دیوانه، 128،

شمس الدّین حارثی، شیخ الأسلام، 120- 122،

شمس الدّین صاحب الدّیوان، جدّ (پدر پدر- ظ) مصنّف، 134،

شمس الدّین علیّ، امیر-، 121،

شمس الدّین محبوبی، 86، 88، 89،

شمس الدّین مسعود هروی، وزیر سلطان تکش خوارزمشاه، 127،

شمور تیانکو، از امراء گور خان پادشاه قراختا، 56،

شهاب الدّین، از محتشمان قهستان، 205،

شیبان، رجوع کنید بشیبقان،

شیبانیّه ماوراء النّهر، ملوک-، 144 ح،

شیبقان (شیبان) بن توشی بن چنگیز خان، جدّ ملوک شیبانّیه ماوراء النّهر، 51 ح، 144، 205، 221، 225، 226،

شیخ خان، از اتراک سلطانی در سمرقند، 92، 124 (؟)،

شیرامون، رجوع کنید بسیرامون بن کوچو،

شیره علوی سمرقندی، 200، 201 ح، 202،

شیکی قوتوقو، همان قوتوقو نوین است، رجوع کنید بدین کلمه،

صالح پیغمبر، 54،

ضحّاک، 183 ح،

ضیاء الدّین علیّ، امیر-، از اکابر مرو، 127- 130،

ضیاء الملک زوزنی، از صدور خراسان، 114، 135،

تاریخ جهانگشای جوینی، ج‌1، ص: 261

طاهر بن الحسین [ذو الیمینین]، 187، 188 ح،

طایر بهادر، از امراء چنگیز خان، 78، 79،

طایسی، از امراء مغول و سردار مقدّمه لشکر یمه و سبتای در تعاقب محمد خوارزمشاه، 113، 128، 136،

طغان خان، حاکم فرغانه، 232،

طغریل، 220 ح،

عبد الرّحمن، حاکم ختای در دولت توراکینا خاتون، 199،

عزّ الدّین نسّابه، سیّد-، 128،

عزیز یلواج، 154، مقصود محمود یلواج است، رجوع کنید بدین کلمه،

عطا ملک، علاء الدّین بن محمّد بن محمّد الجوینی مصنّف این کتاب، 46 ح، 112 ح، 232 ح،

علاء الدّوله همدان، 115، 116،

علاء الدّین کیقباد [بن غیاث الدّین کیخسرو بن قلج ارسلان بن مسعود بن قلج ارسلان بن سلیمان بن قتلمش بن اسرائیل بن سلجوق]، سلطان-، از سلاجقه روم، 185،

علاء الدّین [محمّد بن حسن]، از ملوک اسمعیلیّه الموت، 205،

علوی چرغی، 179،

علیّ، برادر محمود تارابی، 89،

علیّ بن الحسن الرّندی، امام جلال الدّین-، 81،

علیّ بن عیسی بن ماهان، 187، 188 ح،

علیّ بن محمّد التّهامی الشّاعر، ابو الحسن، 184 ح،

علیّ [بن موسی] الرّضا علیه السّلام، 200،

علی خواجه، از اهل ایمیل، 202،

علی خواجه، حاکم جند از جانب چنگیز خان، 69،

تاریخ جهانگشای جوینی، ج‌1، ص: 262

علیّ دروغینی، سپهسالار-، از امراء محمّد خوارزمشاه در خوارزم، 97،

علیّ کوه دروغان، همان علیّ دروغینی است، 98 ح،

عماد الملک محمّد ختنی، امیر-، از ارکان دولت اوکتای قاآن، 198،

عمر اغول، ایلچی پادشاه ایغور بنزد چنگیز خان، 33،

عمر خیّام، 128،

عمید بزرگ، امیر-، از اعیان دولت محمّد خوارزمشاه در سمرقند، 96،

عیسی بن مریم علیه السّلام، 86، 144،

غایر خان، لقب اینال جق حاکم اترار، 60، 61، 64- 66،

غایمش، 35، 38، 231، رجوع کنید باغول غایمش خاتون،

غداق نوین، از امراء چنگیز خان که با یسور مأمور فتح و خش و طالقان شدند، 33، 92،

الغزّیّ الشّاعر، 154 ح، 181 ح، رجوع کنید نیز بابراهیم بن عثمان بن محمّد، ابو الغوث بن نحریر المنبجیّ، 63 ح،

فاطمه خاتون، از ارکان دولت توراکینا خاتون زوجه اوکتای قاآن، 199، 200- 202،

فخر الدّین، قاضی القضاة بغداد، 205،

فخر الملک نظام الدّین ابو المعالی کاتب جامی، 135،

فردوسی، 103،

فرعون، 49،

فرید الدّین، از رؤساء خراسان، 114،

فریدون غوری، از امراء محمّد خوارزمشاه در خوارزم، 99،

الفضل بن محمّد الطّرستیّ، ابو علیّ، 173 ح،

فیله، پهلوان-، 183، 184،

تاریخ جهانگشای جوینی، ج‌1، ص: 263

قاآن، یعنی اوکتای قاآن بن چنگیز خان، 21، 33، 39، 40، 73، 84، 90، 141، 142، 148- 150، 153، 156- 160، 162، 163، 165، 167، 173- 180، 182، 183، 186، 187، 189- 191، 195، 196، 198- 200، 203، 206، 210، 211، 217، 222، 224، 227، 228،

قاچیون بن یسوکای بهادر، برادر چنگیز خان، 145 ح،

قارون، 63،

قبار، از امراء لشکر مغول در نخشب، 130،

قبیحه، 188،

قتادة [بن دعامة]، 194،

قتالمش قتا، ایلچی پادشاه ایغور بنزد چنگیز خان، 33،

قتقو (قوتوقو، قوتقو) نوین، از امراء مغول که چنگیز خان او را با سی هزار مرد بمحافظت راه غزنین و غرجستان و زابل و کابل و فتح آن ممالک فرستاده بود، 108، 130، 132،

قتلغ خان امیر امیران، حاکم جند از جانب محمّد خوارزمشاه، 68،

قداق نوئین، وزیر کیوک خان بن اوکتای قاآن بن چنگیز خان، 200، 201 ح، 213، 214، 217، 218، 221،

قدای رنکو، از سرداران التون خان پادشاه ختای، 151، 153 ح،

قدقان (قدغان) بن اوکتای قاآن بن چنگیز خان، 73، 224،

قرا، رجوع کنید بقرا اغول،

قرا اغول بن ماتیکان بن جغتای بن چنگیز خان، 198، 204، 205 ح، 210، 228- 230،

قرا هولاکو، همان قرا اغول است، رجوع کنید بدین کلمه،

قراجه (قراجا) خاصّ حاجب، از ارکان دولت محمّد خوارزمشاه در اترار، 64، 65،

تاریخ جهانگشای جوینی، ج‌1، ص: 264

قراجه نوین، از امراء لشکر مغول در خراسان، 130، 132،

قردوان، (؟)، 69،

قسیم بن ابراهیم القاینی الملقّب ببزرجمهر، ابو منصور، 195 ح،

قشتمور، از امراء لشکر مغول در خراسان، 137 (شرح در ح)، 138،

قمر الدّین کرمانی، 112،

قمر نکودر، از سرداران التون خان پادشاه ختای، 151، 153 ح،

قوبیلای قاآن بن تولی بن چنگیز خان، 85 ح، 211 ح،

قوتر تکین، از ملوک قدیم ایغور، 41، 42،

قوتقو و قوتوقو، رجوع کنید بقتقو،

قوربغای ایلچی، 198،

قهستانی [ابو بکر علیّ بن الحسن]، 194،

قیز ملک، ملکه گرجستان، 212،

قیشلیق، 27 ح،

کاترمر، از مستشرقین فرانسه و طابع و مترجم قسمتی از جامع التّواریخ که متعلّق است بتاریخ هولاکو، 152 ح،

کسلک، 27 ح، رجوع کنید بکلک،

کسماین، پادشاه ایغور، 34،

کشتکین پهلوان، 120، 129، 130،

کشلی خان، از امراء محمّد خوارزمشاه در بخارا، 80،

کلک (یا کسلک)، از ملازمان اونک خان، 27،

کلکان (کولکان) بن چنگیز خان، 142، 224،

کوتان بن اوکتای قاآن بن چنگیز خان، 197، 198، 200، 201، 204، 206،

کوچ بغا خان، از امراء محمّد خوارزمشاه، 116،

تاریخ جهانگشای جوینی، ج‌1، ص: 265

کوچلک خان، پسر تایانک خان پادشاه قوم نایمان، 33، 46 (شرح در ح)، 47- 54، 57، 62،

کوچو بن اوکتای قاآن بن چنگیز خان، 206 ح،

کورکوز، از بزرگان ایغور و والی خراسان از جانب اوکتای قاآن، 199،

کوشلوک، رجوع کنید بکوچلک خان،

کوک خان، از امراء محمّد خوارزمشاه در بخارا، 80، 82،

کوکتای، از امراء اوکتای قاآن‌که با سنتای بهادر بجانب قفچاق و سقسین و بلغار مأمور شدند، 150،

کولکان، رجوع کنید بکلکان،

کیوک خان بن اوکتای قاآن بن چنگیز خان، 31، 35 ح، 38 ح، 151، 157، 192، 195، 198- 201، 202 ح، 203- 217، 223، 224، 229،

گور خان، لقب پادشاهان قراختای در ماوراء النّهر، 46- 48، 52، 56، 57، 58 ح،

لوط نبیّ، 153،

ماتیکان بن جغتای بن چنگیز خان، 205 ح، 210 ح، 224 ح، 228،

ماما یلواج، از ملازمان چنگیز خان، 106،

مأمون، خلیفه عبّاسی، 187،

مجد الدّین، طبیب جغتای، 227،

مجیر الملک شرف الدّین مظفّر، از اعیان و بزرگان مرو، 119، 121- 124، 126،

مجیر الملک کافی عمر رخّی، از رؤسا و صدور خراسان، 114، 135، 136، 139،

تاریخ جهانگشای جوینی، ج‌1، ص: 266

محبوبی، رجوع کنید بشمس الدّین محبوبی،

محمّد، برادر محمود تارابی، 89،

محمّد الختنی، امام علاء الدّین-، 49، 52- 55،

محمّد بن احمد النّسوی، منشی سلطان جلال الدّین منکبرنی، 97 ح، 108 ح،

محمّد [بن تکش خوارزمشاه]، سلطان-، 33، 49 ح، 51 ح، 98 ح، 112، 113، 117، 119، 133، 135، 136، رجوع کنید نیز بسلطان،

محمّد بن عیسی الکرجی، ابو الحسن، 133 ح،

محمّد بن محمّد الجوینی، بهاء الدّین، صاحب دیوان، پدر علاء الدّین عطا ملک مصنّف این کتاب، 4،

محمّد امین، خلیفه عبّاسی، 187، 188،

محمّد رسول اللّه (صلعم)، 1، 165، 179، تاریخ جهانگشای جوینی ج‌1 266 فهرست اسماء الرجال ..... ص : 248

مّد شاه، نام یکی از کشتی‌گیران، 184،

محمود تارابی، 85- 90،

محمود غزنوی، سلطان-، 91، 133، 194، 195 (ح فی جمیع المواضع)،

محمود یلواج، صاحب-، حاکم ممالک ختای یعنی چین شمالی در عهد اوکتای قاآن بن چنگیز خان، 84 (شرح در ح)، 90، 154 ح، 199، رجوع کنید نیز بیلواج،

مسعود بک، امیر-، پسر محمود یلواج، وی از جانب اوکتای قاآن بن چنگیز خان حاکم بلاد ایغور و ختن و کاشغر و ماوراء النّهر بود تا کنار جیحون، 75، 84 (شرح در ح)، 198، 205، 212،

مغول حاجب، از امراء محمّد خوارزمشاه در خوارزم، 97، رجوع کنید باغل حاجب،

مکرم بن العلاء ابو عبد اللّه، صاحب کرمان، 163 ح،

تاریخ جهانگشای جوینی، ج‌1، ص: 267

ملکشاه وخش، 48 ح،

منکسار نوین، سپهسالار منکو قاآن، 37،

منکفولاد ایلچی، 36،

منکلی اغول نواده، 199،

منکو قاآن بن تولی بن چنگیز خان، 2، 11، 16، 31، 34، 35 ح، 36، 37 ح، 38 ح، 39 ح، 58، 78، 85 ح، 141، 142، 157، (مونککا)، 195 (مونکو)، 202، 206 ح، 210، 211 ح، 218، 219، 220 ح، 221، 223، 224، 230،

موکا خاتون، زوجه اوکتای قاآن بن چنگیز خان، 168، 174، 195، 196،

موکا نویان، 51 ح،

مونکدو قیان، از اعمام چنگیز خان، 25 ح،

مهذّب الدّین باسنابادی، خواجه-، 129،

النّابغة الذّبیانی، 181 ح،

ناصر الدّین بن حبش عمید الملک، 230،

ناقو، پسر کیوک خان بن اوکتای قاآن بن چنگیز خان، 35، 216 ح، 217- 219، 221،

نبیّ، یعنی محمّد بن عبد اللّه صلعم، 54،

نجیب الدّین قصّه‌دار، 119،

نصرت، حاکم نسا، 132،

نصیر الدّین طوسی، خواجه-، 103 ح، 108 ح،

نقیب، 120، 121،

نوح نبیّ، 12،

نورکای نوین، قایم مقام تغاجار بر لشکر نیشابور، 138،

تاریخ جهانگشای جوینی، ج‌1، ص: 268

نوشیروان [عادل]، 190، 195،

نیکلسن، از مستشرقین انگلیس و طابع تذکرة الأولیاء شیخ عطّار، 81 ح، ابو الوفاء الدّمیاطیّ، 179 ح،

هجیر، وزیر جغتای بن چنگیز خان، 227،

هردو بن توشی بن چنگیز خان، 144، 205، 207، 210، 221، 224،

هرون الرّشید، 83 ح،

همایون سپهسالار ملقّب بآق ملک، 131،

هوداس، از مستشرقین فرانسه و طابع سیرة جلال الدّین منکبرنی لمحمّد بن احمد النّسوی، 97 ح،

هولاکو (هولاؤو) بن تولی بن چنگیز خان، 25، 51 ح، 85 ح، 211 ح،

یاقوت، صاحب معجم البلدان، 222 ح،

یستور (یسور)، از امراء چنگیز خان که با غداق نوین مأمور فتح وخش و طالقان شدند، 33، 92،

یسلون، زوجه جغتای بن چنگیز خان، 228، 229،

یسنبوقه بن ماتیکان بن جغتای بن چنگیز خان، 205،

یسوکای بهادر، پدر چنگیز خان، 31 ح، 220 ح،

یسونجین بیکی، خاتون بزرگتر چنگیز خان و مادر چهار پسر معتبر او توشی و اوکتای قاآن و جغتای و تولی، 29،

یعقوب نبیّ، 54،

یکه نوین، 51 ح،

یلواج، محمود-، صاحب اعظم، حاکم ممالک ختای یعنی چین شمالی در عهد اوکتای قاآن بن چنگیز خان، 75، 84 (شرح در ح)، 86، 154 (عزیز یلواج)، 171، 174، 180، 197، 212، رجوع کنید نیز بمحمود یلواج،

تاریخ جهانگشای جوینی، ج‌1، ص: 269

یمه نوین، از امراء معتبر چنگیز خان که با سبتای نوین بتعاقب محمّد خوارزمشاه مأمور شدند، 92، 112- 117، 120، 123، 128، 135، 136،

یوسف نبیّ، 54، 207،

یوسف بن محمّد، 193،

ییسو [منکو] بن جغتای بن چنگیز خان، 204، 210، 220، 229- 231،

(الأسماء المشکوکة القراءة)

بریکویای (؟)؟؟؟، 202،

یکوت ورکای؟؟؟ (؟)، 145،

تاریخ جهانگشای جوینی، ج‌1، ص: 270

فهرست الأماکن و القبائل،

اشاره

ابسکون، جزایر-، 121،

آذربیجان، 205، 212،

آس، 214، 222، 224،

آقتاغ، کوهی در ایغور، 42،

آمل، 115،

آمویه، 70، 124،

ابهر، 115 ح،

ابیورد، 118، 125،

اترار، 33، 60، 62- 66، 71، 91، 92،

اتراک، 32، 76، 95، 99، 123، 124، 227، رجوع کنید نیز بترک،

اتل، رجوع کنید بایتیل،

ادکان (تصحیف رادکان؟)، 115،

ارّان، 116،

اردبیل، 116،

اردو بالیغ، نام یکی از شهرهای قدیم ایغور که بحکم اوکتای قاآن بر بالای آثار آن شهری بنا کرده بهمان نام اردو بالیغ خواندند امّا چون در دامنه کوههای قراقورم واقع بود معروف بشهر قراقورم گردید، 40، 42، 192،

ارز روم، 205،

تاریخ جهانگشای جوینی، ج‌1، ص: 271

ارس، قصبه-، (از محالّ فرغانه)، 73،

ارقون، از رودهای کوه قراقورم، 39، 42، 192،

استوا، 137،

اسفراین، 115،

اشتقار (؟)، 108،

اشناس، 68،

افغانیان، 132،

الاقماق، 217، 218 ح، 223،

الاکول، بجیره-، 31 ح،

الان، 222، 225،

المالیغ، 21، 31 (شرح در ح)، 47، 48، 56، 57، 226،

الموت، 205، 212،

اوتوقا، 111،

اورکنج (جرجانیه)، پای‌تخت خوارزم، 96،

اورکند (نصحیف اوزکند؟)، 67،

اوزجند (اوزکند)، 48، 58،

اویرات، از قبایل مغول «1»، 28،

ایتیل، نهر معروف ولگا که اتل و ادیل نیز گویند، 222،

ایغور، 15، 17، 31، 32- 45، 76، 84 ح، 111، 179، 192،

ایغوری، زبان و خطّ-، 4، 114، 136،

ایلی، رود-، 31 ح،

ایمیل، 31 (شرح در ح)، 46، 47، 145، 192، 200، 203، 217،

باخرز، 178،

______________________________

(1) جامع التّواریخ طبع برزین ج 1 ص 100،

تاریخ جهانگشای جوینی، ج‌1، ص: 272

بارجلیغ کنت، 64، 66 ح، 67، 72، 97،

باشغرد، اقوام-، 225،

باغ خرّم، در بیرون خوارزم، 98،

بالجونه (بالجیونه)، چشمه-، 27،

بالکاش، بحیره-، 31 ح،

بامیان، 105، 106 ح، 110، 210 ح، 228،

باورد (همان ابیورد است)، 123،

بحر خزر، 222 ح،

بخارا، 31، 64، 66، 69، 71، 74- 90، 92، 97، 128، 129، 164، 179،

بدخشان، 46 ح، 50، 102، 164 ح،

برج قراقوش (در نیشابور)، 137، 139،

بغ، 118،

بغداد، 25، 91 ح، 133، 187- 189، 205، 212، 214،

بغشور، 118،

بغلان، 110،

بکرین، از قبایل اتراک «1»، 47 ح،

بلاساقون، 43، 48،

بلخ، 90، 103، 104، 113، 118، 133- 135، 136 ح،

بلغار، 31، 150، 205، 222، 224،

بمجکث، نام قدیم شهر بخارا، 76،

بولاق (قاهره)، 168، 181، 190، 197 (ح فی جمیع المواضع)،

بویه کتور (؟)، 108،

بیات، ص 25، 1

بیش بالیغ، پای‌تخت ایغورستان، 21 ح، 33- 36، 38، 45،

______________________________

(1) جامع التّواریخ طبع برزین ج 1 ص 90، 166،

تاریخ جهانگشای جوینی، ج‌1، ص: 273

(وجه تسمیه بیش بالیغ)، 46، 63، 202، 215، 226،

بیلقان، 116،

بیه، 112،

بیهق، 118،

پاریس، 63، 83، 103، 108، 133، 154، 178، 179، 181، 184، 194، 195، 232، (ح فی جمیع المواضع)،

پچیلی، خلیج-، 151 ح،

پنجاب، معبر-، 113،

پنج دیه، 131،

پیشاور (پشاور)، 104، 112 ح، رجوع کنید نیز بفرشاور،

تاتار (تتار)، 1، 15، 17، 21، 31، 37، 65، 74، 79، 98، 100، 120، 121، 124، 134،

تاراب، از محالّ بخارا، 84- 86،

تازیان، 103،

تازیک، 27، 71، 91، 95، 140، 157، 183، 198، 212، 227،

تبّت، 15، 42، 51 ح، 150، 154،

تبریز، 116، 164،

تتار، رجوع کنید بتاتار،

تته، 112 ح،

تراکمه، 70، 77، 120، 121، 124، 125، 131،

ترغو بالیغ، نزدیک قراقورم، 170،

ترک، 11، 27، 63، 91، 92، 95، 99، 152 ح، 154 ح، 157، 163، 198، 208،

تاریخ جهانگشای جوینی، ج‌1، ص: 274

ترکستان، 6، 17، 31 ح، 32، 43، 85، 140، 152 ح، 205، 212، 226،

ترکمان، 131، 132 ح،

ترمد، 101، 102، 103، 105 ح، 113، 120،

تستر، 25،

تلّ باحفص، در بخارا، 87،

تنکت تنکوت 15، 33، 42، 51 ح، 109، 110، 142، 154، 181، 211،

تنوره، از محلّات خوارزم، 99،

توران، 73،

توغلا، رود-، 40،

تین چان پلو، ایالتی در چین غربی، 31 ح،

ثمود، 12، 54،

جاجرم، 118،

جام، 114،

جرجانیه (اورکنج)، پای‌تخت خوارزم، 96،

جند، 64، 66- 69، 72، 97، 99،

جوی ارزیر (یا ارزیر)، در سمرقند، 95،

جوین، 114، 115، 118،

جیحون، 16، 74، 77، 80، 84 ح، 100، 102، 110،

جیحون (یعنی رود سیحون)، 67، 68، 71، 72،

جیحون (یعنی رود سند)، 108،

چرغ، قریه نزدیک بخارا، 179،

چین، 7، 31 ح، 159، 186 ح، 211 ح،

تاریخ جهانگشای جوینی، ج‌1، ص: 275

حبش، 147،

حلب، 205، 212،

حنکرک (؟)، بسه فرسنگی نیشابور، 139،

حسنوح؟؟؟ (؟)، 48،

خبوشان، 115،

ختای، 15، 21، 29، 31، 32، 40، 42، 44، 53، 76، 84 ح، 110، 150- 152، 154، 155 ح، 163، 164، 167، 182، 189، 191، 192، 194، 197، 199، 205، 211، 212، 214،

ختائیان، 49، 94، 183، 193،

ختن، 31 ح، 48- 52، 55، 56، 84 ح، 93،

خجند، 64، 70، 71، 73، 86،

خراسان، 4، 9، 74، 75، 81 ح، 83، 96، 97، 103- 105، 114، 117- 119، 121، 125، 130 ح، 133 ح، 149، 164، 171، 183، 188 ح، 199، 200، 205، 227،

خسرو کوشک، محلّه در نشابور، 139،

خلجان غزنوی، 132،

خوار ریّ، 115،

خوارزم، 31، 66 ح، 68، 69 ح، 70، 72، 73، 96- 101، 106، 119، 124، 135،

خواف، 118،

خوجاتبونسقین (؟) شهری بوده در ختای یعنی چین شمالی 150،

دار السّلام بغداد، 205،

دامغان، 115،

تاریخ جهانگشای جوینی، ج‌1، ص: 276

دبوس دبوسیه 79، 83، 92،

دربند، 116،

درنا، 139،

دروازه سرماجان (در مرو)، 121،

دروازه شتربانان (در نیشابور)، 139،

دروازه شهرستان (در مرو)، 126،

دروازه صوفی‌خانه (در اترار)، 65،

دروازه فیروزی (در مرو)، 126،

دروازه قابیلان (در خوارزم)، 99،

دروازه نمازگاه (در سمرقند)، 94،

دستجرد، 124،

دیاربکر، 212،

رادکان، 115،

روس، 214، 222، 224، 225،

روم، 185، 205، 212، 214، 222،

ریّ 115، 188 ح،

زابل، 130 ح،

زاوه، 113،

زرنوق، 76، 77،

زورابد، 118،

ساقیز، از قبایل اتراک، 26 (شرح در ح)،

سبزوار، 138،

تاریخ جهانگشای جوینی، ج‌1، ص: 277

سجاس 115،

سجستان، 118،

سدوم، 190،

سرای، شهری که باتو بن توشی بن چنگیز خان برکنار رود ایتیل (ولگا) بنا نهاد، 222،

سرای رابع ملک، در بخارا، 87،

سرای سنجر ملک، در بخارا، 87،

سرپل وزیدان، در بخارا، 86، 92،

سرخ‌جویان، در حدود بدخشان، 50،

سرخس، 118، 121- 125، 127، 128، 130،

سقسین، 31، 150، 205،

سقناق، 67، 68،

سلنکا، رود-، 40،

سلنکای، 15، 150، 154، 211،

سمان، 102،

سمرقند، 21 ح، 31، 66، 71، 74، 75، 83، 90- 96، 97، 101، 102، 110، 112، 114 ح، 215، 226،

سمنان، 115،

سمیریه چنسک، ایالتی در سیبری، 31 ح،

سنجان، 118،

سند، آب-، 106، 112،

سنگ‌پشت، 130،

سومغول، 154،

سیبری، 31 ح،

سیقوران، 108،

تاریخ جهانگشای جوینی، ج‌1، ص: 278

شادیاخ، 136، 139،

شام، 9، 17، 39، 73، 159، 214، 222،

شرغ، 179 ح،

شروان 116، 205، 212،

شهرستانه، 73، 123،

شیراز، 88، 172، 189،

طالقان (در خراسان)، 92، 104، 105، 106، 119، 131، 132،

طایمعو؟؟؟ (؟)، شهری از ختای، 167،

طوس، 114، 115، 118، 123، 134، 136- 138،

عاد، 12،

عجم، 22،

عراق، 61، 75، 116، 136، 149، 183، 205، 212،

عراقین، 9، 164،

عمان، 16، 170،

غرجستان، 130 ح،

غزنه غزنین 106، 108، 112، 130 ح،

غمدان، 91 ح،

[بنو] غسّان، قبیله از عرب، 163 ح،

فارس، 205، 212،

فرات، 155، 168،

فرشاور، 109، 110، رجوع کنید نیز بپیشاور،

تاریخ جهانگشای جوینی، ج‌1، ص: 279

فرغانه، 73، 232،

فرنگ، 205، 225،

فناکت، 47، 64، 70، 72، 111،

فولاد، 56، 57،

[بنو] فهم، قبیله از عرب، 197،

قار، 138،

قتلغ، دهی در حدود المالیغ و قوناس، 227،

قتلغ بالیغ، نام مغولی قصبه زرنوق، 77،

قراتاش، 181،

قراختای، 32، 33، 47، 48، 58 ح،

قراخواجه، دهی در ایغور، 32،

قراقورم، 39، 40، 69 (؟)، 70 (؟)، 156، 169، 170، 174، 177، 179، 182، 192، 200، 214،

قراقوم، مفازه معروف بین خوارزم و مرو، 69 ح (قریب بیقین است که در ص 69 س 1 و ص 70 س 2 صواب همین کلمه است نه «قراقورم»)،

قراگول 111،

قراموران، رودخانه-، نام مغولی رودخانه هوانگ هو در چین شمالی، 151 (شرح در ح)،

قربالیغ، نام جدید شهر بلاساقون، 43،

قرشی‌سوری، نام قصر اوکتای قاآن بن چنگیز خان در حوالی قراقورم، 193،

قرقیز، از قبایل اتراک «1» 15، 42، 51 ح،

قرلق (قرلقان)، از قبایل اتراک «2»، 21 ح، 57،

______________________________

(1) جامع التّواریخ طبع برزین ج 1 ص 168،

(2) ایضا، ج 1 ص 170،

تاریخ جهانگشای جوینی، ج‌1، ص: 280

قزوین، 115،

قطوان، 74،

قفچاق، دشت-، قوم-، 110- 111، 116، 144، 150، 157، 163، 183، 195، 222، 225،

قلعه صعلوک، 121،

قلعه کریت (؟)، 116،

قلعه کلات، 124،

قلعه مرغه، 120، 129،

قلعه نو، 124،

قلان تاشی، 111، 221،

قم کبچک، 51 (شرح در ح)،

قملانجو، 40،

قناس (قوناس)، 21، 31، 57، 145، 226،

قنقلی (قنقلیان)، از قبایل اتراک «1»، 70، 83، 95، 152،

قنقورات، از قبایل مغول «2»، 28،

قومش، 115،

قوناس، رجوع کنید بقناس،

قوناق، 31، 145، 217،

قهستان، 205،

قیات، از قبایل مغول «3»، 25 (شرح در ح)،

______________________________

(1) جامع التّواریخ طبع برزین ج 1 ص 22،

(2) ایضا، ج 1 ص 195،

(3) لفظ قیات اطلاق میشود بطور عموم بر جمیع اقوامی که از نسل قبل خان (پدر برتان بهادر پدر یسوکای بهادر پدر چنگیز خان) پدید آمده‌اند، و بطور خصوص بر اقوامی که از نسل مونکدو قیان بن برتان بهادر مذکور در وجود آمده‌اند، و بطور اخصّ بر فرزندان و نوادگان یسوکای بهادر پدر چنگیز خان که ایشان را قیات بورجقین گویند و بورجقین یعنی اشهل چشم (رجوع کنید بجامع التّواریخ طبع برزین ج 1 ص 174

تاریخ جهانگشای جوینی، ج‌1، ص: 281

قیالیغ، 31 (شرح در ح)، 46، 47، 56، 58، 63،

کابل، 130 ح،

کاسف، 101،

کاشغر، 31 ح، 47، 48، 50- 52، 84 ح،

کبرین، از قبایل اتراک، 47 ح، رجوع کنید ببکرین،

کرزوان 105،

کرمان، 16، 205، 212،

کرمان (نزدیک غزنه)، 108،

کرمینیه، 89،

کریت (کرایت)، از قبایل اتراک «1»، 26، 46 ح، 85 ح،

کلار، اقوام-، 157، 225، 226،

کلران (کلوران)، یورت اصلی و تختگاه چنگیز خان «2»، 145،

کم‌جهود، 51 ح،

کمجیکهود، 51 ح،

کمچیک، 51 ح،

کم کمجیوت، 51 ح،

کنت (ینکی کنت)، 69، 72،

کنکرت، 102،

کوجا، 46،

کوفان، همان کوفه است، 133،

______________________________

و ج 2 ص 53، 76، 82)، و مراد از قیات مذکور در جهانگشای ص 25 عموم قبایل قیات است نه آنچه در حاشیه آن صفحه ذکر شده که یک شعبه مخصوصی از قیات است،

(1) جامع التّواریخ طبع برزین ج 1 ص 119،

(2) رجوع کنید بجامع التّواریخ طبع بلوشه ص 274، 278،

تاریخ جهانگشای جوینی، ج‌1، ص: 282

کوک‌سرای، از محالّ سمرقند، 66، 92،

کولجه، 31 ح،

گرجستان، گرج، 205، 212،

گرد کوه، در دامغان، 115،

گرمسیر هراة، 108،

لور، 205، 212،

لوهاوور، 112،

مازندران، 115، 122،

مالین، 178،

ماچین، 6، 159، 186 ح،

ماوراء النّهر، 6، 9، 32، 74، 81، 84، 85، 97، 205، 212، 226، 228،

ماوو بالیغ (یعنی ده بد)، نام مغولی بامیان، 105،

ماوو بالیغ، نام مغولی شهر اردو بالیغ که یکی از شهرهای قدیم ایغور بوده نزدیک قراقورم، 40، 192،

ماهیاباد، از محلّات مرو، 121،

مدرسه خانی (در بخارا)، 84،

مدرسه مسعودیّه (در بخارا)، 85،

مدرسه شهابی (در مرو)، 131،

مدینة السّلام (بغداد)، 75،

مراغه، 116،

مراوریل؟؟؟ ایلا (؟)، 227،

مرغزیان، از قبایل اتراک (ظ)، 121،

تاریخ جهانگشای جوینی، ج‌1، ص: 283

مرکیت، از قبایل مغول «1»، 47 ح،

مرو (مرو الشّاهجان)، 69 ح، 70، 118، 119- 132، 138،

مروجق، 118، 120،

مرو الرّوذ، 118 ح، 131،

مشهد مقدّس، 200، 201،

مصر، 39،

مغول، 11، 14، 16- 18، 22، 25، 26، 28- 30، 31 ح، 38، 42، 47 ح، 50، 51 ح، 52، 55، 57- 59، 65، 66، 68، 69، 71- 73، 80، 87، 89، 90، 92- 95، 100، 102 ح، 106، 107، 112، 113، 114 ح، 117، 122- 126، 128- 130، 134- 139، 142 ح، 145 ح، 146، 151، 152، 154، 191، 173، 175، 183، 185، 186 ح، 187، 189، 191، 217 ح، 220، 222، 226،

مکریت، از قبایل مغول، 47، رجوع کنید بمرکیت،

مکس (ظاهرا مراد شهر مسکو است)، 222، 225،

مکّه، 4، 103،

منزی، یعنی چین جنوبی، 154، 186 (شرح در ح)، 211 (که اقصای ختای است»)،

موصل، 205، 212،

موغان، 116،

مولتان، 112،

نامکینک، شهری از ختای، 153،

______________________________

(1) جامع التّواریخ طبع برزین ج 1 ص 90،

تاریخ جهانگشای جوینی، ج‌1، ص: 284

نایمان، از قبایل اتراک «1»، 26 ح، 30، 46 ح، 47، 48، 58 ح،

نخچوان، 116،

نخشب، 101، 102، 105 ح، 130، 131،

نسا، 118، 123، 131، 132 ح،

نشابور (نیشابور، نیسابور، نسابور)، 114، 118، 128، 133- 140،

نصاری، 18، 49، 214، 225،

نصرت کوه (قلعه طالقان)، 104،

ننکیاس (چین جنوبی)، 186 ح،

نوبهار، نام آتشکده بوده در بلخ، 103،

نور، از محالّ بخارا، 78، 79،

نوقان، 115، 138،

وخش، 33، 92،

ورارنی (؟)، درّه-، 50،

ولگا، نهر-، 222 ح،

هراة، 108، 118، 119، 140،

همدان، 115، 116، 183،

هند، 43،

هندو (هنود)، 27، 109، 132، 175،

هندوستان، 109، 112، 171، 212،

هوانگ هو، نام چینی رودخانه قراموران در چین شمالی، 151 ح،

یازر، 118، 132،

______________________________

(1) جامع التّواریخ طبع برزین ج 1 ص 136- 145،

تاریخ جهانگشای جوینی، ج‌1، ص: 285

یاق یازر، حصار-، 120، 122،

یمیل، 31 ح، رجوع کنید بایمیل،

ینکی کنت، 69 ح، 72 ح، رجوع کنید بکنت،

ینیسئی، رود-، 51 ح،

 (الأسماء المشکوکة القراءة)

ناکور؟؟؟ (؟)، 205، 212،

تاریخ جهانگشای جوینی، ج‌1، ص: 286

فهرست الکتب،

بابرنامه، 152 ح،

برهان قاطع، 59 ح،

تاج العروس، 22 ح،

تاریخ ابن الأثیر، 187 ح،

تاریخ جهانگشای جوینی (همین کتاب)، 7،

تاریخ طبری، 187 ح،

تاریخ یمینی (لأبی النّصر محمّد بن عبد الجبّار العتبی)، 91 ح،

تتمّة الیتیمة (للثعالبی)، 63، 83، 133، 178، 179، 181، 184، 194، 195، 232، (ح فی جمیع المواضع)،

تذکرة الأولیاء شیخ عطّار، 81 ح،

تزوک تیموری، 152 ح،

جامع التّواریخ (لرشید الدّین فضل اللّه الوزیر)، 10، 25، 27، 29، 31- 34، 46، 47، 51، 66، 69- 71، 73، 79، 80، 84، 85، 92، 95، 97، 99، 102، 105، 106، 108، 112، 114،- 117، 130، 142، 144، 145، 150، 152، 155، 164، 165، 167، 181، 190، 194، 198، 199، 202، 204- 207، 210، 216، 217، 220، 221، 224، 228، 230، (ح فی جمیع المواضع)،

تاریخ جهانگشای جوینی، ج‌1، ص: 287

جهانگشای جوینی، 51، 63، 183، 222، (ح فی جمیع المواضع)، رجوع کنید نیز بتاریخ جهانگشای جوینی،

حبیب السّیر (لخواندمیر)، 152 ح،

الحماسة (لأبی تمّام حبیب بن اوس الطّائی)، 166 ح، 169 ح،

دیوان ابراهیم بن عثمان الغزّیّ، 63 ح،

روضة الصّفا (لمیرخواند)، 152 ح،

زیج ایلخانی (از خواجه نصیر الدّین طوسی)، 103 ح، 108 ح،

سنگلاخ (قاموسی است ترکی بفارسی تألیف میرزا مهدیخان نادری)، 217 ح،

سیرة جلال الدّین منکبرنی (لمحمّد بن احمد النّسوی)، 97 ح، 108 ح،

شرح الحماسة (للخطیب التّبریزیّ)، 168، 190، 193، 197 (ح فی جمیع المواضع)،

ظفرنامه، (لشرف الدّین علیّ الیزدیّ)، 152 ح،

عجایب المخلوقات (لزکریّا بن محمّد القزوینی)، 152 ح،

عدن، (خلاصه‌ایست از قاموس مطوّل ترکی بفارسی موسوم بسنگلاخ تألیف میرزا مهدیخان نادری)، 217 ح،

قاموس ترکی شرقی بفرانسه تألیف مسیو پاوه دو کورتیّ، 162، 165، 175، 182، 186 (ح فی جمیع المواضع)،

قاموس دزی، 165 ح،

قرآن، 81، 135،

تاریخ جهانگشای جوینی، ج‌1، ص: 288

کرستماثی پرسان، یعنی منتخبات از نظم و نثر فارسی (تألیف شفر فرانسوی)، 118 ح،

کشّاف، تفسیر-، (للزّمخشری)، 12،

لباب الألباب (لنور الدّین محمّد العوفی)، 59 ح، 195 ح،

لسان العرب، 107 ح، 181 ح،

مجمل التّواریخ (مصنّف غیر معلوم است)، 152 ح،

مختصر سنگلاخ، 220 ح، رجوع کنید بعدن،

مرزبان‌نامه (لسعد الدّین الوراوینی)، 183 ح،

المزهر (للسیوطی)، 193 ح،

مطلع السّعدین (لعبد الرّزّاق السّمرقندی)، 152 ح،

معجم البلدان (لیاقوت الحموی)، 74، 97 ح، 132 ح، 152 ح، 179 ح، 222 ح،

مقدّمه ابن خلدون، 152 ح،

نقشه تاریخی شپرونر منکه، 150 ح،

یاسا نامه بزرگ، (مجموعه از طوامیر بوده مشتمل بر قوانین و احکامی که چنگیز خان وضع کرده و در خزانه معتبران پادشاه‌زادگان بوده و بهروقت که خانی بر تخت نشستی یا خواستندی که لشکری بزرگ برنشانند و یا پادشاه‌زادگان جمعیّت ساخته در مصالح ملک و تدبیر آن شروع پیوستندی آن طومارها حاضر کرده بنای کارها بر آن نهادندی و تعبیه لشکرها و تخاریب بلاد و شهرها بر آن شیوه پیش گرفتندی)، 17،

یتیمة الدّهر (للثّعالبی)، 63، 83، 91، (ح فی جمیع المواضع)،

تاریخ جهانگشای جوینی، ج‌1، ص: 289

فهرست تصاویر

1- عکس یک صفحه از نسخه آ محض نمونه در ابتدای کتاب

2- صورت علاء الدّین عطا ملک جوینی مصنّف کتاب مابین ص ک- کا

3- عکس صفحه آخر از نسخه آ مقابل ص فز

4- جشن جلوس اوکتای قاآن مقابل ص 147

5- محاصره ساموقه بهادر شهر چانکدورا از بلاد ختای مقابل ص 154

6- دربار باتو بن توشی بن چنگیز خان مقابل ص 222

تاریخ جهانگشای جوینی، ج‌1، ص: 290

فائت /  272 مابین س 2 و 3 بآخر این کمات افزوده شود «بیات، ص 25»،

______________________________

(1) (1) بیات بباء موحّده و یاء مثّناة تحتانیّه و الف و در آخر تاء مثنّاه فوقانیّه قصبه بوده است قریب چهل فرسخ در جنوب شرقی بغداد در سرحدّ لرستان ایران و عثمانی در «پشت کوه» حالیّه مقابل بندنیجین (مندلی یا مندلیج حالیّه) و اکنون نیز گویا آثار و خرابهای آن باقی است و اصل تمام آن ناحیه را نیز بیات میگفته‌اند، و بادرآیا و باکسایا که دو قصبه دیگر است از نواحی بغداد در طرف نهروان و اکنون نیز بهمین اسم باقی‌اند با چند موضع دیگر همه از توابع بیات محسوب میشده است (رجوع کنید بنزهة القلوب در «بیات» و «بندنجین»، و کاترمر در حواشی جامع التّواریخ ص 264، و 64، 63.

PP, Caliphate Eastcrn the of Lands The, Strange Le

و بعضی نقشه‌ها و کتب جغرافی جدید)،

(2) کذا فی ب ه، و همین صواب است رجوع کنید بحاشیه بعد،

(3) کذا فی آ ب د ه، و همین صواب است لا غیر، و اقوی دلیل بر آنکه تاق در اینجا با تاء است نه با یاء آنست که این قلعه را طاق با طاء مؤلّفه نیز گویند چنانکه در مطلع سعد بن عبد الرّزّاق سمرقندی در فصل حکّام سربداریّه مسطور است:

- «و شهرت شیخ حسن [مراد سربداریّه] بحدّی رسید که حکّام را وهم آن شد که خروج خواهد کرد امیر ارغونشاه ... او را گرفته بقلعه تاک که طاق هم گویند بولایت یازر فرستاد» (مطلع سعدین نسخه پاریس‌a 23.f ، 1772.Suppl .persan

(4) کذا فی د ه و هو الصّواب لا غیر،

   نظر انوش راوید:  جوانان باهوش متخصص ایران مراقب باشید،  در مورد دروغ و پرت و پلایی،  که از آستین جادوی استعماری انگلیس و فرانسه بعنوان تاریخ بیرون آمده است،  کامل تحقیق و تحلیل های علمی کنید،  و چشم و گوش بسته آنها را بعنوان تاریخ نپذیرید.

کلیک کنید:  مقدمه و فهرست جهانگشای جوینی

http://arqir.com/482

کلیک کنید:  تغییر درک از آثار و تاریخ

کلیک کنید:  پاسخ به شبهات ترفندی موزه ای

کلیک کنید:  ایرانیان استاد جهانیان در علوم دریانوردی

آبی= روشنفکری و فروتنی،  زرد= خرد و هوشیاری، قرمز=  عشق و پایداری،  مشروح اینجا

    توجه 1:  اگر وبسایت ارگ به هر علت و اتفاق،  مسدود، حذف یا از دسترس خارج شد،  در جستجوها بنویسید:  انوش راوید،  یا،  فهرست مقالات انوش راوید،  سپس صفحه اول و یا جدید ترین لیست وبسایت و عکسها و مطالب را بیابید.  از نظرات شما عزیزان جهت پیشبرد اهداف ملی ایرانی در وبسایت بهره می برم،  همچنین کپی برداری از مقالات و استفاده از آنها با ذکر منبع یا بدون ذکر منبع،  آزاد و باعث خوشحالی من است.

   توجه 2:  جهت یافتن مطالب،  یا پاسخ پرسش های خود،  کلمات کلیدی را در جستجو های ستون کناری وبلاگ بنویسید،  و مطالب را مطالعه نمایید،  و در جهت علم مربوطه وبلاگ،  با استراتژی مشخص یاری نمایید.

   توجه 3:  مطالب وبسایت ارگ و وبلاگ گفتمان تاریخ،  توسط ده ها وبلاگ و وبسایت دیگر،  بصورت خودکار و یا دستی کپی پیس می شوند،  از این نظر هیچ مسئله ای نیست،  و باعث خوشحالی من است.  ولی عزیزان توجه داشته باشند،  که حتماً جهت پیگیر و نظر نوشتن درباره مطالب،  به اصل وبلاگ من مراجعه نمایند:  در اینجا  http://arqir.com.

ارگ ایران   http://arqir.com

 

کلیک کنید:  تماس و پرسش و نظر http://arqir.com/101-2

حمله مغول به ایران سومین دروغ بزرگ تاریخ

حمله مغول به ایران سومین دروغ بزرگ
پیش نویس
      ساختارهای تاریخی اجتماع کلید تاریخ است،  اگر تاریخ نویس،  از تاریخ اجتماعی به درستی نداند،  نمی تواند مسائل تاریخی را تشخیص دهد،  و اغفال دروغ نامه هایی بنام کتاب تاریخ می شود.  برای آنکه بتوان کشوری را دوست داشت و به آبادی و اعتلای آن کوشید،  نخست باید آن را شناخت،  وبسایت انوش راوید  به منظور آن ایجاد شده است،  که ایران را به ساکنان خود خاصه جوانان بهتر بشناساند.  در کشور های پیشرفته کتاب های گوناگون در باره هر موضوع تالیف گردیده،  و در دسترس همگان گذارده شده،  تا مردم از پیر و جوان و دانشور و کم سواد،  بتوانند با جمیع امور و شئون سرزمین خویش آشنا گردند.  در ایران چنین کتاب هایی که بدور از دروغ و نفوذ دشمنان صهیونیسم و امپریالیسم و تفکر منحط همسایگان تاریخی باشد،  بسیار نادر است،  مخصوصاً برای آنکه نیازمندی جوانان را بر آورد،  و با واقعیت های رشد و قدرت نفوذ تمدن،  و فرهنگ با شکوه کشور پهناور ما همگرا باشد.
تصویر یک سپر ایرانی دوران مغول،  عکس شماره 3417.
   توجه:  مطالب وبسایت ارگ و وبلاگ گفتمان تاریخ،  توسط ده ها وبلاگ و وبسایت دیگر،  بصورت خودکار و یا دستی کپی پیس می شوند،  از این نظر هیچ مسئله ای نیست،  و باعث خوشحالی من است.  ولی عزیزان توجه داشته باشند،  که حتماً جهت پیگیر و نظر نوشتن درباره مطالب،  به اصل وبلاگ من مراجعه نمایند:  در اینجا http://arqir.com.
تصویر لوگو تاریخ را علمی بدانید نه داستان روی داستان،  عکس شماره 1618.
برگه شماره 163 بهار 1385 پیوست جنبش برداشت دروغها از تاریخ ایران است.
. . . ادامه دارد و باز نویسی می شود . . .
ادامه پیش نویس
      بی شک جوانان عطشی برای شناختن گذشته و حال سرزمین خویش دارند،  ولی یافتن کتاب مناسب که دید جدید و آگاهی واقعی بدهد آسان نیست،  از این رو نوعی دلسردی و گسیختگی با فرهنگ و گذشته در ایران دیده میشود،  و این خواسته دشمنان قاره کهن و ایران بزرگ  است.  در این وبلاگ کوشیده ام دروغها و دروغگوها و دشمنان تاریخی ایران را بنمایانم،  تا همگان دیدی جدید نسبت به تاریخ عظیم ایران عزیز پیدا کنند،  و بدین منظور سعی کردم که موضوعات متنوع و گوناگون جهت همین منظور بنویسم،  منجمله در تاریخ نیک.  در جهانی که دشمنان سعی در نفی ما دارند،  فرهنگ ایران باید در مسیر رشد و شکوفایی خود،  پلی بین گذشته و حال و آینده ببندد،  و تفاهم و پیوستگی تاریخی ساکنین این سرزمین،  همچنان گذشته،  خار چشم دشمنان باشد،  در مقاله قرن سنت گریزی حرکت نوین به جلو را نوشته ام.  یاری عزیزان در برداشت و شناخت دروغ های تاریخ ،  بسیار خشنودم می کند.
آغاز ماجرای دروغگویی
        جامعه شناسی تاریخی ابتدای دانش تاریخ است.  با پیدایش اسلام و از بین رفتن طبقات اجتماعی، هجوم روستاییان به شهر ها و روستا های بزرگتر افزایش یافت،  و یکی دو قرن بعد از اسلام،  شهر های بیشتر و بزرگتر می شوند.  تا حدودی مانند قرن اول اسلامی،  در بغداد خلفا که در اصل ایرانی هستند،  یکی پس از دیگری عزل و نصب میشدند،  و حاکمان جدید منصوب می گردیدند.  این حاکمان و شهر نشین های جدید با نداشتن پیشینه فکری و ذهنی جهت تحلیل این تحولات به جنگ های دائم پرداختند،  بغدادیها چندان بدشان نمی آمد،  که از آب گل آلود ماهی بگیرند.  کم جمعیت شدن روستاها و بزرگ و پر جمعیت شدن شهرها نیازمندی جدیدی طلب می کرد،  و آن جمعیتی از کشاورزان و دام پروران برای تولید غذا و پرورش اسب و دام بود.  بنابر این در تاریخ قرون اولیه بعد از اسلام می بینیم،  شاهان طوایف مختلفی از غز و تاتار و حتی کومان و بلغار و غیره را به این جهت می آوردند،  و در روستا های ایران بزرگ مقیم می کردند.  در اکثر ولایات پیدا شد شهر های ایرانی و پارسی در محاصره روستاها و عشایر های غیر ایران باستانی تازه آمده (هرچند که همه ریشه در تمدن کهن جی داشتند).  به صورت طبیعی در رشد اجتماعی و طی یکی دو قرن و در روش عادی زندگی و با برابری اسلامی اینها میتوانستند،  در حکومتها نفوذ کنند،  مخصوصا که برای جنگ از جوانان شان استفاده میشد.   این جنگ جویان نیز در نیم قرن دوم زندگیشان سردارانی شدند صاحب قدرت و نفوذ،  و حتی توانستند حکومت هایی را بدست بگیرند.  چون اینها و قوم های شان در ورود به ایران هیچ سواد و معلومات روز را نداشتند،  وابسته به ایرانی های با سواد و وزرای پارسی زبان بودند،  در باره وزرای پارسی آثار زیادی در تاریخ باقی مانده است.  سواد و علم و دانش در اختیار پارسی زبانان قرار داشت،  که اکثراً ساکن شهرها بودند،  بدین جهت است تا حکومت صفویه غیر از زبان پارسی و عربی هیچ اثری نوشته ای و کتابی از زبان های دیگر نیست.
        در این میان اندیشمندان و دانشمندان ایرانی اقدام به تاسیس فرقه های مختلف،  جهت نجات فکری و اجتماعی ایران و ایرانیان می زدند.  این دانشمندان ایرانی فارسی زبان به کارشان کاملاً وارد و عاقل بودند،  ولی بعلت وسعت مملکت و اتفاقات مهم چند قرنی،  تفاهم سراسر و قدرت نفراتی و نظامی نداشتند ، و مجبور بودند با نفوذی که داشتند دست به ترفند هایی بزنند و این حاکمان جدید را یکی بعد از دیگری نیست و نابود کنند.  ولی یک مشکل اساسی سر راه داشتند و آن فتوای خلفا بود،  و می بایست در نهایت از شر بغداد راحت شوند،  ولی چگونه؟  که با روحیه و فکر و عقیده مردم مشکل نداشته باشد،  و این را می بایست توسط همین اقوام که برای گدایی و کار و گاه غارت به مرزهای ایران می آمدند بکنند.  در آن زمان شیعه و سنی در کار نبود،  که مثل صفویه و عثمانی به راحتی به جان و مال هم بیفتند،  یا بمب گذاری های امروزی در عراق و پاکستان و کشتار.  ابزار ها و برنام های نوینی می خواست تا از شر خلفای بغداد راحت شد،  آیا قومی لازم بود،  که از همه بی سواد تر و  ساده تر لواط کار و مشروب خوار و ترسو از رعد و برق و بشدت خرافاتی و جادوگر پرست باشد،  این صفات در توصیف مغول در کتابها نوشته شده است.  با این تعریف ها می توانستند،  حمله ای به نام مغول ساخته و پرداخته کنند.  مانند ترفند آوردن آخرین شاه صفویه توسط سرداران وقت.  در زمان خوارزمشاهیان  دانشمند های پارسی زبان دائم به هر سو میرفتند تا بیابند آنچه می خواستند،  و یافتند آنچه که واقعی نبود،  و در هیچ تاریخی و کتابی از گذشته نامی از آن نیست،  چنگیز یا تموچین فرزند یسو کای بهادر رئیس طایفه قیات و از تاتار های سیاه،  نام تاتار یا تتر را ایرانیها به تمامی زرد پوستان می گفتند.  از آنجا که این تارنما خود تاریخ نیست و فقط دیدی جدید به تاریخ جهت شناسایی و برداشت دروغها از تاریخ ایران را ارایه می دهد،  از نوشته های تکراری که در تمامی کتابها می باشد خود داری میشود.
      واقعیت چه بوده است،  در دو قرن اول اسلامی هنوز طوایف ایران شرقی،  در دوران ساختار تاریخی اجتماع سازمان قبیله ای که مجلس مغستان پایه گذاری کرده بود بسر می بردند،  ولی در ایران غربی یک مرحله اجتماعی جلو رفته و در سازمان قبیله ای دینی بودند.  البته مردم با یک مشکل رو برو بودند،  و آن خلفای ایرانی بغداد بود،  که می خواستند ایران را به شکلی شکست خورد و پایان یافته در تاریخ اجتماعی،  یعنی مانند شاهنشاهی ساسانیان باز گردانند.  به همین جهت قدرت در ایران غربی متزلزل بود،  و به راحتی طوایف مغول ایرانی که از مغستان آمده،  به سمت بغداد و برای سرنگونی حکومت خلافت ایرانی حرکت کردند.  ایرانیان شرقی به راحتی توانستند،  خلافت را سرنگون کنند و تا حکومت صفویه و ورود استعمار،  ساختار اجتماعی سازمان قبیله ای دینی را در ایران پیاده شد.  اگر در تاریخ ایران هیچ اثری از مغول های بیابان های شمال چین در ایران نمی باشد،  به دلیل همین است،  که این مغول از مغستان گرفته شده و مردم و طوایف ایران شرقی بودند.  از قرن 19 به بیابان های شمال چین گفتند مغولستان،  و آنهم به اشتباه و از روی تاریخ های دروغی استعمار نویس بوده است.  این جا نیز یاد آوری نمایم،  که بیابان های وسیعی دو قسمت ایران را از هم جدا می کرد،  و ایران را به دو بخش سیاسی تقسیم می کرد.  این مسئله جغرافیای در سیاست گذاری های حکومتها تأثیر داشت،  منجمله در زبان فارسی،  که با این حرکت و در آمیختگی ایران شرقی و غربی،  فارسی جدید پایه گذاری شد.  جاده ری که به معنی طولانی است،  مانند ری برنج،  و بخشی از جاده ابریشم بود،  ارتباط دو بخش را حاصل می کرد.  در ادامه حرکت مغول های ایرانی پیرو مغستان در ایران غربی،  آنها شهر های بسیاری منجمله شیراز و اصفهان و تعدادی دیگر را گسترش دادند،  و مراکز حکومتی خود نمودند.  و با به قدرت رسیدن و در ادامه حرکت خود،  به روسیه و هندوستان هم لشکر کشیدند،  و تا قبل از ورود نادر شاه افشار به هند،  حکومت فارسی زبان بابری مغولی را در هندوستان داشتند.  آنها در هندوستان اثرات زیادی از فرهنگ مغستانی بجای گذاردند،  در تمام تاریخ هند مغول ها را ایرانی می دانند.  بسیاری از این مغستانی های ایرانی ها بودند،  که اداره هندوستان را در زمان استعمار به عهده داشتند،  و خدمات فراوانی به انگلستان نمودند،  که جای تأمل و بررسی است.  همچنین در تاریخ هندوستان به پیروان مغستان، مغولی می گویند،  یعنی افرادی که از مغ هستند.
بررسی دروغ نامه های حمله مغول
       در چنگیز نامه های مختلف از خراب کردن شهر بلخ و کشتار مردم آن نام برده شده است،  در صورتیکه بلخ یکصد سال قبل از چنگیز با زلزله خراب شده بود،  و مردم آن به مزار شریف رفته بودند.  از نابودی چند شهر دیگر نام برده شده که هنوز تعدادی از آنها را نمی دانند کجاست،  چون دروغ هستند،  یک ملیون کیلومتر مربع آسیای میانه،  یکصد شهر داشت نه چند شهر.  نقاط جغرافیایی و اسامی کاملاً اشتباه گفته اند،  وقتی کتاب های مغول را می خوانید نقشه هم ببینید،  که ساده های دروغ گو چقدر اشتباه گفته اند.  محمود خوارزمی به شاه گفت:  سپاه چنگیز قطره و سپاه خوارزمشاه دریاست،  و چرا در بارگاه خوارزمشاه،  که بطور کلی جنگ دیده بودند کسی چیزی نگفت.  از مدافعان شهر ها رقم های صد هزار و دویست هزار ذکر میشود،  و حمله کننده گان را چند صد هزار نفر،  انگار گله گوسفند می شمارند،  این رقمها شاید برای دیوانه ها و ساده ها جالب باشد ولی واقعی نیست.  از حشر و سیاهی سپاه مغول می گویند که چند برابر سپاه مغول بودند،  و از نیرو های ایرانی تشکیل میشد که در جلوی سپاه مغول می راندند،  انگار گله بز و گوسفند است نه دشمنان یکدیگر،   دشمنان تاریخ دروغ می گویند و ساده های انیرانی باور می کنند.  دشمنان تاریخ ایران دو تیر و یک نشان زده اند،  یعنی ایرانیان ترسو و بز دلند که این چنین جلو دار دشمن هستند،  و ساده اند که این چرت رو  باور می کنند،  دشمنان ایران زمین دیگه بیچاره شدین انوش راوید مچتونو باز می کنه،  بد بخت شدید.   در جنگ های باستانی،  از هر دو نیروی سواره و پیاده نظام،  و بنا به مصلحت صحنه جبهه و استراتژی جنگ استفاده میشد.   مثلا برای فتح شهر و قلعه باید از نیروی پیاده استفاده میکردند.  سواره نظام ها بعلت اسب سواری از دوران نوجوانی پاهایی پرانتزی داشتند،  و این یک نقطه ضعف بدنی برای حرکت و نبرد پیاده بود،  قبل از قرن بیستم تاریخ نگارها و یا داستان گوها این مشکل را می دانستند،  و در نوشته هایشان در نظر می گرفتند،  و برای داستان مغولشان حشر و سیاهی بدین منظور پرداختند،  ولی در قرن بیستم با وجود ماشین و تانک و نبود سواره نظام اسبی،  این مهم فراموش شد،  و تاریخگو های داستانی این مشکل بدنی در تاریخ را فراموش کرده بودند.
         در جا هایی گفته اند مدافعان و ایرانیان اغفال می شدند،  و این اغفال در چند روز تا نابودی شان ادامه داشت،  کدام ساده است که این حرف های ساده لوحانه رو باور می کند.  در جایی نوشته اند سلطان محمد خیلی مسخره و در یک زمان کوتاه و در دوره هرج و مرج  700  کیلومتر به غرب فرار کرده،  و بعد از مازندران و گیلان که خیلی مشکل است،  700  کیلومتر به شرق باز گشته،  درست همان دروغ های اسکندری را گفته اند.  استراتژی های جنگی مسخره ای از ایرانیان نوشته اند،  که با افکار نظامی آنزمان جور در نمیاد،  در آنزمان جنگ های بزرگی بین شاهان و خان های ایرانی بوده،  ولی هیچکدام این روش های مسخره را بکار نمی بستند.  جنگ های آنزمان  را در همان وقت حساب کنید.  نامه های مجعول را چه کسانی مینوشتند و چه بوده.  چرا یک شمشیر و زره و یا هر وسیله رزمی مغولی و یا چینی در موزه های ایران نیست.  چرا هیچ اثری از یک جنگ در صحنه های نبرد ها و بیابانها نیست،  و یا اثری از وجود مغول مغولستانی در ایران نیست.  چرا در آرامگاه و گنبد سلطان محمد خدابنده،  که میگویند مغول بوده یک کلمه مغولی و ترکی شرقی نیست.  چرا دانشمندان اسماعیلیه مثل همه به مغولان پیوستند،  و چرا گفتند بقیه اسماعیلیان را کشتند.  می گویند چنگیز جنایت کار مشروب خور در عدل چنان بود،  که در تمام لشکر گاه هیچکس را امکان نبود،  که تازیانه افتاده را از راه برگرفتی جز مالک آن،  کلی تعریف ضد و نقیض نوشته اند، راسته که میگویند دروغگو فراموش کاره.
      در جای دگری نوشته اند چنگیز موهوم پرستی صحرا نشینی را به حد کامل دارا بود،  که چنین شخصی در آن شرایط نمی توانست بزرگ باشد.  چرا از آنهمه گنج و جواهراتی که مثلاً از چین غنیمت گرفته اند،  حتی یک انگشتر و یا حمایل از آنها در موزه های ایران نیست.  از همه مهمتر گرد آوری چند صد هزار سپاه و حرکت آنها،  در پنج هزار کیلو متر مسیر سخت بطرف ایران،  کاملا غیر ممکن است.  چقدر خواننده داستان هایشان را ساده می پنداشتند،  که چنین چیز هایی گفتند.  البته برای این دروغ هایشان توجیهات ساده پسند تری گفته اند،  مثلا نوشته اند،  یاسا مهم بود،  اگر یا سا مهم بود چرا در دست نیست.  اگر ورق پاره های بجا مانده یاسا را بخوانید می بیند،  که آنقدر چرت و پرت و خرافات است،  که رو دست همه امثالش می باشد.  از جلسات سران قبایل مغول می گویند،  انگار چند نفر بی سواد از تعدادی دهات و قبیله کم جمعیت و خرافاتی،  چه دانشمندانی بودند،  تاریخ نویس های غرب زده فکر می کنند،  در قرن 21 هنوز ساده هست،  که این پرت و پلاها را جدی بگیرد.  اگر از سرزمین کوچک کم جمعیت و فقیر مغولستان که گویند تا همان لحظه قبایل بد مست و خرافی با هم جنگ داشتند،  چند صد هزار نفر بطرف ایران رفتند،  پس چه کسی از این سرزمین دشمن خیز مراقبت می کرد.  حتی نوشته اند بسیاری از شاهزادگان و سرداران مغول بر اثر شرب زیاد الکل در گذشته اند.
      در هر صفحه از چنگیز نامه ها آنقدر پرت و پلا و چرت و ضد و نقیض نوشته اند،  که نمی دانم کدامش را مثال بزنم و بگویم.  رژیم شاهی گذشته،  بدلیل سر سپردگی که به دشمنان تاریخ و جغرافیای داشت،  نمی توانست از اشخاص آگاه در دستگاه های دولتی و آموزشی استفاده نماید.  بنابر این به خواست آنها و در جهت پایین نگاهداشتن شخصیت والای ایرانی،  دروغ های تاریخ را تکرار می کردند،  و اجازه نمی دادند تاریخ و فرهنگ یاد گیری به جامعه منتقل شود.  کدام ساده است،  که اینهمه نوشته های دروغی را به جای تاریخ باور داشته باشد.  گویند ترمذ نخستین شهری بود که مغولان گرفتند،  و با خاک یکسان کردند،  و چگونه پیر زنی به امید اینکه کشته نشود فریاد زد،  که یک مروارید را بلعیده است.  ولی مغولان بی رحم شکمش را پاره کردند و مروارید را بیرون کشیدند.  و چنگیز دستور داد تا شکم همه نعشها را برای مروارید پاره کنند.  خودتان پیدا کنید دروغ گویی این داستان را،  در صورتیکه در تاریخها و آثار آن زمان ترمذ،  خبری از چنین حادثه ای نیست.  دروغگوها گویند از میان  اسیران میلیونی،  صنعتگران و استاد کاران رزمی را جدا می کردند،  و بقیه را می کشتند تا خندقها را پر کنند،  ساده ها خیال کردند ما هم مثل خودشان هستیم تا این پرت و پلا ها را بجای تاریخ قبول کنیم.  اینها می خواستند بگویند جماعت ایرانی بادمجان است.  برای توجیه دروغ هایشان می گویند،  علل موفقیت چنگیز مراقبت او در حفظ ارتباطات میان نقاط امپراتوری پهناور خویش و اداره یک مر کز اطلاعات بود.  هر کسی که بگوید تاریخ بادهستم و میدانم،  و این گفته دروغی را نتواند در زمان و حوادث و امکانات مغولان ، تجزیه و تحلیل کند،  بهتر است از این وبلاگ خارج شود.
      چقدر پز دروغی از اسب و سوار کاری مغولان گفته اند،  ولی چون دروغگوها فراموش کارند،  در جایی دیگر در تعریف مغول نوشته اند،  که بسیار مشروب خوار در حد افراط بودند،  که حتی از اسب به زمین می افتادند.  انگار حریف های ایرانی و مسلمانشان که ورزش و رزم در سرشتشان زاده،  و مشروب خوار هم نبودند اسب ندیده بوده.  می گویند آنها نقشه های جغرافیایی خوبی و نقشه راه ها را داشتند.  پس چرا یکی از آنها موجود نیست.  هیچ قلعه و سرباز خانه تاریخی در سرزمین مغولستان وجود ندارد،  تا در زمان چنگیز تقلبی به آموزش سربازان و فرماندهان بپردازد،  و یا وسیله هماهنگی و پشتیبانی این ارتش کلان دروغی باشد،  تاریخ دان های تقلبی تر بخاطر باور دروغ های اسکندر و چنگیز از خودتان خجالت بکشید،  و بخود آیید.   غرب زده های استعماری دروغ گو می نویسند،  که چنگیز به بازرگانی اهمیت می داد،  و خزاین مغول پر بود،  و ساده ها باور می کنند،  مگر بازرگانی فقط در چند سال حاصل میشود،  بازرگانی ریشه در تاریخ ملتها دارد،  نمی گویند چرا هیچ کاروانسرا در مغولستان نیست،  و چرا هیچ کالای بازرگانی در موزه های مغولستان نیست.  گویند عده ای از جنگجویان گمان می کردند،  مغول دارد با صلیبیون جنگ می کند،  برای همین در سپاه مغول بودند!!!  صد تا علامت تعجب!  خنگ های دروغگو گفته اند ابتدا در بغداد از سپاه بیست هزاری بغداد شکست خوردند،  پس کو آن سپاه صدها هزاری شکست ناپذیر.  گفته اند در عراق شهر های سنی را قتل عام کردند،  و شهر های شیعه و مشاهیر شیعه امور را در دست گرفتند.
       باقیمانده قلعه مهم در دریاچه ارومیه کجاست؟  چرا گنجها را در جایی که به این راحتی قابل دسترس است قرار داده اند؟  چون آنکسی که این دروغها را مینوشت دریاچه را اشتباه گرفته بود.  دشمنان تا توانستند روی کاغذ ایرانیان را شکست داده،  و انبوهی غنایم از ایران جمع کردند،  پس یک تکه آنها کجا و در کدام موزه است؟  به این آمار ساده لوحانه توجه کنید،  نیشابور یک ملیون و هشتصد هزار،  و هرات یک ملیون و ششصد هزار،  و همینطور بقیه شهر ها،  یک پرسش کدام آدم ساده ای است،  که این آمار را باور کند.  می دانید چرا؟  از قدیم گفتند دروغ هر چه بزرگتر باشد،  باورش برای آدم ساده راحت تره.  بیست سی سال پیش تمام کتاب های چنگیز و مغول کتابخانه ام را،  بقدری حاشیه نویسی کرده و ایراد گرفته ام،  که جایی سفید ندارند.
      خلاصه دشمنان ایران از موقعیتها استفاده کرده،  و هر چه خواستند تا به حال بخورد جهان داده اند.  با  دانایی نوین این قرن،  همراه با تکنولوژی های جدید،  باید از شر این دروغها خلاص شویم،  واقعاً باید آن عده از تاریخ نویس های ایران،  که این دروغها و پرت و پلا ها را طوطی گونه گفته اند،  خجالت بکشند،  و از ملت ایران عزیز معذرت بخواهند.  مورخین مسلمان،  که تاریخ مغولان را نوشته اند،  هیچکدامشان از گرگ خاکستری سخنی بمیان نمی آورند،  ابوالقاضی خان و رشیدالدین که اعلام میکنند « چنگیز نامه» های زیادی دیده‌اند،  و در باره منشاء مغول ها اظهار نظر کرده اند،  از «بورت – چینه»  که در زبان مغولی بمعنی گرگ خاکستری است،  تنها بعنوان یک شخصیت نامدار یاد می کنند.  طبق نوشته همین مورخین «آ لا ن ‌قوآ» از انسانی که در میان نور از آسمان نازل شده بود،  حامله شده و چنگیز خان را زائیده است.  گرگ در میان مغول ها سمبل خشم و قهر نیز می باشد،  در تاریخ‌ها آمده است،  وقتی چنگیز خان خبر کشته شدن ایلچی های خود را بدست خوارزمشاهیان شنید،  غضبناک شده بالای کوهی رفت و مانند گرگ زوزه کشید،  و بدینسان همه فهمیدند که باید آرایش جنگی بگیرند،  وانتقام سختی از خوارزم و خوارزمشاهیان گرفته خواهد شد،  آماده باش ارتش دروغی صدها هزار نفری شکست ناپذیر با زوزه!!  ساده های انیرانی دشمن تاریخ ایران تعجب نکنند،  باور کنند.  جالب توجه ترین قسمت دروغ حمله مغول می گویند،  تمام ایران و چین را گرفتند،  ولی در بیت المقدس کوچک،  کار آنها را برای همیشه تمام کردند،  چرا در بیت المقدس؟  دشمنان مسخره چاخان گو با جنبش برداشت دروغها از تاریخ ایران،  کارتون تموم شد.
      حتی یک کتاب ارزشمند تاریخی ایرانی و چینی از آن زمان درباره حمله مغول وجود ندارد،  هر چه هست دروغ نامه هایی به نام کتاب تاریخ  است،  که با خواندن آنها براحتی مهمل بودن و استعمار و صهیونیسم زدگی پیداست،  که بعد از تاریخ های فوق نوشته شده اند.  چطور است لشکر عظیمی سازمان یابد،  پنج تا ده هزار کیلومتر به جلو حرکت کند،  و حتا یک کتاب در اینباره نباشد،  جز توجیهات احمقانه ای که کارگزاران و چهره های استعمار نوشته اند.  همه دروغ پردازان غربی خود اعتراف می کنند،  که نشان از وجود یا واقعی بودن چنگیز مغول در دست نیست.  حتی بهترین کتاب های تاریخ عمومی جهان قرون میانه هم،  در باره رویداد های حمله مغول چیزی ننوشته اند.  داستانی که بیشتر مورد استفاده و سرمشق تمام دروغ پردازان حمله مغول قرار گرفته،  نوشته مارکو پلو است،  یعنی کتاب  توصیف جهان.  مارکوپلو یک افسانه سرای ونیزیست،  که هر گز از  قسطنطنیه،  استانبول کنونی،  دور تر نرفته و به شرق سفر نکرده.  همه در غرب میدانند،  که مارکوپلو یک دروغ گوی بزرگ بود،  مارکو وقتی در زندان ونیز بود،  داستان های فتح دروغین ایران و هند بدست،  الکساندر مقدونی را مطالعه کرده، و از این افسانه ها الهام گرفت،  و با کمک یکی دیگر مثل خودش بنام روستیچیلو،  مغولها را چون الکساندر مقدونی حتی مهمتر نمود،  بد خواهان و دشمنان از این دروغ پردازیها،  به جای تاریخ استفاده کرده اند،  در جای دیگر وبلاگ در این باره نوشته ام.  در قرن سیزده میلادی،  غیر از اروپای غربی و مرکزی،  تمام جهان در اختیار مسلمانان بود،  و اروپا در وضع اقتصادی و اجتماعی بدی قرار داشت،  و بخاطر موفقیت های مسلمانان، عقده بزرگی نسبت به مردم شرق پیدا کرده بودند.  چون خود  نمی توانستند،  در شرق و شمال آفریقا مسلمانان را شکست بدهند،  در داستانها و بدست مغولها این کار را کردند.  مثلا  قوبیلای که در هیچ یک از کتاب های،  ایرانی و چینی و اروپایی اثری از آن نیست،  بنام امپراتور بزرگ قوبیلای خان جا داده اند،  و بسیاری از سران مغول را بهمین ترتیب ساخته اند،  بغض آنها در قلم چند نویسنده دروغگو ترکید.
 
 
قهرمان سازی داستان های تاریخی
      در قرون  سیزده و چهارده میلادی،  که  مسلمانان تقریبا تمام دنیا را در اختیار داشتند،  مبلغین مذهبی اروپایی مخصوصا فرانسویان،  بدون سند و مدرک شرح طولانی از زندگی چنگیز مغول مینویسند،  و به عنوان تاریخ غالب میکنند،  در زمان لوئی چهاردهم یکی  از نویسندگان دربار بنام،  پتی دولاکروا، بنا به مصلحت سیاسی وقت،  از مغولها آنطور که میخواهد مینویسد.  در آرشیو اسناد واتیکان حتی یک نامه،  از قرون دوازده و سیزده و چهارده میلادی،  به زبان و یا خط مغولی نمی باشد،  ولی به فارسی بیشمار  است.
      طی دویست سال گذشته تعداد اندکی محقـق،  در بخش های کوچکی از این زمینه به کاوش پرداخته اند،  دلیل آن موجود نبودن مدارک زنده و واقعی میباشد.  اکثر محققان نمی توانند دروغ پردازیها،  را بعنوان تاریخ بحساب آورند،  مگر اینکه آگاه نباشند . ولی بعضی مانند هارولد لمب،  از شخصیت های کم اهمیت دروغین یا افسانه ای،  تاریخ میسازند،  مانند داستان های:  آنیبال، شارلمانی ، ژوستی نین و تیمور لنگ.
      خنده دار تر از همه قدیمی ترین تاریخ مغول را در دوره استعمار،  موراجا دوسون آمریکایی،  که از یک خانواده سیاستمدار سرمایه دار ارتجایی است،  نگاشته و بعنوان این خدمت مقام های مهمی کسب کرد.  کتاب چهار جلدی تاریخ مغول،  از جنگیز تا تیمور او امروز در غرب و میان ساده ها بهترین کتاب شناخته میشود .  اشخاص معلوم الحال دیگر،  که در باره مغول نوشته اند مانند:  خاورشناس اتریشی،  بارون ژوزف فن هامر،  ایلخانیان ایران را در سال های 1841 تا  1843 م،  فرانترمن اردمان آلمانی،  چنگیز تشویش ناپذیر،  سرهنری هاروت،  انگلیسی  یک کتاب قطور چهار جلدی،  با عنوان تاریخ مغولها را نوشت.
      روسها در قرن نوزدهم،  بخش بزرگ قاره کهن،  از ماورالنهر و خراسان بزرگ را در اشغال داشتند،  سعی نمودند داستان حمله و کشتار مغول را برای تضعیف مسلمانان بکار برند.  بنابر این بارتولد بسال 1900 م،  درباره ظهور و سقوط امپراتور های بیابانی نوشت،  ولادمیرتسوف،  مسئله حساس و دشوار زمینه های اجتماعی و اقتصادی،  کشور گشایی مغول را حل کرد،  که تا این زمان توجیه برای آن نداشتند.  کتاب های زندگی چنگیز،  و رژیم اجتماعی مغول،  به دروغ پردازان غرب کمک بزرگی برای این موضوع بود،  که چگونه عـده ای قلیل بی سواد و بی دین را به مسلمانان  پیشرفته حاکم کنند.
      اریک هاینیش، آلمانی بسال 1948 م،  تاریخ سری مغولها را،  که یک کتاب افسانه ای مغولی ساده و بی اهمیت و بدون تاریخ مشخص است،  انتشار داد.  برتولد اشپولر آلمانی تاریخ اردوی زرین و ایلخانیان،  و رنه گروسه فرانسوی،  داستان امپراتوری استپها را نوشتند.  چند نفر دیگر نویسنده،  کتاب های  دوره مغول میباشند،  که از کتاب های فوق الذکر استفاده کرده اند.  بسیاری از دروغ نویسان مغولی اظهار میدارند،  که منابعشان خطی و منحصر بفرد میباشد،  ولی جای تعجب است،  کسان دیگری این منابع خطی را ندیده اند.
      دو منبع اصلی که مورد استفاده اینها قرار گرفته،  تاریخ  جهانگشای جوینی تالیف عطا ملک جوینی،  و جامع التواریخ رشید الدین فضل اله،  میباشد.  اصل ماجرا از این دو کتاب است،  که سرتاسر خیانت به ایران بزرگ، و دروغ و گزافه گویی و ضد و نقیض گویی است،  در دروغ نامه هایی به نام کتاب تاریخ توضیح داده ام.  از میان هزاران کتاب تاریخ ایران،  فقط روضه الصفا و تاریخ وصاف و حبیب السیر،  خیلی کم و اطلا عات ناقص، و اندکی درباره مغول دارند،  که از همین دو کتاب فوق الذکر گرفته اند.
   مارکو پلو هم دروغ از آب در آمد
   تصویر خانم فرانسیس وود،  محقق انگلیسی،  رئیس مجموعه چینی در کتابخانه بریتانیا،  می گوید،  داستان مارکوپلو کامل مشکوک است،  و تصویر کتاب  Did Marco Polo Go to China،  عکس شماره 4507.
      خانم فرانس وود Frances Wood،  مورخ انگلیسی در کتاب خود به عنوان،  آیا مارکو پلو به چین رسیده بود،  میگوید،  مارکو دروغگوست،  و هیچ گاه به ایران سفر نکرده و به چین نرسیده است،  و در واقع او دور تر از استانبول و شرق مدیترانه نرفته بود.  این شاید هزارمین محقق است،  که عقیده دارد سفر های مارکو پلو فقط یک افسانه است.  زیرا هیچ تصویر دقیقی از جامعه و زندگی مردم ایران و چین ارایه نمیدهد.  مارکو بروشنی با دروغ ادعا کرده ۱۷ سال از عمر خود را میان مغول سپری کرده،  ولی در واقع حداکثر به بنادر مدیترانه ای خاورمیانه رسیده،  و در آنجا اطلاعات خود را از نوشته ها و داستان های اعراب و ایرانیان،  و تعریف ملوانان که به آن نقاط میرفتند،  گرد آوری کرده است.
      تعداد زیادی اساتید تاریخ اروپا از نظریه خانم وود،  که ریاست بخش چینی را در کتابخانه سلطنتی انگلیس عهده دار است،  و مدت دو سا ل برای تحقیقات در پکن بوده،  حمایت میکنند.  پیتر هوبکینز نویسنده کتاب،  جهان گردان جاده ابریشم تا چین،  نیز همین عـقاید را دارد،  و گفته است در آن زمان هیچ اروپایی به چین نرفته،  و در هیچ تاریخ چینی ذکر از سفر یک اروپایی نشده است.  به نوشته ج ساندرز استاد سابق تاریخ دانشگاه کنتربری،  قوبیلای و تعدادی از سران دروغین مغول ساخته و پرداخته مارکوپلو میباشند.  منابع کتاب های نام برده شده،  در جستجو های اینترنتی به انگلیسی بیابید.
   توجه:  داستانی که ملوانان و سیاحان برای مارکوپلو  می گفتند،  از چین استان ایران بود،  نه کشور چین کنونی،  بهمین جهت تاریخ نویسان و تحلیل گران به اشتباه افتاده اند،  برای اطلاع بیشتر به جغرافیای های تاریخی ایران بروید.
   عکس مجسمه های سنگی آرامگاهی شیر و شمشیر،  مشروح در تاریخ مجسمه سازی،  ملتی که از بدو تاریخ شیر و شمشیر نشان آنها بود،  ممکن است زمان کوتاهی اغفال ترفند های استعماری شوند،  ولی هرگز در نبرد و جنگ شکست نمی خورند،  فقط باید هوشیار نبرد نوپدید باشند،  عکس شماره 1461.
آبی= روشنفکری و فروتنی،  زرد= خرد و هوشیاری، قرمز=  عشق و پایداری،  مشروح اینجا
سواران یکه تاز دروغی
      حتی بمنظور شستشوی مغزی در کتاب های درسی ایران نوشته بودند،  که سواران مغول برای فتح ایران از اسب پائین نمی آمدند،  و در بالای اسب می خوردند و می خوابیدند و می تاختند.  از قدیم گفته اند دروغ هر چه بزرگتر باشد باورش ساده است،  و هیچ کس نگفت با کدام اسب!  همین اسب های کوتاه مناطق سردسیر استپ،  که اگر به مناطق گرمتر یا کوهستانی می آمدند،  نمی توانستند دوام بیاورند،  یا اسب های پارتی که به ترکمنی معروف شده،  شاید در بیابان پائین دست بفراوانی اسب پارتی ریخته بود،  و آنها هم آنقدر دانش داشتند،  که بدون در نظر گرفتن فرمول های تاریخ یادگیری،  از آنها استفاده کنند،  دروغ پشت دروغ!!
   عکس یک سوار مغول و اسب مغولستانی،  عکس شماره 4244 ،  همانگونه که می بینید،  اسب های تاریخی مغولستانی کوتاه قد هستند،  و به هیچ عنوان توانایی رقابت در سرعت،  با اسب های ایرانی را نداشته و ندارند.  سوارکار آنها از سرعت و ارتفاع بسیار کمتری از ایرانی برخوردار بود،  و در ضمن اسبها از نظر تغذیه و گرما نمی توانستند خارج از استپ های مغولستان،  (یا در واقع سگ استان جنوبی یا تمام سخا استان) بمانند یا زاد و ولد کنند،  و متقابلاً اسب های معمولی نمی توانند در آنجا بمانند.  سوارانی که با اینگونه اسبها،  از نظر سواری و تربیت عادت داشتند،  نمی توانستند اسب های بلند قامت و تیز روی پارتی و پارسی سوار شوند،  و نیازمند زمان یادگیری نسلی برای هماهنگی داشتند.  این یکی از مهمترین موضوعات دروغ حمله مغول کشور مغولستان است،  زیرا اسلحه و فرابری حرف اول را در لشکر کشی می زند.  می گویند فرماندهان مغول سواد نداشتند،  اسب و اسلحه آنها هم ضعیف تر بوده است،  قبایل با یکدیگر دشمن بودند،  از رعد و برق می ترسیدند،  مشروبخور هم بودند،  پس آنها با باد هوا در روی کاغذ پیروز شدند،  و ایران را گرفتند.
      عزیزان اگر هوشیار نباشید و دقت نکنید،  در ادامه داستان سرایی های تاریخی و سرنوشت سازی های تاریخی،  یکبار دیگر برای ما ملت های قاره کهن سرنوشت می سازند.  همانگونه که بسیاری مثلاً اندیشمند نو سردگم هستند،  و می پرسند چرا در یک قرن گذشته ایرانیان سرگردانتر بودند،  عدم هوشیاری باز هم سرنوشت سازیها تکرار و تکرار می شود.  تنها گفتن و نوشتن از اینکه بخش هایی از تاریخ دروغ است،  کافی نیست باید بدانیم که چقدر در تاریخ زیاد دروغ گفته اند،  تا بتوانند هر آنچه می خواهند بکنند.  البته این را در نظر داشته باشید،  باید یک بخش از تاریخ را تخصصی بررسی نمایید.  اگر کمی به برنامه مختلف،  که از خارج ایران پخش می شود دقت کنید،  می بینید عده ای را گماشته اند تا بشدت در بوق کنند و دروغ های تاریخ را تکرار نمایند.  غفلت از این آگاهی های و ندانستن موقعیت های کنونی و تاریخی ایران،  آسیب جبران ناپذیر به ایران و ایرانی وارد می شود،  که دیگر غیر قابل جبران خواهد بود.
   نقشه طبیعی کشور مغولستان تا ایران،  عکس شماره 4311 ،  این مسیر مستقیم حدود 4000 هزار کیلومتر است،  که با خط قرمز مشخص شده است.  در صورتی که بخواهند این مسیر زمینی طی شود،  خیلی بیشتر از ده هزار کیلومتر می شود.  من انواع  نقشه های جدید و کتاب های تاریخی را مقابل خودم گذاشتم،  هر چه گشتم و هر چه کتابها و مسیر ها را در نقشه ها زیر رو کردم،  متوجه شدم به هیچ عنوان امکان این نبوده و نیست که مغولان کشور مغولستان بتوانند،  با اسب های سردسیری کوتاه قدشان،  از این مسیر سخت کوهستانی و بعضاً بیابانی با رودخانه های خروشان و غیره،  با وجود قبیله های مختلف دشمن،  در این مسیر عبور کنند.  شما هم بگردید و ببینید تا چه اندازه درباره دروغ حمله مغول کشور مغولستان،  دروغ گفته و بخورد ملتها داده اند.
اسب مغولستانی و جاده ابریشم
      عزیزانی درباره اسب مغولستانی توضیحات بیشتری خواستند،  اسب ها و شتر های پشمالو مناطق سردسیر شمال آسیا،  با چند گونه متفاوت،  در کشور مغولستان،  سیبری کشور روسیه و کشور های قرقیزستان و قزاقستان،  و در استان سین کیانگ و صحرای گبی و مغولستان داخلی کشور چین وجود دارند.  در این سرزمینها بدلیل سرمای شدید و طولانی،  که حتی شبها تا منهای 30 درجه سانتیگراد می رسد،  امکان زندگی و بود و باش برای اسبها و شتر های خاورمیانه وجود ندارد.  تربیت و نگهداری این اسبها فقط توسط مردمان همان دیار صورت می پذیرد، این گونه اسبها با مهاجرت طبیعی،  به اروپای شمالی رفتند.  از قرن 15 میلادی،  در کشور های روسیه تا فرانسه چند قرن با این اسبها و ترکیب نژادی آنها مبارزه کردند،  و آنها را کشتند،  زیرا بعلت عدم توانایی در تربیت،  ارزش باربری و نظامی نداشتند.  درباره این موضوع کتاب و فیلم زیاد نوشته ساخته شده است،  البته اندکی از آنها در اسکاتلند و اسکاندیناوی باقی ماندند.
      تا نیمه اول قرن 20 برای مسافرت در مسیر ایران چین،  که به جاده ابریشم معروف شده است،  مجبور بودند در خجند،  بارکش های خود را عوض نمایند،  و با بارکش های پامیری از خجند و مسیر دره فرغانه،  که خود مصیبتی بود،  به کاشغر مرکز آدم های رنگارنگ و اقوام گوناگون بروند.  سپس از کاشغر با اسبها و شتر های کوتله پشمالوی اویغوری،  به تورفان بروند،  و از تورفان برای عبور از آلتایی دوباره بارکش های مخصوص آن دیار را می خواستند،  تا به صحرای گبی برسند،  دوباره تعویض بارکش،  تا بعد از عبور از گبی باز هم تعویض بارکش،  تا بعد از یک سال مسافرت خسته کننده،  به پکن برسند.  همانگونه که می بینید چندین مرحله تعویض اسب و شتر و گاو باربری لازم است،  تا جاده سمرقند به پکن طی شود،  هیچ کدام از این حیوانات نمی توانستند مسیر دیگری را طی کنند.  در ضمن چنین مسیری برای امور تجاری،  حتی برای گرانترین جنس مانند ابریشم،  مقرون به صرفه نبود،  بلکه ابریشم چین استان ایران بود،  که در اروپا ابریشم چینی می گفتند،  و در قرون جدید تصور کردند کشور چین است.
      اسب و شتر و کلیه حیوانات بیابان های گرمسیری،  متفاوت از حیوانات سردسیر و متفاوت از کوهستانی ها هستند.  بود و باش،  خورد و خواب آنها متفاوت است،  کسانی که دروغ حمله مغول و این و آن را به ایران نوشته اند،  هیچ کدام این مراحل را در نظر نگرفته،  مراحلی که در هر سمت جغرافیایی داستان و تعریف خودش را دارد،  و همین جوری الکی تاریخ نوشته اند،  چون سوادش را نداشتند.  در باره این مسیرها و اسبها و شترها،  فیلم های مستند زیادی ساخته شده است،  چند روز پیش شبکه مستند ایران،  در این باره فیلمی نشان داد،  علاقمندان از شبکه مستند پیگیر تهیه این فیلمها شوید،  زیرا دانستن تمام این مسائل برای یک تاریخ دان مهم است.
      حتی در مورد دروغ حمله اعراب به ایران،  بدون تجربه و دانش ابزار های جنگ و تاریخ سفر،  گفته و نوشته اند،  که با اسب عربی در زاگرس تاخت و تاز کرده اند.  از یک کارشناس و مربی اسب بپرسید،  آیا چنین کاری امکان دارد،  ممکن است یکنفر با مراقبت ویژه و زمان مناسب،  بتواند برای مسابقه،  اسبش را از صحرای عربستان به زاگرس ببرد،  که آنهم تغییر ارتفاع برای اسب مسابقه ای دردسر می شود،  اما برای یک لشکر در حال جنگ اصلاً امکان ندارد.  می توان اسب عربی را در ایران مرکزی یا ایلات کالیفرنیا و تگزاس آمریکا،  بدلیل نزدیکی آب و هوا پرورش داد،  ولی اسب مغولی را هرگز نمی توان.  حتی دروغ نویسها غیر از حساب نکردن کلیه موضوعات و مسائل تاریخ لشکر و جنگ،  تا توانسته اند برای آدم های ساده پرت و پلا پس داده اند.  جوانان باهوش ایران،  از تاریخ و اجداد خود دفاع نمائید و دروغها را افشا کنید،  تا می توانید بگویید و بنویسید.
      در اینجا لازم به گفتن است،  برای آموزش یک سرباز سواره نظام،  نیازمند شش ماه هماهنگی سرباز با اسبش بود،  و نیز در این مدت،  اسب های یک گردان با یکدیگر هماهنگ می شدند.  غیر اینصورت در میدان جنگ نا فرمان و ناهمگرد می شدند،  به منظور اطلاع بیشتر کتاب های سواره نظام قرن 19 را مطالعه نمایید.  یکی از علت های شکست ناپلئون بناپارت در نبرد واترلو،  همین شتاب  در جمع آوری سواره نظام و اسب بود،  که این نیروی اصلی در جنگ نتوانست هماهنگ عمل کند.  الکی که نمی شود یک نفر یا چند نفر کشاورز یا عشایر،  بپرند روی اسب و بتازند و بجنگند و پیروز شوند،  الکی که نیست،  ده ها بیماری مانند پا پرانتزی و بواسیر و غیره هم با سواری مدام پیش می آید.  دشمنان تاریخ و افراد ضد تاریخ می خواهند ساده انگاری را شایع کنند،  تا جوانان نتوانند به عمق تاریخ و سرنوشت و آینده،  فکر تحقیقی و تحلیلی کنند.
قابل توجه پژوهشگران تاریخ
      پژوهشگران تاریخ،  مقالات کوتاه دروغ های حمله اسکندر و چنگیز را مطالعه فرمایید،  و به عنوان پژوهشگر،  مجددا در باره تاریخ های فوق با حوصله ای جدید و دیدی نو،  به بررسی پردازید .  کتاب هایی قدیمی ایرانی و خارجی،  که تاکنون درباره این جریان های تاریخی نوشته شده اند،  مشابه یکدیگر می باشند،  یعنی بدون ارایه اسناد واقعی هستند،  و با سلیقه های مخصوص به آن کتاب و آن زمان و به احتمال زیاد با  نفوذ استعمار و سازمان های مخفی یهود و کلیسا بوده اند،  که همچنان باقی مانده،  و در دسترس می باشند.  شما پژوهشگران گرامی،  یکبار دیگر با دیدی نو،  پرسش های زیر را بررسی نمایید:
  در طول تاریخ ایران،  قدرت و نفوذ سازمان های مخفی یهود و کلیسا و دینی،  چقدر بوده است؟
  تعهد و یا جیره خواری نویسنده کتاب های تاریخی،  به ملت و حکومت وقت یا استعمار چقدر بوده؟
  آیا چاپ کتاب های تاریخی و خطی،  از نسخه اصلی و واقعی است،  و یا دست کاری شده می باشند؟
  منابع آن چند کتاب خطی ایرانی،  که قرن ها بعد از اسکندر و چنگیز نوشته اند چیست؟
  نفوذ، واتیکان، روم، ونیز،  استعمار و غیره، در نوشتن تاریخ ایران،  چقدر بوده است؟
  معلومات جغرافیایی سرزمین ها،  به تمام معنی آن،  در نظر گرفته شده است یا نه؟
  معلومات جغرافیایی سرزمین ها،  به تمام معنی آن،  در نظر گرفته شده است یا نه؟
  بناها، جاده ها و نهرها،  گفته شده در دروغ نامه ها کدام و کجا بوده اند؟
  صحنه واقعی جنگ ها و اردو های نظامی کجا قرار داشتند؟
  ده ها و صدها پرسش دیگر؟
   نظر انوش راوید:  اشخاص دانشور علم جغرافی ـ تاریخ نباید به موضوعات سطحی نگاه کنند،  باید تمام مسائل را همه جانبه و با مدارک واقعی بررسی کنند،  و اساس جامعه شناسی تاریخی، روان شناسی تاریخی را در نظر داشته باشند.  تاریخ علم کمی نیست،  به وسعت میلیون ها کیلومتر مربع،  میلیاردها انسان، و هزاران سال است.  شهر دامغان،  که در واقع دم مغان است،  دم یا دام به معنی خانه و تکیه و به معنی انتهای هر چیز نیز می باشد،  مغان نیز مرکز و جمع مغ ها است،  دم مغان یا با تغییر آوا دامغان.  مرکز مغ ها که مغان باشد بوده است.  مغول جمعی از مغ های مغان است،  و مغولستان نیز استان سمنان کنونی ایران بوده است،  که تا شهر تاشکند کشور ازبکستان را نیز زیر نفوذ داشته است،  و کشور چین آن زمان نیز استان های مرکزی ایران بوده است،  جهت اطلاع بیشتر به جغرافیای تاریخی ایران مراجعه شود.
عکس انوش راوید در آثار تاریخی استان سمنان،  عکس شماره 4502.
مستند های مربوط
مستند های بیشتر را در آپارات وبسایت ارگ ایران ببینید،  لینک آن در ستون کناری
 
آبی= روشنفکری و فروتنی،  زرد= خرد و هوشیاری، قرمز=  عشق و پایداری،  مشروح اینجا
    توجه 1:  اگر وبسایت ارگ به هر علت و اتفاق،  مسدود، حذف یا از دسترس خارج شد،  در جستجوها بنویسید:  انوش راوید،  یا،  فهرست مقالات انوش راوید،  سپس صفحه اول و یا جدید ترین لیست وبسایت و عکسها و مطالب را بیابید.  از نظرات شما عزیزان جهت پیشبرد اهداف ملی ایرانی در وبسایت بهره می برم،  همچنین کپی برداری از مقالات و استفاده از آنها با ذکر منبع یا بدون ذکر منبع،  آزاد و باعث خوشحالی من است.
   توجه 2:  جهت یافتن مطالب،  یا پاسخ پرسش های خود،  کلمات کلیدی را در جستجو های ستون کناری وبلاگ بنویسید،  و مطالب را مطالعه نمایید،  و در جهت علم مربوطه وبلاگ،  با استراتژی مشخص یاری نمایید.
   توجه 3:  مطالب وبسایت ارگ و وبلاگ گفتمان تاریخ،  توسط ده ها وبلاگ و وبسایت دیگر،  بصورت خودکار و یا دستی کپی پیس می شوند،  از این نظر هیچ مسئله ای نیست،  و باعث خوشحالی من است.  ولی عزیزان توجه داشته باشند،  که حتماً جهت پیگیر و نظر نوشتن درباره مطالب،  به اصل وبلاگ من مراجعه نمایند:  در اینجا  http://arqir.com.
ارگ   http://arqir.com